بخشی از مقاله

چکیده

مدعای اصلیِ پژوهشِ پیشِرو این است که توسعه در سیستان که بهلحاظ تاریخی از بافتاری روستایی و کشاورزی برخوردار بوده است؛ لزوماً باید مبتنی بر ارائه پارادایمهای نظری، نظریهها، و راهبردهایی باشد که بر اصلاحات بنیادی - عینی و ذهنی ازسویی و خُرد و کلان ازسویدیگر - در قلمروهای روستایی متکی هستند.

پس از ارایه تاریخچهای مختصر از معنا و مفهوم توسعه، به ذکر توضیحی درخصوصِ دیدگاه گفتمانیِ توسعه در عصر موسوم به »پساتوسعه« پرداخته و شرح داده میشود که چرا و چگونه توسعه با پسوندهایی همچون »پایدار« مواجه شده است؛ آنگاه از مهمترین تعاریف و نظریههای مربوط به کارآفرینی، روستا، و کارآفرینی روستایی بهمثابه رهیافتی نوین در توسعه روستایی یاد میشود و سپس مفهوم و فرایند کشاورزی چندکارکردی را بهعنوان دگردیسی کارآفرینی روستایی در عصر پساتوسعه پیشنهاد داده و تبیین مینماییم.

پیشنهاد و راهکار نهایی پژوهش برای توسعه منطقه سیستان، ارایه الگو و فرانظریهای است که توسعه پایدارِ سیستان را مفهومپردازی کرده و به ذکر پارهای از شاخصهای چنین توسعهای نیز میپردازد. توسعهای که مستلزم گذار از پیشرفت اقتصادی به توسعه و کارآفرینی روستایی، و آنگاه به کشاورزی چندکارکردی میباشد که مستلزم اندیشهورزی در دوران پساکشاورزی است. این پژوهش بهصورت نظری-تحلیلی فراهم آمده است.

مقدمه:

مفهوم توسعه و نظریههای مرتبط با آن مفهوم توسعه

نظرات گوناگونی پیرامون مفهوم توسعه2 و ابعاد آن ابراز شده است؛ بهطوریکه یافتن اجماعی نظری در اینخصوص کار چندان آسانی نیست

در تعریف توسعه نکاتی را باید دِمنظر داشت که مهمترین آنها عبارت از این است کهاولاً توسعه راشدیداً دارای بار ارزشی بدانیم ودوماً آن را نوعی فرایند پیچیده و چندبعدی قلمداد نماییم - ازکیا، . - 1384 متفکران دیگری نیز بر چندبُعدی و ارزشیبودنِ توسعه تأکید کردهاند و معتقدندکه توسعهلزوماً قضاوتی ارزشی است و با ارزشهای معینی در ارتباط است ؛ همچنین مفهوم توسعه با مفاهیم دیگری همچون ترقی یا پیشرفت3و رشد اقتصادی4 فرق میکند و بدین ترتیب شاخصهایی همچون درآمد سرانه، صنعتی شدن و تولید ناخالص داخلی را به رشد اقتصادی و یا با تسامح به توسعه اقتصادی مربوط میدانند و نه صرفِ توسعه.

پارادایمهای توسعه

توسعه بهدلیلِ وابستگی به فرهنگ و ارزشهاشدیداً متأثر از پارادایمی1است که توسعهگران اتخاذ میکنند. در این میان، دوپارادایمِ نوسازی2 و وابستگی3 از همه مشهورتر است. نظریه نوسازی متأثر از ایده تکامل در زیستشناسی و نیز نظریهکارکردگراییِ4تالکوت پارسونز، جامعهشناس آمریکایی، توسعه را مسیری نظاممند، خوشبینانه، متکی بر دوگانه سنتی- مدرن، تکخطی و غربی با ویژگیهایی همچون تجاری شدن کشاورزی، صنعتی شدن، شهرنشینی و انباشت سرمایه میداند. درخصوصپارادایمِ نوسازی باید به تفاوتهای مفهومی میان سه اصطلاح »مدرنیزاسیون«، »مدرنیته« و »مدرنیزم« توجه داشت

اولی دارایویژگیِ اقتصادی- فنی است، دومی خصلتی فرهنگی- ذهنی و آخری خصلتی تاریخی دارد. در ادبیات توسعه، آنچه از واژه نوسازی مستفاد میشود، بیشتر همان مدرنیزاسیون یا بهعبارتی تأکید بر ویژگیهایی همچون شهرنشینی، پیشرفتی فنی و ابزاری، اصالت سرمایه و صنعتی شدن است. از این منظر توسعه دارای ابعادی همچون توسعه سیاسی، روانی، اجتماعی و اقتصادی است. بهطور کلیپارادایمِ نوسازی مبتنی بر پشتوانههاینظریِ برخاسته از لیبرالیسم است؛

از سویی دیگر درپارادیمِ وابستگی که خاستگاه آن آمریکای لاتین است، تأکید بر ویژگیهایی همچون توسعه بومی، استثمار، جهان سوم و ارزش افزوده است. هرچقدر درپارادایمِ نوسازی بر ارتباط با کشورها و تمدن غربی تأکید میشود، در رویکرد وابستگی چنین ارتباطی سببساز عقبماندگیِ کشورهای پیرامونی یا وابسته است. نظریهوابستگیِ نضجگرفته طی دهه 1970، جز در تانزانیایِ دوراننیرِره در هیچ کشور دیگری نتوانست به نتایج محسوس و مثبتی منجر شود.

دیدگاه گفتمانی به توسعه و ضرورت آن

.1 پسامدرنیسم و پساتوسعه

پیشوندپُست یا پسا در لفظ پست/ پسامدرن بهمعنای »گسستن از«، »تداوم و استمرار اجزا و عناصر مدرن«، »در تقابل با«، »متفاوت از و متفاوت با«، »در واکنش به« و... تعریف شده و پستمدرنیسم با سه عنصر رسانهای یا تصویریشدنِ جهان، جهانیسازی و نوعی سرمایهداریِ بیسازمان یا متأخر5مشخص گردیده است

پسامدرنیسم را میتوان وضعیتی آمیخته با هجو6و نسبیگراییِ فرهنگی تلقی نمود؛ همچنین پستمدرنیته گونهای ذهنگرایی و افسونشدگیِ مجدد دنیا، کثرتگرایی، فقدان اقتدارِ جهانشمول، تفسیرگرایی، ازهم پاشیدنِ عینیت1 و عصر پسافرهنگی تعریف شده است

پسامدرن شامل طیف وسیعی از جریانهای سیاسی و روشنفکری نیز هست - پارسا، - 1380، ازجمله پسامارکسیسم و پساساختارگرایی، تمرکز بر زبان، فرهنگ و گفتمان، رد اقتصاد سیاسی و ارزشهای جهانشمول، رد روایتهای کلان، تأکید بر تفاوت و هویتهای سیال قومی، جنسی و نژادی. شکباوریِ معرفتشناختیِ ژرف و شکستگراییِ سیاسی - پیشین - اسکات لش - 1383 - 2 در کتاب »جامعهشناسی پستمدرنیسم« پستمدرنیسم را نوعی نظام فرهنگی مبتنی بر مرز یا قلمروزدایی3 میداند. مهمترین بخش این قلمروزدایی، میان فرهنگ والا و فرهنگ عامیانه یا پست رخ میدهد.

اصولاً در جهان پستمدرن، چنانکه آلن تورن4گفته است - پیشین - ، طبقه نقش خود را بهعنوان یک مفهوم پژوهشی جهت خصلتبندی جامعه از دست میدهد. کتی گاردنر و دیوید لوییس5 مفاهیم نزدیکتری بهخصوصیاتِپسامدرنیستیِمدِنظر ما در این مقاله ارائه دادهاند:

پسامدرنیسم طیفی متکثر از سبکها و تکنیکهاست؛ گزینشگرایی،6 هجو چندرسانهای، درهمآمیزیِ فرهنگ والا و فرهنگ نازل، زیر سؤال رفتن و از اعتبار افتادن کلان- روایتها ازجمله ایدهایِ یکدستِغربیِ پیشرفت و عقلانیت، واپاشیِحقیقتِ عینی و جایگزینیاش با تکثر دیدگاهها، نشانه ها و تصاویر

تأثیر پسامدرنیسم بر توسعه تاحدودی نظریه توسعه را زیر سؤال برده و فضا و بستر کافی برای نقد انسانشناختی از آن فراهم آورده است؛ فضایی که بسیاری از متفکران از آن با نام »عصرِ پساتوسعه8« یاد میکنند. در این میان، انسانشناسی علمی است که بیش از همه گرایش پسامدرنیستی دارد - پیشین - .

.2 توسعه، همچون یک گفتمان

شاید مهمترین خدمت انسانشناسی به توسعه، گفتمانیدیدنِ آن و یاتحلیلِگفتمانیِ آن است. نخستین کسی که مفهوم و قلمرو گفتمان9 را در ارتباط با عینیت جامعه بررسی کرده است، فیلسوف پساساختارگرا10و پسامدرن فرانسوی، میشل فوکو11است. گفتمان در نزد فوکو عبارت است از تفاوت میان آنچه که برحسبِ یکسری قواعد دستوری و منطقی میتوان گفت و آنچه که گفته میشود. گفتمان همان چیزی است که در میانهی قیدوبندهای زبان و امکاناتی که زبان فراهم می آورد، رخ میدهد. از نظر فوکو، گفتمان از کارکردش جدا نیست و نیز هماکنون میتوان از مفهوم پسافوکویی از گفتمان نیز صحبت کرد که مفهوم عاملیّت را به مفهوم گفتمان افزوده است

در متن اصلی مقاله به هم ریختگی وجود ندارد. برای مطالعه بیشتر مقاله آن را خریداری کنید