بخشی از مقاله

چکیده:

مثنویِ" شریف" همواره به عنوان یکی از مهمترین مراجعِ معرفتیِ فرهنگ اسلامی – ایرانی مورد توجّه بوده است.  غالبترین شیوهی مواجهه با این متن، رویکردی معناگرایانه و تفسیری بوده و در طول قرنها، کمتر از زوایهیا فرمالیستی به آن توجّه شده استپی. بردن به ظرفیّتهایِ "چگونهانگار" در مثنوی میتواند به درک چراییِ"" این متن نیز یاری فراوان رساند. قصّه؛ از جمله رازآمیزترین پدیدههایِ فرهنگِ بشری است و تأثیری شگرف در پیدایی و انتقال بسیاری از آموزههای آن داشته است. مولانا؛ خویش را قصّهگویِ هستی و عدمداندمی.اگرچه غایتِ مطلوبِ مولانا، انتقالِ معناست

امّا این موضوع مانع از ممکن بودنِ خلقِ فرمی خاص در شیوه روایتِ او نمیشود. در این پژوهش کوشیدهام نشان دهم چگونه مولانا در یک بیت، قصّ ایه را در قالبِ یک داستان تعریف میکندتبیین. چنین موضوعی در مثنویِ شریف میتواند وجهی نادیده مانده از قابلیّتهای این متنِ ارجمند را به تماشا گذارد. داستانهای تکبیتی در مثنویِ شریف،کاوشی است برای یافتنِ ریشههای برخیهایِموه مدرن در باغستانِ سنّت.

مقدّمه:

شیوهی مولانا جلالالدّین محمّد بلخی در آفرینشِمثنوی بر مدار ِ "داستان در داستان" قرار یافته است. داستانهایی که روایتگرِ آشکار و پنهان ِ هستی و نیستی است. روایت ِ "هست" در آیینهی "نیست". 

پیر ِ بلخخود، را راوی ِ سرگذشتِ انسان میداند. انسان دور افتاده از اصل. اگرچه داستانگویی نزد مولانا موضوعیّت ندارد امّا آنچنان در این فن، ماهرانه جولان میدهد که کمتر فردی را می-توان اینسان در اوج دید. از همین روست که دکتر شفیعی کدکنی در مقام مقایسه، دو شاعر و عارف ِ بزرگ و داستانپردازهمچون عطّار و سنایی را در برابر مولانا، خیزابهایی دربرابر ِ کوهموج میانگارد و مثنوی را به لحاظ صورت و فرم نیز قویترین اثر زبان ِ فارسی.

فارغ از اینکه شاعری و داستانسرایی نزد مولانا جنبهای فرعی در نسبت با دستیابی به گوهر معنا دارد، از منظر فرمالیستی نیز میتوان و باید به این ضلع از مهمترین اثر ِ باقیماندهی او که همانا مثنوی ِشریف است، نگریست. گاه با خاکآلودهترین واژهها، آسمانیترین معانی را به بند میکشد و گاه با بهرهگیری از داستانی که کاملاً در تعارض با عرف ِ اخلاقی است، نابترین نتیجهگیریهای اخلاقی را سامان میبخشد.

مولانا از دیدگاه فرمالیستی، داستانهایی بسیار بلند و گاه بسیار کوتاه را خلق کرده است. به عنوان مثال یکی از نابترین و شگفتانگیزترین داستانهای مثنوی قصّ" هی دقوقی و کراماتش" در دفتر سوم است که از بیت 1924 آغاز شده و تا بیت 2166 امتداد مییابد. در مقابل، داستانهاییمتعدّد دارد همچون نمونهای که در پی میآید و در دو بیت خلاصه شده است:

آن یکی پرسید اشتر را که هی از کجا میآیی ای اقبال پی گفت از حمّام گرم کوی تو گفت خود پیداست از زانوی تو!

در خوانشهای مکرّرِ بیتکرار از مثنوی با ابیاتی مواجه شدهامکه به تنهایی بارِ یک داستان را به دوش کشیده و میتوان مؤلّفات داستان کوتاه به شرحی که خواهد آمد را نیز در آنهابازجُست. عنوان "داستانهای تک بیتیِ مثنوی" را در این خوانشها و سالها زانو زدن در مکتب ِ مولانا برگزیده و همواره میاندیشیدم تا روزی یاداشتهایی را که در اینباره گرد آورده بودم را بدل به نوشتاری منسجم کنم. برخورد با یادداشت ِ پیشگام داستانِ کوتاه نویسیدر ایران، محمّدعلی جمالزاده درباب داستانهای مثنوی، بیش از پیش گامهای مرا در این راه استوار ساخت. جمالزاده چنین مینویسد :

گاهی" نیز قصّه به قدری به اختصار و ایجاز گفته شده که واقعاً شایستهی تحسین است و قصّه به صورت تمثیل در میآید و در اینجا برای مثال به چند نمونه قناعت می-رود. یکی این قصّه است که تنها در یک بیت به پایان میرسد:

مرغکی اندر شکار ِ کرم بود گربه فرصت یافت، او را در ربود"

نگاشتهی جمالزاده حکایت لِ"یَطمَئِنﱠقَلبی" را برای من ارمغان آورد. اکنون دیگر یقین دارم که ایدهی من در این راستا لغو و بیهوده نبوده و جانبداری به بزرگی ِ پیشگام ِداستان ِ کوتاه نویسی در ایران را به همراه دارد.

برای تحقّق این ایده، مثنوی را بارها و بارها خوانده و با وسواس فراوان دست به انتخاب زدهام. مراقب بودهام تا "وسوسهی تأویلها نربایدم"1 و بر" هوا تأویلِ قرآن" نکنم.2 بی-تردید خوانشِ من از مثنوی نیز یک خوانش در میان خوانشهایی دیگر از این دست بوده و نمیتواند حرف اوّل و آخر را زده باشد.

همچنین در خوانش ِ ابیاتی که قرار بود به عنوان قصّهای تکبیتی معرّفی شوند، بنا را بر سختگیری گذاشته و اگر ظنّ قریب به یقین نداشتم که بیتی در این قاببندی قرار میگیرد، خوانشی گشادهدستانه که توانستمی بر کمیّت ِ ابیات این نوشتار بیافزاید را کنار گذاشته و از درج آن ابیات، صرف نظر کردهام. ابیاتی که از خیر ثبت آنها - علی-رغم وسوسهای که هنوز هم در آوردنشان به این نوشتار دارم! - به مثابهی "داستانی تک بیتی" گذشتهام به شرح زیر است :

آب رابُبرید و جو را پاک کرد // بعد از آن در جو روان کرد آب ِ خورد

پوست را بشکافت و پیکان را کشید // پوست ِ تازه بعد از آناش بردمید

در متن اصلی مقاله به هم ریختگی وجود ندارد. برای مطالعه بیشتر مقاله آن را خریداری کنید