بخشی از مقاله

مراحل شکل گیری حکومت اسلامی ایران در بیان امام خمینی


پـيـش از امـام خـمـيـنى درباره حكومت اسلامى بحثهاى نظرى صورت گرفته و برخى از مراحل شكل گيرى حكومت اسلامى جـنـبـشـهـاى شيعى براى تحقق آن انجام يافته بود, ولى در عمل از آن خبرى نبود.
امـام خـمـيـنـى با تلاش بى مانند خود, ضمن روشنگرى مشروعيت حكومت اسلامى و ثابت كـردن ايـن كـه حـقيقت دين, جز با اجراى حكومت دينى غير قابل نمود و ظهور است, حـكـومت دينى را از جهان آرمانى به عينيت جامعه آورد و بار ديگر, مدينه آرمانى اسـلام, در بـرگـيرنده شهر عقل و شهر عدل و شهر عشق, امكان ظهور و نمود يافت. و تـوجـه مـسلمانان از الگوهاى مهلك غرب و شرق و زندگيهاى ماشينى و مصرفى به سمت اسلام و نظام اسلامى مصروف شد.


ايـنـك هـمت بلند همتان بايد, ديگر ما وجهاتى از صورتهاى ذهنى و انديشه ها صرف نـيستيم, انقلاب اسلامى همه را دگرگون كرده است. اكنون در پهنه هاى بى كرانه عمل قـرار داريـم و فـاصله علم و عين در ما از ميان رفته است و اين نخستين گام گاه شـمـار واقـع بـيـنـى و واقع نگرى است. ما در واقع, در حكومت اسلامى, خود را به تـمـاشـا نـشسته ايم. ديگران هم اين طور بهتر مى توانند ما را ببينند. كاستى و كـمـال مـا بـراى هـمـه ملتها درخور فهم شده است و همگان متوجه كنش اجتماعى ما هـسـتند و اين از آثار حيات و حضور ما در صحنه هاى سياسى است. خيلى از متفكران در سـراسـر جهان, چشم به اين نظام دوخته اند و آن را به عنوان يك تجربه بزرگ و بـى مـانـنـد انـسـان شـيـعـى و ايرانى تلقى مى كنند. حركتى هوشمندانه و همراه حـسابگريهاى خيره كننده و حيرت آور در آميختگى ديانت و سياست و مليت و اسلاميت.


آنـهـا بـه خوبى متوجه اين نكته هستند كه حكومت اسلامى, در شمار حكومتهايى نيست كـه رنـگ و بـوى ايـدئـولـوژى اسـلامى را به خود گرفته اند. اين حكومت دراساس و بـنـياد, اسلامى است و مى خواهد همه رابطه هاى موجود در آن, برآيند تعاليم دينى باشد و دركل, جامعه مورد نظر اسلام را به نمايش بگذارد.


پيشينه هاى تاريخى حكومت اسلامى حـكـومت اسلامى, امر نوظهورى نيست و در زمان پيامبر اسلام(ص) و على(ع) تجربه شده اسـت. شـيـعـه كه خاطره نظام عدل را هرگز از ياد نبرده بود, با اعتقاد راسخ به غـيـبـت ولى الله الاعظم, در طول بيش از ده قرن, اين خاطره را دنبال كرد و براى تـبـيـيـن مـبانى آن در عصر غيبت, سختيها كشيد و در قالب گزاره ها و مقوله هاى كـلامـى چـون: مـسـاله ولايت, خلافت و غيبت امام ومقوله هاى فقهى, چون: دولت ستم, پـذيرش ولايت از سوى ستمكار, دولت عدل و ولايت فقيه, به بحث و مداقه در آن زمينه نـشست, فقيهان برجسته اى از جمله مقدس اردبيلى و شيخ جعفركاشف الغطاء و

ملااحمد نـراقـى در سـده هاى اخير آن را در آثار خود مطرح كردند و امام خمينى آن را به كمال رساند.
اهـمـيـت بحث حكومت اسلامى براى اهل سنت, نيز كم تر از شيعه نبود. در طليعه قرن حـاضر, هر چند انديشه ورزانى چون: رفاعه رافع الطهطاوى, يعقوب صنوع, شبلى شميل و طـه حـسـيـن, لـب بـه ستايش تمدن غرب و دموكراسى حاكم بر آن گشودند, ولى سخت تـاثـير انديشه هاو آموزه هاى سيد جمال الدين اسدآبادى, فكر دينى درجهان عرب و ميان روشنفكران اهل سنت, احيا شد و شيخ محمد عبده, شاگرد نامدار سيد, فكر دينى را در چـارچـوب گـرايـش بـه اصلاح اجتماعى, مجسم ساخت و به دنبال او, عبدالرحمن كـواكـبـى, دو كـتـاب: طـبـايع الاستبداد و ام القرى را نوشت. پـيـش از امـام خـمـيـنى درباره حكومت اسلامى بحثهاى نظرى صورت گرفته و برخى از مراحل شكل گيرى


حكومت اسلامى جـنـبـشـهـاى شيعى براى تحقق آن انجام يافته بود, ولى در عمل از آن خبرى نبود.
امـام خـمـيـنـى با تلاش بى مانند خود, ضمن روشنگرى مشروعيت حكومت اسلامى و ثابت كـردن ايـن كـه حـقيقت دين, جز با اجراى حكومت دينى غير قابل نمود و ظهور است, حـكـومت دينى را از جهان آرمانى به عينيت جامعه آورد و بار ديگر, مدينه آرمانى اسـلام, در بـرگـيرنده شهر عقل و شهر عدل و شهر عشق, امكان ظهور و نمود يافت. و تـوجـه مـسلمانان از الگوهاى مهلك غرب و شرق و زندگيهاى ماشينى و مصرفى به سمت اسلام و نظام اسلامى مصروف شد.

 

ايـنـك هـمت بلند همتان بايد, ديگر ما وجهاتى از صورتهاى ذهنى و انديشه ها صرف نـيستيم, انقلاب اسلامى همه را دگرگون كرده است. اكنون در پهنه هاى بى كرانه عمل قـرار داريـم و فـاصله علم و عين در ما از ميان رفته است و اين نخستين گام گاه شـمـار واقـع بـيـنـى و واقع نگرى است. ما در واقع, در حكومت اسلامى, خود را به تـمـاشـا نـشسته ايم. ديگران هم اين طور بهتر مى توانند ما را ببينند. كاستى و كـمـال مـا بـراى هـمـه ملتها درخور فهم شده است و

همگان متوجه كنش اجتماعى ما هـسـتند و اين از آثار حيات و حضور ما در صحنه هاى سياسى است. خيلى از متفكران در سـراسـر جهان, چشم به اين نظام دوخته اند و آن را به عنوان يك تجربه بزرگ و بـى مـانـنـد انـسـان شـيـعـى و ايرانى تلقى مى كنند. حركتى هوشمندانه و همراه حـسابگريهاى خيره كننده و حيرت آور در آميختگى ديانت و سياست و مليت و اسلاميت.


آنـهـا بـه خوبى متوجه اين نكته هستند كه حكومت اسلامى, در شمار حكومتهايى نيست كـه رنـگ و بـوى ايـدئـولـوژى اسـلامى را به خود گرفته اند. اين حكومت دراساس و بـنـياد, اسلامى است و مى خواهد همه رابطه هاى موجود در آن, برآيند تعاليم دينى باشد و دركل, جامعه مورد نظر اسلام را به نمايش

بگذارد.
پيشينه هاى تاريخى حكومت اسلامى حـكـومت اسلامى, امر نوظهورى نيست و در زمان پيامبر اسلام(ص) و على(ع) تجربه شده اسـت. شـيـعـه كه خاطره نظام عدل را هرگز از ياد نبرده بود, با اعتقاد راسخ به غـيـبـت ولى الله الاعظم, در طول بيش از ده قرن, اين خاطره را دنبال كرد و براى تـبـيـيـن مـبانى آن در عصر غيبت, سختيها كشيد و در قالب گزاره ها و مقوله هاى كـلامـى چـون: مـسـاله ولايت, خلافت و غيبت امام ومقوله هاى فقهى, چون: دولت ستم, پـذيرش ولايت از سوى ستمكار, دولت عدل و ولايت فقيه, به بحث و مداقه در آن زمينه نـشست, فقيهان برجسته اى از جمله مقدس اردبيلى و شيخ جعفركاشف الغطاء و ملااحمد نـراقـى در سـده هاى اخير آن را در آثار خود مطرح كردند و امام خمينى آن را به كمال رساند.


اهـمـيـت بحث حكومت اسلامى براى اهل سنت, نيز كم تر از شيعه نبود. در طليعه قرن حـاضر, هر چند انديشه ورزانى چون: رفاعه رافع الطهطاوى, يعقوب صنوع, شبلى شميل و طـه حـسـيـن, لـب بـه ستايش تمدن غرب و دموكراسى حاكم بر آن گشودند, ولى سخت تـاثـير انديشه هاو آموزه هاى سيد جمال الدين اسدآبادى, فكر دينى درجهان عرب و ميان روشنفكران اهل سنت, احيا شد و شيخ محمد عبده, شاگرد نامدار سيد, فكر دينى را در چـارچـوب گـرايـش بـه اصلاح اجتماعى, مجسم ساخت و به دنبال او, عبدالرحمن كـواكـبـى, دو كـتـاب: طـبـايع الاستبداد و ام القرى را نوشت


او با كتاب اولى, اسـتبداد عثمانى را رسوا كرد, مساله اى كه براى روشنفكران و نويسندگان قرن 19, فـورى تـريـن مـسـالـه سياسى بود و با نوشتن ام القرى, به ريشه يابى ناتوانى و درماندگى مسلمانان و راههاى از بين بردن آن پرداخت.


بر آيند اين حركتهاى فكرى, شخصيتى چون محمد رشيد رضا بود كه در جهان اسلام سنى, آراى خـود را دربـاره حـكـومـت اسلامى, با نظم, روشن و با شجاعت بيان كرد, محمد رشـيـد رضـا, بـا نـوشـتـن كـتاب: الخلافه واeمه العظمى, تفسير بى طرفانه اى از فـروپـاشـى خـلافت عثمانى و تاسيس آراى نوين حكومت اسلامى ارائه داد و بعد از او نـهـضـت اخوان المسلمين كه در سال 1928 ميلادى در مصر به دست حسن البناء, تاسيس شـد, جـهـان اسـلام را بـه صورت گسترده اى به حكومت اسلامى دعوت كرد, ولى سركوبى آنـهـا بـه دسـت رژيـمـهاى عرب و خط مشى محافظه كارانه رهبران آن در قبال قدرت سياسى حاكم, از كشش و جاذبه آن كاست.


پـيـدايـش انـقلاب مشروطيت در ايران, بار ديگر توجه انديشه ورزان ايرانى, بويژه عـلـمـاى بـرجسته را به مساله حكومت و نظام حكومتى اسلام, جلب كرد. از آن ميان, مـيـرزا مـحـمد حسين نائينى, شاگرد ميرزاى شيرازى, كتاب ارزشمند: تنبيه الامه و تنزيه المله را به منظور توجيه شرعى حكومت مشروطه, به رشته تحرير درآورد.
حكومت اسلامى از ديدگاه ميرزاى نائينى نـائـيـنى كتاب تنبيه الامه و تنزيه المله را نه براى بيان چگونگى حكومت اسلامى, بـلكه به منظور توجيه شرعى حكومت مشروطه, نوشت. وى, اين رساله را در ربيع الاول سال 1327ه.ق. به پايان رساند و همان سال در بغداد منتشر كرد.
نـوشـتـه نائينى, هر چند به طور مستقيم, به حكومت اسلامى مربوط نمى شود, ولى در تـوجـيـه مشروطه, وجوهى از حكومت اسلامى كه خود از آن به (سلطنت اسلاميه)1 تعبير مـى كـنـد, بـيان شده است. از فحواى كلام نائينى به خوبى روشن مى شود كه نائينى شـرايط را براى طرح تمام نماى حكومت اسلامى, مناسب نمى ديده است. او, تنها برخى از اصول و قواعد حكومت اسلامى را مطرح كرده است.


بـراسـاس نوشته نائينى, حكومت دراسلام, عبادت است: از امانت دارى نوع و ولايت بر نـظـم و حـفـظـ و اقـامـه ساير وظيفه ها و سياستها و به منزله شبانى گله است.2 بـنابراين, حكومت اسلامى (شورايى) و (عمومى) است, نه استبدادى و نيزماهيت حكومت اسـلامـى, نه تنها (ولايت بر سياست امور امت) است, بلكه بنياد آن به مشاركت تمام مـلـت در نوعيات مملكت و بر مشورت با عقلايى است3 كه عبارت از شوراى عمومى4 ملى است و آزادى5 و مساوات همه آحاد امت6 از اصول ديگر آن شمرده مى شوند.


مـيـرزاى نائينى, حكومت مشروطه را صددرصد اسلامى نمى داند; اما آن را در مقايسه بـا حـكومت استبدادى, به حكومت اسلامى نزديك تر مى داند و به همين دليل, انتقال از حكومت استبدادى به مشروطه را مورد حمايت قرار مى دهد.7 بـه نـظـر او, حكومت استبدادى, هم به معنى غصب (رداى كبريايى) خداوند و هم غصب (مـقـام ولايت), همراه با (ظلم به عباد) است, ولى مشروطه فقط ظلم به مقام امامت و ولايـت اسـت و بـس كـه بـا اجازه كسى كه داراى (ولايت اذن) است, مى تواند لباس مشروعيت به تن كند.8 نائينى در تاييد اين نكته آورده است:


(پـس البته لازم است نحوه سلطنت اسلاميه را اگر چه متصدى مغتصب باشد, به قدر قوه تـحـفـظ كنيم و اگر محض تعليم امت و از براى سرمشق ولات و قضات و عمال و به غرض الـتـزام آنان به رفتار بر اين نهج و عدم تخلف از اين دستورالعمل بوده, پس لازم است تعليم كنيم.)9 عـلامـه نـائـيـنى, تاسف مى خورد از اين كه با توجه به نيازهاى زمان, از سياسات اسـلامـى بـهـره نـجـستيم و به اسيرى و بندگى طاغوتها در آمديم و گرفتار شديم و گـرفـتاريها و دشواريها را به كلى بى علاج پنداشتيم و در اين وادى داخل نشديم و ديـگـران بـراى پـى بـردن به نيازها, خود را از اين اسارت پليد, رهاندند و گوى پيشتازى از ما ربودند.10 كـژى كـه در

انـدك زمـانـى بـه مـشـروطـه راه يافت و گامهاى غير مس,ولانه اى كه روشـنـفـكـران غـرب زده براى از هم گسستن و فروپاشاندن اين انقلاب بزرگ مردمى و آثـار دسـتـاوردهاى آن برداشتند, نسل نائينى و بلكه نسل بعداز او را از اعتماد بـه ايـن قـبـيـل حركتها نا اميد كرد و در نهاد جامعه شيعى ايران, انتظار فرصت ديگرى را بارور ساخت.


ايـن انـتـظـار, پـس از سقوط رضاخان, طى چندين مرحله ارزيابى و توانا شد. ظهور فـدائـيـان اسلام, به رهبرى شهيد هميشه جاويد,نواب صفوى, از اين مراحل شمرده مى شود, تا اين بزرگ ترين گام را امام خمينى پس از نهضت 15 خرداد 1342 برداشت.


امام خمينى و حكومت اسلامى پـس از مـيـرزاى نائينى, امام خمينى, بحث از حكومت اسلامى را دنبال كرد, با اين تـفـاوت كـه امـام ولايـت فقيه را از مباحث فقيهى بيرون آورد و آن را در جايگاه اصـلـى خـود; يعنى علم كلام قرار داد. امام روشن كرد كه ولايت فقيه در تفكر كلامى شـيـعـه, دنباله امامت است و بحث امامت و ولايت, از اصول عقايد اماميه شمرده مى شـود; از ايـن روى نـمـى تواند داخل مباحث فرعى فقهى باشد, هر چند تكليفى بودن پـذيرش ولايت فقيه, براى همه م,منان , آن را از احكام تكليفى و داخل مباحث فقهى نـيـز قـرار مـى دهـد و مى تواند در فقه نيز, به اين اعتبار مورد گفت وگو قرار گيرد.


بـه ديـگـر سـخن, ولايت فقيه به لحاظ جنبه فعل الهى بودن, يك بحث كلامى است و به لحاظ جنبه فعل تكليفى بودن, يك بحث فقهى شمرده مى شود.
امام, مستقيم, به سراغ ديدگاه كلامى و فقهى شيعه در زمينه حكومت رفت و از توجيه شـرعى نظامهاى موجود پرهيز كرد. امام خمينى در تاريخ پرفراز و نشيب اسلام, تنها كـسـى اسـت كه با واقع گرايى حيرت انگيزو حلم و حكمت بى مانندش, توانست هزاران بـازدارنـده را بـا استمداد از امدادهاى غيبى, از جلوى راه حركت بردارد و پايه هـاى حـركت و حكومت و حكم اسلامى را براساس آنچه در كتاب و سنت تبيين شده است و نـيازهاى تاريخى و اجتماعى, ايجاب مى كند,

بريزد. امام, تنها عالم دينى بود كه تـوانست حق بودن اصول پايه نظام را اثبات كرده و در عرصه ظهور مدينه ها, آرمان شـهـر اسـلام را با بنيانگذاردن دولت اسلامى, عينيت بخشد و حكمت عملى اسلام را در عمل مجسم كند.
امـام خـمينى, در سه مرحله آرمان حاكميت دين را از ذهنيت به عينيت دگر كرد. او در مـرحـلـه نـخـسـت, بـا نوشتن كتاب ولايت فقيه و بخشهايى از كتابهاى: البيع و الـمـكـاسـب الـمحرمه, مبانى استدلالى يكى از اساسى ترين مباحث كلام و فقه سياسى شـيـعـه; يعنى ولايت فقيه در عصر غيبت و چگونگى ستيز و در افتادن با ولايت ستم و قـلـمـرو اخـتـيـار ولى فقيه در نظام سياسى اسلام را پيش كشيد و با اين عمل خود مشروعيت حكومت اسلامى را ثابت كرد.
در مـرحـله دوم كه از سال 1357 تا آخر حيات ايشان ادامه يافت, معمارى اين بناى سـتـرگ و بـى مانند را در عينيت جامعه به عهده گرفت و امكان عينى و عملى آن را در گـسـتـره حيات اجتماعى به نمايش گذاشت و به پاسخ شبهه ها و نكته هاى پيچيده اهـتـمـام ورزيد كه در طول مسير پر پيچ و خم انقلاب, تك تك مردم جامعه با آن رو در رو مى شوند.


در مـرحله سوم, با نوشتن وصيت نامه سياسى ـ الهى, به عنوان آخرين پيام ماندگار چگونگى ادامه راه و به پيش بردن حكومت اسلامى و چگونگى نگهبانى و پاسدارى از آن را روشن كرد.
الـف. دور نـمـاى حكومت اسلامى در انديشه امام: ما پس از نهضت 15 خرداد 1342 با مـفـهـوم حكومت اسلامى به گونه روشن (كه البته امام پيش از آن در كتابها و آثار ديـگرشان به طور فشرده به اين مساله پرداخته بوده) و چگونگى آن در بنان و بيان امام آشنا مى شويم.


امـام پـس از آزدى از زندان در 25 ارديبهشت 1343, در سخنانى, از قدرت شگفت آور اسـلام, سخن به ميان آورد و حكومتهاى اسلامى روى كارآمده در تاريخ, به جز, يكى ـ دو تـاى آنـهـا را غير عامل به احكام اسلام دانست11 و يادآور شد: اسلام مى خواهد مسلمانان بر همه مقدرات عالم حكومت كنند.12 امـام, اسـلام را بـراى هـدايـت جامعه هاى بشرى و به دست گرفتن زمام امور توانا خواند و در 18 شهريور همان سال, گفت:


(اگر بنا شد حكومت, اسلامى باشد, اگر بناشد ديانت اسلام حكومت كند,تمام ثغور حفظ مى شود.)13 از ايـن اشـارات كـه بگذريم, گسترده ترين بحث امام درباره حكومت اسلامى, به سال 1348 بـر مـى گردد كه در سيزده جلسه, از تاريخ 1/11/1348 تا 20/11همان سال, در ايـام اقـامـت در نـجف اشرف, درباره مبانى كلامى و فقهى حكومت اسلامى, سخن گفت و مـجـمـوعه و يرايش يافته اين گفتارها, در پائيز 1349, با عنوان: ولايت فقيه, در بيروت چاپ و به كشورهاى گوناگون, از جمله ايران فرستاده شد.


امام در اين كتاب, توجه همه مبارزان مسلمان را به كج انديشى و تبليغات خائنانه اسـتـعـمـارگـران كـه مـى گـفتند: (اسلام حكومتى ندارد, تشكيلات حكومتى ندارد)14 فراخواند و گفت:
(از بـزرگ ترين تاسيسهاى سياسى و حقوقى اسلام, حكومت است و بايد ضرورت تشكيل آن را بـاور داشـته باشيم و كوشش كنيم كه دستگاه اجراى احكام و اداره امور برقرار شود.)15 امـام مـبـارزه در راه تشكيل حكومت اسلامى را لازمه اعتقاد به ولايت دانست, بويژه ولايـت در امر حكومت و جنبه هاى سياسى آن را مورد بررسى قرار داد و به علماى آن عصر يادآور شد:


(شما وظيفه داريد حكومت اسلامى تاسيس كنيد. اعتماد به نفس داشته باشيد و بدانيد كه از عهده اين كار بر مى آييد.)16 بـه يـاران خـود سفارش كرد: تا از صفر شروع كنند و از جنجال چند نفر غرب زده و سرسپرده نوكرهاى استعمار, هراس به خود راه ندهند.17 امام جدايى ديانت از سياست را ساخته و پرداخته استعمارگران شمرد و هشيارانه مى گفت:


(آنـهـا ايـن تـفـكر را ترويج مى كنند تا دين را از تصرف امور دنيا و از تنظيم جـامـعه مسلمانان بركنار سازند و در ضمن, علماى اسلام را از مردم و مبارزان راه آزادى و استقلال جدا كنند.)18 بـه نـظـر امـام, اين القاء ها تلقينها و به ذهن خواندنها, در ايجاد زمينه لازم بـراى جـدايـى دين از سياست, حتى در حوزه هاى علميه نيز اثر كرده بود, به گونه اى كـه اگـر كـسـى مـى خواست درباره حكومت اسلامى سخن بگويد, بايد تقيه مى كرد.


مـنـظـور اصلى استعمارگران از جدايى دين و سياست, چيرگى بر منابع اقتصادى و به دست گرفتن امور مالى آنها بود.
مـشـروعـيت حكومت اسلامى: امام خمينى در كتاب ولايت فقيه, دليلهايى را براى ثابت كـردن مـشـروعـيـت و بايستگى عقلانى حكومت اسلامى آورده و به اين منظور از شواهد تـاريـخى و نشانه هاى عقلى زيادى كمك گرفته كه مهم ترين آنها عبارتنداز اين سه دليل:
1. عمل پيامبر در تشكيل حكومت.


2. بايستگى استمرار اجراى احكام الهى و ويژه نبودن آن به عصر پيامبر اكرم.
3. بـررسـى مـاهـيت و كيفيت قانونهاى اسلام به خوبى نشان مى دهد كه اين قانونها بـراى تـكـوين يك دولت و براى اداره سياسى و اقتصادى و فرهنگى جامعه تشريع شده اند.19 امـام از احـكـام مالى, احكام دفاع ملى و احكام احقاق حقوق و احكام جزايى اسلام سـخن به ميان مى آورد و نمونه هايى ارائه مى دهد كه همگى از جامع بودن و حكومت گـرايـى اسـلام حـكـايت مى كنند و خاطر نشان مى سازد: وجود مجموعه قانونها براى اصلاح جامعه كافى نيست و به قوه اجرائى احتياج دارد. به همين دليل.


(خـداونـد متعال در كنار فرستادن يك مجموعه قانون, يعنى احكام شرع, يك حكومت و دستگاه اجرا و اداره مستقر كرده است.)20 غـيـر از دليلهاى ياد شده در كتاب البيع, به دو دليل ديگر بر مى خوريم كه براى بيان ضروت و مشروعيت حكومت اسلامى عرضه شده اند:
4. هـيچ يك از مجموعه احكام اسلامى: سياسى, مالى و حقوقى نسخ نشده اند و تا روز قـيـامـت پـايـدار و پابرجا خواهند بود. همين ماندگارى احكام, ناگزير خواهان و خـواسـتـار حكومت و ولايتى است كه اجرا و نگهدارى و پاسدارى از آنها را به عهده بـگـيـرد. اجـراى احكام, بدون حكومت امكان ندارد; چرا كه سبب هرج ومرج مى شود.


جـداى از ايـن دلـيـل, حفظ نظام اسلامى و حفظ مرزها از تهاجم و تجاوز تجاوزگران نيز, از امور لازمى است كه بدون تشكيل حكومت امكان ندارد.21 5. امام از رواياتى كه پاره اى از آنها را دليل بر نفوذ فتوا يا قضاوت فقها مى دانـد, مـشروعيت حكومت اسلامى را استنباط مى كند و بر اين باور است: مفاهيم بيش تر اين روايات, بيانگر نيابت ولايى, در قلمرو گسترده اند.


امـام, بـا بـهره گيرى از تعبيراتى چون: (الفقهاء امناء الرسل)22, (اللهم ارحم خـلـفـائـى)23, (الـفـقـهـاء حصون الاسلام)24 (انى قد جعلته عليكم حكما)25 و (ان الـعـلـمـاء ورثـه الانبيا)26 كه در روايات آمده اند, بايستگى ولايت فقيه در سطح اداره جـامـعـه و سرپرستى حكومت را روا مى شمارد و اين درحالى است كه از فقهاى پيشين كم تر كسى به چنين استنباطهايى دست يافته است.
امام در كتاب البيع مى نويسد:


(اسلام, همان حكومت است در همه ش,ون آن و احكام شرعى قوانين اسلام هستند و احكام جـلوه اى از جلوه هاى حكومت و حتى مطلوبهاى بالفرض هستند و از وسائلى هستند كه در جـهـت اجـراى حـكـومت و بسط عدالت به كار گرفته مى شوند. پس اين كه فقيه دژ اسـلام اسـت, مـعـنـايى ندارد جز اين كه او سرپرست اسلام است, همچنان كه پيامر و ائمه(ع) سرپرست اسلام بوده اند در همه امور حكومتى.)27 امـام در ولايـت فقيه, پس از بيان مستدل درباره

بايستگى حكومت اسلامى, به پيشينه تـاريـخـى انـحـراف از اين اصل كه به عصر بنى اميه باز مى گردد و در دوران بنى عـبـاس ادامه مى يابد, اشاره مى كند و يادآور مى شود: روش آنها در حكومت, روشى ضـد اسـلامى و به صورت نظامهاى حاكم بر ايران, روم و مصر بود و در دورانهاى بعد نـيز, همان اشكال غير اسلامى ادامه يافت. امام تاكيد مى كند: عقل و شرع بر قيام بـراى دگرگون كردن چنين حكومتى حكم مى كنند. در انقلاب سياسى مى بايد, تا افزون بر پيش گيرى از حكومت طاغوت, زمينه را براى حكومت اسلامى پديد آورد.


امـام در بـخـشـى از كـتـاب ولايت فقيه فرق بين حكومت اسلامى با ديگر حكومتها را بـرشـمـرده اسـت و حكومت اسلامى را مشروط به قانونهاى اسلام مى داند و وظيفه قوه مـقـنـنه و مجالس قانونگذارى برنامه ريزى براى وزارتخانه هاى گوناگون و تشكيلات حـكـومـت در چـهارچوب احكام اسلامى است و در ويژگيهاى زمامدار و رهبرى,افزون بر ويـژگيهاى عامه: عدل و تدبير, علم به قانون و عدالت را نيز از ويژگيهاى بايسته مى شمارد.


قـلـمرو كارى و حوزه اختيار ولى فقيه: مهم ترين بخش ديدگاه امام خمينى درموضوع حـكـومـت, آن بـخشى است كه به روشنگرى حوزه اختيار ولى فقيه مى پردازد و احكام حـكـومـتـى بـر اسـاس مـصلحت را بر احكام اوليه و ثانويه, در هنگام برخوردها و ناسازگاريها پيش مى دارد.
امـام, حوزه اختيار ولى فقيه را بسان حوزه اختيار پيامبر(ص) و ائمه, گسترده مى داند و مى نويسند:


(براى فقيه همه آنچه براى معصوم ثابت بوده, ثابت است, مگر آن كه دليل قائم شود كـه اخـتـيـارات آنها از جهت ولايت و سلطنت آنها نيست, بلكه مربوط به جهات شخصى آنـان و بـه جـهـت شرافت آنان بوده است و يا آن كه اگر چه دليل دلالت مى كند كه فـلان اخـتـيار از جهت ش,ون حكومتى براى معصوم ثابت است, اما با اين حال اختصاص بـه امـام مـعصوم دارد و از آن, نقدى نمى شود همان طور كه اين مطلب درجهاد غير دفـاعـى مـشـهور است, گرچه در آن نيز, بحث و تامل راه دارد و امكان تسرى آن به غير معصوم هست.)28 بـارى امـام فـرق نـهـادن بين حكومتى رسول الله و ولى فقيه را, ناخردمندانه مى داند;29 زيرا ولايت فقيه, بى گمان شعبه اى از ولايت رسول خداست.


الگويابى از مـسـائل مهمى كه در اين مرحله وجود داشت, يافتن و ارائه نمونه تاريخى حكومت اسـلامـى بـود. مـطالعه آثار نوشتارى و گفتارهاى امام خمينى, نشان مى دهد كه از نـظـر ايشان حكومت اسلامى در طول تاريخ تمدن اسلامى از عمر كوتاهى برخوردار بوده اسـت.30 بـه جـز چـنـد سـالـى در زمـان پيغمبر اسلام(ص) و در حكومت بسيار كوتاه امـيـرالم,منين(ع), جريان نداشته است.31 اين بود كه استناد حكومت اسلامى را مشى حكومتى رسول اكرم(ص) و حكومت امام على معرفى مى كرد.32 امام خمينى, عامل بيگانگى مسلمانان را از حكومت اسلامى و مهجورى اين نظام مقدس, نـاآگـاهـى مسلمانان از

مصالح خود و در سده هاى واپسين, دسيسه هاى استعمارگران مـى دانـسـت. ايـشان در پژوهشهاى ژرف و طولانى خود به اين نتيجه رسيده بود: اين پـديـده شـوم از آن روزهايى در جهان اسلام آغاز شد كه به گوناگونى زواياى اسلام, توجه نشد.33 ايـن بـود كـه در 22 مـهـرمـاه 1357, همزمان با اوج گيرى انقلاب الهى ايران, در سخنرانى خود به اين نكته اشاره كرد:


(در قـرنهاى سابق يك دسته متكلمين بوده اند كه اينها روى فهم تكلم خودشان, روى فـهم ادراك خودشان, اسلام را آن طور توجيه مى كردند كه خودشان فهميده بودند. يك دسـتـه فـلاسـفه بودند كه روى فلسفه اى كه آنها مى دانستند, اسلام را به صورت يك فـلـسفه ادراك مى كردند, خيال مى كردند كه مكتب فلسفى است. يك دسته عرفا و اين طـايفه بودند كه اسلام را به فهم عرفانى توجيه مى كردند و اسلام را كانه يك مكتب عـرفـانـى مـى دانـسـتـد, تـا ايـن زمانهاى آخرو كه اسلام را يك مكتب مادى تصور كردند.)34 زنده كردن همه زواياى اسلام, وقتى ممكن مى شود كه در عرصه جامعه حضور يابد و در هـمـه زوايـاى زنـدگـى فردى و اجتماعى به كار بيفتد و احكام آن, يك به يك اجرا شود.


امام با توجه به اين حقيقت بود كه در طول چندين دهه مبارزه به كم تر از پويايى حـكـومت اسلامى بسنده نكرد. با تلاش بسيار و شبان و روزان حقايق را روشن ساخت كه دور نـمـاى حـكـومـت الهى اسلام, در عروق ملت ريشه دواند و زنگار دلها پاك شد و خـردهـا تـوانايى درنگ يافتند و اين نظام مقدس براى مبارزين و خرد ورزان درخور فهم و عامل فخر شد.


حـكـومـت اسـلامـى بـراى امـام حكومت قانون35, مظهر عدالت حقيقى و برخوردارى از نـعـمـتـهـاى الـهى36, مانعى براى خيانت, غارتگرى و هرج و مرج37 بود و دولتهاى استبدادى در باور امام, در ناسازگارى آشكار, با حكومت اسلامى بودند.38.


ب. حـكـومت اسلامى در عينيت جامعه: پس از پيروزى انقلاب اسلامى در پرتو آموزه هاى اسـلام, تـوجهات حضرت حق و پشتيبانى بى دريغ مردم و رهبرى خردمندانه امام خمينى در 22 بـهـمن 1357, زمان آن رسيده بود كه انديشه حكومت اسلامى جامه عمل بپوشد و بـاورهـا و انـديـشـه هـاى مربوط به حكومت اسلامى و ولايت فقيه كه در طول قرنهاى گذشته, مورد گفت وگو قرار گرفته بود, در قالب يك نظام سياسى تبلور يابد.


امـام خـمـيـنى, بر اساس خواست عمومى ملت ايران و برابر اصول قانون اساسى نظام اسـلامى, در نقش رهبر انقلاب, ولايت و هدايت جامعه را بر عهده گرفت. او مشى سياسى را دنـبـال كـرد, تا چشم از جهان فرو بست. در طول اين مدت, زواياى ناپيدايى از سيستم حكومت اسلامى روشن شد كه خود به پژوهش مستقلى نياز دارد.


بـى گـمان يكى از مواردى كه در طول انقلاب, امام به گونه روشن نظرخود را درباره مـشـروعـيـت و حوزه اختيار حكومت اسلامى اظهار داشت, مربوط مى شود به پاسخ نامه رئيس جمهور, در 16 دى ماه سال 1364.
امام در اين نامه, درباره حوزه اختيار و قلمرو كارى حكومت اسلامى اظهار داشت:
(حـكومت كه شعبه اى از ولايت مطلقه رسول الله, صلى الله و عليه وآله وسلم, است, يـكى از احكام اوليه اسلام است و مقدم بر تمامى احكام فرعيه, حتى نماز و روزه و حـج اسـت. حـاكم مى تواند مسجد يا منزلى را كه در مسير خيابان است, خراب كند و پـول منزل را به صاحبش رد كند. حاكم مى تواند مساجد را در موقع لزوم تعطيل كند و مـسـجدى كه ضرار باشد, در صورتى كه رفع بدون تخريب نشود, خراب كند. حكومت مى تـواند قراردادهاى شرعى را كه خود با مردم

بسته است, هر موقع آن قرارداد مخالف مـصـالح كشور و اسلام باشد, يك جانبه لغو كند و مى تواند هر امرى را چه عبادى و يـاغـيـر عـبـادى است كه جريان آن مخالف مصالح اسلام است, از آن مادامى كه چنين اسـت, جـلـوگـيـرى كـنـد. حكومت مى تواند از حج, كه از فرايض مهم الهى است, در مواقعى كه مخالف صلاح كشور اسلامى دانست, موقتا جلوگيرى كند.)39 بـيان و بنان امام و سيره عملى ايشان در برخورد با قدرتهاى شرق و غرب و اهتمام به استقلال و آزادى و احياى ارزشهاى اسلامى, مسير حكومت را نشان مى داد و راههاى نارفته آينده را پرتو افشانى مى كرد.


امام در عمل نشان داد كه جهت گيرى اقتصاد اسلامى در راستاى حفظ منابع محرومان و گـسـتـرش مشاركت عمومى آنان است و مبارزه اسلام با زراندوزان, بزرگ ترين هديه و بشارت آزادى انسان از اسارت فقر و تهيدستى به شمار مى رود:
(صـاحـبـان مال و منال در حكومت اسلام, هيچ امتياز و برتريى از اين جهت بر فقرا ندارند و ابدا اولويتى به آنان تعلق نمى گيرد.)40 يادآور شد:
(ثـروتـمـنـدان هرگز به خاطر تمكن مالى خود نبايد در حكومت و حكمرانان و اداره كـنـندگان كشور اسلامى, نفوذ كنند و مال و ثروت خود را بهانه فخرفروشى و مباهات قـرار دهند و به فقرا و مستمندان و زحمتكشان, افكار و خواسته هاى خود را تحميل كنند.)41 امـام بـهاى بيش تر را در حكومت اسلامى از آن كسانى دانست كه از تقواى فزون ترى بـرخـوردار بـاشند.42 اجرا و برنامه ريزى اين مهم را از وظيفه ها و كارهاى مهم همه مديران و كارگزاران و رهبران و روحانيان به شمارى آورد:


(با فقرا و مستمندان و پابرهنه ها بيش تر حشر و نشر و جلسه و مراوده, و معارفه و رفاقت داشته باشند, تا متمكنين و مرفهين.) در كـنـار مستمندان و پابرهنه ها بودن و خود را در عرض آنان دانستن را, افتخار بزرگى مى دانست كه بهره دوستان خدا شده است.43 امـام در آميختگى, رفت و آمد و حشر و نشر با اغنيا و ثروتمندان را ناسازگار با سـيره و روش انبيا و اميرالم,منين و معصومان(ع) مى دانست44 و ساده زيستى را به همگان, بخصوص روحانيت, سفارش مى كرد.45 امام, كم كم همه انگيزه هاى وحشت جامعه اسلامى را از ميان برد و نشستهاى طاغوتى را سـركـوب كرد و حكومتها را خدمتگزاران ملت خواند46 و سلامت يك كشور را در اين ديـد كه ميان دستگاه حاكمه با ملت تفاهم وجوده داشته باشد.47 سرانجام فلاكت بار حكام جور و غير مردمى را درس عبرت خواند.48 او, به همه هشدار دارد:


(در حـكـومـت اسـلامـى, همه مردم از اين به بعد, از خودشان بترسند, نه ازحكومت, ازخـودشـان بـتـرسند كه مبادا خلاف بكنند . حكومت عدل از خلافها جلوگيرى مى كند, جـزا مـى دهـد. مـا از خـودمـان بايد بترسيم كه خلاف بكنيم و الا حكومت اسلام خلاف نخواهد كرد.)49 امام احكام قضايى, حكومتى و سياسى اسلام را احيا كرد. شناخت درست حكومت و جامعه را مـهـم دانـست, تا نظام بتواند براساس آن به سود مسلمانان برنامه ريزى كند و اجتهاد مصطلح در حوزه ها را كافى ندانست و اظهار داشت:
(يـك فـرد اگـر اعـلـم در علوم معهود حوزه ها باشد, ولى نتواند مصلحت جامعه را تـشـخيص دهد و يا نتواند افراد صالح و مفيد را از افراد ناصالح تشخيص دهد و به طور كلى در زمينه اجتماعى و سياسى فاقد بينش صحيح و قدرت تصميم گيرى باشد, اين فـرد در مـسائل اجتماعى و حكومتى مجتهد نيست و نمى تواند زمام جامعه را به دست گيرد.)50 و يادآور شد:
(در حكومت اسلامى, هميشه بايد باب اجتهاد باز باشد و طبيعت انقلاب و نظام همواره اقـتـضـا مـى كـنـد كـه نظرات اجتماعى ـ فقهى در زمينه هاى مختلف ولو مخالف با يكديگر, آزادانه عرضه شود و كسى توان و حق جلوگيرى از آن را ندارد.)51 ج. حكومت اسلامى در وصيت سياسى الهى امام: وصيت در مفهوم حقوقى, از حق دست يازى حـكايت مى كند كه شخص به طور مستقيم يا با واسطه, پس از مرگ در ميراث مادى خود مـى تـوانـد داشـته باشد و موصى از اين راه دست يازيها و حق استفاده زمان حيات خـود را بـه حـق اسـتـفـاده و دسـت يازى بعد از مرگ مى پيونداند و دامنه آن به دارايـيـهايى كه فرد از خود به جاى گذارده, محدود مى شود. ولى در مفهوم الهى و سـيـاسـى آن, مـوضـوع وصـيـت فراتر از پيوندهاى اشخاص است و از قلمرو گسترده و اجـتـمـاعـى تـرى برخوردار است و سرمايه هاى معنوى موصى را در بر مى گيرد و از درنـگ و درايت بيش ترى حكايت مى كند. به همين دليل بيش تر اين گونه وصيتها, از سوى چهره هاى برجسته معنوى و زمامداران برجسته صورت گرفته است.
در اسـلام, وصـيـت الهى ـ سياسى, از زمان پيامبر رواج داشته است و منابع خبرى و روايـى, سـرشـار ازاين گونه وصيتهايند. بخش مهم عهدنامه ها نيز در رديف وصاياى سـيـاسـى قراردارند. عهدنامه هاى حضرت على(ع) به مالك اشتر نخعى و محمد بن ابى بكر, از بخشهاى عمده وصاياى سياسى امام(ع) شمرده مى شوند.
اين سنت, بعدها در ميان متفكران و زمامداران مسلمان, ادامه يافت و تا عصر حاضر دوام آورد. وصـيـت نـامه عطار نيشابورى52, وصيت نامه ملاعلى بن ملامحمد طالقانى, وصيت نامه علاء الدوله سمنانى و علامه مجلسى53, همه از اين مقوله اند.
وصيت در هر دو معنى خود, از صبغه دينى برخوردار است و در هزاره هاى گذشته, جزو احكام شناخته شده اديان ابراهيمى شمرده مى شده است.
جـايـگـاه ويـژه وصيت در نظام ارزشى اسلام, سبب شد, در فقه و كلام و عرفان, مورد تـوجـه و تـامـل قرار گيرد و امام خمينى, بدون ترديد, در ميان فقها, متكلمان و عـرفـا از انـگـشـت شـمارترين افرادى است كه وصيت نامه سياسى از خود به يادگار گـذاشت و با اين عمل خود, چنين سنت ديرين و سازنده را ميان متفكران و چهره هاى سياسى, زنده ساخت.


امـام خـمـيـنى با وصيت نامه سياسى الهى خود, به حضور ميان امت ادامه مى دهد و اجـراى آن در هـمه حوزه هاى انقلاب, به دوران امام خمينى, دوام مى بخشد, دورانى كه دشمنان, با ارتحال امام, آن را خاتمه يافته مى پنداشتند.


امـام, دروصيت الهى خود, چنانكه رسم رهبران سياسى است, به آرزوهاى انجام نشدنى نـپـرداخـتـه است. او به عنوان يك رهبر فرهيخته و فرزانه, روى نكته هايى انگشت گـذاشـته و از مقوله هايى سخن رانده كه امكان پياده شدن آنها مى رود. آن عزيز, سـخـنـى فراتر از حدومرز توانائيهاى يك ملت به ميان نياورده است. براى او, وضع خـوشـايـند, رفع ناهنجاريهاى معنوى, فرهنگى, اقتصادى و سياسى جامعه, به اندازه تـوانـائيها و كششهاى مردم است و همين, رمز مهر و علاقه باطنى مردم به اوست. او از بـاطـن مردم و از تواناييهاى آنان سخن مى راند. وصيت امام در يك كلمه, زبان معنوى و فرهنگ برومند توده هاست و با منظومه فكرى مردم همنوايى دارد.

در متن اصلی مقاله به هم ریختگی وجود ندارد. برای مطالعه بیشتر مقاله آن را خریداری کنید