بخشی از مقاله
چکیده
نقد کهنالگویی یا اسطورهای به نقش اساطیر و شیوه آفرینش دیدهورانه که برخاسته از ناخودآگاهی و فراتر از عقل، اندیشه و درک آدمی است، میپردازد و تلاش میکند تا میان چگونگی رابطهانسان با ادبیّات، دین، عرفان، معنویت و هنر، پیوندی بجوید تا به این ترتیب بتوان با نگاهی علمی و مدوّن به نقد و تحلیل آثار ادبی با درونمایههای رنگارنگ آن پرداخت. بر اساس اینواقعیّت انکارناپذیر، انسان نمیتواندمدّعی باشد که میتواند آثار بزرگ ادبی و عرفانی را که سرشار از بنمایههای کهنالگویی و مبتنی بر نگارههایی چون »آنیما«، »آنیموس«، »سایه«، »نقاب«، »خود«، »فردیت«، »نوزایی« و... هستند، مورد نقد و تحلیل قراردهد و در عین حال از رویکرد اسطورهای و نقش خودانگیختگی محض در آنها غافل باشد و کارکردهای این رویکرد را نادیده بگیرد.
عدم آشنایی با صور اساطیری یا آرکیتایپی، به این معناست که به عنوان مثال، رازآشنای بزرگی مانند مولوی را که تمامی دیالوگهایش بازکاوی اندیشها و تصوّرات درونی آدمهاست، از سطح شاعری اندیشمند و آشنا با مفاهیم آیینی، باوری و دینی، به جایگاه شاعری صرفاً ناظم فرود آوردهباشیم؛ در حالی که شاعران کلاسیک و نوپردازی که به دنیای اسطوره راه مییابند و مفاهیم اسطورهای در شعرشان بازتاب مییابد، خردورزانی هستند آشنا با باورها، آیینها، روانِ انسانی، عالم بیخویشی،جهانِگذشته، ماهیّت ناخودآگاه انسان، مظاهر طبیعت و… .؛ از این روست که نمیتوان به دنیای ذهن و زبان آنان وارد شد و از درک مبانی ناخودآگاهی و اسطورهای غافل بود. برآیند این پژوهش، بررسی کهنالگوی نوزایی به عنوان یکی از موتیفهای موقعیت و آرکیتایپِ آرکیتایپها در اندیشه مولوی و آرای یونگ است.
.1 مقدمه
ای کرده تجلّی رخت از چهره هر خوب // وی حسن و جمال همه خوبان به تو منسوب
آدمیان در فراخنای تاریخ و در پهنه بیحد و حصر خردورزی ، شیوههای گوناگونی را برای درکِ هستی خود و گشایش رازهای جهان پیرامون خود، آزمودهاند که اساطیر، باورها و بینشهای رازناک، از جمله تلاشهای عقلانی آنان در ادوار تاریخی گوناگون به شمار رفتهاست. دنیای معاصر نیز در پی نقد، تطبیق و تحلیل آثار گذشته، از کوشش برای راه یافتن به هزارلای هستیشناسی و رازگشایی، خالی نیست.
انسان اندیشهور معاصر از نظرگاههای گوناگونی کوشیدهاست تا به درک و بازنگری در هستی خود بپردازد که روانکاوی و سیر اسطورهگرایی، یکی از این روزنههاست. یکی از موضوعات بسیار مهم که همواره محل سخن و شبهه بسیاری از اندیشمندان ایرانی و غیر ایرانی بوده، اعتقاد بهتولّد دوباره، رجعت و تناسخ است؛ از همین رو نه تنها صوفیان، بلکه فیلسوفان و متشرعین بسیاری نیز درباره آن بحثها کردهاند که از آن جمله میتوان به ملاصدرا، شیخ شهابالدین سهروردی و مولانا اشاره کرد. رجعت به این معناست که »شخص از دنیارفته، دوباره با همان جسد عنصری و همان صورت و قیافه و خصوصیات ظاهر و باطن که داشته، زنده شود و به این جهان بازگشت کند
امّا تناسخ آن است که »روح از یک قالب زایل شده و به قالبی دیگر درآید« - دهخدا، :1373 ذیل واژه تناسخ - . نیز »آن است که بازگشت با تغییر و تبدیل صورت و شمایل باشد. پس اگر در مراجعت باز به صورت انسان برگردد، آن را به صورت نسخ و اگر به صورت حیوانی همچون: سگ، گربه، خوک، خرس، بوزینه و امثال آن باشد، مسخ خوانند
رستاخیز نیزیکی دیگر از معانی تولّدی دوباره را میرساند. تأسیس دوباره زندگی انسان پس از مرگ و به عیان دیدن اعمال و رفتارهای گذشته و پاداش و کیفر دیدن به علّت رفتارهای زندگانی دنیوی یکی از اصول مسلّم ادیان توحیدی شناختهشده و بحثهای زیادی در این مورد توسط متکلّمان و دیگر نحلهها و اندیشههای فکری و فلسفی صورت گرفتهاست. خداوند در سوره حج، آیه 66 میفرماید:
»هو الذی احیاکم ثم یمیتکم، ثم یحییکم ان الانسان لکفور« یعنی اوست خدایی که شما را زنده کرد، دیگربار بمیراند، دوباره زنده میکند، به درستی که انسان کفور است.
این موضوع تنها اختصاص به ایران نداشته و در اکثر نقاط جهان یافت میشود؛ نیز میتوان آن را از دیدگاههای مختلف فلسفی، کلامی، دینی و فقهی مورد پژوهش قرار داد. امّا از آن جایی که بنای بحث در این مقاله بر آرا و اندیشههای کارل گوستاو یونگ1 است، و آن چه که عرفای اسلامی از بحث مذکور، دلالت بر تغییراتو تبدیلات زندگی مادّی به زندگی معنوی برداشت میکنند، با مفاهیم فراحسی که به صورت غیر مستقیم و درونی و یا برگرفته از بیانات وحیانی است و تولّد دوباره هم نمونهای از آن است، در ارتباط میباشد، بحث مفاهیم مذکور را فقط در عنوان کهنالگوی »نوزایی و تجدید حیات نمادین« که به اصطلاح یونگ یکی از مفاهیم صور ازلی است، پیمیگیریم و مبانی نقد اصطلاحات وابسته به آن را مثل: رستاخیز، تناسخ، مسخ و ... به مجالی دیگر موکول میکنیم.
کهن الگوی مرگ »از یک سو در ارتباط با تأکید یونگ بر ظرفیت روان بشری برای نوعی از تغییر شکل نمادین است که متضمن تجربیات بازسازنده مرگ و حیات دوباره است و از سویی دیگر به ارزشیابی بینهایت مثبت او از واپسروی روانی مربوط میشود. برای یونگ آن چه درک ما از »خویشتن« را از نو میسازد، مشخصاً شکلگیری »خود«2 یا بخشی از »خود« است
دیگربار »خودآگاهی«3 شکل میگیرد، رشد را تجربه میکند و به شکلی پویا از حالت همذاتپنداری فرافکنانه - 1 - 4 یا آمیختگی با حالی آغازین ناآگاهی سر برمیآورد؛ این روند سالم، دیگربار درست مانند سالهای اولیه زندگی جریان انفکاک »خود« از همذاتپنداری و تجدید در »خود« آغازین را تکرار میکند. »خود« که احساس میکند از جانب مرگ تهدید شده، حیات دوباره را تجربه یا درک میکند لذا آن گونه که در بحث اصلی خواهدآمد، خلاصهای از بازتاب مفهوم مذکور را به صور مختلف در اندیشه مولوی خواهید دید.
.2 اهمیّت و ضرورت تحقیق
اهمیّت این پژوهش در تبیین مفهوم تحلیل کهننمونه مرگ و تجدید حیات نمادین یا نوزایی در اندیشه مولوی و نظریه روانکاوی یونگ است که تشابه و تفاوت عمده این دو نگاه را به مفهوم این سرنمون و نیز جلوههای آن را در برخی از روایات، داستانها و قصّههای مثنوی تحلیل کرده و دلایل ارتباط این جلوهها را بررسی و تبیین کردهاست.
.3 پیشینه تحقیق
پیشینه مطالعات روانکاوی و نقدهای اسطورهای و کهنالگویی در ایران قدمت چندانی ندارد. چنان که پژوهشهای گستره کتاب بیشتر ترجمه آثار غربی است که در کتابهای نقد ادبی آمده است.