بخشی از مقاله
چکیده:
پژوهش حاضر درصدد تبیین فلسفه ی قدرت در مدیرت و سازمان می باشد. مدیران برای موثر بودن و اثر بخشی به ابزارهای متفاوتی نیاز دارند و قدرت یکی از ابزار های موثر بودن مدیران در مدارس و سازمان می باشد.در پژوهش حاضر ضمن ارائه ی تعاریف مختلفی از واژه ی قدرت و تمایز آن از اختیار و نفوذ ، به بررسی نظریه های قدرت ، قدرت در سازمان ، قدرت مدیرو منابع مختلف قدرت از نظر صاحبنظران مختلف پرداخته شده است ضمن اینکه در پایان به یک سری از تاکتیک های قدرت اشاره شده است که مدیران می توانند با توجه به موقعیت های مختلفی که درآن قرار می گیرند و با استفاده از این تاکتیک های مختلف با قدرت بیش تری در برخورد با مشکلات و مسائل گوناگون به مدیرت و رهبری اثر بخش تری در مدارس و سازمان دست یابند.
مقدمه
قدرت یکی از عمده ترین مفاهیمی است که همه ی تلاش های نظری و بنیادی را به خود معطوف ساخته است و در همه ی سطوح مدیریت و منابع انسانی سازمان ها اهمیت پیدا کرده است . مدیران برای نفوذ در کارکنان باید توانایی خود را در این زمینه با شناخت راه های نفوذ افزایش دهند، که آشنا شدن مدیر ان با منابع قدرت می تواند آن هارا در دستیابی به اهدافشان با و به وسیله دیگران کمک کند، در هر اجتماعی وجود قدرت ضرورت دارد و همچنین در مورد صحت این موضوع توافق کلی وجود دارد که به طور وسیعی در مورد پدیده های سازمان ، جنبه های مختلف آن وگاهی اوقات مخالف، مورد مطالعه قرار گرفته است
ارزش نظری و عملی مطالعات سازمان ها از جنبه قدرت و اثرات آن بارها تاکید شده است،اگر چه نمی توان قدرت را به عنوان یک منبع منحصر به فرد از نیروی اجتماعی که سازمان ها را تغییر می دهد، درک کرد
بیر ستدت معتقد است که در هر جمع ، قدرت باید در زمره مهم ترین عناصر تشکیلاتی تلقی شود و جایگاه نخست را در مجموعه عناصر تشکیلاتی به خود اختصاص دهد تا سازمان بتواند دوام و پایداری لازم را کسب کرده و هنجارهای خود را اعمال کند. قدرت در سازمان به مثابه سوخت سازمان عمل می کند و قدرت با عملکرد سازمان ، برونداد و فرایند تغییر همه به هم وابسته اند
قدرت هم چنین برای بهبود اعتماد به نفس در مدیران و ایجاد تمایل به حمایت از کارکنان نیز حیاتی است. از این دیدگاه قدرت باید به عنوان جزء طبیعی هر سازمان پذیرفته شود و شایسته است که مدیران برای هماهنگی و حمایت کاری از کارکنان قدرت خود را بشناسند و بهبود بخشند
معنی قدرت
به لحاظ لغوی، »قدرت2«به معنی »توانایی« یا توانمندی است که مقداری از تاثیر بالقوه یا بالفعل یک فرد یا شیء بر افراد یا اشیاء دیگر را نشان می دهد.
واژه ی »قدرت«، کاربرد و استعمال وسیعی در مورد موجودات هستی دارد، به گونه ای که اشیاء جاندار و بی جان، اشیاء مجبور و مختار، اشیاء عاقل و غیر عاقل، همه را دربر می گیرد. تعابیری نظیر: »جامعه قدرت دارد که فرد را بسازد« ، »فرد قدرت دارد که بر جریان حکومت جامعه تاثیر بگذارد«، همه به مفهوم لغوی استعمالی صحیح و روشن است و نیز تعابیر دینی نظیر: »خداوند، قادر مطلق است«، »ایمان قدرتمندترین نهاد درونی انسان است« کاربردهایی از لفظ قدرت است که در جای خود مفهوم نسبتا روشن و واضحی بر جای می گذارد
دریک تعریف رایج کلامی که سابقه ای دیرینه تر نسبت به تحلیل فلسفی قدرت دارد ، متکلمان قدرت را به مفهوم اعم آن "توانایی فاعل در انجام فعل و یا ترک آن - ان شاء فعل و ان شاءترک - "تفسیر می نمودند - همان.ص . - 104 ماکس وبر قدرت را این گونه تعریف می کند: »احتمال این که در یک رابطه ی اجتماعی فردی در موقعیتی قرار گیرد که بتواند اراده ی خود را، به رغم مقاومت اعمال کند، صرف نظر از این که چنین احتمالی بر چه بنیانی متکی است، قدرت نام دارد
برتراندراسل قدرت را به معنای پدید آوردن آثار مطلوب تعریف کرد - راسل، :1390 ص. - 52 دکتر میر کمالی ، قدرت را نیروی نهفته یا پتانسیلی می داند که در یک پدیده و یا فرد وجود دارد و می تواند در صورت لزوم از آن استفاده کند و یا به عبارت دیگر، آن را به کار و انرژی تبدیل نماید. در رابطه با انسان ها، قدرت، نیروی نهفته یا پتانسیلی است که فرد می تواند، هر گاه بخواهد، از آن استفاده کند
واژه های نزدیک به قدرت
چند واژه در علوم سیاسی حائز اهمیت اند و با وجود قرابت هایی با واژه قدرت ، دقیقا با آن هم معنی نیستند:
نفوذ : نفوذ از مفاهیم نزدیک به قدرت است ، ولی با قدرت در بحث های سیاسی بسیار تفاوت دارد. دال نفوذ را چنین تعریف میکند : نفوذ عبارت از رابطه ای است که یک بازیگر بازیگران دیگر را وادار به عملی می کند که مطابق میل آنها نیست و همچنین گفته اند زمانی که نفوذ از جانب افرادی اعمال گردد که فاقد اقتدار هستند همان قدرت است. می توان گفت در نفوذ تسلط و حاکمیت آشکار نیست
اقتدار: هر چند این دو واژه گه گاه به معنای یکدیگر استفاده می شوند و معمولا چنین است که افراد دارای اقتدار بیشتر از قدرت بیشتری برخوردارند ، ولی اقتدار غیر از قدرت است. بسیاری از متفکران سیاسی اقتدار را قدرت نهادی شده می دانند . پایه ی اقتدار زور یا مجازات نیست بلکه مشروعیت یا قانون است . اقتدار بر اطاعت از قدرت دلالت دارد ، و قدرت بر توان یا توانایی .
اقتدار به معنای حق نفوذ بر رفتار دیگران است. نیز اقتدار را قدرت مبتنی بر رضایت تلقی کرده اند و در نظام های سیاسی رهبران می کوشند نفوذ های خود را به صورت اقتدار درآورند زیرا می توانند با کمترین استفاده از منابع سیاسی ، به راحتی حکومت کنند ؛ چرا که غیر ممکن است بتوانند فقط با اتکا بر ترس حکومت کرد. از این رو اقتدار دموکراتیک از قدرت است . اقتدار معمولا پذیرش هنجاری دارد نه پذیرش عاطفی ، یعنی قانون و هنجار های اجتماعی اقتضا می کند که انسان یک سلطه را بپذیرد.
هژمونی : واژه نزدیک دیگر به قدرت ، هژمونی است. فرهنگ سیاسی آکسفور می نویسد هنگامی که یک طبقه اجتماعی فرا تر از محدوده ی قهر یا قانون بر دیگران اعمال قدرت کند آن قدرت را می توان قدرت هژمونیک توصیف کرد
هژمونی به معنای به کار بردن زور برای تسلط نیست ، بلکه موقعیتی ویژه است که یک طبقه با قرار گرفتن درآن ، انظار را به خود جلب و آنان را متقاعد می کند تا به رهبری اش تن دهند . آن هم نه فقط در حکومت ؛ بلکه تمامی زمینه ها ی اجتماعی و فرهنگی. بنابراین هژمونی به معنای سلطه ایدئولوژیک و فرهنگی است که می توان آن را نوعی تلاش برای به دست آوردن قدرت دانست ، ولی با قدرت متفاوت است.
تمایز میان قدرت، اختیار و نفوذ
گاهی اوقات افراد، قدرت، نفوذ و اختیار را به صورت مترادف در نظر می گیرند. اما در واقع هر یک معانی مختلفی دارند. قدرت به عنوان توانایی نفوذ در فرد دیگر تعریف شد. قدرتی که بدین معنا - توانایی - در نظر گرفته شود را افراد می توانند برای استفاده ی اثربخش یاد بگیرند
در تعریف قدرت باید بر واژه ی توان که قدرت را از اختیار تفکیک می نماید تاکید کرد. در واقع توان ظهور یافته برای کسب سازگاری محسوب می شود - رضائیان , 1386ص. - 20 نفوذ، فرایند تاثیر بر تفکرات، رفتار و احساسات فرد دیگر است - خانکا، 1389ص - 338 در واقع می توان گفت که حالت بالفعل قدرت، نفوذ است.
نفوذ هم قدرت است اما هنگامی که قدرت به عمل در بیاید و طرف مقابل، آن قدرت را بپذیرد. اختیار، حق نفوذ در فرد دیگر است. به عبارت دیگر، اختیار حق قانونی برای نفوذ در دیگران است. ما می توانیم اختیار را این گونه از قدرت تمییز بدهیم:
1. اختیار، حق نفوذ در دیگران است ولی قدرت، توانایی نفوذ در افراد یا چیزهاست.
2. اختیار مشروع است در حالی که قدرت نیست.
3. اختیار به قدرت مشروعیت می بخشد ولی قدرت خود نیاز ندارد که مشروع باشد
در اختیار می توانیم این گونه نیز صحبت کنیم که در مورد اختیار شخص زیر دست به هنگام انجام کار از قدرت تمییز و داوری خویش صرف نظر کرده، ملاک رسمی وصول دستور یا فرمان را اساس و پایه ی گزینش طرز کار خود قرار می دهد. با این ملاحظات، سه ملاک تشخیص اختیار عبارتند از:
1. اطاعت و اجابت اداری دستورات مشروع.
2. صرف نظر کردن از قضاوت شخصی پیش از صدور دستورات
3. مشروعیت متابعت از دستورات بر اثر جهت گیری ارزشی و هنجاری گروه
در واقع تمایز میان قدرت و اختیار ممکن است موضوع ساده ای جلوه کند، ولی آنان که ناآگاهانه این تمایز را قائل نشوند، به جای پیشرفت، پسرفت خواهند داشت.مهم این است که بتوان دو واژه ی قدرت و اختیار را از هم متمایز بنماییم به بیانی دیگر این گونه می توانیم بیان داریم:
در یک محیط اجتماعی روش ها و باورهای خاصی وجود دارد که در همان محیط پذیرفته می شود. پذیرفتن این رویه ها و ارزش ها - که دربرگیرنده ی پدیده ی توزیع قدرت در درون این محیط اجتماعی هم می شود - می تواند دیدگاه یا زاویه ی مشترکی به وجود آورد که در برگیرنده ی همه ی پدیده های موجود در آن محیط - آمیزه ای از همه ی پدیده ها - می شود، بنابراین، گفته می شود همه ی فعالیت هایی که در درون این محیط یا چنین محتوایی مورد قبول واقع می شوند و مورد انتظار باشند، مشروع هستند.
با گذشت زمان، مسئله ی توزیع قدرت در درون یک محتوا یا محیط اجتماعی مشروعیت پیدا می کند، به گونه ای که آنها که در درون این محیط در انتظار الگوی خاصی از اعمال نفوذ و قدرت می باشند و برای آن ارزش قائل اند.. هنگامی که بدین گونه، قدرت مشروعیت پیدا می کند، آن را اختیار می نامند
همان گونه که در شکل زیر مشاهده می فرمایید، قدرت و اختیار با هم تداخل دارند. و به طور کلی سه وضعیت می تواند رخ دهد:
1. اختیار بدون قدرت برای مثال مدیری که به دلیل عدم سازگاری با مافوقش قدرت تنبیه ندارد.
2. اختیار توام با قدرت برای مثال مدیر تولید از سرپرستانش میخواهد بعد از وقت اداری بمانندو به کار ادامه دهند و آنان نیز می پذیرند.
3. قدرت بدون اختیار برای مثال منشی وزیر عالی سازمان، از پذیرش کارمندی برای دیدار با رئیس امتناع می ورزد
قدرت و نفوذ
اساس قدرت عبارت است از کنترل رفتار دیگران . قدرت آن نیرویی است که باعث انجام کارها به نحو مورد نظر می شود ، در حالی که نفوذ یک واکنش رفتاری به غمل قدرت است . مدیران برای دستیابی به نفوذ در افراد و محیط کار از قدرت استفاده می کنند که از منابع سازمانی و فرد ی که در شکل نشان داده شده است ، سرچشمه می گیرد . ما این منابع را به ترتیب قدرت شغلی و قدرت شخصی می نامیم.