بخشی از مقاله

چکیده

قرب نوافل و فرائض دو حدیث مشهور نزد عرفا و متصوفه است که با بهرهگیری از آنها بسیاری از مبانی فکری خود را در رابطه با عرفان عملی و نظری را تبیین و توجیه نمودهاند. از نظر عرفا قرب نوافل بیانگر اسم باطن خدا و مقام فنای بنده و قرب فرائض بیانگر اسم ظاهر حق و مقام بقای بنده است. این احادیث در راستای بیان مقام بنده در قوس صعود و عرفان عملی و از طرفی مربوط به اسماء الهی و عرفان نظری است.

جلال الدین محمد بلخی نیز در مثنوی خویش با تشریح این احادیث مراتب عرفانی مربوط به قربین را به رشته تحریر در آورده است. وی با بیان مقام فنا و بقا ضمن تبیین و استناد به قربین به تشریح مقام بنده در هنگام وصول به این جایگاه پرداخته و در این میان از زبان حضرت حق به توصیف چنین بندگانی میپردازد.

در این پژوهش به شیوه توصیفی-تحلیلی موارد کاربرد و نتایجی که مولانا در مثنوی از آنها گرفته است، تبیین و تشریح میشود. بنابر اندیشه مولانا بنده در قرب نوافل از خویش فانی شده و در قرب فرائض به بقای در فنا دست یافته است. به عبارتی مقام جمع بین قرب نوافل و فرائض بیانگر مقام انسان کامل است. بنابراینهمه اعمال و رفتار انسان کامل که جامع این دو قرب است، اعمال و رفتار حق بوده و به عبارتی انسان کامل ظهور و تجلی کامل حق در جهان است.

مقدمه

عرفا و متصوفه برای دفاع از مبانی عرفان در برابر منتقدان، سعی در تطبیق مبانی فکری و عملی آراء عرفانی
خود با دین اسلام را داشتهاند. از این رو در هنگام بیان اندیشههای خود، آنها را با آیات و احادیث مستند می-ساختند. از جمله مهمترین و پرکاربردترین احادیث در عرفان، حدیث قرب نوافل و فرائض است؛ صوفیه مهم-ترین عقاید خود را در بحث تجلی اسماء حضرت حق و مقام انسان کامل به این احادیث نسبت دادهاند

لفظ. قرب در لغت به معنی نزدیکی و در عرف متصوّفه عبارت است از استغراق وجود سالک در عین جمع به غیبت از جمیع صفات خود تا غایتی که از صفت قرب و استغراق و غیبت خود هم غایب باشد و الّا از جمیع صفات خود غایب نبوده است. قرب عبارت از انقطاع از ما سوی اللّه است که بر دو قسم نوافل و فرائض است - بینا، . - 306 :1388 بخاریدر شرح التعرّف درباره قرب چنین میگوید: »قرب عبارت از اطاعت است، زیرا که طاعت موجب تقرّب مطیع به مطاع میشود و قرب را اطاعت دانند که مسبّب طاعت است

در واقع به عقیده عرفا، وقتی عارف به مقام فنای خلق در حق و بقای او با حق دست یابد، بنابر حدیث قدسی قرب نوافل، به تقربی از خدا نائل میشود که در آن خدا با هویّت خود، همه قوا و اعضای او میشود

چنانکه حق تبارک و تعالی، میفرماید: »لایزال العبد یتقرب الی بالنوافل حتی احبه فاذا احببت کنت سمعه الذی یسمع به و بصره الذی یبصربه و لسانه الذی ینطق به و یده التی یبطش بها و رجله الذی یمشی به«یعنی: »عبد من با انجام نوافل پیوسته، به سوی من نزدیک میشود تا به مرحلهای میرسد که او را دوست میدارم و چون دوستش داشتم، شنوایی او میشوم که با آن میشنود، بینایی او میشوم که با آن میبیند، زبان او میشوم که با آن سخن میگوید، دست او میشوم که با آن برگیرد و پای او میشوم که با آن راه میرود«بنابراین. در قرب نوافل، حق در خلق مستور بوده و رب، محمول در انیّت عبد است و به عبارتی، حق با اسم »باطنمتجلّی« شده است

حدیث قرب فرائض نیز مضمونی هم راستا با قرب نوافل داشته و در طول آن قرار دارد. این حدیث بدین قرار است که: »قال االله عزوجل ما یتقرب الی عبدی بشی احب الی مما افترضته علیه ، و ما زال یتقرب الی عبدی بالفرائض حتی اذا ما احبه و اذا احببته کان سمعی الذی اسمع به و بصری الذی ابصر به و یدی التی ابطش بها«

قرب فرائض مرحله بالاتری از نوافل است؛ این مرتبه، مختص به انسان کامل است که حق باری تعالی، با اسم »ظاهرمتجلّی« میشود. این اسم از اسماء ذاتی حضرت حق محسوب میشود 

در این مرتبه، بنده در حالی که در حق پنهان میشود، جلوگاه حق میشود . قرب نوافل در اراده عبّاد است؛ در حالی که در قرب فرائضعبّاد تحت اراده حقّ تعالی هستند که اوّلی مرتبه تجلّی اسمائی است و دومی مرتبه تجلّی ذات است

عرفا در تشریح مقام قربین چنین اعتقاد دارند؛ براساس آنکه مقصود اصلی از چشم انسان »عین« است؛ چون نظر به انسان شود و مشاهده عالم ظاهر که در واقع صورت حق است به واسطه انسان صورت میگیرد. از طرفی مقصود خداوند از خلق عالم انسان بوده است بنابراین اسرار الهیّه و معارف حقیقیّه که مقصود حقیقی است از خلق در انسان ظاهر میشود و به واسطه او اوّل به آخر متصل میشود و مراتب عالم باطن و ظاهر کمال میپذیرد. با چنین تعبیری وقتی بنده به قرب فرائض میرسد، سمع و بصر حق میشود و این مقام برای انسان کامل بعد از فنا حاصل میشود و بقای او به حق است یا مقام »فرق بعد الجمع«؛ این مرتبه از قرب نوافل که حق سمع و بصر عبد شود چون صفات عبد فانی میگردد، بالاتر و عالیتر است

قیصری درباره تفاوت قربین به تفصیل توضیح میدهد و چنین میگوید: »مراتب و درجات قرب بین تحقق عبد کامل به صفات کمالیه الهیه و تخلق به مظهریت صفات الهیه، فرق میفهمد. و نیز فرق است بین قرب حاصل از فرایض و قرب حاصل از نوافل، چه آن که فنای در صفات از خواص قرب نوافل، و فنای در ذات، یعنی فناء ذاتی، از خواص قرب حاصل از فرایض است.

مرتبه جامع بین القربین، مرتبه اطلاق حاصل از قربین است که از آن به مقام »قاب قوسین« تعبیر کردهاند. جمیع بین دو قرب مذکور، که مرتبه »جمع الجمع« به آن اطلاق کردهاند، بدین نحو است که ولیّ متحقق به جمع بین القربین مقید به یکی از دو قرب نمیباشد، بلکه به هر دو قرب-معاً بدون تقید و مناوبه و احکام خاص این دو قرب- متحقق است، و در عین آن که حق سمع و بصر اوست، أو نیز مخفی در حق و سمع و بصر حق است

مولانا جلالالدین بلخی از عرفای بزرگ قرن هفتم است. وی اندیشههای عرفانی خود را در قالب نظم و نثر بیان داشته است. مهمترین اثر وی، مثنوی معنوی است. مثنوی معنوی در قالب داستانهای مدونی سروده شده که مولانا در آن به تعلیم مبانی و اندیشههای عرفانی خویش پرداخته است. در بیشتر اشعار بر آیات قرآن و احادیث استناد شده است. همانطوری که قربین از احادیث مهم عرفاو متصوفه است در مثنوی نیز توجه و اهمیت قربین را میتوان مشاهده کرد.

پژوهش حاضر به روش توصیفی- تحلیلی به تبیین و تشریح این احادیث در اشعار مثنوی میپردازد تا برداشتهای عرفانی مولانا را در باب قربین روشن و تحلیل کند. برای بررسی قرب نوافل در مثنوی باید ابیاتی از این اثر که محتوای آنها قرب نوافل باشد را استخراج نموده و به تحلیل و کاربردی که این احادیث برای مولوی داشته ضمن توجه به اقوال شارحان مثنوی و آموزههای عرفانی به تبیین و تحلیل اندیشههای وی در این خصوص پرداختهایم.

قرب نوافل در مثنوی معنوی مولوی مانند هم مسلکان خویش، حدیث قرب نوافل را بارها در جهت بیان اندیشههای عرفانی خود به کار برده است. بنا به آنچه از حدیث قرب نوافل گفته شد، در اثر این قرب حق با اسم باطن خویش در این جهان متجلی میشود. او به زیبایی این ظهور حق و پنهان شدن عبد را از زبان خدا، خطاب به عبد خاص بیان میکند:

این نکردی تو که من کردم یقین //   ای صفاتت در صفاتِ ما دَفین
تو درین مُستَعمَلی نی عاملی  //  زآنکه محمولِ منی نی حاملی
ما رَمَیتَ إذ رَمَیتَ گشتهای  //  خویشتن در موج چون کف هشتهای
لادیش پهلویِ إلّا خانهگیر //   این عَجَب که هم اسیری هم امیر

در این ابیات خداوند به بنده مقرب چنین میگوید که صفات و آثار تو در صفات و آثار ما محو شده است. این کار را بنده نکرده بلکه یقیناً کار حضرت حق است و اینچنین فنای عبد در معبود را بیان میکند. پس بنده در این خصوص عامل نیست بلکه به کار گرفته شده، یعنی منفعل و مقهور است نه فعال و قاهر. زیرا بنده حق را حمل نمیکند بلکه این حق است که عبد را حمل میکند؛ چرا که بنده وجود موهوم خود را در حق انی کرده، هر چه از عبد سر زند در واقع از حق ناشی شده است.

این اراده حق است که عبد را این سو و آن سو میبرد. در این مقام عبد هم اسیر و هم امیر است. مراد از لا در تعابیر صوفیه، وجود مجازی، و منظور از الّا وجود حقیقی است. پس هرگاه سالک وجود موهوم خود را در وجود حقیقی ذات اصلی فانی کند به بقای حقیقی رسدمی و هموست که جامع اضداد است. صورتاً اسیر و مقید در وجه خلقی است و معناً امیر جهان و صاحب وجه حقی است

بنابراین مولوی آیه 17 سوره انفال را در راستای قرب نوافل دانسته -این مسئله را در جاهای دیگر نیز ذکر میکند-1 و ظهور حق در این مقام را از جانب حق دانسته و نه بنده، یعنی این عمل از جانب حق است و بنده در این راستا مقهور و منفعل است، پس بنده تنها در رها کردن و فنای خویش عامل بوده و از آن پس هر عمل از حق است.پ باید توجه نمود که مولانا با ظرافت به اینکه در مقام قرب نوافل هنوز بنده به وجهی خلق بوده توجه داشته و با تأکید به اینکه در این مقام نوافل بنده هنوز لا است و فانی است او را متوجه میکند که پس از فنا راهی است و آن رسیدن به الا است و خانهگرفتن و باقی شدن در الا که میتوان آن را با قرب فرائض به دست آورد

در متن اصلی مقاله به هم ریختگی وجود ندارد. برای مطالعه بیشتر مقاله آن را خریداری کنید