بخشی از مقاله

چکیده

یکی از مسائلی که افلاطون در فلسفه اش به آن پرداخته ، بحث از آفرینش جهان و صانع الهی است. افلاطون برای نخستین باردرفلسفه، آفرینش جهان را به خدایی غیر اسطوره ای نسبت می دهد. وی در بحث از پیدایش جهان دنیای محسوس را درحال شدن می داند. آنچه می شود بالضروره باید به واسطه فعل علتی بشود. فاعل مورد بحث ، صانع الهی یا دمیورژ است . اوآنچه را در بی نظمی ودر حرکتی نا منظم بود برگرفت و به نظم درآورد و دنیای مادی را بر طبق نمونه ازلی و ابدی شکل داد.

در فلسفه افلاطون آفرینش با بهره گیری از آنچه پیش از پیدایش جهان وجود داشته صورت گرفته است و ضرورت و علت حرکت نامنظم در هر فرآیند آفرینشی دخالت داشته اند. هرچند خداوند علت اصلی و نهایی است اما علل فرعی نیز وجود دارند که خداوند بوسیله آنها کارهای خود را انجام داده است. افلاطون به گونه ای از اعتقاد دینی و احترام به خدایان سنتی برخوردار بود. هرچند وی در فلسفه اش خدای واحد را در عالی ترین جایگاه قرار می دهد اما روحیه محافظه کارانه در نوشته هایش به چشم می خورد. در این مقاله تلاش گردیده تا ساختمان فکری افلاطون درمورد صانع وآفریننده مورد بررسی قرار گیرد.

مقدمه

تفکر درباره ی علت العلل همه اشیاء از نخستین روزهای خلقت ذهن بشر را به خود مشغول نموده است. نخستین اندیشمندان یونان باستان نظیر طالس، آناکسیمنس و هراکلیتوس علت اصلی پیدایش جهان را در عالم ماده جستجو می کردند و عناصری مانند آب، هوا و آتش را علت العلل موجودات این عالم معرفی می نمودند.

در اعتقادات دینی کهن یونانیان انسانوار انگاری غلبه داشته است. کسنوفانس انسانوارانگاری افراطی را نفی کرده و اعتقاد داشته که هرگز نمی توان درباره خدایان چیزی دانست. سوفسطائیان درباره وجود خدایان شک ایجاد نمودند؛ پروتاگوراس می گفت نمی تواند بداند آیا خدایان وجود دارند یا نه و اینکه دارای چه شکلی می باشند زیرا عوامل بازدارنده این شناخت بسیارند

بیشترحکمای قبل از افلاطون نوعی تصور ماده انگارانه از صانع جهان داشته اند واز بین علل چهار گانه فاعلی ،غایی ، صوری ومادی در پیدایش جهان تنها به علت مادی نظر کرده اند وهمانگونه که ارسطو در متافیزیک بیان می کند همه آنها تلاش نموده اند که برای جهان یک علت مادی را اثبات کنند .

یونانیان باستان مانند اقوام دیگر ،صانع هستی را از هستی جدا نمی دانستند از این رو درآغاز مفهوم خدای خالق را در نمی یافتند.

افلاطون بر پایه اساطیر، اعتقادات دینی رایج، اعتقادات فیثاغوری، میراث فیلسوفان بزرگ پیش از سقراط و تفکرات ویژه خویش از نظرات خاصی در مورد خدا و خدایان برخوردار بود.

وی درباره نوعی از نیکی یا خیر به عنوان منبع وجود بحث می کند ولی این منبع را عامل به وجود آمدن جهان نمی شمارد. وقتی این مساله را مورد بحث قرار می دهد که چگونه عالم مادی به وجود آمده است، از هنرمندی بزرگ به نام دمیورژ یاد می کند که عالم را از یک اصل هیولایی می سازد

افلاطون قائل به جهانی ماوراء جهان محسوسات شده و با طرح نظریه ایده، ارزش جهان مرئی ومحسوس را تا حد سایه و بهره مند از حقیقت پایین می آورد . وی در رساله پارمنیدس، ایده ها را که لایتغیر و ورای محسوساتند، حقیقت می داند و خیر را به عنوان امری عینی در منتهی الیه جهان ایده هاکه جهان معقولات عینی است قرار می دهد. مساله خدای خالق وخیر نیزیکی از مسائل اصلی فلسفه افلاطون است . وی درجمهوری مثال خیر را منبع حقیقت وشناسایی و در عین حال برتر از هر دو معرفی نموده است .

معنای آفرینش در فلسفه افلاطون

یکی از نظریات مطرح شده در خصوص خلقت، نظریه خلق ازشیء است. بر اساس این نظریه خداوند جهان را بر روی ماده خام مسبوق الوجود ساخته است. این نظریه را می توان در میان اساطیر ملل مختلف جستجو کرد. در یونان باستان افلاطون معتقد به این دیدگاه بود. افلاطون در تیمائوس آفرینش را به استادی سازنده نسبت می دهد که جهان را از توده بی نظمی به وجود آورده و منظم ساخته است. وی تصریح می کند که صانع، عالم را بر طبق نمونه های ازلی پرداخته است.

افلاطون می گوید: خود آن چیزی که قرار است همه انواع را به خود بپذیرد باید عاری از هر شکل و صورتی باشد،عیناً همانطور که عطرسازان پیش از هر کار ماده اولیه را به شیوه های مختلف چنان آماده می سازند که مایعی که قرار است بوی خوش را به خود گیرد، تا آنجا که ممکن است بی بو باشد. همچنین کسانی که می خواهند اشکالی را روی جسم نرمی نقش بندند کاری می کنند که خود آن جسم دارای هیچ نقش و صورتی نباشد. پس آن چیزی هم که قرار است نقشها و تصاویر موجودات سرمدی را به نحو کامل به خود بپذیرد، خود بایدطبیعتاً فاقد هر شکل و صورتی باشد.

تیمائوس در آغاز سخن از آفرینش جهان، به قصد گفتگوکنندگان اشاره می کند که عبارت است از سخن گفتن درباره کل جهان و معلوم ساختن کیفیت پیدایش آن یا رسیدن به این نتیجه که کل جهان به وجود نیامده بلکه از ازل همیشه بوده است.

سپس افلاطون به تفکیک آنچه همیشه » هست « و هرگز دگرگونی و شدن در آن راه ندارد از آنچه همیشه دستخوش تغییر و دگرگونی است می پردازد و با این بیان که هر » شونده « باید بر اثر علتی » بشود « جهان را مخلوق و حادث می داند.

نظریه افلاطون درباره جهان مادی همبستگی مستقیم با نظریه ایده نزد او دارد.ایده ها برای وی تنها هستنده های واقعی به شمار می روند، اما جهان محسوس پدیده ها حد وسطی بین هستی و نیستی است که خصلت آن صیرورت وشدن است. بنابراین جهان مادی از هستی اصیل برخوردار نیست.

در متن اصلی مقاله به هم ریختگی وجود ندارد. برای مطالعه بیشتر مقاله آن را خریداری کنید