بخشی از مقاله
چکیده
صلح از قدیمی ترین آرمان بشری است و برقراری صلح در جهان ارتباط مستقیمی با حقوق بشردارد. از صلح تعاریف مختلفی به عمل آمده است. یکی از تعاریف رایج آن، این است که صلح مساوی است با فقدان جنگ، یعنی زمانی که جنگ نباشد صلح است. اما امروزه با دید وسیع تر و همه جانبه تری به موضوع نگریسته می شود و آن اینکه صلح به معنای فقدان جنگ نیست، بلکه صلح مفهوم گسترده تری را در برمی گیرد که شامل موارد مختلف از جمله امنیت اقتصادی، امنیت زیست محیطی، امنیت اجتماعی و امنیت سیاسی و نظامی می شود:
بنابراین صلح یک مفهوم چند بعدی دارد که در تفسیرهای که اخیرا از منشور ملل متحد به عمل آمده حقوق بشر دارای جایگاه ویژه ای است. در مقدمه و اصول منشور ملل متحد ارتقاء حقوق بشر، احترام به شان، منزلت وکرامت انسانی جزء رسالت اصلی همه دولت ها ذکر شده است. بنابراین امروزه نقض حقوق بشر در هر جایی می تواند تهدیدی برای امنیت و صلح تلقی شود.
مقدمه
آرامشی که در پرتو صلح به دست می آید، پیشرفت بشر را به همراه دارد. آموزش مستمر به نسل های متمادی عاملی است که به تدریج فهم فلسفه صلح را آسان می کند. رجوع به عقاید و اندیشه های ارزشمند فیلسوفی مانند کانت که مستلزم برخورداری از تعلیم و تربیت است؛ باعث پدید آمدن فلاسفه دیگری مانند فیخته، هگل و شوپنهاور شده است که ماحصل آن عنصر گران مایه، قدیم ترین نیاز بشر یعنی صلح است. با تشکیل حکومت ها و اختیاراتی که به عنوان صلاحیت انحصاری مقررگردید، ضرورت تقویت نقش ملت ها ناشی از مبارزات مردمی به طور فزاینده ای در طول تاریخ مشاهده می شود.
با توجه به حکومت هایی که در سرتاسر گیتی اعمال می شد، حقوق دانان را وادار نمود که در خصوص مبانی شکل گیری حکومت اقدام کنند؛ اصل ملیت یکی از دستاوردهای آن است. موارد هولناک نقض حقوق بشر، زمینه تحولات مفهوم حاکمیت را موجب شد. مفهوم قدیمی حاکمیت امروز دگرگون شده است. تدوین کنوانسیون های مهم حقوق بشر که مجموع آنها به منشور حقوق بشر شهرت یافته؛ اثر عمیقی در این رابطه به جاگذاشته است. در خلال چند دهه گذشته تحولات بزرگی در روابط بین دولت ها رخ داده که جنبه بنیادی دارند. برای تعریف این دگرگونی، تنها یک نام کافی نیست.
در حالی که واژه » همبستگی « نیز برآن مصداق دارد، » جامعه بین المللی « نیز مناسب است. نقطه عطف نظام ملت دولت، هم زمان با انعقاد معاهدات صلح وستفالیا در اروپاست. در این دوره، حاکمیت جنبه انحصاری داشت و ناشی از قدرت بی کران دولت بود که میراث گذشته بود. عملا پادشاهان، حاکمیت را به میل خود اعمال می کردند و البته به نام ملت، مشروعیت پیدا می کرد.
بنابراین با قانونی بودن جنگ مشروع، به فرمان شاهان، ملت ها بدون این که دلیل و منفعتی برایشان وجود داشته باشد، با یکدیگر به ستیز می پرداختند. اگرفتحی بود از آن شاهان نامیده می شد و اگر شکستی عارض می شد، مصیبت و بلایای آن متوجه همان ملت هائی بود که با یکدیگر هیچ خصومت مستقیمی نداشتند. رقابت های استعماری، علاوه بر این که سرزمین ها را فرا گرفته بود، به دریاها نیز تسری یافته بود. انگلستان با توجه به مالکیت بیشترین مستعمرات و قوی ترین نیروی دریائی، ادعای مالکیت دریاها را با نظریه سلطه دریائی اعمال می کرد
هابز سه علت اساسی برای کشمکش و منازعه مطرح می کند؛ او در لویاتان می نویسد: در نهاد آدمی سه دلیل منجر به جنگ می شود؛ نخست رقابت، دوم ترس، سوم طلب عزت و افتخار. این تفکر بر اذهان مستولی بود که هرکسی تا آن جا که به دست یافتن به صلح امیدوار باشد، باید برای آن بکوشد. ولی وقتی نتواند به صلح دست یابد آنگاه می تواند از همه وسایل و امکانات لازم برای جنگ بهره ببرد. با پشت سرگذاشتن دو جنگ جهانی، بشریت به این مهم آگاه شد که جنگ، کارساز نیست و هرجنگی هرقدر هم بزرگ، بالاخره به صلح منتهی می شود
پس با ایجاد مکانیزم های متفاوت، نقش دیپلماسی پررنگ تر شد. تفکر گسترش بین المللی کردن در چند دهه اولیه قرن بیستم، بالغ بر 300 انجمن حرفه ای و گروه های با ارتباطات بین المللی را پدیدآورد. این رقم در اواسط قرن بیستم، بالغ بر 20000 می شود.
این روند منجر به نهادینه کردن حقوق بشر یا بین الملل شده است. ایجاد سازمان های بین المللی، دولت ها را به طوردائم به یکدیگر مربوط می سازد. این ارتباط نیز خودبه خود توسعه حقوق بین الملل را به همراه دارد. توسعه نظریات مشترک همراه با روابط متقابل » امنیت جمعی « را پدید می آورد و بالاخره مهم تر از همه، تغییراتی در مفهوم حاکمیت به وجود آمده که نتایج غیر قابل باوری را به دنبال داشته است. زیرا این تفکر هگل، تجربه خود را آزموده و دیگرطرفداری ندارد که » وقتی اراده های جزئی دولت ها نتوانند به توافق برسند، فقط جنگ می تواند منازعات شان را فیصله دهد .«
موضع گیری دولت ها و تشکیلات جدید بین المللی و اهمیتی که به مشترکات جامعه بشری داده می شود، همه عواملی هستند که بر حاکمیت ملی تأثیرگذاشته و آن را به نفع جوامع انسانی متحول نموده است. نگرش جدیدی که پس از پایان جنگ سرد بر صلاحیت انحصاری دولت ها پدیدار شده و ایجاد قواعدآمره، که تمامی دولت ها و جامعه بین المللی مکلف به تبعیت از آنها هستند، با تأکید براصل ممنوعیت توسل به زور از یک طرف و مصوبات شورای امنیت برجواز مداخلات بشردوستانه از طرف دیگر، همگی گام های مفیدی برای نیل به اهداف متعالی مندرج در منشور ملل متحد، بالاخص صلح هستند.
گسترش تدریجی حقوق بشر و آثاری که برحاکمیت گذاشته، امکان اعمال خودسرانه را سلب نموده است. امروزه محصول رعایت حقوق بشر، صلح جهانی است