بخشی از مقاله
چکیده
معرفت درست و مطابق با واقعیت، عامل مهمی براي یافتن حقیقت و آگاه شدن از زوایاي مثبت زندگی است. ناآگاهی و آگاهی ناصحیح، انسان را در تحلیل درست وقایع محیط پیرامون، دچار لغزش میکند. این امر در سازگاري و ناسازگاري افراد جامعه تأثیر فراوانی دارد و میتواند زندگی انسان را تحت الشعاع قرار دهد.
براي داشتن یک زندگی مطلوب، باید از تحریف اطلاعات جلوگیري نمودح یافتههاي روانشناسان این اصل را تایید میکند که انسانها در مواجهه با پدیدهها ادراك یکسانی نداشته و هرکسی بر مبناي نظام تربیتی و عوامل درونی و محیطی به تحلیل وقایع میپردازد.
بررسی ذهن خطاکار و بسترهاي خلق و ابداع آن خطاها با بهرهگیري از تعلیمات اثر بدیع ادب فارسی، مثنوي معنوي، هدف این تحقیق است. مولوي عارف اندیشهس مند ادب فارسی چند صد سال پیش از این تحقیقات در مطاوي و لفافهي ابیات گرانقدر خود بر خطاکار بودن اندیشه در صورت نداشتن دیدهيکلّگرا و عقلی که به نور الهی میبیند و تمییز میدهد، تاکید کرده بود و چنین به نظر میرسد مفاد ابیات والاي وي، غیر مستقیم با آنچه در مفاهیم و عناصر روانشناسی است، همس پوشی و هم سویی دارد.
مقدمه
وقتی که میخواهیم موضوعی را بررسی کنیم ابتدا باید سیستم کلی که در برگیرندهي تمام اجزاء موضوع فوق است را باید مشخص کرد، بهعبارت دیگر باید کلیت را شناسایی کرد که تقسیم آن به اجزاء کوچک براي حل مسئله، لزوماً با جوابی مثبت براي یک جزء و جواب منفی در رابطه با جزء دیگر به همراه خواهد بود و هماهنگی کلی بهوجود نخواهد آمد. در سیستم فکري نگر،کل صرفاً به اجزا و جزئیات نگاه نمیشود و آن تفکري است که امکان فهم الگوهاي حاکم بر پدیده را فراهم میکند.
مولوي عارف و شاعر ادبیات فارسی در کتاب وزین خود ضمن تشریح اهمیت شناخت در تدبیر امور و گرهگشایی از رمز و راز هستی در تمام ابعاد زندگی، جزنگري و دیدهي ظاهربین را ریشهي عمده انحرافات منطقی و قید و بند براي عقل معاش و سودجو میشمارد.
پژوهش حاضر با هدف بررسی خطاهاي شناختی که به عنوان زیربناي احساس فرد براي رفتار می تواند بسیار تاثیرگذار باشد، انجام گرفت. هدف ما در این تحقیق، بررسی خطاي شناختی و زمینههاي پیدایش آن است تا از مسیر شناخت آنها، بتوانیم از بروز رفتارهاي منفی برخاسته از نگرش جزءبین جلوگیري کنیم. روش تحقیق در این پژوهش، روشی تحلیلی است که بر مبانی دینی مبتنی بر آیات و روایات و دادههاي روانشناسی و علوم تربیتی انجام گرفته است.
یافتهها نشان میدهد که نگاه عمقی به رفتار و انگیزههاي انسانی آن، در مواجهه با دیگران، مهمترین عاملی است که ما را از خطاهاي شناختی باز میدارد. این تحقیق نشان میدهد که خطاهاي شناختی عمدتا برخاسته از دیدهي ظاهربین و حدسهاي غیرقطعی است و فردي که داراي خطاي فکري است، همواره میخواهد رفتار دیگران را حدس بزند و بر اساس تحلیل نادرست آنها را به اموري منفی متصف سازد،اما درباره خودش اعتقاد دارد که درست حدس میزند. آنچه ضرورت دارد این است که فرآیند ذهنخوانی را بررسی کنیم و ببینیم دسترسی ما به افکار دیگران چگونه پدید میآید و چه دلیل و شاهدي میتوانیم پیدا کنیم که حدس ما با واقعیت منطبق است؟
مولوي، ابرمرد تاریخ اندیشه اعتقاد دارد اسارت ذهن در قالبها و لایههاي سطحی اندیشه سد راهی میشود براي فعالیت و جولان ذهن در میدان حقایق و در نتیجه ادراك ضعیف که عوامل ایجاد کنندهي گمراهی ها در زندگی است، با هزیمت و شقاوت روحی و جسمی بشر را به سوي چشم انداز غلط از هستی هدایت میکند.
» جلال الدین، در غزلیات خود »خاموش« و »خمش«، تخلص میکرد و گهگاه، تعبیر »بس کن« را به کار میبرده که مفید همان معنی است. در ششم ربیعالاول، سنهي 604 هجري، در بلخ زاده شد،زندگانی واقعی مولانا، به عنوان یک شاعر شیفته بعد از سال 642 و انقلاب حال او آغاز شد و از آن پس از برکت انفاس شمس الدین، عارفی وارسته و واصلی کامل شد و زندگی خود را وقف ارشاد وتربیت عده یی از سالکان در خانقاه خود کرد.
» مهمترین اثر منظوم مولوي، مثنوي شریف است، در شش دفتر به بحر رمل مسدس مقصور یا محذوف که حدود 26000 هزار بیت است. دراین منظومه ي طولانی که آن را بحق باید یکی ازبهترین زادگان اندیشه ي بشري دانست، مولوي مسائل مهم عرفانی و دینی و اخلاقی را مطرح کرده و هنگام توضیح به ایراد آیه ها و حدیث ها یا تعریض به آن ها مبادرت جسته است. دومین اثر بزرگ مولوي، دیوان کبیر مشهور به دیوان شمس تبریزي است،زیرا مولوي به جاي تخلّص نام خود در پایان غالب غزل هاي خود نام مرادش شمس الدین را آورده است.
» سومین اثر منظوم مولوي، رباعیات اوست.از مولوي، اثرهایی به نثر باقی مانده که در خور اهمیت بسیار است و آن شامل مجموعه ي مکاتیب و مجالس او و کتاب فیه مافیه است.
» ما را محركهاي متفاوت و فراوانی احاطه کرده است اما، ما در هر لحظه از زمان تنها به بخش کوچکی از این محركها توجه میکنیم و به واحد کوچک تري از آن پاسخ میدهیم .
» جزء نگري در مقابل کل نگري قرار می گیرد. تفکر سیستمی، مبتنی بر کل نگري است. جزء نگري محصول فرو رفتن در علوم تجربی است، بنابراین، جزء نگري به خودي خود امري ناپسند نیست و چه بسا در حوزه هایی از علوم، ضروري نیز باشد.
نکته در این است که تکیه صرف بر جزء نگري، امکان فهم الگوهاي حاکم بر پدیده و سیستم را از بین می برد. در سازمان ها نیز وضعیت چنین است. پرداختن به اجزاء و واحدها، باعث می شود تا افراد و گروه ها به صورت جزیره اي، فکر و عمل کنند و این کار گرچه ممکن است بهبود عملکرد برخی واحدها را نشان دهد، اما به عملکرد کلی سازمان لطمه می زند. به همین دلیل بزرگانی همچون »مایکل همر« بر این باورند که ساختار وظیفه گرا براي سازمان هاي عصر حاضر، پاسخگو نیست و عمل کردن فرایندي ضرورتی اجتناب ناپذیر است
جهان هستی، واقعیت و کلیتی واحد، همبسته و پیوسته است. گرچه آنچه در نگاه اول دیده می شود کثرت و پراکندگی موجودات و پدیدهها و نیروهاست، اما توجه به مناسبات و ارتباطات میان اجزاء نشان میس دهد که هستی، هویتی همچون موجودي زنده دارد که شناخت آن نیازمند عبور از جزئیات و فهم شخصیت کلی آن است. شاید جاي تعجب نباشد که یکی از سرچشمههاي ناشادمانی مردم جهان امروز، عدم توانایی آنان در به دست آوردن تصویري کلی و واحد از جهان باشد