بخشی از مقاله
چکیده
این نوشتار با عنوان «تار و پود شعر در رشته ادبیات» طی یک بررسی تحلیلی و اندیشه محور با تذکر نسبت به توانایی های بی نظیر متون امروزین دانشگاهی که محصول قرن ها کوشش و توان فرسایی و دقت ورزی گذشتگان و اساتید دوران اخیر است و با تکیه بر بازاندیشی و تازه سازی های نظام مند در این متون، و پیشنهاد راهکارهای قابل فهم و اجرا در مسئله . ی بحران خیز تعریف شعر به ارائه ی تعریفی پویا با استفاده از عناصر اصلی شعر پرداخته که دامنه ایه کیفی کمیِ حداقلی حداکثری را شامل می شود. و می کوشد ضمن روشن کردن گستره کارایی آموزه های اصولی بیان، بدیع و معانی، به صورت بندی و تعیین جایگاه هر یک از علوم بالغی در شناخت و واکاوی عملگرایانه ی شعر بپردازد. در نهایت مواد و شیوه دانشگاهی را تنها مرجع قابل وثوق در دانش و سنجش ادبی می شناساند.
مقدمه
شعر چیست؟ آیا تعریف شعر ممکن است؟ به آن ها که فکر می کنند اگر شعر تعریف گردد تحدید می شود و اگر محدود شود دیگر شعر نیست چه بگوییم؟ اگر شعر گریز از آگاهی معمولی و رسمی است چگونه می شود آن را به بند آگاهی کشید و آیا این کار صحیح است؟ آیا سخن شاعرانه در رسای چیستی شعر حقیقی ترین تعریف است یا نیرنگ بارترین آن؟ وقتی نمی توانیم بگوییم چه چیزی شعر هست و چه چیزی شعر نیست آن گاه چگونه می توان درباره ی شعرتر بودن قضاوت کرد؟
پرسش های بسیاری پیرامون شناخت و ارزیابی شعر وجود دارد که بعضی از آن ها بسیار ارزشمند و هدایت گرانه اند و برخی تنها برای توجیه کاهلی و ادامه سوءاستفاده ی کارمندان عالم شعر به کار می آید. در همه ی زمینه ها هستند آدم هایی که دوست دارند وانمود کنند آشکارگی آگاهی دهنده بسیار دشوار یا غیرممکن است چون نمی خواهند بدانیم چه خبر است تا پس ناآگاهی ها و راز و رمز پردازی ها هر چه می خواهند انجام دهند.
گویا شعر هم از این قائله بی بهره نیست. هر جا که پول هست بخصوص پول کم حساب و کتاب نفت، گاه همه چیز به تیرگی می گراید. ماه پیدا نباشد چه باک، باید آب گل آلود باشد تا برخی ماهی بگیرند. البته بعضی هم هستند که عدم دانش کافی آن ها را به تعریف گریزی و شناسایی ستیزی کشانده است.
بگذارید از همین ابتدا آشکار بگویم شعر تعریف و مشخصات دارد یعنی ناچار است که داشته باشد چون وجود دارد و هر چه که در عالم هست حد و حدود دارد. شعر بی انتها نیست که همه چیز را شامل شود. شعر در حال تغییر بی انتها و بی حد هم نیست که به شکل هر چیزی در بیاید. شعر همان طور که همه می دانیم و با آن موافق ایم و تردیدی هم نداریم یک « چیز» است. وقتی می گوییم شعر «چیز» است یعنی متعلق به جهان چیزهاست. یعنی می تواند به پرسش گرفته شد و ردیابی شود و تشخیص داده شود.
هر چیزی که یک «چیز» باشد بیرون از آگاهی بشر نیست. البته این آگاهی بسیار پرنوسان است و دامنه ی وسیعی از شدت تا ضعف می گستراند اما به هر حال در آگاهی هست آنچه که در آگاهی نیست موجود هم باشد از ابتدا نمی دانیم هست یا نیست یاچیست و اصوالً هیچ سوالی درباره ی آن مطرح نشده است و به محض آنکه از آن سوالی بشود تبدیل می شود به یک «چیز.» در حقیقت «چیز» حتی اگر یک جالی خالی باشد در انتظار پر شدن است و این ناچیزترین سطح آن است.
مثل جواب یک مسئله ریاضی بسیار پیچیده در ذهن یک نابغه ی بزرگ ریاضی که پیش خودش می گوید : نمی دانم پاسخش چیست اما می دانم که یک «چیزی» هست. آیا به راستی تعریف شعر نیز به همین پیچیدگی است؟ جواب مسئله ای است که فقط در ذهن نوابغ می گذرد و آن نوابغ نیز فقط آگاه نسبت به جای خالی آن هستند؟ برخی شاید چنین گمان می کنند یا دست کم دوست دارند که چنین گمان کنند. اما حقیقت این است که آن «چیز» که ما به آن شعر می گوییم اگر نگوییم از ابتدای تاریخ ادراک بشر از جهان، اگر نگوییم از آغاز تکلم اولین نیایش ها، اگر نگوییم از متون مربوط به سه تا پنج هزار سال پیش اسناد قطعی آن را داریم
لااقل می توانیم بگوییم این شعر فارسی که امروز هست بی شک بیش از هزار سال در میان فارسی زبانان سابقه دارد و فارسی زبان معمولی [در این جا انسان های ساکن در مناطق بسیار دورافتاده و غیرمعمول مراد نیستند ] حتی اگر در تمام طول عمرش یک مصرع هم نشنیده باشد باز می داند که شعر یک «چیز» است و می تواند و حق دارد که به آن بیاندیشد و از چیستی آن بپرسد. البته در طول نسل ها این اتفاق افتاده است و فارسی زبانان از خود پرسیده اند که شعر چیست؟
و اتفاقاً صحیح ترین شیوه ی پاسخ گویی را نیز برگزیده اند یعنی نیامده اند از همان گام اول مثل برخی فیلسوفان عمل کنند و بخواهند با همان گام اول تمام مسیر را درنوردند.
آن ها به طور طبیعی و عملی و در طی زیست خود سعی کرده اند که گام به گام، هر چیزی که مربوط به شعر می شود را در کنار هم بگذارند تا در نهایت ما امروز بدانیم که شعر چیست و بیش از آن، حتی بتوانیم آن را به طور بسیار دقیق و موشکافانه بررسی کنیم. چون شعر فارسی عالوه بر داشتن نیایی مشترک با شعر هندی و یونانی، مشترکاتی با شعر عربی دارد
آن چه باید از این قوم درباره ی شعر می آموخته اند، آموخته اند و نکته نکتهپیش رفته اند. مثالً دانسته اند که مصرع چیست، بیت چیست]4[، انتهای مصرع ها و بیت ها چرا شبیه هستند. به آن کلمه انتهایی لقب قافیه داده اند .]5[ بعد مشخص کرده اند این کلمه به اعتبار حرف یا حروف در کنار اصوات ارزش قافیه ای دارد.]6[ بعد زحمت کشیده اند و انواع آن را به طور دقیق و تحت بینش خود تقسیم بندی کرده اند]7[ و ... یا مثلا دیده اند شعر با کالم عادی تفاوت دارد پس با خود گفته اند چرا؟ بعد کم کم دانسته اند در این نوع کالم معموالً سخن از مانندگی چیزی به چیز دیگر است.
سپس نام این ویژگی پر بسامد شعر را تشبیه گذاشته اند و مثل مورد قبل همین طور تدقیق کرده اند و تدقیق کرده اند تا انواع تشبیه ها و تمثیل ها و استعاره ها و ... تقسیم بندی کنند
به نسل های بعد بشناسانند. همان طور که وقتی متوجه توازن های غیرمعمول دیگری در شعر شدند رفته رفته بدیع را توسعه دادند و انواع و اقسام فنون آن را بازشناسی و نام گذاری کردند تا به طور مشخص و واضح در حیطه ی شناخت جزئی و موردی و دقت برانگیز قرار گیرد و چه چیزی از این بهتر و روشنتر؟ خوب بود قدمای ما نیز می نشستند تفلسف های متجددانه می کردند ومثالً مثل هگل بگویند شعر عالی ترین حالت تعامل عینیت و ذهنیت است]11[ ؛ .]12[ یا مثل هایدگر می گفتند: « شعر خانه ی هستی است» آن وقت ما می خواستیم با کوهی از این گونه عبارات چه کنیم؟ یا مثل بقیه ی فالسفه تعریف هایی بر اساس مکتب خود بدهند و ما را ناچار کنند که ابتدا به سراغ درک مکتبشان برویم تا سپس بتوانیم دیدگاه شان را در مورد شعر دریابیم.
برخی هم سعی کرده اند با عبارت پردازی های شاعرانه و کلمات زنده و هیجان انگیز و زیبا شعر را تعریف کنند و برای مثال چنین بگویند:
«شعر موجزترین و فشرده ترین قالب ادبی است، بیان بیشترین معنی در قالب کمترین عبارت. شعر زبانی است که هر یک از ابیات آن یا به دلیل خلق ماهرانه یا تمرکز مقتدرانه بر آن چه که گذشته است دارای تأثیرگذاری بیشتری از سایر اشکال ادبی می باشد. شعر زبانی است که غالباً ملتهب می شود و از خود روشنایی و گرما می
بخشد]16[» یا:
« شعر، جاودانگی یافتن استنباط احساس انسان است از یک لحظه از زمان گذرا، در جامه ی واژه ها. شاعر، تکه هایی از زمان گذرا را در چارچوبه ی طبیعت، به وسیله ی واژه ها از آنِ خود می کند و شعر در واقع طبیعتی ثانی در مقابل طبیعت نخستین. و طبیعت ثانی، عکس العمل شاعر است در مقابل ابدیت تهدیدکننده ی طبیعت نخستین.
نه قدمای ما دلسوز بوده اند و می خواسته اند در حد وسع خود بهترین میراث از آگاهی نسبت به شعر را به جا بگذارند و البته چنین نیز کرده اند.
به راستی شعر چیست؟ این پرسش نیز به بسیاری از پرسش های دیگر نظیر آن می ماند. عدد چیست؟ تسه تسه چیست؟ مضاربه چیست؟ فتوشاپ چیست؟ سیاه چاله ی فضایی چیست؟ کوارک چیست؟ دینگو چیست؟ کبریت احمر و اسم اعظم چیست؟و ... همه این پرسش ها متعلق به یک جهان هستند و برای خود عالمی دارند که بدون شناخت اندک و بسیار از آن نمی توانید آن را بشناسید.
لااقل شناسایی طبیعی و معمولی چنین است. برای مشخص شدن منظور بیایید فرض کنیم در قرن هفتم هستید . یک چوپان اید که در بیابان مشغول چرای گوسفندان خود است و ناگهان با یک ماشین پراید برخورد می کنید . تعجب و شگفتی خود را بگذارید کنار، وقتی به روستا برگشتید می گویید چه دیده اید؟ چه چیزی بوده است که شما با آن برخورد کرده اید؟ محال است بگویید من یک پراید دیده ام.
حتی محال است بدانید آن چه دیده اید ماشین بوده است . دست آخر ممکن است اعالم کنید که یک چیزی شبیه گاری دیده اید اما به هیچ وجه نمی توانید جز توصیف های این چنینی، چیز بیشتری ارائه دهید. چون شما در جهان خود در قرن هفتم هستید و در آن قرن هنوز پراید شناخته شده نیست. حاال فرض کنید انسان های فضایی در همان لحظه به طور مرموزی با ذهن شما ارتباط برقرار می کنند و واژه ی پراید را در ذهن شما قرار می دهند.
آیا دانستن واژه ی پراید به شما کمک شایانی می کند؟ در این سطح نیز تمام ماجرا از سوی شما این است که شما یک چیزی شبیه گاری دیده اید که به طور عجیبی می دانید نام آن پراید است. همین حاال اگر همان آدم های فضایی واژه ی ماشین را هم در ذهن شما قرار دهند و پس از این که شخصی از شما می پرسد پراید یعنی چه؟
بگویید پراید یک ماشین است، آیا وضعیت بهتر می شود؟ خیر . زیرا برای شناخت پراید کافی نیست که بدانید پراید ماشین است و اینکه ماشین یک وسیله نقلیه است و بسیار از اسب سریع تر می رود و نیاز به مصرف بنزین دارد و باید در مسیرهای هموار حرکت کند تا فرسوده نگردد و اگر مشکلی پیدا کند باید به تعمیرگاه برود و تعمیرگاه ازکارخانه وسایل یدکی آن را خریده باشد و ... هیچ کدام از این ها کافی نیست.
بلکه همه ی این ها باید در کنار هم باشد. فهم ما از پراید متکی به فهم ما از جاده، کارخانه، پمپ بنزین، صنعت، دنیای مدرن و ... است. یعنی ما برای شناخت این ماشین باید ابتدا اطالعاتی از جهانی که این ماشین متعلق به آن است داشته باشیم از هر کدام تکه ای کنار هم بگذاریم تا به فهم ماشین نایل شویم. چنین است که قدمای ما برای شناساندن شعر به ما جهان ادبیات فارسی عربی و علوم بالغت را ساخته و گشوده اند تا ما به کمک اجزاء این جهان بتوانیم شعر را به طور عینی و ملموس بشناسیم. سپس اساتیدی آمده اند و در قرن بیستم آن معارف را تنقیح و گلچین کرده اند و به صورت متون درسی دانشگاهی درآورده اند و در اختیار ما قرار داده اند تا ما امروز تمام امکانات برای شناخت و ارزیابی شعر را در قالب دروس رشته ی زبان و ادبیات فارسی در اختیار داشته باشیم. چه چیزی می خواهیم از این بهتر؟!
پس اگر از ما پرسیدند که شعر چیست با شهامت پاسخ می دهیم: «پس از خواندن و فهم متون رشته ادبیات به طور دقیق خواهید دانست که شعر چیست و حتی می توانید شعرهای به و بهتر را تشخیص دهید اما اگر قرار است که من در یک عبارت مثال به شما بگویم که شعر: گره خوردگی اندیشه و خیال است در کالمی فشرده و آهنگین، خودتان قضاوت کنید این عبارت به چه کار شما می آید؟! می خواهید این عبارت را از من دانشجوی ادبیات بشنوید و حفظ کنید و بروید این ور و آن ور پُز بدهید که می دانید شعر، چیست؟
آری باید این گونه پاسخ داد. چرا که موجزترین عبارات نیز در تعریف شعر برای فهماندن منظور، محتاج قرار گرفتن در یک جهان هستند.
در میان تعریف های موجز اگر نگوییم که تعریف قدامۀ بن جعفر: «کالم موزون و مقفا]18[» بدترین تعریف است، زیرا با کمال تعجب افرادی مانند جرج سانتایانا موافقتی جالب توجه در این باره دارند]19[، می توان گفت بسیار زمانمند و محدود است و فقط دوره و سبکی خاص از شعر را در بر می گیرد. اما با همه ی سادگی این تعریف، باز هم ما نیازمند آن هستیم که در گام اول و ساده ترین گام بدانیم کالم؛ زنجیره ای از کلمات است که معنای محصلی داشته باشد. به همین دلیل ممکن است که این شعر منسوب به مولوی:
آب حیات خضر را در رگ ما روانه کن آینه ی صبوح را ترجمه ی دوباره کن]21[یا این بیت از بیدل:
شعله ی ادراک خاکستر کاله افتاده است نیست غیر از بال قمری پنبه ی مینای سرو
یا این ابیات از اسکندرنامه مشرف اصفهانی: اگر عاقلی بخیه بر مو مزن به جز پنبه بر نعل آهو مزن
سوی مطبخ افکن ره کوچه را منه در بغل آش آلوچه را
که نعل از تحمل مربا شود ! به صبر، آسیا کهنه حلوا شود
ز افسار زنبور و شلوار ببر !
قفس می توان ساخت اما به صبر
یا از لیلی و مجنون او : دندانِ چپ دریچه گور است آدینۀ کهنه بی حضور است
پای دهل هریسه مأوی است این ها همه آفت سماوی است یا:
با هر دو دستم می نویسم امشب برای چشم سومت سرم تا کرده بالشی انارهایطوق گردنم آویزان کج خوابدیدم کفش های دو رنگت آهو می جوشد شکار چشمش چسباندم به تابلوی اتاقم کج یا:
شرط می بندم به دست و پای ساعت هایمان بشکن
کتاب ها را نمی شود بچینی [از/ در] قفسه ی سینه ام چقدر به هم بگویانیم
[به نقل از نیچه] تا برسیم به آخر دنیا عقبگرد!
چه فهرست غلیظی که سنگ نکن تا نگاه نشوی عقبگرد!
بیا یک کم صبر روی جگرت بگذار یا:
شرط بسته بی حیا را ببرد شرم حیاط که جای سوزن انداختن این دو روز عمر نیست
هی جار بزن و بچپان جادو و جنبل دم در آقای عیالوار ما که آدم نمی شود امر به معروف این و آن می کند ترس برم داشته پشت بام می برد یا راه پله پر ازدحام نه! جای سوزن انداختن!
سنگ پا گم هی لیف بزن، کیسه بکش
گیس این و آن تا دم دمای غروب که آقا دم النه ی مرغ ماغ می کشد
حیا جای قایم شدن شرم دارد بگوید بی حیا.
از این تعریف بیرون است چون این ها کالم نیستند. حال بگذریم از دو واژه ی موزون و مقفا که الاقل یک کتاب صد صفحه ای برای شناخت دقیق و صحیح آن باید خوانده و فهمیده شود