بخشی از مقاله
چکیده
رفتار و عواطف انسان، ناشی از باورها و اعتقادات و طرز تفکر اوست.در حقیقت این باورهای انسان است که نوع، وضعیت و شدت عاطفه و رفتار او را تعیین می کند.زمانی که یک شخص از حد ترجیحات، آرزو و خواسته های خود درباره رویدادی که اتفاق افتاده می گذرد و به حد مطلق نگر قطعی و الزامی می رسد، این تفکر به سه نوع اعتقاد غیرمنطقی منجر می شود: مهیب سازی، خود تخریبی و تحمل نکردن ناکامی. در حالی که شخصی که به شیوه منطقی فکر می کند افکار خود را بر پایه واقعیت های عینی و نه عقاید ذهنی بنا می نهد و به خود کمک می کند تا هدف های شخصی اش را سریع تر روشن کند. این مقاله با روشی کتابخانه ای و با بررسی متون و پژوهش های صورت گرفته ضمن بررسی ماهیت ،تعاریف و مفاهیم باورهای غیر منطقی، رابطه ی تفکر با باورهای غیر منطقی را توضیح و در پایان نمونه هایی از باورهای غیر منطقی را بیان می کند.
.1مقدمه
بدیهی است که وجود باورها و اعتقادات نادرست، نگرش بیمارگونه و حاکمیت جبر بر روان، بروز رفتاری بیمارگونه و پرخاشگرانه را در پیخواهد داشت. باورهای غیر منطقی عقایدی هستند که در آنها اجبار وظیفه و مطلق گرایی به طور افراطی وجود داشته باشد و موجب بروز اختلالات عاطفی و رفتاری گردد. این گونه باورها در برخی موارد با حوادث و محرک هایی خارجی پیامدهایی عاطفی همچون ترس اضطراب غم اندوه و افسردگی ایجاد می کند.در حقیقت این باورهای انسان است که نوع حقیقت و البته وضعیت عاطفی و رقتاری فرد را تعیین می کنندزیرا عواطف وانسان ناشی از باورها و اعتقادات غیر منطقی اوست و همین باورها طرز تفکر انسان را به خود جهان هستی و دیگران موجب می شوند .[1]
آلبرت الیس1 نظریه عقلانی عاطفی رفتاری خود را این چنین ارائه داد که این وقایع و رویدادها نیستند که باعث آشفتگی، پریشانی و یا اضطراب آدمی می شوند، بلکه برداشت و باور خود فرد از وقایع و پدیده هاست که موجب آشفتگی، پریشانی ، اضطراب و همچنین سبب به وجود آمدن مشکلات متعددی در زندگی وی می شوند .الیس بیان میکند که مقصود از باور تنها طرز تفکر، دیدگاه، نظر، نگرش، یا عقیده فرد نیست بلکه باور معرف فکر کردن احساس کردن و رفتار کردن است.
زیرا این فرایندها با یکدیگر روی می دهند و تاثیر چشم گیری بر یکدیگر دارند.او معتقد است تفکر منطقی و تأثیر چشمگیری بر یکدیگر می گذارند .او معتقد است که منطقی و یا عقلانی بودن همان فکر کردن و عمل کردن و احساس کردن به گونه ای است که افراد را برای رسیدن به اهداف و باوری که فرد در باره خودش به طور کلی دارد و نحوه رفتارش را تحت تاثیر قرار می دهد.[3] فلاین1 اشخاصی را که دارای باورهای منطقی اند واجد ویژگی های زیر می داند:
1. افکار خود را بر پایه واقعیتهای عینی و نه عقاید و باورداشتهای ذهنی بنا می نهد.
2. به احتمال زیاد هم از زندگی و هم از جان خود محافظت می کند.
3. به خود کمک می کند تا هدف های شخصی خویش را سریع تر روشن سازد.
4. می کوشد تا حداقل میزان تعارضی و تضاد شخصی و پریشانی را برای خود به وجود آورد.
5. از درگیر شدن در تعارض ها و تضادهای شخصی با افراد مهم در زندگی خود اجتناب می کند.[12] این مقاله با روشی کتابخانه ای و با بررسی متون و پژوهش های صورت گرفته ضمن بررسی ماهیت ،تعاریف و مفاهیم باورهای غیر منطقی، رابطه ی تفکر با باورهای غیر منطقی را توضیح و در پایان نمونه هایی از باورهای غیر منطقی را بیان می کند.
.2 مفهوم باورهای غیر منطقی
منشأ نظریه باورهای غیرمنطقی به الیس منسوب است .اگرچه زیرساخت فلسفی افکار او به برخی از فلاسفه در قرن قبل از جهارم میلاد می رسد. پژوهشگران معتقدند که انسان به وسیله اشیا بر آشفته نمی شود بلکه نگرش به امور و اشیا است که باعث آشفتگی انسان می گردد.[11] آلیس بر اساس مطالعات خود در مورد فلاسفه باستان و نیز از طریق تجربه ویژگی ها و رفتارهای بیمارانش قانع شده بود مستمرا به خود تلقیین می کنند که مردم به این دلیل که بر رفتار غیر منطقی خود پافشاری می کنند که مستمرا به خود تلقیین می کنندکه باید آنگونه رفتار کنند.
ویژگی اصلی عقاید غیر منطقی این است که توقعات خشک تعصب آمیزی اند که با کلمات باید و حتما بیان می شوند و الزام آورند جونز نیز آزمون باورهای غیر منطقی ده گانه را براساس نظریه های آلیس ساخت. باورهای غیر منطقی هر گونه فکر یا هیجان و یا رفتاری است که منجر به از بین رفتن نفس می شوند و پیامدهای مهم آن اختلال در بقا خوشحالی و شادمانی است.[11] عقایدی که در آنها اجبار وظیفه و مطلق گرایی به طور افراطی وجود داشته باشد و موجب بروز اختلالات عاطفی و رفتاری گردد.[5]
این گونه باورها در برخی موارد با حوادث و محرک هایی خارجی پیامدهایی عاطفی همچون ترس اضطراب غم اندوه و افسردگی ایجاد می کند.در حقیقت این باورهای انسان است که نوع حقیقت و البته وضعیت عاطفی و رقتاری فرد را تعیین می کنند. زیرا عواطف انسان ناشی از باورها و اعتقادات غیر منطقی اوست و همین باورها طرز تفکر انسان را به خود جهان هستی و دیگران موجب می شوند .[10]
آلیس معتقد است ناراحتی ها و اضطرابهای هر فرد زاییده افکار غیر منطقی اوست.علت اصلی ایجاد افسردگی را طرز تفکر فرد می دانند و معتقدند به این دلیل فرد به افسردگی مبتلا می شود که استدلال و منطقش در مورد مسائل اشتباه و نارساست.[4] الیس معتقد است انسان با تمایل ذاتی شدیدی برای باورهای غیرمنطقی متولد می شود.همه ی افراد تمایل به شکستن خود دارند و نسبت به تغییر رفتار خود سهل انگاری می کند .آنها وابستگی خود را به بسیاری از اسطوره ها و تعصبات خانوادگی فرهنگی سیاسی اجتماعی که از اول دوران زندگی آموخته اندحفظ می کنند و خواسته هایشان را به صورت نیاز مبرم جلوه می دهند.[2]
باورهای غیرمنطقی باورهایی هستند که بر روان فرد سلطه داشته و عامل تعیین کننده چگونگی تعبیر و تفسیر و معنا دادن به رویدادها و تنظیم کننده کیفیت و کمیت رفتارها و عواطف اند .باورهای غیرمنطقی حقیقت نداشته و با واقعیت منطبق نبوده، باید و حکم برای فرد می آورند، تعادل فرد را از بین برده، از ایجاد نظم جلوگیری کرده و از مواجهه موفقیت آمیز با حوادث تحریک کننده جلوگیری می کنند.[6]
.3 انواع باورهای غیرمنطقی
1. توقع تأیید دیگران: این باور که باید از همه افراد مهم در زندگی خود عشق و تأیید دریافت کنیم.
2. انتظارات بیش از حد از خود: این باور کهباید ثابت کنیم کاملاً باکفایت، بسنده و در حال پیشرفت هستیم.
3. آمادگی برای سرزنش: این باورکه وقتی مردم به شیوه ای نفر تانگیز و ناعادلانه رفتار م یکنند، باید آنان را مورد سرزنش و لعن قرار دهیم و از آنان به عنوان افرادی بد، فاسد و نابکار نام ببریم.
4. واکنش عاجزانه به ناکامی: این باور که اگر امور مطابق میل نباشد، بسیار بد و ناخوشایند و حتی وحشتناک خواهد بود.
.5بی مسئولیتی عاطفی :این باورکه پریشانی هیجانی در نتیجه فشارهای بیرونی به وجود می آید و ما توانایی اندکی برای کنترل یا تغییر احساسات خود داریم.
6 .نگرانی زیاد توأم با اضطراب :این باور که احتمال وقوع حادثه بد و خطرناکی وجود دارد و باید در مورد آن به شدت دلواپس و نگران بود.
.7اجتناب از حل مشکل:این باور که اجتناب از مشکلات و شانه خالی کردن از مسئولیتها خیلی آسانتر از مواجهه با آنان می باشد.
.8وابستگی:این باور که پناه بردن به حالت سستی و رکود و ایستایی یا متعهد نبودن می توان خوش گذراند.
9. درماندگی برای تغییر :این باور که وضع فعلی ما محصول تاریخچه و گذشته ماست و کمتر می توان بر اثرات آن غلبه نمود. .10کمال گرایی :این باور که مردم و اضاع و احوال وشرایط باید بهتر از آن باشند که اکنون هستند و اگر نتوان راه حل مناسبی پیدا کرد زندگی بسیار وحشتناک خواهد بود.[8]