بخشی از مقاله

چکیده

در چشمانداز فراخنای ادب فارسی،ادبیات غنائی در ساحتهایعدیدهای خودنمائی میکند که از آن جمله به تصویر کشیدن طبیعت وزیباییهایخیرهکننده آن است.این موضوع درغزلیّات طربناک شمس،تلألؤ زیباتری دارد. یکی از جنبههایی که برجستگی ویژهای به غزلیّات شمس داده، طبیعتگرایی و توجه بیشازحد به جلوههای طبیعت و ارائه تصویرهای زیبا و دلنشین از طبیعت و جهان است؛که شعرهای وی را خواندنی میسازد. بهگونهای که بهندرت میتوان در بین غزلیات وی غزلی یافت که در آن اشارهای به طبیعت و مظاهر طبیعی مثل گل،درخت،جنگل، کوه،دشت،دریا، پرنده و... نشده باشد.بیگمان توجه به طبیعت و ارتباط مستقیم و تصرّف در آن، یکی از دلمشغولیهای سرایندگان در تمام ادوار بوده و بهاندازه تاریخ ادبیات قدمت دارد.این مقاله، به بررسی طبیعتگرایی در غزلیات شمس پرداخته است. با توجّه به دادههای این مقاله، مولانا شاعر طبیعت و ماوراء طبیعت است، عناصر طبیعت انواع گلها، جویباران، کوهساران، دریا، آفتاب همه این عناصر در وصفیات طبیعی مولانا همانند بازیگران تئاتر نقش بازی میکنند. اماوصف طبیعت مقصود نهایی مولانا نیست بلکه مقدمهای است برای اینکه به آنسوی طبیعت وارد شود.

کلید واژهها: طبیعت، مولوی، غزلیات، تصویر، نماد.

.1 مقدمه

حضرت مولانا یکی از اختران پرفروغ آسمان ادب و عرفان است که بیش از همه سخنوران و عارفان در سرزمینهای اسلامی مرید و خواهان دارد. سخنانش جذبهای دارد که عارف و عامی را شیفتهی خود میکند. دریای ژرفی است که دستیابی به در غلتانش در شأن هر شناگری نیست. » نحوه گزینش واژگان، شیوه تلفیق جملات و زیبایی تشبیهات با غلو معنی حالتی به سخنان مولانا داده است که خواننده و شنونده اگر هم به راز معانی عارفانه، چنانکه پی نبرد، باز به همان کشش ظاهری سرمست میشود.« - عباس کی منش، پرتو عرفانی، 1369، ج. - 11 :1دیوان کبیر غزلیات شمس تبریزی، که به »دیوان شمس« و »دیوان کبیر« نیز شهرت دارد، مجموعه غزلیات مولاناست. بیگمان در ادب پارسی و فرهنگ اسلامی و فراتر از آن در فرهنگ بشری در هیچ مجموعه شعری بهاندازه دیوان شمس حرکت و حیات و عشق نمیجوشد. در این دیوان بهواقع کبیر - هم ازلحاظ کیفی و هم ازلحاظ کمی - مولوی به نام پیر و مراد و معشوق خود شمس تبریزی تخلص خود را به همین نام برمیگزیند.

.2 پیوند طبیعت و صور خیال

بین ادبیات و طبیعت چه در حیطهی فلسفی و چه در حوزهی صور خیال آنچنان رابطه و پیوند گسترده وجود دارد که قابلشمارش نیست.برخی از صاحبنظران، صور خیال را ازلحاظ نسبت و رابطهی آنها با طبیعت دستهبندی کردند. مثلاً» گاستون باشلار در مجموعه کتابهای ارزشمند خود کوشیده است نشان دهد که هر یک از صور شعری به یکی از چهارعنصر اصلی طبیعت - آب، آتش، خاک و هوا - مرتبط است و از آن سرچشمه میگیرد. ژیلبرت دوران نیز با تأثیر طبیعت بر صور خیال در شعر و هنر تأکید میکند اما بهجای نسبت دادن آنها به عناصر اربعه آنها را به دودسته شبانه و روزانه تقسیم میکند.« - نامور مطلق، . - 4-5 :1382دکتر شفیعی کدکنی هم معتقد است که میتوان صور خیال را از دیدگاه عناصر سازنده آن خیالها بررسی کرد. مثلاً» تحقیق اینکه عناصر طبیعت تا چه اندازه از قلمرو جغرافیایی و محیطزیست شاعر مایه گرفته و چه مقدار از رهگذر سنت داخل شعر او شده است؟« - شفیعی کدکنی، . - 56 :1383

.1-2 یک ویژگی مولوی

مطالعه در آثار مولوی و شعر ایشان بهخوبی میتواند ما را راهنمایی کند به اینکه در معرفی مظاهر طبیعی تأثیر مستقیم حکومت اشرافی وجود ندارد و بهطور طبیعی عناصر خیال از زندگی عادی مردم گرفته میشود.مثلاً مقایسه بهار در شعر مولوی با بهار در شعر عنصری یا یک شاعر درباری دیگر بهخوبی نشان میدهد که تصویرهای هرکدام با یکدیگر چه تفاوتهایی دارد و نسبت اجزاء سازنده عناصر ساختمانی تصویر، ازنظر وجود عناصر زندگی اشرافی و غیر اشرافی، چه تفاوتهایی دارد. بیآنکه انتخابی در کار باشد، بهطور عادی، میتوان این تصویر بهار را از دیوان عنصری با تصویر بهار در شعر مولوی مقایسه کرد:

باد نوروزی همی در بوستان بتگر شود تا ز صنعش هر درختی لعبتی دیگر شود باد همچون کلبه بزاز پر دیبا شود باد همچون عبله عطار پر عنبر شود سوسنش سیم سپید از باغ بردارد همی باز همچون عارض خوبان زمین اخضر شود رویبند هر زمینی حله چینی شود گوشوار هر درختی رشته گوهر شود - دیوان عنصری: . - 17 که سخن از دیبا و عنبر و سیم سپید و حله چینی و رشته گوهر است و اینها همهچیزهایی است که در زندگی اشرافی آن روزگار وجود داشته و مردم عادی را حتی دیدار آنها، از دور، بهدشواری حاصل میشده است. ولی بهار شعر مولوی بهگونهای دیگر است و عناصر تصویر در شعر او، ازاینگونه عناصر اشرافی نیستند:

بهار آمد، بهار آمد، بهار خوش عذار آمد خوش و سرسبز شد عالم، اوان لالهزار آمد ز سوسن بشنو ای ریحان! که سوسن صد زبان دارد بدشت آب و گل بنگر که پرنقش و نگار آمد گل از نسرین همیپرسد که: چون بودی درین غربت؟ همیگوید: خوشم زیرا خوشیها زان دیار آمد سمن با سرو میگوید که: مستانه همیرقصی بگوشش سرو میگوید که: یار بردبار آمد - دیوان شمس، غزل. - 165 :569

.2-2 دو نوع طبیعت

طبیعت در شعر مولوی به دو صورت مطرح میگردد، نخست ازنظر توصیفهای خالص که آن را وصف به خاطر وصف میتوان نامید. به این معنی که شاعر در توصیف طبیعت بهطور مستقیم از طبیعت یاری میطلبد و صور خیال شعر خود را از اجزای طبیعت و دنیای ماده برمیگزیند و با دیدی طبیعی سخن میگوید. برای مثال در ابیات زیر مولوی که از آمدن فصل بهار ذوقزده شده، اینگونه توصیف میکند:

دی شد و بهمن گذشت فصل بهاران رسید جلوه گلشن به باغ همچو نگاران رسید زحمت سرما و دود رفت به کور و کبود شاخ گل سرخ را وقت نثاران رسید باغ ز سرما بکاست شد ز خدا دادخواست
لطف خدا یار شد دولت یاران رسید - دیوان شمس، غزل - 253 :891 دسته دوم اشعاری است درباره طبیعت که مستقیماً مطرح میگردد، اما به بهانه مدایح یا پند و اندرز. در این دسته شعر، شاعرچهره طبیعت را بهطور دقیق ترسیم میکند - شفیعی کدکنی، - 294 :1375 و تصویری گویا از همه اجزا طبیعت به دست میدهد. در ابیات زیر گرچه موصوف اولیه بهار است اما مولوی در ماورای آن شرح عنایات خدا را میبیند:فصل خزان آنچه به تاراج برد فصل بهار آمد ادا میکند ذکر گلوبلبل و خوبان باغ جمله بهانهست چرا میکند غیرت عشق است وگر نه زبانشرح عنایات خدا میکند - دیوان شمس، غزل - 286 :1000 یا در بیت زیر اگرچه نامی از مرغ برده است اما منظورش فراتر از جهان طبیعت و ماکیان است. و نمادی از موضوعی والاتر و بالاتر

در متن اصلی مقاله به هم ریختگی وجود ندارد. برای مطالعه بیشتر مقاله آن را خریداری کنید