بخشی از مقاله

اخلاق در خانواده
آري انصاري تنها به علم نپرداخته و يا تنها به سراغ عبادت و شب زنده داري و معنويت نرفته است، او انسان کامل و نه تنها کامل در عبادت بلکه کامل در علم، کامل در عمل و کامل در اخلاق و او در واقع صاحب علم حقيقي است.
ليس العلم في السماء فينزل إليکم و لا في الارض ليصعد لکم بل هو مجبول في قلوبکم تخلقوا باخلاق الروحانيين حتي يظهرلکم. رساله لقاءالله/24
علم واقعي، علم همراه با تزکيه و تهذيب است نه در آسمان يافت مي شود و نه در زمين بلکه در قلب ها نهفته است بايد اخلاق روحانيون و آسمانيان را به خود گرفت تا علم ظهور کند و آشکار شود.

اقتصاد و معاش خانواده
آقاي احمد انصاري در مورد روش معيشتي و تأمين مخارج زندگي ايشان مي گويد:
او با اين که مجتهد بود و مقلد هم داشت اما وجوهات را استفاده نمي کرد، مي گفتند استفاده از وجوهات خيلي مشکله.
خودشان يک سري معاملات ملکي و خريد و فروش اثاث منزل داشتند و با گوسفنداني که دست کسي سپرده بود خرجمان درمي آمد. وجوهاتي را که افراد مي آوردند به قم يا مشهد و يا به نجف مي فرستادند. بعضي هايش را هم اجاره مي دادند که حالا که شما آوردي ببر بده مثلاً بده به عمه ات يا مثلاً فلان کوچه و فلان جا. کسي هم به ايشان نگفته بود.

آري انصاري همداني نمونه همان فرمايش علي عليه السلام به کميل است که فرمودند:
« صحبوا الدنيا بأبدان ارواحها معلقة بالمحل الأعلي
جسم شان با مردم و روحشان به ملاء اعلي است. »


او با خانواده و با ديگران، مي گويد، مي خندد، غذا مي خورد و مانند بقيه به شئونات زندگي مي پردازد، براي همين ظاهرش با مرم عادي تفاوتي نمي کند امّا در اين ميان روحش همنشين خداست. و کسي که با خدا همنشيني کند، خدا با وي همنشين مي شود و به او خطاب مي رسد:
تو با پيکرت در دنيا بودي و روحت با من بود، تو همواره مورد توجه من بودي ... و حال به پاداش آن هذا جواري فاسکنه: اين همسايگي من است در سايه من ساکن شو. رساله لقاءالله/4


کار در خانه
محبت او در دل شاگردان آن قدر زياد است که از نديدنش بي تاب مي شدند، آقاي اسلاميه مي گويد:
گاهي طوري مي شد که بي طاقت مي شديم. کار را ول مي کرديم و مي رفتيم تا ايشان را ببينيم و آرام شويم.
اما با اين همه عشق و محبت که به او دارند هرگز اجازه نمي دهد که گوشه اي از کارهايش را به عهده بگيرند تا آن جا که آقاي افراسيابي مي فرمود:
حتي اگر همراهشان مي رفتيم براي خريد، اجازه نمي داد وسائل را ما حمل کنيم.

و آقاي اسلاميه توضيح مي دهد:
با آن همه مهمان و رفت و آمد، آجازه نمي داد شاگردان کاري انجام دهند. ما اين اواخر با رفقا تصميم گرفتيم که هر طور شده آقا را متقاعد کنيم که اجازه بدهند خريدهاي منزل را ما انجام دهيم گفتيم صبح ميريم دم منزل و مي گوييم پولش را خودتان بدهيد ولي لااقل اجازه بدهيد ما خريد کنيم. پنج شش ماه مانده بود به وفاتشان، رفتيم دم منزل، خودشان آمدند دم در گفتيم آقا براي اين کار آمديم. فرمودند موقعش نشده هر وقت شد خبرتون مي کنم! و بله! بعد چند ماه ديگه...!


مرحوم دولابي مي گويد:
نشد که يکبار براي ما غذا درست کند و بگذارد کمکش کنيم. از سر سفره که بلند مي شديم اول کسي که کمک مي کرد و خيلي کمک مي کرد ايشون بود نمي شد ايشون از بيرون چيزي بخرد و رفقا همراهش باشند بگذارد از دستش بگيرند مگر خودشان مي گفتند والا کسي نمي توانست. کسي مي خواست پول بده حتي اگر پول زياد هم داشت قبول نمي کرد، مي رفت براي آقاي انصاري چيزي بخره تا آخر اجازه نمي داد. آقاي نجابت بود که آقا پولهاش رو گرفت و آخرش بهش پس داد تا راحت باشه، مرتب نگه اجازه بده، اجازه بده! شبي که دو تايي تنها بوديم مي خواستم براي عروسي پسرش وسيله بخرم هر چي اصرار کردم و گفتم آينه شمعدان مي خواهم بخرم نگذاشتند گفتند پول زياد هست.

باز از مرحوم دولابي اين طور مي شنويم که :
توي خانه نمي گذاشت کسي استکان چايي برايش ببرد، خودش چايي مي آورد، سفره مي گذاشت. زن اولشان مريض بود پايش درد مي کرد، نمي توانست توي خانه کار کند ولي آقا بروز نداده بود. پدر و مادرش مي خواستند ببرندش، گفته بودند نبريد، چون مي دانست مي برندش مريض خانه. خودش تا آخر نگهش داشت تا مرحوم شد. زن دومش را هم نمي خواست زحمت بدهد وقتي ما بوديم همه کارها را خودش مي کرد و خودش برامون غذا مي پخت. صفات و اخلاقش خيلي خوب بود، خدمت کردنش يکي از آن صفات بود که مرا جذب کرد.


احترام و محبت نسبت به مادر و همسر
سراغ احمد انصاري پسر بزرگشان مي رويم و از ايشان در مورد اخلاق خانوادگي پدر مي پرسيم، مي گويد:
پدرم با مادرشان خيلي مهربان بودند و با احترام برخورد مي کردند مادرشان هم خيلي از آقا راضي بود، چهار سال بعد از ايشان در سال 1339 فوت کردند و نزديک قبر آقا در قم دفن شدند.


پدرم با مادرم خيلي با مهر و محبت رفتار مي کرد، نمي گذاشت احساس کمبودي کند. او را در مجالس با خود مي برد و به ايشان مي گفت اگر چيزي مي خواهيد به من بگوييد، نکند وقتي، حاجتي داشته باشيد و به من نگوييد من راضي نيستم به من نگويي.
با اقوام و فاميل هم خيلي محبت مي کردند و مي رفتند و مشکلات شان را بررسي و حلّ مي کردند.

خانم فاطمه انصاري مي گويد:
به مادرشان خيلي احترام مي کرد، دستشان را مي بوسيد و به مادرشان مي گفتند از من راضي باشيد.

او به مهرباني خورشيد و وسعت آسمان و زلالي آب است، انصاري مشکل گشاي همه است و مادر و همسر و فرزندان از او جز نيکي به ياد ندارند.

عطوفت و مهرباني نسبت به فرزندان
از خانم فاطمه انصاري در مورد رسيدگي ايشان به امور فرزندان سؤال مي کنيم و ايشان مي گويند:
پدر ما خيلي مهربان بود، خيلي، مثل همه پدرها. مادر ما که در سن 25 سالگي فوت کردند و به رحمت خدا رفتند ايشان خودشان در کارهاي خانه کمک مي کردند، روزهايي که روزه مي گرفتيم خودشان براي ما افطار درست مي کردند و ما هم براي اين که ايشان افطاري درست مي کردند با شوق روزه مي گرفتيم، ايشان حتي شب ها ما را بيدار نگه مي داشتند و مي گفتند ميوه بخوريد، تا روزها بخوابيم و روزه برايمان سخت نشود.

به زندگي خيلي مي رسيدند، در مورد تهيه لوازم منزل خودشان خريد وسايل و لوازم خانه را مي کردند، ميوه را با سبد مي خريدند و وسط حياط مي گذاشتند، مي گفتند بخوريد تا سير شويد. مواظب بودند که ما کمبودي نداشته باشيم. با آن همه مشغوليتي که داشتند شبي 10 دقيقه ما را جمع مي کردند و براي ما صحبت مي کردند. حتي چون طبيب ماهري بودند طبابت ما را هم خودشان بر عهده داشتند. ايشان بعد از فوت مادرم، زن دومي هم انتخاب کرده بودند که با اين که داخل يک خانه بوديم ولي هيچ مشکلي نداشتيم الحمدلله!

)خيلي به فکر ما بودند چي مي خوريم، کجا مي رويم. شب ها تا صبح به نماز و ذکر مي گذراندند و روزها در کارهاي خانه خيلي کمک مي کردند. به ما ياد داده بود که بايد سلم و رضا داشته باشيم. من 17 ساله بودم که ايشان فوت کردند خدا رحمتش کند، من خيلي ازشون راضيم خيلي(
و انصاري همداني خدا را دوست دارد و خدا نيز او را دوست دارد و در زمين و آسمان وي را محبوب قلوب کرده است.

در متن اصلی مقاله به هم ریختگی وجود ندارد. برای مطالعه بیشتر مقاله آن را خریداری کنید