بخشی از مقاله
فرافکنی و توجیه (دلیل تراشی) در فرهنگ عامه ایران
چکیده
فرهنگ عامه اعم از امثال، حکَم، کنایات، استعارات، داسـتان هـاي عامیانـه،متَـل هـا،
چیستانها، و مانند آن انعکاس گویا و آیینه تمامنمايِ سـنتهـا، دانسـتههـا، باورهـا،
منشها، و ارزشهاي فرهنگیِ یک جامعه است که از رهگذرِ آن، میتوان به شناخت
واقعیِ خلقیات و رفتارهاي مردم آن جامعه و انگیزهها و عللِ موجبه آن دست یافت.
فرافکنی و توجیه (دلیل تراشی) از جمله ابتلائات بزرگ اجتماعی ماست که در سطحی بسیار گسترده در بین طبقات و قشرهاي مختلـف جامعـه، از پـایینتـرین مراتب گرفته تا بالاترین مدارج، رواج تام دارد.2 وسـعت و شـدت شـیوعِ ایـن دو عارضه بزرگ اجتماعی، تا حدود زیادي، معرف و نشانه شیوعِ روحیات اجتمـاعی
نامطلوبی از قبیل »مسئولیتناپذیري«، »خود منزّهبینی«، »واقعگریزي«، »فریبکاري«،
و امثال آن است که غالباً و عمدتاً جنبه ناخودآگاه دارند.
بدیهی است که این روحیات و عوارضِ بیمارگونه یکباره و یـکشـبه پدیـد
نیامدهاند و ریشههایی دیرینه و عمیق در تاریخ تحولات اجتماعی جامعه ما دارنـد؛
هر چند، سرعت فوقالعادة شیوع آن ها در سالهاي اخیر، بنفسه، موضوعی شـایان تأمل و نگرانکننده است.3
در این مقاله، تلاش شـده اسـت مظـاهر و جلـوههـاي ایـن دو مفهـومِ اساسـاً
روانشناختی در فرهنگ عامه ایران و نیز در برخی پارهفرهنگهاي منطقهاي و قومی آن، ردیابی و براي هریک شواهد کافی جستوجو و ارائه شود. براي ایـن منظـور،
نخست تعریف و توضیح مختصري از دو مفهوم مزبور ذکـر و سـپس بـهاحصـاي
موارد و شواهد آنها در فرهنگ عامه پرداخته شده است.
کلیدواژهها: فرهنگ عامه، فرافکنی، توجیه، امثال و حکم، داستانهاي عامیانه.
.1 مقدمه
با توجه به همبستگیها و ارتباطات تنگاتنگی که بین دانشهاي گوناگون وابسـته بـه علـوم انسانی و علوم اجتماعی برقرار است، امروزه رویکردهاي میانرشـتهاي (interdisciplinary)
در بررسی مسائل اجتماعی از اهمیت و اعتبار ویژهاي برخوردار شده است.
در مقاله حاضر، با تبعیت از همین رویکـرد انعکـاس دو مفهـوم اساسـی روانشـناختی (psychological) در امثال (proverbs) و داستانهاي عامیانه (folk tales)، در زبان فارسـی، بررسی و تحلیل شده است.
.2 فرافکنی4
خــود کــردن و عیــب دوســتان دیـــدن رســمی اســت کــه ســعدیا تــو آوردي
(سعدي)
فرافکنی یا برونفکنی از جمله اصطلاحات و مفاهیم نوین روان شناختی است که نخسـتین بار در آثار زیگموند فروید، روان شناس و روان پزشک نام دار اتریشی، ضمن بحث سازوکار
(مکانیسم)هايِ دفاعی مطرح شد.
1.2 توضیح اجمالی مفهوم فرافکنی
در متون روانشناسی و روانپزشکی، تعریفهاي متعددي از فرافکنی ارائه شده است که در اینجا به ذکر دو نمونه آن اکتفا میشود:
فرافکنی آن است که افکار و احساسات و انگیزه هاي خود را از خود برون افکنیم و به دیگري نسبت دهیم. این واکنش جبرانـی و دفـاعی اسـت و بـه منظـور جلـوگیري از اضطراب صورت میگیرد و در واقع نوعی قیاس به نفس است (مان، .(138 :1342
مان، در مقام توضیح بیشتر مفهوم فرافکنی، اضافه میکند:
براي جبران شکست و پوشانیدن عیوب خود گاه از این راه مـی رویـم کـه گنـاه را بـه
گردن دیگران بیندازیم و بدینطریق، حرمت ذات خود را در نظر خود حفـظ کنـیم ...
اگر نتوانیم به مقامی که می خواسته ایم برسیم، قدر مقام یا قدر کسی را کـه آن مقـام را اشغال کرده است پایین می آوریم. گاه نیز، دیگران را مسئول شکست خود می شـماریم که درواقع، هیچ مسئولیتی نداشتهاند ... (همان).
تعریف دیگر:
برونافکنی مکانیسم دفـاعی ناخودآگـاهی اسـت کـه از طریـقِ آن، فـرد اندیشـههـا، افکـار، احساسات، و تکانههاي معمولاً ناخودآگاهی را که براي او ناخوشایند یا غیر قابل قبول اسـت به شخص دیگري نسبت میدهد. مکانیسم فرافکنی از فرد در مقابل اضطرابِ ناشـی از یـک منازعه یا تعارضِ درونی محافظت مینماید. شخص از راه بهخارجانداختنِ آنچه غیـر قابـل قبول است، موفق میشود با آن، مانند موقعیتی که مربوط به او نبوده و جـدا از اوسـت، کنـار بیاید (بهرامی و معنوي، .(289 :1370
تعریفهاي یادشده اصولاً جنبه تخصصی و فنی دارد؛ از اینرو، بجاست که تعریفی سادهتـر از آن ارائه شود که براي ناآشنایان به اصطلاحات و تعبیرات روانشناسی و روانپزشکی هم قابل درك باشد. فرافکنی نسبتدادن ناآگاهانه کاستیها، قصورها، تقصیرها، و انگیزهها و خواستههاي نامشروع و یا نامطلوب خود است به دیگران یا عوامل خارجی5 به منظـور اجتنـاب از احسـاس حقارت، ناکامی، ناخشنودي و یا گناهکاري. چنانکه ملاحظه میشود، »ناآگاهانـهبـودن« یکـی از شرایط و لوازم اصلی فرافکنی اسـت. بـه دیگـر سـخن، نسـبتدادن و متوجـهکـردن عیـوب و خطاهاي خود به دیگران فقط در صورتی فرافکنی، به مفهوم دقیق و اخصِ کلمه، تلقی میشـود که بدون قصد و اراده و با خودفریبی (self-deception) همراه باشد. در غیر این حالت، مشـمول عنوانهاي دیگري مثل »فریبکاري«، »غیبت«، »بهتان«، و غیره قرار میگیرد. بدیهی است کـه در بسیاري از موارد، فرافکنی، نظیر سایر سازوکارهاي دفاعی، در حالتی بینابین (مـرزِ »خودآگـاهی« (consciousness) و »ناخودآگاهی((unconsciousness) « بهوقوع میپیوندد که در روانشناسی از آن به »نیمهخودآگاهی(subconsciousness) « تعبیر میشود.
پس از این توضیح مقدماتی، اکنون به ارائه شواهد مربوط بـه فرافکنـی در فرهنـگ عامـه فارسی، و نیز در بعضی گویشهاي قومی و منطقهاي ایران، پرداخته میشود.6
2.2 شواهد
2.2.1 شواهد فرافکنی در امثال،حکَم، و تعبیراتکنایی
»آبکش به آفتابه میگه دوسوراخه« (شاملو، :1377 ذیل »آبکش.(«
عیبهاي متعدد خود را نمیبیند و بر عیب کم دیگران انگشت تأکید میگذارد.
نظیر: »آبکش به قلیون (قلیان) گفت (میگوید): دو سوراخ داري!←) « غلبر قلیانه دیر ایکه دلگه و نیز: آشپال به قلیون گُد دو سوراخ داري) (امینی، .(275 :1350
»آبکش به کفگیر میگوید نُه سوراخ داري!« (دهخدا، .(848 :1357
100 فرافکنی و توجیه (دلیلتراشی) در فرهنگ عامه ایران
»آتش چنار از چنار است« (همان: ← (16 از ماست که بر ماست.
»آخر (کولک ـ مرغانه) امه سر دشکنی!« مثل گیلکی (پایندة لنگرودي، .(5 :1352
آخر تخممرغ کرچ7 را به پاي ما شکستی؟ آخر گند و کثافت کار را به تن ما مالیدي؟
»آشپال به قلیون گُد دو سورا(خ) داري!«مثَلِ بختیاري (امینی، .(275 :1350
»آیینه خود را گمکردن« (شاملو، 1377، ذیلِ »آیینه.(«
به دلیل دراختیارنداشتنِ آیینه از کیفیت چهرة خود ناآگاهبودن.
به کنایه: زشتی صوري یا معنوي خود را از یادبردن و به دیگران ایرادگرفتن.
»از ماست که بر ماست« (دهخدا، .(147 :1357
مشکلات ما ناشی از تقصیر و یا قصورِ خودمان است. دیگران را گناه و مسئولیتی نیست.
نظیر: »آتشِ چنار از چنار است.«
»ِپر من است که بر من است.«
»کرم از خود درخت است.«
»کرمِ پنیر از خود پنیر است.« (براي شواهد شعري ← کتابی، .(148 :1383
»اسم خود را روي مردم گذاردن« (امینی، .(88 :1350
کنایه از: عیب خود را به دیگران نسبتدادن ←) هادي! اسمت بر من نهادي!).
»بِزَن بِکُش، بگو شیرهاي بود خودشمرد« (شکورزاده، 1372 به نقل از ذوالفقـاري، :1388
ش .(19583
نظیر: »بِزَن بِکُش بگومرد، خدا داد و خدابـرد«مثَـل کرمـانی (بهمنیـار، 1381 بـه نقـل از ذوالفقاري، :1388 ش .(19584
»بزه میشینه مایه: ته تیی بدیم«مثل سمنانی (ستوده، ← (40 :1356 بزین وره ره ...
بز به میش میگوید: ته ترا دیدم.
»بزین وره ره بات ته کینه بدین«مثل سمنانی (همان: .(41
بز به بره گفت: ماتحت تو را دیدم.
»بلاگردان (bouc-emissaire) کردنِ کسی یا چیزي.«
عیوب و تقصیرات خود را به غیر نسبتدادن، دیگران را قربانی و سپر بلا8 ساختن (نیـز ← امینی، .(165 :1350
»بهانه ... ِن گوزو نان جوست« مثل شیرازي (روایتکننده: سیدمحمد دستغیب). تقصیر خود را به دیگري نسبت میدهد.
»پیازه تو بو خوردي پیاز ریسه سیگردن تاودئی؟« مثـل گیلکـی (پاینـدة لنگـرودي، :1374 .(215 -213
پیاز را تو خوردي، ریسه پیاز را گردن من انداختی؟
(نیز← مرعشی، :1355 ذیل »پیاز.(«
»ترا مار عراق بگشته، بیگفتی کرلوب گیلانه« مثل گیلکی (همان: .(219
ترا مار عراق9 گزیده، تقصیرش را گذاشتی گردنِ کرلوب10 گیلان.
»توئه، گَمج11 گونه: تی ـ رو، می ـ رو جی سیاتره!« (پایندة لنگرودي، .(84 :1352
تابه به گمج میگوید: روي تو از روي من سیاهتر است.
»چس به دود قلیان میگوید بو میدي!« (شکورزاده، 272 :1372؛ نیـز ← مرعشـی، :1355
ذیل »چوسه.(«
»چس را ببین که به آب قلیان میگوید بويِ گند میدهی!« (امینی، .(275 :1350
مشابه: »چوس کن، فیس کنه اندرز ـ نصیحت کونه!« مثل گیلکی (پایندة لنگرودي، .(110 :1352
چسو باد ول کن را پند و اندرز میدهد.
»چوسه بیدین، کیگه، قیلان آب، بوکونه!« مثل گیلکی (پایندة لنگرودي، .(228 :1374
چس را ببین که میگوید: آبِ قلیان بو میدهد!
نظیر: »دیگ به دیگ میگوید تَهت سیاه!«
»حریف باخته همیشه با بخت خود در جنگ است« (امینی، .(301 :1350
نیز: »حریف باخته با خود همیشه در جنگ است« (هبلهرودي، .(59 :1344
کسانی که در نتیجه خبط و خطاي خود زیان دیدهاند، تقصـیر را متوجـه بخـت خـود میکنند.
»خار را در چشمِ دیگران میبیند و شاهتیر را در چشم خود نمیبیند12« (دهخدا، :1357 ذیل »خار.(«
نظیر: »خار را در چشم دیگران دیدن و جوالدوز را توي چشم خود ندیدن.«
»خود فضیحت و دیگران را نصیحت!« (همان: .(755
خودش افتضاح به بار آورده است، ولی دیگران را نصیحت میکند.
»دریا خو کون صدا نشتونه، گونه: (مـرز) مـی گوشـه کـر ــ ئـوده« مثـل گیلکـی (پاینـدة لنگرودي، .(136 :1352
دریا صداي خود را نمیشنود میگوید (رودخانه) گوش مرا کر کرده است.
»دنیا ببین چه فنده کور به کچل میخنده« (امینی، .(412 :1350
ببین دنیا چه خبر است که کور کچل را مسخره میکند.
»دولتمنده بگو ده کار، بیدولته رفاق هیسا« مثل گیلکی (پایندة لنگرودي، .(143 :1352
اعمال زشت ثروتمند، به انتظار فقیر است. ثروتمندان اغلب براي رهایی خود از بدنامی، مهر کثافتکاري خود را به پیشانی آدمهاي بیدست و پا و نادار میزنند.
»دیگ به دیگ میگوید رویت سیاه، سه پایه میگوید صلﱢعلی« (دهخدا، .(428 :1357
نظیر: »دیگ دیگی ره مایه ته کینه سیاهه للغو مایه صل علی، کفگیر مایـه ایـن درون« مثـل سمنانی (ستوده، .(101 :1356
»دیگ به دیگ میگوید: ...’ نت سیاه است‘ ماهیتابه میگوید: ’صلعلی‘، کفگیر میگوید:
’من هستم«‘ (نیز ← هبلهرودي، .(78 :1344
»دیگ مر دیگ را گوید که رويِ تو سیاه استقرهًْ!)«العیون و جامعالتمثیل به نقل از دهخدا،
.(849 :1357
»رقاصه نمیتونست برقصه میگفت زمینش کجه!« (امینی، .(441 :1350
براي پوشاندن بیهنري خود، دیگران را مقصر قلمداد میکـرد ←) عـروس نمـیتوانسـت برقصد ...).
»سال به دوازده ماه ما دیدیم یک بار هم تو ببین« (دهخدا، .(938 :1357
»گوسفندي در جستنِ از جوي آبی زیر دنبهاش ظاهر شد.
بز بخندید و به طعنه گفت: دیدیم! گوسفند پاسخ داد .«...
نظیر: »بزه میشینه مایه »ته تیی بدیم«، و نیز: بزن وره ره .«...
»سیروج =) روز) را کردیم سه روجه آن هم گردنِ خروجه =) خروسه)« (همان: .(1001
سیروز (ماه رمضان) را سه روز کردیم آن هم (به عذر اینکه) خروس ما را بیدار نکرد، روزه نگرفتیم (این مثل مصداقِ مکانیسمِ دلیلتراشی نیز میتواند باشد).
»شاش کن بهونه، هندونه و یسین ناي« مثل گیلکی (پایندة لنگرودي، .(164 :1352
بهانه شاش کن، براي (پايِ) هندوانه است.
»شغاله وره موسره، ورگ بدغی منجه« مثل سمنانی (ستوده، .(141 :1356
شغال بره را میدرد، گرگ بدنامی میکشد.
»شکستن کاسه کلوائی را گردن خارسو13 میاندازند!« (امینی، .(532 :1350
»عاشق خودش توره، خیال کونه خو همسایه کوره« مثل گیلکی (پایندة لنگرودي، .(189 :1374
عاشق خودش کور است، میپندارد همسایهاش کور است!
»عامو نادي نوم خود تو به مو نهادي!« مثل شیرازي ← هالو نادي ... .
عمو نادي اسمت را بر من گذاردي! تقصیرت را متوجه من کردي!
»عروس پا شل بو گفتی مرده پئره خانه ناهمواره« مثل گیلکی (همان: .(252
پايِ عروس شل بود، میگفت: خانه پدرشوهر ناهموار است!
»عروس رخص ندونس، گوت: داماد ـ ه خانه پـس و بلنـدي دانـه!« مثـل گیلکـی (پاینـدة لنگرودي، .(174 :1352
عروس رقص بلد نبود، میگفت: خانه داماد پست و بلندي دارد.
»عروس گودوش نبو، گوت: داماده (کولوم) جیروجئوره دره« مثل گیلکی (همان: .(175
عروس دوشیدن گاو را بلد نبود میگفت: طویله داماد پایین و بالاست.
»عروس مردنی را گردن خارسو نگذارید« (امینی، .(563 :1350
»عروس نمیتوانست برقصد میگفت: اتاق کج است!« (دهخدا، .(1098 :1357
← رقاصه نمیتونست برقصه ... و نیز: عروس پا شل بو ... و نیز: عزرائیل بدنام است.
»عزرائیل بدنام است« (همان: .(1099
مردمان بیشتر بر اثر افراطها و بیاحتیاطیهایشان میمیرند، ولی عزرائیل را مقصر میشمارند.
»غلبر قیلانه دیر ایکه دلگه« مثل قشقائی (کیانی، .(333 :1376
غربال به قلیان میگوید دو سوراخ داري ← دیگ به دیگ ... .
»قونشو قز نیک تو پوقهقلّهدر« مثل قشقائی (همان: .(335
دختر همسایه زشت است.
به کنایه: افرادي که خود عیب و نقص دارند، از نزدیکان و همسـایگان عیـب جـویی و بدگویی میکنند.
»کاسه کوزه هماسر اشکتش« مثل سمنانی (ستوده، .(164 :1356
کاسه و کوزهها را سر ما شکاند.
»کافر همه را به کیش خود پندارد« (هبلهرودي، .(119 :1344
اعتقادات و اندیشههاي باطل و یا ناپسند خود را به دیگران تسرّي میدهد.
»کاه را در چشم غیردیدن و کوه را در چشم خود ندیدن« (امینی، .(611 :1350
به عیبهاي کماهمیت دیگران توجهکردن و از معایب بزرگ خود غافلماندن.
»کبچی لبچی یه گه ’آقزینه باخ«‘، مثل گیلکی کـه بخشـی از آن بـه ترکـی اسـت (پاینـدة لنگرودي، .(200 :1374
»چانه پیچیده« به »لب و لوچه کج« میگوید: چانهاش را ببین!
»کرمِ درخت از درخت است« (دهخدا، .(148 :1357
نظیر: »از ماست که بر ماست.«
»کسشن باهونه هندونونه« مثل آملی (پرتوي آملی، .(81 :1358
بهانه شاشو هندوانه است.
»کل کور سرعا رسنه« مثل آملی (همان: .(83
کچل عیب خودش را نمیبیند و با کنایه از دیگران عیبجویی میکند.
»کماجدان به روغن داغ کن =) ماهی تابه) می گوید: ... نـت سـیاه!«مثَـل افتـري (همـایون ولیانی، :1371 ذیل »مثل.(«
نظیر: »دیگ به دیگ میگوید .«...
»کور به کور ایگوِز رتُم وِتیات!«مثَلِ بختیاري (خسروي، .(188 :1368
کور به کور میگوید تف بر چشمانت!
»کور پندارد که هر چه در توبره دارد رفیقش هم دارد« (امینی، .(636 :1350
آدمی تصور میکند هر عیبی که خودش دارد، سایرین هم دارند.
نظیر: »کهنهچین هر چه توي خورجین خودش هست بـه خیـالش تـوي شـال و دسـتمال رفیقش هم هست« (همان: .(642
»کورِ خود مباش و بینايِ مردم!« (دهخدا، .(1243 :1357
فقط به عیبهاي دیگران مپرداز، به عیوب و نقایص خود هم توجه کن!
» ←کورِ خود است و بینايِ مردم« و نیز: »خار را در چشم .«...
»کول، شله گوبی: یا علی!« مثل گیلکی (پایندة لنگرودي، .(190 :1352 »چلاق (لنگ) به شل میگوید یا علی!«
»کولی غربال به رو گرفته به رفیق]اش[ گفت: مرا چگونه میبینی؟ گفت: بدانسان که تو مرا میبینی« (دهخدا، .(1247 :1357
»کولی هر چه توي توبره خودش هست به خیالش توي توبرة همه هست« (امینی، .(640 :1350
← کور پندارد که هر چه ... .
...» ن گوزار بهانهاش نان جو (یا نان ارزن) است« (همان: .(641
و نیز: »بهانه ..... ن گوزو14 آرد جوست15« مثل شیرازي.
اشخاص ضعیف و ناتوان براي توجیه گناهان و یـا نـاتوانیهـاي خـود بـه بهانـههـاي گوناگون و غالباً واهی متوسل میشوند.
»کی بود کی بود؛ من نبودم. من نبودم شیطون =) شـیطان) بـود، دورِ کُـلاش =) کلاهـش)
قیطون =) قیطان) بود« مثل شیرازي.
در مقامِ رفعِ اتهام و مسئولیت از خود و فرار از سرزنش و تنبیه بهکار میرود.
»گربه روغن میخورد، بیبی دهان مرا بو میکند!« »غلامی دهان بیبی میبوسید. خواجه بدید. غلام گفت: ... 16« (دهخدا، .(1287 :1357
»گردوها را گردن کسی شکستن« (امینی، .(655 :1350
گناه و مسئولیت را متوجه دیگري کردن.
»گوز میدهی مشت را بر سر دیگري میزنی« گویش اَفتَري (همایون ولیانی، .(84 :1371
‘Guz denna moŝt de eyni sar senna’.
خودت کار بدي مرتکب میشوي، دیگري را تنبیه میکنی!
»منع کُنَک که منع میکرد، خودش میرید و خودش پهن میکرد« (امینی، .(760 :1350
کسانی که دیگران را از اعمال ناشایست بر حذر می دارنـد غالبـاً خـود مرتکـب همـان اعمال، یا بدتر از آنها، میشوند.
»منم کار، سزاوار. ه« مثل گیلگی (پایندة لنگرودي، .(219 :1352
عیبگیر سزاوار است (همان عیب را).
»مول کن، دو ته پیرهن دانه، تا حرف بزنی یته کندنه، تیتن دکونه« (همان: .(222
زن زانیه =) زناکار) دو تا پیرهن دارد تا حرف بزنی یکی را میکند و به تن تو مـیکنـد
(از زیر درمیآید میگوید رو بودم!).
»می ماله قایم دارم، می همسایه دوز نیگیرم!« (مرعشی، :1355 ذیل »میماله.(«
مالم را قایم نگاه میدارم به همسایهام تهمت دزدي نمیزنم.
»هادي! اسمت را به ما نهادي؟« (دهخدا، .(1899 :1357
← اسم خود را روي مردم گذاردن.
نظیر: »عامو نادي نوم خود تو به مو نهادي؟« همان مثل به لهجه شیرازي.
هالو نادي! اسم خودت را به ما نهادي؟ هادي! اسمت را به ما نهادي؟