بخشی از مقاله

چکیده:

ارزش زندگی اگر به نابودي و نیستی منتهی شود واقعا چقدر است ؟ و اینهمه تلاش ما در طول زندگی واقعا به چه چیزي ختم میشود ؟ . در نگاه معمول ما البته واکنش ما بخاطر نا آشنایی مان با آن پدیده یعنی مرگ که براي ذهن ما مترادف با نیست شدن و فنا شدن است نوعی حیرانی و وحشت که باعث میشود یا دیگر به آن فکر نکنیم. مولانا به اصل جاودانگی انسان یقین و ایمان داشته.

به این معنی که همچنان که خود قرآن نیز اشاره دارد علت ارسال پیامبران و بحث از دنیایی دیگر تاکید و اشاره ي محکمی است بر نامیرایی انسان به این معنا که ما چیزي به نام مرگ معادل نیستی نداریم ! بلکه گذري است از عالم صورت به عالم معنا و اگر حضور انسان در صحنه ي حیات موقتی بود آمدن اینهمه رسول که پیام آورنده ي این حقیقت که در پس این پرده دنیاي عظیم تر دیگري بنام عالم معنا یا آخرت است دیگر محلی از اعراب نداشت ضمن اینکه همین حس آگاهی ما انسانها نسبت به خود و نسبت به هستی پیرامون خودمان ریشه در این حقیقت دارد که هسته ي این آگاهی در احساس جاودانگی آدمی نهفته است حسی بسیار عمیق که از درون بما میگوید ما دچار نیستی نمیشویم البته شاید دچار تغییرات ظاهري بخاطر حضور در تن مان بشویم ولی روح و جان ما که براي خود ما قابل درك است قطعا جاودانه است . اینجاست که مولانا و بطور کلی عرفا به نکات جالبی اشاره میکنند اول اینکه باید نوع نگاهمان به زندگی را عوض کنیم تا مفهوم مرگ براي ما روشن تر شود و تازه از این مرحله هم عبور کنیم تا به مقامی برسیم که شایسته ي آن هستیم .

مقدمه:

واژه مرگ، مانند کلمه زندگی، هستی و پیدایش، مفهوم روشن و عامی دارد که بر کسی پوشیده نیست. اما در آن سوي این مفهوم همگانی و روشن، چیزي قرار دارد که شاید هرگز براي کسی درست و دقیق معلوم نگردد و شناخته نشود.مولا علی - ع - در اسرار و رموز مرگ می فرمایند: »ایها الناس، کل امري لاق ما یفر منه فی فراره؛ والا جل مساق النفس، والهرب منه موافاته. کم اطردت الا یام ابحثها عن مکنون هذا الا مر فابی لا اخفاه. هیهات! علم محزون!» 1 «هر که از مرگ بگریزد، در همین فرارش با مرگ روبرو خواهد شد! چرا که اجل در کمین جان است و سرانجام گریزها، هم آغوشی با آن است!

وه که چه روزگارانی در پی گشودن راز مرگ بودم! اما خواست خدا این بود که این اسرار همچنان فاش نشوند! هیهات! چه دانشی سر به مهر!.« اما در میان این پدیده هاي میرا و فانی، تنها انسان است که از این سرنوشت، یعنی مردن خبر دارد. همه جانداران می میرند، ستارگان و کهکشان ها فرو می پاشند، اما نمی دانند که می میرند و نمی فهمند که خواهند مرد! جز انسان که می داند و می فهمد که خواهد مرد.

انسان هم از آغاز پیدایش مرگ آگاه، نیست. بلکه به تدریج با مفهوم مرگ آشنا می شود. موجوداتی که مرگ ندارند و نیز موجوداتی که از مرگ خود آگاه نیستند، از مرگ دلهره نداشته نگران هم نیستند. اما انسان با آگاه شدن از مرگ، مخصوصا با آگاه شدن از مرگ خود، دچار اضطراب و نگرانی شده، چندین پرسش اساسی درباره مرگ، بر ذهن و اندیشه او سنگینی می کنند.

در لغت نامه دهخدا در توضیح زندگی آمده :

» حیات ... زندگانی . مقابل مردگی . مقابل مرگ و ممات . و آن صفتی است مقتضی حس و حرکت 1«

اگر منظور از فلسفه زندگی، زندگی در دنیا است، باید گفت که زندگی در دنیا به هیچ وجه هدف و مقصد خلقت انسان محسوب نمی شود. شاید چنین بتوان گفت که این حیات دنیایی، همانند حضور یک انسان در سر جلسه امتحان و به هدف برگزاري یک آزمون مهم است که سرنوشت و آینده فرد را رقم می زند. بر اساس این تعریف، هر چند وضعیت جلسه امتحان و محیط برگزاري آزمون نامناسب و دشوار و نابسامان باشد، اما موجب پوچی و بی هدف بودن این محیط و حضور در آن نمی شود.

از دیدگاه اسلام حقیقت زندگی انسان و هدف از خلقت او، محدود در همین دنیا نیست، دنیا براى آخرت آفریده شده است. آمدن انسان به دنیا، براى کسب آمادگی براى زندگی جاوید اخروى است. دنیا محل تجارت2، زراعت آخرت3 و محل آزمایش است..4 خداوند انسان را در دنیا آفرید تا او بتواند به کمال شایسته خود دست یابد.

رسیدن به کمالات شایسته انسانی به گونهاى است که جز با اختیار آدمی حاصل نمیشود؛ یعنی این گونه نیست که چنین کمالی را بتوان بدون طی مسیر و انجام افعال اختیارى به انسان اعطا کرد؛ زیرا مرتبه وجودى این کمال، پس از افعال اختیارى و آزمایش فراوان است. پس خداوند متعال محلی را براى کسب چنین کمالی براى انسان فراهم ساخت.

تکامل روحی انسان و رسیدن او به وضعیت ایده آل و مطلوب، از توانایی هایش تنها در محیطی خاص و محدود و با ظرفیت پایین امکان پذیر است. محیط آزمون و امتحان که ظرفیت ها و توانایی هاي فرد را رقم می زند، باید وضعیتی جدي و مهم و نیازمند تلاش و تحمل مرارت و سختی را دارا باشد و همین فلسفه زندگی در دنیا براي انسان حتی در بدترین شرائط و در هنگام بروز سخت ترین آزمایشات محسوب می شود .

مرگ و زندگی و فلسفه ي آن همواره از مهمترین دغدغههاي انسان بوده است؛اما عرفا به این پدیده به شیوه اي دیگر نگریستهاند و گاه،حتی خودخواسته،طالب مرگ بودهاند البته مرگطلبی عرفا هرگز به معنی بی توجهی به نعمت حیات نبوده است؛بلکه مرگ از دیدگاه آنان،پنجرهاي به وصال معبود است.مولوي در مثنوي کبیر و هم در دیوان شمس،به مسئله مرگ و همچنین فلسفه ي زندگی پرداخته و ویژگیها،ابعاد و آثار آن را بررسی کرده است.در این تحقیق برآنیم رهیافتی بریم به اندیشه و فلسفه مرگ و زندگی از دیدگاه مولانا.

-1فلسفه زندگی

از دیدگاه مولوي؛ حیات،حاصل پیوند اضداد است و بدیهی است که پیوند میان»چار طبع مخالف سرکش«چقدر فانی و گذراست:

زندگانی آشتی ضدهاست/مرگ آن کاندر میانشان جنگ خاست/ لطف حق این شیر را و گور را

در متن اصلی مقاله به هم ریختگی وجود ندارد. برای مطالعه بیشتر مقاله آن را خریداری کنید