بخشی از مقاله
آفات انفعال در جنبش دانشجویی
آسيب شناسي انفعال در جنبش دانشجويي و راهکارهاي برون رفت از آن
دانشجویان، به دلیل آرمان گرایی، آشنایی با متون مدرن و برخورداری از سطح بالای آگاهی های سیاسی، اجتماعی و فرهنگی، همواره در مبارزات ملت ها جایگاه رفیعی را به خود اختصاص داده اند.
این قشر به دلیل آنكه از درك فوق العاده ای برای فهم مقولات سیاسی - فرهنگی كلان كشورها برخوردار می باشند و یا اینكه ممكن است در آینده ای نزدیك مصدر مشاغل حساس و تاثیر گذار دولتی (در دانشگاهها، مدارس و یا كارخانجات و...) باشند، همواره مورد توجه طیف ها و جریان های سیاسی فرهنگی بوده و از آن جهت كه حلقه واسط میان روشنفكران، بویژه اساتید دانشگاه از یكسو و مردم عادی از سوی دیگر محسوب می شدند، در فرآیند حركتهای ملی كشورها، از جانب نخبگان این گونه حركتها، نقش تاثیر گذاری بر عهده آنها گذارده شده است.
جنبش های دانشجویی در سراسر جهان، با تكیه به مواردی كه در بالا عنوان نمودیم، آرام آرام شكل یافت و به قدرت سترگی در كشورهای در حال توسعه تبدیل شد.
به هر حال این جنبش ها (جنبش های دانشجویی) در سراسر دنیا، از اثرگذارترین و با سابقه ترین نهادهای مدنی بوده و تا كنون نیز توانسته اند گام های بلندی را در جهت تحقق عدالت، آزادی، و استقلال كشورها برداشته و تامین كننده بزرگ نیروهای انسانی (لجستیك) لازم برای حركت های سیاسی-فرهنگی احزاب و سازمان های غیردولتی در كشورهای مختلف جهان باشند.
جنبش دانشجویی به روایت ایرانی اش نیز از این امر مستثنی نبوده و این جنبش، سرشار از تجاربی است كه در طی بیش از نیم قرن تكاپوی سیاسی – فرهنگی خود و عبور از مراحل بسیار ویژه تاریخ ایران از جمله جنبش ملی شدن صنعت نفت به رهبری آزادمرد تاریخ ایران دكتر مصدق، نفوذ و حضور گسترده ای را در بدنه جبهه ملی، نهضت آزادی، سازمان مجاهدین خلق ایران، انقلاب اسلامی ایران، تصرف سفارت آمریكا، جبهه های دفاع مقدس و در نهایت جنبش اصلاحات ایران و جبهه دوم خرداد داشته است.
شایان ذكر است، عده ای برآنند كه جنبش دانشجویی ایران، به لحاظ ذاتی متعلق به نگرش های چپ گرایانه مبتنی بر عدالت اجتماعی بوده و با سپری شدن پارادایم عدالت اجتماعی، نقش و جایگاه و ضرورت وجودی خود را از كف خواهد داد و به ورطه فراموشی خواهد افتاد.
به زعم ایشان، این فترت و انفعالی كه هم اكنون گریبان گیر جنبش دانشجویی ایران شده به دلیل تغییر در همین پارادایم های غالب می باشد.
آنها برای اثبات مدعای خود، جنبش دانشجویی كره جنوبی را مثال می آورند كه پس از فروپاشی اتحاد جماهیری شوروی سابق، تغییر ماهیت سیاسی ایدئولوژیك در بلوك شرق و لیبرالیزه و مدرنیزه شدن آن كشور، آفتاب بخت حركت های دانشجویی در آن رو به افول نهاده و این جنبش كه زمانی چالش های شگفت انگیزی برای دولت های حاكم بر كره ایجاد نموده بود كم كم در قالب نهاد های مدنی غیردولتی حل شد.
اینكه این دیدگاه تا چه حدی ممكن است صحیح باشد، امری است كه به امید حق تعالی در آینده ای نزدیك به آن خواهم پرداخت اما باید توجه نمود كه امروزه كشور ما شرایط ویژه ای را در پیش رو دارد و این امر ضرورت حضور جنبش دانشجویی در عرصه سیاسی كشور را اجتناب ناپذیر كرده است.
چرا كه با ناامیدی مردم و حتی بسیاری از نخبگان سیاسی كشورمان از توفیق حركت های اصلاح طلبانه در كشور، هزینه اصلاحات در ایران بالا رفته و جنبش اصلاحات، با خطر برخوردهای شدید، (همانند برخوردی كه با دكتر سید هاشم آقاجری شد) آن هم با تمسك به قانون مواجه شده است.
به خاطر دارم، مدتی پیش كه دادگاه انقلاب، حكم ناعادلانه و نامشروع اعدام را برای دكتر سید هاشم آقاجری استاد دانشگاه به جرم توهین به مقدسات صادر نمود و در این امر از توصیه های روحانیون عالیرتبه كشور نیز بهره مند شد، این حكم موجب بروز موجی از شادی و خوشحالی بی سابقه و زایدالوصفی در اردوگاه استبداد شده و سران، تكیه گاه ها و بیرق های انحصار طلبی و معتقدان به اسلام طالبانی در ایران را به وجد آورد، به گونه ای كه نتوانستند این شوق و ذوق را در درون خود پنهان دارند و به گونه های مختلف از جمله در سخنرانی ها و مصاحبه هایشان از آن استقبال نموده و به دفاع از آن پرداختند.
اما غافل از اینكه با استقامت جنبش دانشجویی ایران، شیرینی و حلاوت این پیروزی جای خود را به شرنگ تلخ شكست خواهد داد و دانشجویان، با خیزش عمومی خود به فزون خواهی انحصار طلبان پاسخی شایسته و درخور خواهند داد.
آری، ایستادگی، حضور و جنبش دانشجویی ایران، در حمایت از دكتر سید هاشم آقاجری به آزادی وی و عقب نشینی انحصار طلبان انجامید و به بركت آن حركتهای عظیم و تاثیر گذار دانشجویی، اینك این فاضل ارجمند در میان ماست.
تجربه آزادی دكتر سید هاشم آقاجری درسی بزرگ برای ماست كه بدانیم تا جنبش دانشجویی ایران زنده، بیدار، فعال و شاداب و در جنب و جوش و شتاب قرار دارد، انحصار طلبان جرات اقدامات تندروانه نخواهند داشت و در صورت تكرار اشتباهی چون جلب و محاكمه دكتر آقاجری با پشیمانی و سرشكستگی فراوان عقب خواهد نشست. اما زمانی كه این حركت، در حالت انفعالی قرار داشته باشد، زمینه برای پیشروی انحصار طلبان برای سركوبی نیروهای اصلاح طلب، به ویژه بی دفاع ترین نیروهای جنبش اصلاحات مانند روزنامه نگاران و وبلاگ نویسان مهیا خواهد شد.
چندی است كه بسیاری از فعالان سیاسی، قربانی همین انفعال در جنبش دانشجویی ایران شده اند و بی شك در صورت ادامه این انفعال دیگرانی نیز به تعداد محكومین با حبس های طولانی مدت افزوده خواهد شد.
حداقل كاری كه در این زمینه می توان انجام داد آن است كه نخبگان جنبش اصلاحات را مجاب كنیم تا پس از این در سخنرانی ها و مقالاتشان جنبش دانشجویی ایران را بیش از پیش هدف قرار نداده و بدان آسیب وارد نسازند
دلایل رادیکال شدن جنبش دانشجویی
::« راديكال شدن فعاليتهاي جنبش دانشجويي، به دليل نبود تجربه و تمرين است، بايد در نظر داشته باشيم اگر جايي نتوانيم آزاديمان را تجربه كنيم، همين محروميت، خود زمينهساز راديكاليزه شدن و خشونت ميشود. بنابراين براي اينكه بتوانيد حدود و آزادي را مديريت كنيد بايد امكان تجربه را بدهيد تا فرد بتواند بداند كه كيست و به عنوان يك شهروند خود را تجربه كند.»
«دانشجو همانطور كه مي گويد من معترضم، پس هستم؛ در عين حال بايد به خود بگويد من خواهان آگاهي ام پس هستم .»
دكتر سوسن شريعتي،استاد دانشگاه، در گفتوگويي كه به مناسبت روز دانشجو با خبرنگار سرويس تاريخ خبرگاري دانشجويان ايران (ايسنا)، انجام داد با بيان اين مطلب كاركردهاي جنبش دانشجويي در مقاطع مختلف زماني و مكاني را در ايران و كشورهاي اروپايي مورد بازبيني قرار داد و تصريح كرد :«نداشتن سياست واحد و برابر در برخورد با نهادهاي رسمي دانشجويي باعث ميشود، نهادي که هم سو با عرف مسلط حرف مي زند و نهادي که خود را منتقد مي داند يكي شده و يکي از آنها ميشود فرشته خو و ديگري اهريمني. اين مديريت است كه ميتواند زمينههاي تشنج را كم كند.»
متن كامل اين گفتوگو به شرح زير است:
پرسش:« درخصوص تعريف و ترسيم حوزه فعاليت و بايد ها و نبايد هاي جنبش دانشجويي نظرهاي متفاوتي وجود دارد، در شرايط حاضر الگوي مطلقي كه بگويد "اساسا" جنبش دانشجويي بايد وارد سياست شود يا "اساسا" نبايد به اين كارها كار داشته باشد هر دو غلط است. "اساسا و اصولا" درباره دانشجويان ممكن است چندان از درون واقعيت بيرون نيايد. جنبش هاي دانشجويي تک – الگويي نبوده اند و نيستند.براي آن ويژگيهايي برميشمرند و گروهي ديگراساسا به وجود جنبشي در دانشگاهها قائل نيستند؛ ايدهآل تيپ جنبش دانشجويي چيست؟، شما جنبش دانشجويي را چگونه تعريف ميكنيد؟ »
شريعتي:«اينكه يك ايدهآل تيپ براي جنبش دانشجويي وجود داشته باشد محل نزاع است. حرکت - هر حرکتي - هر جنبشي محصول خودآگاهي است . آگاهي نسبت به موقعيت و نقشي که مي توان در آن موقعيت عهده دار شد. عوامل کسب اين خودآگاهي ومحرك هر جنبشي در نتيجه متعدد است. مثلاً همين مورد دانشجو و دانشگاه
. با شکل گيري اولين دانشگاهها در اروپا- در قرون سيزدهم –چهاردهم و پانزدهم ، استقلال « يونيورسيتا » در برابر نهاد کليسا، و از سوي ديگر در برابر قدرت لائيک ، مهمترين خواسته و محرک اصلي تحرکات دانشجويي آن زمان بود. همهي نهادهاي آموزشي در آن دوره وابسته به كليسا بودند و مواد آموزشي از طرف كليسا كاملا هدايت ميشد. استاد و شاگرد خواهان استقلال در برابر نهاد كليسا بودند و علاقه مند به آموزش و ورود رشته هاي جديدي که در مدارس کليسايي به آن بي توجهي مي شد. همين ميل به استقلال در برابر دو قدرت عرفي و کليسايي و پي گيري آن از طرق مختلف- بست نشيني و تجمع و ... زمينه ساز نوعي استقلال شد.
حتي منجر به مواجهه هاي سياسي هم ميشد. خواسته استقلال در برابر قدرت لائيک را دستگاه کليسايي حمايت مي کرد و استقلال در برابر قدرت کليسا را، متوليان قدرت لائيک . پرنس ها به دنبال فارغ التحصيلان اين مراکز بودند و به دنبال مشاور مي گشتند و کليسا نيز به آنها نيازمند بود . دانشگاهها در اين ايام گذار قرون وسطي که از يکي از مشخصاتش رقابت هاي شديد ميان قدرت لائيک و کليسا بود، هم نقش سياسي بازي مي کردند و هم يکي از ابزارهاي سياسي در دست اين يا آن قدرت بودند. با اين وجود اين استقلال تا قرن بيستم کاملاً بدست نيامد.
در قرن 19 که هنوز با صنعتي شدن و شهرنشيني وسيع و گسترده روبرو نيستيم، دانشگاهها محيطهاي بستهاي هستند، متعلق به طبقات برگزيده، نهادهايي براي تربيت كادرهايي كه قرار است وارد سيستم شوند و به نوعي از هنجارهاي مسلط تبعيت كنند.
پس از جنگ جهاني دوم، با افزايش جمعيت و دموکراتيزه شدن تحصيل و در نتيجه ورود گسترده دانشجويان متعلق به اقشار اجتماعي متفاوت، دانشگاه زمينه ساز شکل گيري وجدان سياسي در نزد دانشجويان مي شود. دانشگاه و دانشجو با آگاهي و اراده بيشتري به دنبال همان استقلال ديرين است ، مرکزي كه صرفا توليدكنندهي كدهاي فرهنگي مسلط نيست. اين باورشکل مي گيرد که دانشگاه نهادي است مستقل از قدرت مسلط فرهنگي و سياسي ، جايي است که حوزه هاي متکثر آگاهي و شناخت و علم – وجود رشته هاي مختلف- در کنار هم فعاليت مي کنند . دانشجو كسي مي شود که قاعدتاً نگاه و رويکرد انتقادي به عالم و آدم دارد و بر خلاف گذشته الزاما به خود همچون توجيهكننده و يا مروج سياستهاي فرهنگي اي كه توسط قدرت تعريف ميشود، نگاه نمي کند.
داشتن رويکرد انتقادي به مولفه هاي فرهنگي – آموزشي و... ، خود به خود دانشجويان اروپايي را به تقابل و به تعبير امروزي به چالش با متوليان رسمي فرهنگ مسلط کشاند و او را وارد حوزهاي به نام سياست کرد. نوعيآگاهي اجتماعي، مدني و سياسي ايجاد كرد تا دانشجو به عنوان يك انتلكتوئل جوان، جستجو براي حقيقت را حق طبيعي خود بداند و پرسش را نيز پرسش از فرهنگ مسلط ، سياست فرهنگي مسلط و.... بدين ترتيب عملا در بزنگاهي قرار ميگيرد كه نتيجه مشخص آن، سر زدن آگاهي و وجدان اجتماعي است ، هماني که نامش جنبش دانشجويي است.
در اين مقطع جنبش دانشجويي ابعاد وسيع تري پيدا مي کند و از طريق پيوند خوردن با مبارزات کارگري و سنديکايي سرمنشاء تحولات اجتماعي وسيعي مي شود. جنبش دانشجويي مه 68 نتيجه همين گسترده شدن حيطه تحرکات دانشجويي است. همين ماجرا بحث هاي زيادي به راه مي اندازد: جنبش دانشجويي چيست، پايگاه طبقاتي اش چيست، چه وظايفي بر عهده دارد و...؟
دانشجو نميتواند به خود به عنوان يك طبقهي اجتماعي نگاه كند . دانشجويان از سوي طبقات اجتماعي مختلفي وارد دانشگاه مي شوند و بنا بر رشته تحصيلي شان به طبقات اجتماعي مختلفي هم خواهند پيوست . دانشجو، به لحاظ طبقاتي طبيعت اجتماعي تعريف شده ندارد. به همين دليل بسياري از جريانات دانشجويي در غرب از پيوند بين جنبش دانشجويي و كارگري انتقاد ميكردند و معتقد بودند اين دو به هم ربطي ندارد. دانشجو هنوز وارد سيستم و سلسله مراتب توليد نشده است. هنوز كار نميكند و كارگر نيست ، نه مولد است، نه توليدكننده كار و نه ارزش اضافي.
اگر كارگر خواستههاي سنديكايي دارد به اين دليل است كه وارد سيستم كار شده و ميخواهد بر سر ارزش نيروي كارش جدل كند و با قدرت چانه بزند. به همه اين دلايل، نداشتن پايگاه طبقاتي واحد و موجوديتي سيال، پروژههايي كه جنبش دانشجويي براي خود تعريف ميكند، الزاماً مي بايست پروژههايي كوتاه مدت و ميان مدت باشد.
علي رغم همه اين اوصاف، در جوامعي كه به دلايل تاريخي، مشاركت سياسي پايين وتحزب ضعيف است، ديده شده است که جنبش هاي دانشجويي خواسته با ناخواسته سهم قابل ملاحظه اي از جنبش اجتماعي و سياسي را بر عهده ميگيرند . به همين دليل دانشجويي كه بنا به تعريف، طبيعت تعريف شدهي طبقاتي و خواستههاي يكپارچه ندارد و مجبوراست
برنامههاي كوتاه مدت داشته باشد يكباره بار جنبش سياسي هم به دوش آن ميافتد . در غرب هم اين ماجرا –علي رغم تحزب کلاسيک و ديرينه و قدرت جامعه مدني- در برهه هايي پيش آمده. در جنبش مه 68 اين بحث بين سردمداران نهضت دانشجويي در گرفت: آيا نقش دانشجو اين است كه تبديل به سكوي پرش جنبش مدني و اعتراض سياسي كارگري برعليه نظام هاي مسلط شود (فرانسه، آلمان، ايتاليا، کشورهاي کمونيستي) يا اينکه وظيفه اش پيش برد خواستههاي کوتاه مدت تر و معطوف به سيتم ونظام آموزشي بايد باشد ؟ ورود ناگهاني و بيرويه دانشجويان به حوزه تقابل با قدرت موجب شكاف در ميان فعالين جنبش دانشجويي شد.
درعرض يك ماه، اعتصابات دانشجويي با نارضايتي هاي کارگران پيوند خورد و دولت را فلج كرد. اين بحث در گرفت كه جنبش دانشجويي تا كجا ميتواند به بلندگوي سياسي يك نهضت اجتماعي عمومي تبديل شود و سوالاتي از اين دست : " حيطهي اختيارات دانشجو چيست؟"،" در چه مواقعي آنها نسبت به موقعيتشان دچار سوء تفاهم ميشوند؟" و"دلايل تاريخي كه دچار سوءتفاهم ميشوند چيست؟" ،"چرا يكباره جنبش دانشجويي به بلندگوي گروههايي ديگر تبديل ميشود". اين بحثي است كه در حوزههاي ديگر هم هست. وقتي كه تحزب نباشد و جامعه مدني قدرتمند نباشد، روزنامهها ،نقش احزاب را بازي مي کنند. در يک وضعيت طبيعي، روزنامه ميتواند ارگان يك حزب باشد، ولي قرار نيست همهي بار عقبماندگي فرهنگي و مدني يك جامعه را بر عهده بگيرد.
منظور از همه اين حرف ها اين بود که در ادوار مختلف ، در جوامع مختلف ، به دلايل متعدد تاريخي، اجتماعي و فرهنگي ، جنبش هاي دانشجويي اشکال متعددي به خود گرفته اند. نقطه عزيمت براي تحرک مي تواند خواسته هاي صنفي باشد، سر به سنديکاليزم بزند، با يک جنبش مدني سراسري پيوند خورد و يا سرمنشاء يک حادثه فرهنگي باشد. الگوسازي نمي شود کرد . شرايط است که تعيين مي کند.
پرسش: برخي مدعيآن هستند كه اساسا فعاليت سياسي وظيفه جنبش دانشجويي نيست و دانشجو بايد درس بخواند. از طرفي گروهي رسالتي هم در حوزهي اجتماعي و سياسي براي دانشجو قائلند نظر شما در اين زمينه چيست؟
شريعتي: اين « اساساً » ، بيشتر به نصيحت و توصيه مي ماند و واکنشي است در برابر واقعيت و نه متکي بر واقعيت. مثل اين شعرمردمي که:
" به علي گفت خواهرش روزي . که بترس و کنار حوض نرو. رفت و اوفتاد ناگهان در حوض . بچه جان حرف خواهرت بشنو" واقعيت نشان ميدهد هيچ كس نمي تواند- حتي اگر بخواهد- در مقام " بايد، نبايد" و" بكن، نكن" قرار گيرد. تاريخ نشان ميدهد، که در بسياري از اوقات واقعيته اساساً به اصولاً هاي ما کاري نداشته و کار خودش را کرده است . حركتهاي دانشجويي همهي حوزههاي اجتماعي را تجربه كرده، سياست يکي از آن حوزه هاست و نه الزاماً همه آن. انگليسي ها، آلمانيها، فرانسويها، آمريكاييها هر يك شاهد تجربيات متفاوتي در هر يک از اين حوزه ها بوده اند. الگوي مطلقي كه بگويد "اساسا" جنبش دانشجويي بايد وارد سياست شود يا "اساسا" نبايد به اين كارها كار داشته باشد هر دو غلط است. "اساسا و اصولا" از درون واقعيت بيرون نميآيد و ناشي از يک نگاه ولنتاريستي است. جنبش هاي دانشجويي تک – الگويي نبوده اند و نيستند.
جنبش دانشجويي در ايران حلقهي پيوند بين جنبش مدني و سياسي بر عليه نظام شاهنشاهي شد. بسياري از كساني كه امروز پرهيز مي دهند ، خود جزو اكتيويستهاي آن زمان هستند. دانشجويي كه وارد دانشگاه ميشود بنا بر تعريف به جستجوي حقيقت ميرود، مي خواهد نگاه کردن بياموزد و البته اطلاعات کسب کند. ترکيب همين ميل به آگاهي و شناخت و کسب اطلاعات بي ترديد منجر به نگاه انتقادي مي شود . ممکن است گفته شود چه ضرورتي دارد اين نگاه انتقادي در ميان گذاشته شود ، براي خودت نگهدار. اين توصيه ناممکني است ، آگاهي ويروسي است و پخش مي شود وتکثير و البته اين امکان را هم دارد که تبديل به يک روح جمعي شود. « اساسا و اصولا و نبايد» از دل يک رويکرد واقع بينانه ، آکادميک و مثلاً از سر علم دوستي بيرون نمي آيد، يک نوع موضع گيري است و انتخاب ايدئولوژيک.
ياسي گاه برمي گردد به يک سري سرخوردگي ها ي تاريخي و در تناسب با هزينه ها و عوارضي که اين گونه مشارکت ها به دنبال داشته است. اما اگر بخواهيم صرفاً از دريچه سياست و عوارض تاريخي مشارکت در آن به جنبش دانشجويي نگاه نکنيم، مي بينيم که اعتراضات دانشجويي در شرايط مختلف ، اشکال گوناگوني به خود مي گيرد حتي اگر همگي منجر به تغييراتي در حوزه سياست و يا فرهنگ شود. دانشجو به دليل خصلت انتقادي اش در بعضي از بسترهاي اجتماعي، موجب يک اتفاق سياسي مي شود( مه 68 فرانسه) گاه يک اتفاق فرهنگي را بوجود مي آورد( دانشجويان 68 در انگليس و نقش گروههاي موزيک پاپ و...) شده است
حتي که کارش به جريانات نظامي مي کشد( جريانات دانشجويي در ايتاليا)اما او در هر سه حالت سرمنشأ يك اتفاق فرهنگي بسيار بزرگ شده است. در اروپاي دههي 70، بعد از فروکش کردن حرکت هاي دانشجويي ، ما شاهد سر زدن جنبشهاي موازي اي هستيم که از جنبش دانشجويي دهه 60 نشئت گرفته اند . ظهور فمنيستها، سبزها، جريانهاي هيپيگري و ايجاد رفرم در سيستم دانشگاه ، نقد سيستمهاي توتاليتاريسم كمونيستي و سر زدن موزيك پاپ و . . . از آنجا شكل ميگيرد. ميخواهم بگويم كه اتفاقا حضور اجتماعي، سياسي دانشجو و حتي ورودش به عرصه سياست در اروپا، خروجيهاي فرهنگي بسيار جدي اي داشته است كه هنوز هم دامن جامعهي اروپايي را گرفته است.
بنابراين قائل باشيم يا نباشيم اتفاقات سر ميزنند و گاه بسيار منفي و مخرب ، فقط به اين دليل که به روي خودمان نياوردهايم و ناديده انگاشته ايم. اين اتفاقات ميتوانند سياسي نباشند و از جنس ديگري باشند و از اتفاق براي نظم مسلط حتي خطرناكتر باشند. ما اين را متوجه نميشويم و دانشجو را صرفا از امر سياست پرهيز ميدهيم. بنا به تعريفي كه گفتم هميشه يك اتفاقي سر خواهد زد. اين اتفاق ميتواند سياسي، فرهنگي، اجتماعي و مدني و يا سنديكايي باشد. وقتي كه امكانات مختلفي را كه در برابرمان قرار دارد مشخص كرديم آنجاست
كه با توجه به موقعيت امروزي خود به عنوان دانشجو، موقعيت امروزي اجتماع خود به لحاظ فرهنگي و موقعيت امروزي اجتماع خود به لحاظ سياسي ميتوانيم ارادهاي را وارد كنيم. دنبال كانالهايي برويم كه نسبت هزينه و دستاورد فاصله دار نباشد. يكي از وجوه تجربيات جنبش هاي دانشجويي، حضور در سياست بوده است. اما اينكه امروز من دانشجو که ميدانم عمر دانشجو بودنم كوتاه است، بايد به دنبال كدام جنس و نوع تجربه بروم بحث ديگري است.
اينجا شرايط بيروني است كه تعيين ميكند كدام راه ميتواند مفيدتر باشد. "اساسا" را شما تعيين نميكنيد. واقعيت و مثلاً عقلانيت ميتواند بگويد فعلا بهتر است اينگونه عمل شود نه اينكه "اساسا" بايد اينگونه عمل كنيد! بين اين "اساسا" و آن "فعلا" بايد راههاي ممکن را جستجو کرد.
ايسنا:« گفتيد اهدافي كه جنبش دانشجويي براي خود متصور ميشود بايد كوتاه مدت و يا ميان مدت باشد از سوي ديگر جنبش دانشجويي سيال است و بايد در نظر داشت كه اين شرايط اجتماعي و سياسي است كه چيزي را براي دانشجو مسأله ميكند و نميتوان او را محدود كرد. با در نظر گرفتن شرايط سني و نبود فعاليت هاي حرفه اي در نسل جوان و دانشجو در مقاطعي از فعاليتها شاهد بروز برخوردهاي تند هستيم. در اين تكثر اهداف و كنشگران و بستر فعاليت نميتوان به بلوغي رسيد كه حركتهاي متعادل را شاهد باشيم. با اين تفاسير نظرتان درباره اعتقاد كسانيكه ميگويند حركتهاي دانشجويي تاحدودي كور است؛ چيست؟»
شريعتي: « بياييد به طور خاص به سياست برگرديم. چراكه در جامعه ما از نظر تاريخي جريانات دانشجويي به دليل نبود احزاب سياسي، بارسياسي پيدا كردند وحتي حلقهي واسط بين جامعهي مدني منفعل و امر قدرت شدهاند. به همين دليل اگر دههي 40 را هم در نظر بگيريد جنبشهاي دانشجويي و جنبشهاي چريكي نسبت
مستقيمي با هم پيدا ميكنند. همهي جريانهاي روشنفكري گفتهاند و تجربهي انقلاب به ما گفته است براي اينكه فرد از رعيت به شهروند تبديل شود تجربهي حضور در دانشگاه ميتواند يكي از دورههاي خوب گذارباشد. براي اينكه بفهمي رأي هستي و نه رأس، يكي از اشكال مختلف آن به يمن انقلاب و جنبشهاي دانشجويي دهه 40 و 50 اين است كه بايد با امر خارج از خود پيوند بخورم و از خود بيرون آيم. هرجايي كه من ديگر من نيستم و با يك حوزهي فراتر از خودم و اجتماعيتر از خودم پيوند دارم . بنابراين خروج از خود يكي از اشكال متعدد تجربهي تبديل شدن رعيت به شهروند است.
تبديل "ما"ي رعيتگونهي فئودالي به "ما"ي مدني. جامعه ما در حال طي كردن دوره اي است که در آن "ما"ي ملي، مذهبي، تاريخي، غريزي و ارثي ، دارد به "من" اتميزه (سوژه) تبديل ميشود، دارد « من» بودن را تجربه مي کند . اين اتفاق ميموني است . چرا که به راحتي بسيج پذير نيست و بدون چشم انداز روشن و افق تعريف شده حرکت نمي کند. بنابراين مي توان خوش بين بود و مدعي شد که مرحله اي که در آن هستيم يک گام جلوتر از قبل است( از نقطه نظر فرهنگي) اما اتفاق بعدي هم بايد بيافتد. در جامعهي ما هنوز آن اتفاق نيفتاده است. اتفاق دومي كه در جوامع متمدن و مدني صورت ميگيرد اين است که آن "من" بايد مسير ديگري را هم طي كند
تا به يك "ما"ي مدني برسد. "ما"ي مدني، ديگر "ما"ي غريزي نيست؛ "ما"ي خودآگاه است كه تعلقهايش را خود تعريف كرده است. امر مشاركت هم در اينجا است که معني پيدا مي کند. چه مشارکت در سرنوشت فردي خود و چه مشارکت در سرنوشت جمعي. از سرنوشت تحصيلي تا سرنوشت اجتماعي و سياسي. مشاركت به قصد تبديل اين "ما"ي غريزي موروثي به "ما"ي مدني . تجربهي نقد قدرت، چه اتوريته فرهنگي - سياسي باشد و چه اتوريته دانشگاه يكي از راههاي خروج از خود و تجربهي من مدني است. شريعتي هم از چند عامل در ساخته شدن خود سخن ميگويد يكي از آنها مبارزه اجتماعي است. در مبارزه اجتماعي است كه من نسبت خودم را با ديگري تعريف ميكنم و به سمت "ما"ي مدني ميروم.
تجربهي روبرو شدن( و نه الزاماً روياروي ) با قدرت تجربه سازنده اي است. در جامعهي ما ممکن است پر بها باشد (و جاي افسوس دارد) اما ضروري است براي اينكه توي رعيت ، شهروند بشوي. بسياري از بزرگترهاي ما از اين جنس تجربه در سالهاي 40-50 به افتخار و سرخوشي ياد و به آن مباهات مي کنند! ممکن است گفته شود چون در تقابل با قدرت طاغوتي بوده مشروع است . موضوع بر سر تقابل و يا تعامل نيست . اهميت موضوع در تمريني است که لازمه بلوغ اجتماعي است: براي کسي بودن، بايد تمرين کسي شدن را ازسر گذراند.
اساسا براي شكلگيري چيزي به نام "من" يا "ما"ي مدني تجربهي نقد و از جمله نقد قدرت ضروري است و اصلا توصيه ميشود. اتفاقاً به دليل اينکه دستخوش تند روي نشويم. براي اينكه ياد بگيريم كجا تند برويم و كجا نه. براي اينكه بفهمم اصلا چه چيزي تند است و چه چيزي كند بايد تجربهاي را آغاز كنيم. نميتوان گفت "اگر تند نروي ميشود".
اول بايد بدانم چيست و از چه جنس و نوعي است تا ياد بگيريم تند يا كند نرويم. جامعهاي كه از چنين تمريني محروم شود يا خشن ميشود يا به منفعل. براي اينكه وضعيت سومي را متصور شويد نميتوانيد از طريق توصيهي اخلاقي وارد شويد و بگوييد "بهتر است اين كار را بكنيد يا فلان كار را نكنيد!". از طريق تهديد هم نميتوانيد. بايد بگذاريد فعاليت كند، اشتباه و خطا كند تا ياد بگيرد كه متعادل حركت كند. رفتار مدني آموزش ميخواهد، توصيه اخلاقي نميخواهد. فراهم آوردن شرايطي ميخواهد تا از طريق تمرين، تعادل را ياد بگيرد.
ديالكتيك آزادي و حدود را بايد در عمل تجربه كرد. دانشگاه و دورهي دانشجويي زيباترين و درستترين دورهاي است که مي توان اين را تمرين كرد. حدود آزادي را ما در بستر تجربه تعريف ميكنيم كه مشخص شود تندروي ميكنيم يا كندروي. فراهم آوردن ظرفها و موقعيتهايي كه در آن بتوان حدود آزادي را و شرايط تحققش را درک کرد.
ترديدي نيست كه سياست يكي از اشكال متعدد انديشيدن به نسبت خود با قدرت و يكي از اشكال تربيت شهروند است. اين را انقلاب به ما ياد داده است. هركسي آن را منكر شود منكر يكي از دستاوردهاي انقلاب است. همان انقلابي كه هر روز در ستايش آن سخن ميگوييم.
براي تجربهي نسبت حد و آزادي بايد مديريت دانشگاه، اتوريتهي فرهنگي و سيستم آموزش عالي ما بتواند ظرفي را تعريف كند كه دانشجو در آن تجربهي حد و آزادي را از سر بگذراند و بفهمد كجاها متعادل است و كجا نيست. اما اگر نتواند ظرف درستي تعريف كند و هوشمندانه مديريت کند، همان ظرف كوچك و خفقانآور شود و طبيعتاً اين ظرف هم خواهد شكست.
صرف نظر ازگرايش به راديكال شدن فعاليتهاي جنبش دانشجويي، به دليل نبود تجربه و تمرين بايد در نظر داشته باشيم اگر جايي نتوانيم آزاديمان را تجربه كنيم ، همين محروميت، خود زمينهساز راديكاليزه شدن و خشونت ميشود. بنابراين براي اينكه بتوانيد حدود و آزادي را مديريت كنيد بايد امكان تجربه را بدهيد تا فرد بتواند بداند كه كيست و به عنوان يك شهروند خود را تجربه كند. شهروندي را تعريف كند و وقتي هم كه شهروند شد شهروند متعادل پرهيز كننده از خشونت و راديكاليسم باشد.
در ضمن بايد تند و كند را هم تعريف كرد. اين بحث اين شعر را تعريف مي کند :" چه كنم كه ترا نازكي طبع لطيف آنچنان است كه آهسته دعا نتوان كرد"، متأسفانه در جوامعي مثل جوامع ما گاه مسئولين فرهنگي و سياسي ما طبع لطيفي دارند و زود بر مي آشوبند. دانشجو در دانشگاه بنا به تعريف به دنبال اشكال متعدد شناخت ميرود و يکي از عوارض آن فراهم آوردن امکان فضولي است : مقايسه بين ديروز و امروز، بين خود و ديگري، بين خصوص و عموم، جهان و طن و... نمي شود فضول پروري كرد و از طرف ديگر تشر زد که فضولي ممنوع . خوب يكي از اشكال فضولي، دخالت در اموري است که به تو مربوط نيست.
جامعه دانشجويي هم نمونه اي ازجامعهي مدني است: متكثر، چند لايه و با گرايشات متعدد. بنابراين نمي توان از جنبش دانشجويي صحبت کرد مگر آنکه همه وجوه اين جامعه دانشجويي نمايندگي شود. از سوي ديگر تعيين اهداف کوتاه مدت که در نسبت و تناسب با نيازها و تواناييهايش باشد ضروري است . اهدافي که مربوط به دنياي خود او است : دانشگاه، آموزش ، جايگاه دانشجو در سيستم آموزشي ، نحوه ورد به اين حوزه .... همه اهدافي که مي توان آنرا اهداف صنفي، اتحاديه اي و... با خروجي فرهنگي ناميد. .
مثلا وارد تعامل انتقادي با سيستم آموزشي شدن. جنبش دانشجويي هميشه سياسي تعريف نمي شود ميتواند خود را جنبشي تعريف كند كه ميخواهد در درون نهاد آموزش و فرهنگ مسلط تحول ايجاد كند. دانشجويان اروپايي در سالهاي 48 ميلادي اين كار را كردند و به اهدافشان رسيدند. دانشجو ميتواند از طريق نسبت انتقادي برقرار كردن با مسوولان امر در حوزهي آموزش عالي منشأ خير شود و اگر در آنجا منشأ خير شود در حوزهي اجتماعي مدني منشأ خير شده است و اين يكي از تعاريف ديگر تجربهي امر سياسي است.
ايسنا: در بحث ديالكتيك حد و آزادي در بستر دانشگاه برخي بر اين عقيدهاند كه دانشجو نبايد هر حريمي را بشكند تا اجازه داده باشد كه حريمش را بشكنند و براي تعيين حدود اين حريم هم برخي قانون يا مسايل ديگر را برجسته ميكنند. با توجه به ويژگيهاي دانشگاه چگونه ميتوان در اين زمينه چارهانديشي كرد؟
شريعتي: دو پرسش محوري و جدي در بحث شما هست؛ يكي كه اساسا به ديالكتيك آزادي و حد مربوط ميشود. نسبت آزادي و حدود پرسش قديمي است. از طرفي بايد به كودك اجازه دهيم كه آزادانه راه برود، بيافتد، زخمي و خوني شود و ... تا بتواند راه برود و از طرفي نگران شکستن دست و پايش هستيم
. اين سوال از ابتداي زندگي يك فرد مطرح ميشود. نسبت آزادي و حدود چيست؟ و ديگر اينكه آيا تجربهي آزادي است كه به فرد را با حدودش آشنا مي کند و يا با وضع حدود مي توان آزادي را مفيد ساخت؟ وضع حد ، از ابتدا فرد را شرطي ميكند . در نتيجه ما دو نوع حد داريم؛ يكي حدي كه پس از تجربهي آزادي به آن ميرسيم و به خودمان تحميل ميكنيم و ديگري حدي است كه بر ما تحميل ميشود و از همان ابتدا ما را شرطي ميكند. تجربهي آزادي كه همراه با ريسك، خطر، سقوط و انهدام همراه است به من آرام آرام ميآموزاند كه در چارچوب حدودي بايد حركت كنم،
اگر نه صدمه ميبينم.از طرفي تاريخ و تجربه نشان ميدهد حدودي كه از بيرون به فرد تحميل ميشود ميتواند او را چنان شرطي كند كه به محض اينكه اين حدود برداشته شود يا افسارگسيخته شود يا اصلا نداند چگونه راه رود. به نظر مي آيد حدودي را كه پس از تجربهي آزادي دروني كرده ايم قابل اعتماد تر است. دروني كردن حدود به يمن تجربهي آزادي ميسر است. مي گويند و مي شنويم که در اين تجربه، از حدودي فراتر نرويد. بايد گفت "اين ديگر توصيهي اخلاقي است"
در پرسش شما بحث ديگري هم هست .آيا بايد پرسش را ازجايي به بعد تعطيل كرد؟ اصلاً مي شود پرسش را تعطيل کرد؟ پاسخ به اين پرسش بستگي به اين دارد كه دانشگاه را چگونه تعريف كنيد. اساسا دانشگاه نميتواند فرهنگي مسلط و تيپ واحد بپروراند.ما چون در حال طي كردن دورهي گذار هستيم دركمان از محيط دانشگاه هم گذاري است. از طرفي ميخواهيم دانشگاه جايي باشد كه افراد خوب متحدالشكل كه مثل هم فكر كنند و به نيروي اجرايي بوروكراسي واحد تبديل شوند باشد از طرف ديگر فضايي فراهم كرديم
كه قرار است افراد و آگاهيهاي متكثر بسازد. در اينجاست كه تقابل قانون و آگاهي به وجود ميآيد. اساسا بنا به تعريف جنبش دانشجويي هم اينگونه به وجود ميآيد. يك سيستم تعليم و تربيت عمومي كه قدرت آن را تعريف ميكند و زمينهاي كه اساسا ناراضيپرور است؛ چون آگاهي ناراضيپرور است. اين موقعيت بنا به تعريف بحراني است و جذابيتش هم در همين است.
دراروپا هم اين تضاد در دههي 60 به وجود آمد. بنابراين دانشگاههاي سومي در برخي از کشورهاي اروپايي –مثلاً در برلين - ايجاد شد. دانشگاهي كه اعلام كرد اصلا به سيستم آموزش و پرورش كه دولت براي ما تعيين ميكند "نه" ميگوييم. گفتند ما اصلا امتحان نميدهيم. بهترين اساتيد در آنجا تدريس ميكردند. يك دورهاي 10-15 ساله اينگونه شد. اينكه ميفرمايند يك سري از پرسشها را نبايد مطرح كرد مثل اين است كه به كسي بگوييد من براي تو از فلسفه، كلام و علوم انساني سخن ميگويم و دانستن اين امر كه به اندازهي هزاران دل، هزاران عشق است؛
به اندازهي هزاران دل، هزاران علم است. اينها را بدان ولي پرسش را در دلت نگه دار! آگاهي بنا به تعريف افسارگسيخته است. پرسش مشروع است، اما اين شكل پرسيدن است که ميتواند محل نزاع باشد. دانشگاه به من ياد ميدهد كه معضلات و آسيبهاي اجتماعي خود را بشناسم و درست بپرسم و نه اينكه نپرسم. بر استاد است كه پاسخهايي بدهد كه دانشجو را قانع كند. دانشگاه جاي پرسش و انتقاد است. نميتوان براي پرسش و انتقاد حد قائل شد. اما براي شكل آن ميتوان حد قائل شد. مي توانند بگويند درست پرسش کن. درست يعني چه؟ درست انتقاد كردن و يا درست پرسيدن ، يعني متناسب با شرايطي كه در آن هستيم، سطح آگاهي خودمان و واكنش مخاطبان حرف زدن.
اين حرف که پرسش و انتقاد مجاز است و بي حد، اصلا آنارشيستي نيست، چون بلافاصله ميگويم بستگي دارد به شكل آن و شرايط. درست بودن را، شرايط ، ميزان شناخت و آگاهي دانشجو و مخاطب تعيين ميكند. مهم است كه شما در حد تواناييهايتان ادعا كنيد.اگرچه از طريق پرسش و تمرين است كه آگاهي ما بالا ميرود و ياد ميگيريم بلوغ خود را تشخيص دهيم . در عين حال قرار بر اين است كه دانشجو در دانشگاه درس بخواند. قرار نيست كه فقط تجربهي مدني را از سر بگذراند؛ چون اگر قرار بود فقط تجربهي مدني را از سر بگذراند لازم نبود كه به دانشگاه برود. برود در نهادهاي مدني عضو شود. چه اصراري است كه دانشجو شود؟ دانشگاه جايي است كه قرار است علم توليد شود، آگاهي پخش شود،استقلال و انتقاد ممكن شود ولي اين موارد بايد توام با هم صرف شود. جايي است كه اول قرار است بياموزي بعد صدايت را بالا ببري. در نتيجه آموزش جزو پايههاي اصلي آن است.
اما به اين معنا نيست كه هرچه گفتند بپذيري. بايد درس خواند، به تعبير شريعتي "بي مايه فتيراست". كسي كه هنوز خيلي نمي داند نمي تواند سرمنشاء حرکت و جنبش خيري شود. بنابراين آموختن در دانشگاه، تمرين تواضع هم هست. يعني بداند تا كجا نميداند. با صرف حضور در ميدان اجتماعي و سياسي مشکل بي فرهنگي را نمي شود حل کرد چنانچه بي اعتنايي به آنچه در برابرت مي گذرد تحت عنوان اولويت آموختن و ضرورت حفظ بيطرفي در اين دوره، نيز به تنهايي فرهنگ ساز نيست. بي مايه فتير است اما نفس حضور در ميدان –در اينجا حس مشارکت و همبستگي با ديگران- يکي از اشکال کسب آگاهي است.
يكي از دلايلي که باعث شود ما دچار افراط شويم و بگوييم دانشجو فقط بايد درس بخواند يک سري تجربيات تلخ ورودهاي ناگهاني و دفعتي به حوزه سياست است بي آنکه متکي بر شناخت از توانايي ها و آگاهي هاي اوليه ولي بنيادين باشد. بي مايه اما معترض . خوب البته آدم بي مايه اعتراضاتش مفيد که نيست هيچ، گاه منجر به فاجعه هم مي شود. اتفاقا اين سرخوردگي براي خود دانشجو بيشتر از همه ناخوشايند است؛ چون مي بيند چند سال گذشته است و هيچ چيز ياد نگرفته است. هايي و هويي بي آنکه چيزي آموخته باشد .
دانشگاه اگرچه مركزي است براي توليد نگاه انتقادي و چالش و تعامل با امر مسلط ، اما در عين حال قرار است حلقهاي در فرآيند پيشرفت و توسعهي فرهنگي جامعهي نيز باشد. دانشجو همانطور كه مي گويد من معترضم، پس هستم؛ در عين حال بايد به خود بگويد من خواهان آگاهي ام پس هستم براي اينکه بتواند در فرآيند ترقي و توسعه و پيشرفت، نقش اساسي ايفا كند.
ايسنا:شما تخيل را درپي ريزي آينده جنبش دانشجويي سهيم و موثر دانسته ايد، منظور از آن چيست؟
شريعتي: اين تعبير سارتر است در بحثي راجع به جنبش دانشجويي مه 68. جنبشي که مبتکر و مبدع روشهايي جديد بود خارج از عرف مسلط احزاب و جريانات سياسي.
تخيل يعني كشف زمينههاي پنهان و پيداي تجربهي مدني براي دانشجو و در عين حال شناسايي حوزههاي متعدد براي ارتقاي فرهنگي . يعني وقتي ميبينيم كه راه هميشگي جواب نميدهد به دنبال راههاي ديگر بروم. مه 68 در فرانسه با اعتراض به اخراج چند دانشجو شروع شد و اساساً به صف کشي هاي سياسي احزاب ذي ربط با قدرت کاري نداشت . اينجا بود كه تخيل آنها به کاري آمد. به همين دليل اشاره کردم که براي حرکت کردن الگوسازي نبايد کرد، دستورالعمل هم به کاري نمي آيد، روش لازم اس
ت. تغييرات اساسي در حوزه هاي مختاف (فرهنگ، سياست و...) محصول تغييرات در روش ها است اين روش است كه مرا مدرن ميكند يا عقبمانده. روش برخورد يعني كشف امكانات دروني يك موقعيت و ترسيم و تشخيص چشماندازهاي جديد. در مقايسه و تحليل نيازها، تشخيص دهيم كه كدام روش پاسخ ميدهد.
پرسش: در دانشگاه طيفهاي مختلف فكري و گاه سياسي وجود دارد. پرسش از همهي امور در خود دانشگاه باعث شود عملا تعدادي از دانشجويان نسبت به فضاي موجود انتقاد كنند و دودستگيهايي ميان دانشجويان ايجاد شود و هر گروهي خود را جنبش دانشجويي تعريف مي كند.درحالي كه ايجاد فضاي گفت و گوي آرام و به دور از تنش از مسايل لازم در دانشگاه است. چگونه ميتوان ميان اين دو مساله تعادل ايجاد كرد؟ گفت و گو در دانشگاه چهطور بايد صورت بگيرد؟
شريعتي: دانشجويان ازطبقات اجتماعي و محيط هاي فرهنگي متفاوتي به دانشگاه وارد مي شوند. با حساسيت ها و پيش داوري هاي متفاوت . قرار است كه آنها وقتي خارج ميشوند يک سري خصلتهاي مشترکي را بدست آورند. زير چترواحد چيزي به نام آگاهي، اطلاعات و شناخت همبستگي فرهنگي در بين آنها به وجود آيد. قرار است در دانشگاه ياد بگيريم كه تفاوتهاي طبقاتي، فرهنگي و سنتي كه با آن رشد كردهايم را در تقابل با يكديگر قرار ندهيم و گفت و گو را ممكن كنيم. اصلا نقطهي مشترك دانشجو بودن ميتواند نقطهي عزيمت مادي محكمي براي گفت و گو باشد.
دانشگاه بايد جايي باشد كه فرد ياد بگيرد بهرغم تفاوتهايش گوش كند. آنجا براي اولين بار شما كه همواره در يك محيط يكدست فرهنگي زندگي كردهايد با وجوه متفاوت منشور فرهنگي خود مواجه خواهيد شد. اگراين تکثر درست مديريت شود دانشجو مي آموزد با متفاوت خود روبهرو شود و با اشکال متکثر ايراني بودن، مذهبي بودن، ملي بودن و در اين رويارويي احتمالا دنبال راه حل بگردد. اما اگر درست مديريت نشود و به شخص يا گروهي بيشتر بها داده شود طبيعتاً مشكل آفرين مي شود. وقتي گروه يا فردي پشتش به مديريت گرم است، اصلا تعامل ناممکن است. اگر همگي در موقعيت برابر باشيم ، مجبورمي شويم به دنبال زبان مشترک باشيم.
محيط دانشجويي هم شبيه اجتماع ما است. اقليتي که صدايشان را مي شنويم و ديگراني که صدايشان بلند نيست. اين اقليت را متولي جنبش دانشجويي-از هر نوع مستقل يا وابسته- دانستن خطاست. آيا جامعهي ما فقط هماني است كه صدايش را ميشنويم ؟ گروه هاي ديگري هستند كه صدايشان را نميشنويم يا صدايشان را به گونهاي ديگر بلند ميكنند.
در اروپا اتفاقا آنهايي كه صدايشان شنيده نمي شد ، مه 68 را ايجاد كردند. هيچکدام ، جزو احزاب سياسي و نهادهاي دانشجويي موجود معروف نبودند. آنها به دنبال راه حلهاي ديگري براي اثبات خودشان بودند. اتفاقا يكي از دلايلي كه بحثهاي ما درحوزهي دانشجويي ابترميماند اين است كه تحرکات سياسي نهادهاي رسمي دانشجويي موجود را در اين سالها، مساوي با جنبش دانشجويي ميگيريم. اين نهادها ، اگرچه فعال و هميشه در صحنه، تنها نمايندگان جريانات دانشجويي نيستند و الزاماً اکثريت هم نيستند.
همچنان كه نهادهاي موجود در جامعهي مدني ما جامعهي متكثر مدني ما را نمايندگي نميكنند؛ در دانشگاه هم اين چنين است. در نتيجه ما عدهي بسيار زيادي را اصلا نميشناسيم بعد دلمان خوش است كه صرفا اين جريانات مشخص وجود دارند و ما آنها را مي شناسيم. مثل همين تفکيک ثنوي افق فکري فرهنگي جامعه ما به روشنفکر ديني و روشنفکر سکولار.
جرياناتي يا افرادي هستند كه به حوزهي روشنفكري وارد نشدهاند ولي بسيار موثرند و گاه مخرب. از منظر سياسي نمي گويم، از نقطه نظر فرهنگي. پاي صحبت برخي از همين جرجيس هاي جديد گاه دوسه هزار مشتاق مي نشيند . کدام يک از روشنفکران –سکولار با مذهبي- قادر به جذب چنين مخاطبي است؟ اگر به تكاپو نيافتي او جامعهات را نمايندگي ميكند. در دانشگاه هم همينطور است .
هميشه اقليت فعال ، اکثريت منفعل را نمي تواند نمايندگي کند و يا به حرکت وادارد. گفت و گو بين گرايشهاي مختلف به اين معنا نيست كه مثلاً بين انجمن اسلامي و بسيج دانشجويي تعامل ايجاد كرد. اينها تنها شكل گفت و گو نيست. براي اين كار بايد صداهاي خاموشي را كه شنيده نمي شوند شناسايي کرد
. شايد همانها باشند که خصلت اساسي حرکت هاي بعدي دانشجويي را تعيين کنند ، از جنس و نوعي ديگر. ما بايد به دنياهاي يكديگر سرك بكشيم. در حوزهي اجتماعي، يك سري جزيره ها يي شکل گرفته بي ارتباط با يکديگر. خوب است؛ چون نشاندهندهي سر زدن تكثر است اما بايد بين اينها رفت و آمد ترتيب داد. ما از تفاوت ميترسيم. به ما ياد دادهاند كه از تفاوت هراس داشته باشيم. تفاوت نشاندهندهي خطر است. ترسآور و اضطرابآور است. براي کنترل و ايجاد تغيير در اين احساس، براي پرهيز از اين نگاه سياه-سفيدي حق و باطل بايد به دنياهاي موازي يكديگر سربكشيم و خود را در معرض خطر و تغيير قرار دهيم.
شريعتي بحثي به نام "تقواي ستيز" و "تقواي پرهيز" دارد. ميگويد ما ياد گرفتهايم از طريق پرهيز، تقواي خود را حفظ كنيم؛ در حالي كه به تقوايي ميتوان اطمينان داشت كه پس از ستيز است. يعني فردي که به استقبال تغيير و تفاوت مي رود و متقي باقي مي ماند.
بنابراين براي فراهم كردن امكان گفت و گو بدانيم كه ديگري هم هست. گاه اصلاً از آن بي خبريم. در جامعهي ما و در دانشگاه ما اين ديگري پنهان است. بايد زيرزمينهاي فرهنگي را كشف كنيم. در پي اين اکتشافات است که هم نشيني ممکن مي شود و ترس كنار ميرود. يک سوي ديگر اين وضعيت البته به سياست مديريتي دانشگاهها هم بر مي گردد .
نداشتن سياست واحد و برابر در برخورد با نهادهاي رسمي دانشجويي باعث ميشود، نهادي که هم سو با عرف مسلط حرف مي زند و نهادي که خود را منتقد مي داند يكي شده و يکي از آنها ميشود فرشته خو و ديگري اهريمني. اين مديريت است كه ميتواند زمينههاي تشنج را كم كند. اتخاد روشي واحد و برابر در برابر دانشجو. ايجاد فضاي امنيت و آرامش روحي و رواني، يكي از راههاي فراهم آوردن امکان گفت و گو است.
البته مقابله كردن با سياستي كه همبستگي ميان دانشجويان را در هم مي ريزد به عهده خود دانشجو است . سياست تفكيكگذار مانع شكلگيري وجدان جمعي دانشجو است و مقابله با اين سياست ، مستلزم همان چيزي است که نامش آگاهي نسبت به موقعيت خود است، آگاهي اي که منجر به حرکت مي شود. در شرايطي كه طرفين، ذيل همان وجدان جمعي خودآگاه دانشجويي نتوانند با هم صحبت کنند ، بسياري از صف و صف کشي ها کاذب مي شود. مثل همين صف کشي ميان اعتراض و دانش .
يا اعتراض ، يا دانش، اين فرضيه که جستجوي دانش با تجربه اعتراض در تضاد است و بايد يا اين بود يا آن. خير. راه سومي نيز وجود دارد و آن اينكه ما با عطش و پافشاري و اميد، دانش را در دانشگاه بجوييم و در همان حال جستجوي دانش و آگاهي ما را به امکانات متکثر نقد و اعتراض هم آشنا کند. دانستن و شناخت، خنثي نيست و بي ترديد منجر به يک موقعيت مي شود: نقد تجربه نشان داده است که نقد نيست که به خصومت مي انجامد ، نشنيدن آن است . اين را شريعتي به ما آموخت.
جنبش دانشجویی و فلسطین
جنبش دانشجویی، در طول تاریخ خود همواره در دو جبهه دست به مبارزه ای آرمان خواهانه زده است. اول در مقابل استبداد داخلی و دیگر در برابر استعمار بیگانگان. در مسئله استعمار ،آرمان خواهی و رادیکالیسم جهانشمول ناشی از شور جوانی دانشجویان، همواره باعث شده تا آنان مبارزات خود را در چهار چوب هیچ مرزی محدود نکنند و با نگاهی انسانی، دوشادوش تمامی آزادی خواهان و استقلال طلبان در هر نقطه از کره خاکی به مصاف استعمار گران بروند.