بخشی از مقاله
چکیده
این پژوهش با عنوان فلسفه تحلیلی و تاثیر آن بر تعلیم و تربیت و با استفاده از منابع کتابخانه ای و به روش تحلیل محتوای کیفی به نگارش درآمده است. تحلیل منطقی یا فلسفه تحلیلی به کلیه فلسفه های معاصر گفته می شود که نقش اساسی فلسفه را تجزیه وتحلیل منطقی و زبان شناختی می دانند و مکتب هایی از قبیل:
ثبوت گرایی منطقی، تجربه کرایی منطقی ،تجربه گرایی علمی، عملکردگرایی و عملگرایی نو زیر عنوان فلسفه تحلیلی قرار می گیرند. عمده روشی که برای تعلیم و تربیت توصیه میشود، همان روش خود فلسفه تحلیلی است که راه تجزیه مفاهیم و رساندن آن به مفاهیم بسیط را نشان میدهد و نوع برخورد با یک ادعاء، بایستی با نقادی معرفتی صورت گیرد و تأکید بر آن است که نوع استفاده از زبان و حدود آن مورد توجه قرار گیرد و استفاده از مفاهیم بیمعنی موجب به هم ریختگی ذهن نشود. معرفی اجمالی فلسفه ی تحلیلی و چگونگی تأثیر آن بر تعلیم و تربیت هدف اصلی نگارش این مقاله است.
مقدمه
پیش از پاگرفتن فلسفه تحلیلی تعلیم و تربیت در اواخر دهه 1950 تلاش بر سر استنتاج ادعاهای تربیتی از مقدمات فلسفی امری کاملا جا افتاده بود. همانگونه که سالنامه سالهای 1942 و 1955 انجمن ملی مطالعات تعلیم و تربیت نشان میدهد، فلسفه تعلیم و تربیت چیزی شبیه یک بوفه بود که در آن مواضع فلسفی خاص با ایسم های فلسفی خاص از قبیل امپریسیسم، اگزیستانسیالیسم، راسیونالیسم، پراگماتیسم و غیره گره خورده بود.
صرفنظر از دفاع از یک ایسم در برابر دیگری، این امر موجب شکل بخشی به وجود حوزه ای با نام استلزامات تعلیم و تربیتی شد. ایسم گرایی که البته اصطلاح دلچسبی نیست پس از پشت سرگذاشتن یک دوره سخت در اواسطه دهه 1950 و پس مباحث شدید بر سر استلزام میان ایسم ها که عمدتا در نشریه نظریه تعلیم و تربیت و نشریه نقد تعلیم و تربیت هاروارد به چشم میخورد موجب اجماع نظری بر سر این مساله شد که کاوش بر سر استلزامات تربیتی امری شکست خورده است و پرداختن به این موضوع از اساس اشتباه بوده است
اگرچه نگرانیهای فنی درباره ماهیت استلزام به شکل گسترده ای مورد کندوکاو قرار گرفته بود، مهمترین عامل موثر در رسیدن به این توافق نظر و پیشرفت بعدی آن نگرش جدید در خصوص ماهیت فلسفه بود. بواسطه ظهور تحول زبانی در فلسفه خصوصا در فلسفه زبان عادی که با فلسفه آکسفورد در ارتباط بود، این نگرش حاصل شد که فلسفه باید بیشتر به عنوان نوعی فعالیت تلقی شود تا پیکره ای از ادعاهایی که میتوان استنتاجهای از آن برگرفت.
مهمترین ویژگی فعالیت فلسفی فلسفه تحلیلی تعلیم و تربیت در اوایل و پس از آن تحلیل مفاهیم بود، اگرچه نمونه های بعدی آن عمدتا تغییر شکل دادند، اما اغلب به عنوان تفاسیر برخی نظریه پردازان - مانند تفاسیر وایت بر ارسطو - یا نوعی رویه تربیتی رایج - مانند آموزه های ونهایم درباره تدریس - خود را نشان داد. برای نمونه شفلر در مقاله تاثیرگذارش با عنوان "پیش به سوی فلسفه تحلیلی در تعلیم و تربیت" فلسفه تعلیم و تربیت را به عنوان تحلیل منطقی دقیق مفاهیم کلیدی مرتبط با عمل تعلیم و تربیت معرفی مینماید.
پیترز در پاسخ به پرسش خود درباره دلمشغولیهای اصلی فلسفه تعلیم و تربیت اول از همه به تحلیل مفاهیم خاص حوزه تعلیم و تربیت از قبیل تعلیم ، تدریس، تربیت، دانشگاه و مدرسه پرداخت. و به رغم نقادیهای بعدی از روشهای تحلیل مفهومی، یک بررسی اجمالی از مقالات اخیر در نشریه های این حوزه مانند تحلیل بارو - 1991 - از مفهوم تفکر نقادانه، تحلیل گادن - 1990 - از مفهوم مسئولیت، تحلیل مک لاگلین - 1990 - از مفهوم باور و تحلیل هاروی - 1990 - از مفهوم الگو، تنها نشان دهنده بخش اندکی از نمونه های نسبتا برجسته این حوزه است
تا حدودی میتوان گفت که تحلیل مفهومی کارکرد مهم و مفیدی در کاربرد متمایز اصطلاحات، دسته بندی، ابهام زدایی و ایضاح کلی یک ادعا بازی میکند. اغلب همراه با برداشت غیر ماهوی از ویتگنشتاین دوم، فلسفه نوعی درمانگری زبانی پنداشته میشود. به غیر از جایی که نظریه تربیتی گرفتار نوعی ابهام حاد بیانی و شلختگی کاربردی شده باشد، تاثیر تحلیل متواضعانه آنگونه که میتوان انتظار داشت متواضعانه است
به یک تعبیر بسیار پلندپروازانه - با به کار گیری ابزار تحلیل متواضع - دو رویکرد مرتبط با تحلیل مفهومی در فلسفه تحلیلی تعلیم و تربیت برای توجیه ادعاهای تربیتی اساسی به کار گرفته شده است. در نگاه اول رویکرد تحلیل مفاهیم به عنوان کاوشی برای شرایط منطقا ضروری و کافی کاربرد در نظر گرفته میشود، آنجایی که به دست آوردن این شرایط یا لااقل به دست آوردن شرایط به لحاظ منطقی ضروری امری دشوار باشد. بنابراین اگر تحلیل کاربرد اشاره به این داشته باشد که ما کسی را تحصیلکرده مینامیم که چیز با ارزشی آموخته باشد، در اینصورت تعلیم و تربیت مستلزم یادگیری چیزی با ارزش یعنی بیان یک حقیقت مفهومی است.
هدف از این فلسفه تعلیم و تربیت ایجاد مجموعه جامعی از حقایق مفهومی درباره تعلیم و تربیت است. این حقایق مفهومی ابزاری برای ایجاد نوعی داربست عقلانی برای نظریه تربیتی است که ادعاهای تجربی به حول و حوش آن اضافه شده است. انجمن فلسفه تحلیلی تعلیم و تربیت توسط ریچارد پیترز، پاول هرست و سایر فلاسفه تعلیم و تربیت که در انجمن تعلیم و تربیت لندن در دهه 1960 گردهم آمده بودند توسعه پیدا کرد و آشکارا این روایت از تحلیل را به نمایش گذاشت
نگاه جاه طلبانه دوم در روش شناسی تحلیلی، تحلیل را به منزله نوعی کاوش برای دسترسی به پیش فرضهای اساسی شناخت میداند. با بکارگیری این نگرش در تعلیم و تربیت، این روش شناسی به دنبال آن دسته از ادعاهای اساسی تعلیم و تربیت بود که میتوانست پیش فرض هرگونه نظریه پردازی در حوزه تعلیم و تربیت قرار گیرد. بار دیگر انجمن فلاسفه لندن به روشی روی آوردند که در آن روش شناسی را به شکل بسیار نظام مندتری به کار برده و نتایج بسیار مهمتری کسب کردند.
بدین ترتیب هرست اشکال تاثیرگذار نظریه شناختش را بیشتر برای تحلیل آنچه که به عنوان پیش فرض داشتن یک ذهن در نظر داشت به کار برد. برای نمونه، عبارت داشتن یک ذهن عقلانی مطمئنا حاکی از تجربه ای است که تحت صورتی از آرایش مفهومی شکل گرفته است. به همین سان نگرش پیترز در خصوص گزینش فعالیتهای ارزشمند در تعلیم و تربیت مبتنی بر تحلیل پیش فرضهای منطقی یک ذهن عقلانی، نوعی گزینش بیطرفانه است
فلسفه تحلیلی و تعلیم و تربیت
جوناس سولتیس، درباره چرخیدن فلسفه تعلیم و تربیت به گرایش تحلیلی میگوید: در اواخر دهه 50 و اوایل دهه 60، به انتقال از یک پاردایم عملگرا به یک پارادایم تحلیلی تن دادیم؛ زیرا فلسفه عملگرا توانایی حل فوری مسائل را نداشت. در حقیقت نقد از پراگماتیسم بود که فلسفه تربیت را به سوی فلسفه تحلیلی گرایش داد و تلاشهای ریچارد پیترز در لندن موجب گسترش این گرایش در فلسفه تعلیم و تربیت شد. فلسفه تعلیم و تربیت در صورتی که بهکارگیری فلسفه در تربیت باشد، ما مکتب تحلیلی تعلیم و تربیت نخواهیم داشت و ما به مسلک تربیتی نخواهیم رسید. سه دلیل برای این ادعاء وجود دارد.
دلیل اول اینکه مکتب فلسفی تربیت از مبانی کلان تربیت تشکیل میشود و فلسفه تحلیلی، نظام فلسفه سنتی را ندارد. دلیل دوم اینکه فلسفه تحلیلی ناظر به معرفت و ایدئولوژیها است و توضیح گزارهها را بر عهده فلسفه میداند و خود به تولید گزاره بینشزا نمیپردازد تا درباره مبانی تعلیم و تربیت باشد و دلیل سوم اینکه فلسفه تحلیلی، روش و تکنیک است و فقط از آنها در قضایای تربیتی میتوان استفاده برد. از آنرو که این گرایش فلسفی در تعلیم و تربیت، نظامی برای تعلیم و تربیت درست نکرده است و ادعای روش محض بودن را دارد، ما بر اساس مبانی نظری پیشگفته نتایج و لوازم تربیتی آنها را در چند قسمت توضیح میدهیم
آموزش و پرورش از منظر پوزیتویستی که بستر فکری برای فلسفه تحلیلی است، بایستی محدود به حوزه تجربه و ریاضی - منطقی - باشد. از اینرو تربیت نمودن شخص به معنای پروراندن امکانات تجربی و ریاضی در اشخاص است. روش تحلیلی، سعی میکند با تحلیل مفهوم تعلیم و تربیت، ماهیت آن را خاطرنشان کند.برای مثال، پیترز با تحلیل مفهوم تعلیم و تربیت نشان داد که تربیت به سوی اهدافی ارزشمند ترسیم شده است. اما اشکال مهمی که در این رویکرد مورد توجه قرار گرفته، این است که در حقیقت در اینگونه از بیان، تحلیل گر فهم خود را به مخاطبین تحمیل میکند، نه اینکه واقعیت تربیت را منعکس کند
پیترز، در تحلیلی که از تربیت دارد، میگوید جهتگیری به سوی ارزشهای خاصی در معنای تعلیم و تربیت وجود دارد؛ پس اهداف، ارزشهایی هستند که قبل از تربیت اتخاذ شدهاند و نمیتوان از اهداف تربیتی سخن گفت. خاطرنشان میشود که هدف تربیت، از ماهیت آن گرفته میشود و در هر دوره تاریخی، مفاهیم تعلیم و تربیت معیارهای خاصی دارند و عصری میباشند و با توجه به مبنای ارزششناختی، ارزش مطلق را انکار کرده و قائل به ارزش نسبی هستند؟
با این حال، بیشتر حساسیت نگرش تحلیلی در فلسفه به زبان و نقش آن در تعلیم و تربیت میباشد که ارتباط بین معلم و متعلم از طریق زبان میباشد.از اینرو اهدافی متناسب با این وجهه نظر دارند. فلسفه تحلیلی، تأکید بر زبان دارد؛ از اینرو یکی از اهداف مهم در تعلیم و تربیت، آشناسازی افراد با امکانات زبانی است که در واقع دریچه فهم حقایق هست و بایستی یادگیرنده را به بارهای معنوی و پیشفرضهای زبان متوجه نمود
نقادی روش شناسی تحلیلی معرفت شناسی فلسفه تحلیلی
ویتگنشتاین معروف ترین پیشگامان فلسفه تحلیلی است فلسفه وظیفه ای جز توضیح انجه می دانیم ندارد ،واین توضیح بدون زبان امکان پذیر نیست بنا براین فلسفه، در واقع، تحلیل کلام یا زبان کلامی است زیرا مهمترین وسیله توضیح ،تحلیل زبان است که موارد ان عبارتند از: -1 روش علم روش فلسفه باشد. -2 اشیا با تجربه شخصی شناخته می شوند. -3 انسان دارای ذهن باز ونقاد باشد. -4 فرایند تعقل، بسیار مهم است. -5 فلسفه تحلیلی جزء مکتب های فکری جدید در فلسفه. -6 هدف فلسفه شناخت ماهیت جهان وانسان نیست -7. کار فلسفه تحلیل فکر و زبان است -8. روشن نمودن قضایای مبهم و تردید آمیز. -8 قضایای ارزشی با امور خارجی متفاوتند
مبانی فکری فلسفه تحلیلی
وظیفه فلسفه تحلیلی بررسی وطبقه بندی گفتارهای علمی و معمولی است. بررسی مبانی اموزش وپرورش ومشخص نمدن زبان مربوط به روشهای تدریس ویادگیری ایراد گرفتن به فلسفه های کهن که بر تصوراتی درباره واقعیت از پیش موجود مبتنی هستند به جای ابداع نظامهای فلسفی واید ئولوژیک ،به تثبیت معانی می پردازند -