بخشی از مقاله
چکیده :
در تاریخ فلسفه و نظریه تعلیم و تربیت نظریهنقّادي در شمار نظریههایی است که اخراًی به ظهور رسیده است و از با نفوذترین مکتبهاي سدة بیستم به شمار میآید
پرورش انتقاديمتأثّر از نگرة انتقادي وتفکّرات نومارکسیستی،دیدگاه جدیدي است که در پی دگرگون ساختن پیوندها و مناسبات سلطه آمیز جوامع است . این دیدگاه بر این باور است که پیوند نظام آموزشی با ساختارهاي سیاسی و اجتماعی ، باعث شده، مدرسه جایی براي پدیداري دانش انتقادي شود و از اینرو تلاش میکند تا افراد رامبدل به شهروند انتقادي و کارا براي دگرگون سازي شرایط سلطه سازد
گروه پیشاهنگ نظریه انتقادي وابسته به مکتب فرانکفورت است - گو تک،1390،ص - 438 و یکی از زمینههایی که نظریه پردازان انتقادي از آدورنو4تا مار کوزه5به آن نگریستهاند ، فرهنگ و تعلیم و تربیت است
آنها، بسیاري از مقوله هاي فرهنگی،از جمله تعلیم و تربیت را به نقد کشیده وضع موجود را به نفع ظهور و پیش رفت ذهن و اندیشه هاي خلاق نمیداند.صاحب نظران این مکتب تعلیم وتربیت وجو حاکم بر نظام هاي آموزشی را تأثیرپذیر از روندهاي سیاسی واجتماعی حاکم بر جوامع مختلف میدانند. آنان مدارس را مستقماًی در کانون سیاست و تعارض فرهنگی قرار میدهند و معتقدند تعلیم و تربیت از امور آکادمیک محض فراتر رفته و داراي معانی و مستلزمات مهم سیاسی، اقتصادي، اجتماعی و تربیتی شده است
به طوري که این امر با بیطرفبودنِ فرآیند تعلیم و تربیت، مغایر شده است. این نوع برداشت هم در اندیشمندان اولیه، مانند »هورکهایمر« و»آدورنو« و هم در طرفداران ومتأخّرین آنان، مانند هابرماس، دیده میشود. پیشگامان این مکتب معتقدند که تعلیم و تربیت سنتی از درك معضلات تربیتی، به ویژه در ارتباط با نوجوانان و جوانانی که درعصر سرمایهداري ِصنعتی پیشرفته زندگی میکنند عاجز است، چون سعی دارد با فرمول هاي تربیتی کهن، به حل مشکلات عصر فراتکنولوژي بپردازد. در نظر هورکهایمر6 وآدورنو، حوزة تعلیم و تربیت در جوامع صنعتی معاصر، باید تحول ژرف بیابد تا بتواند رافع نیازهاي نسل جوان باشد
آدورنو از پیشگامان و نسل اول نظریه پردازان مکتب فرانکفورت است که هرگز خودش را به عنوان یکمتخصص تعلیم و تربیت نمیشناخت، اما به مباحث تعلیم و تربیت علاقه مند بود و در اغلب تحقیقاتش به طور ضمنی به آنها پرداخته است - - kertz-welzel,2005 به طوري که خواندن آنها براي درك کل نظریه اجتماعی او ،کلیدي و مهم است - . - Heins,2012,p68بیشترین سهم آدورنو در حوزة تعلیم و تربیت و بحث هاي آموزشی مربوط به بحثهاي او با »بکر«7 است که در خلال سالهاي 1969-1959 از رادیوي آلمان پخش شده است . آدورنو و بکر به موضوعاتی مانند تعلیم و تربیت براي چه؟ - 1966 - 8، تعلیم و تربیت پس از آشویتس - 1966 - 9 و تعلیم و تربیت براي کمال و مسئولیت - 1969 - 10 پرداختهاند
مقدمه :
آدورنو در مقاله مهم خودش به نام »تعلیم و تربیت پس از آشویتس« مینویسد: برترین درخواست ها از تعلیم و تربیت این است که آشویتس دوباره اتفاق نیفتد - . - adorno,1998a براي جلوگیري از آشویتسی دیگر آدورنو هدف جدیدي را براي تعلیم و تربیت مشخص میکند و آن افزایش محیطهاي فرهنگی است - Daniel Cho,2009,75 - .نظریه آدورنو امروزه بیشتر از زمانهاي دیگري مدنظر قرار گرفته، زیرا شبح آشویتس بر جهان سایه انداخته است و ما هر روزه شاهد حوادث مرگبار انسانی هستیم: دارفور،روآندا،تیمور غربی،سیرالئون، یوگوسلاوي،عراق و سوریه . - ibid -
آدورنو در نظریه تعلیم و تربیتی اش ،هرچند به دنبال تعلیم و تربیت دموکراتیک می باشد، اما معتقد است امروزه تعلیم تربیت رو به زوال است و به سمت تعلیم و تربیت ایستا و مرده پیش می رود تا جایی که دانش،دانش آموز و معلم تبدیل به کالا میشوند و کل تعلیم و تربیت مغلوب بت وارگی کالا و صنعت فرهنگ1میشود. معلم اقتدار شخصیش را از دست میدهد و تنها داراي شخصیت شیئ شده میشود، حامل ارزشها تبدیل به ارائه دهندة دانش مورد نیاز در یک حرفه عملی میشود.
رابطه ضروري بین معلم و دانشآموز به وسیله مبادله تعیین میشود، معلم مقدار مشخصی از دانش را ارائه میدهد، دانشی که به وسیله این امر که چگونه میتواند در آینده در بازار کار بکار گرفته شود، تعیین میشود. به طور کلی تعلیم و تربیت نهادعقلانیت ابزاري شده که عملکردش با خواستههاي بازار کار وفق یافته است. مقدار دانشآموزان در حال افزایش است اما تعلیم و تربیت آنها در حال کاهش است، زیرا مدارس به اصول معادله متصل شدهاند و آدورنو آن را مدارس شبه دمکراسی نام مینهد
آدورنو مانند دیگر اعضاي مؤسسه تحقیقات اجتماعی از جمله هورکهایمر و نویمان2،معتقد به بازسازي 3تعلیم و تربیت بود ، به همین دلیل ایدة تعلیم و تربیت دموکراتیک را مطرح کرد
آدورنو در تعلیم و تربیت دموکراتیک خود، به دنبال استراتژي هاي سقراطی براي شناسایی، رد و جایگزین کردن عقاید اخلاقی درست با نادرست نیست و هدفش این نیست که دانشآموزان و در نهایت عموم مردم از فضایل اخلاقی خاصی برخوردار شوند یا اینکه پیرو قانون باشند یا به توانگري برسند، بلکه او به دنبال تعلیم و تربیتی است که بتواند دانش آموز را تا اندازه اي از پتانسیل مخرب جامعه مدرن آگاه کند و به او توانایی شناسایی و تشخیص قربانیان و آسیب دیدگان را در جامعه-حتی قربانی بودن خودش-بدهد
این هدف آدورنو گرچه وابسته به استدلال منطقی نیست، اما به تجارب ابژکتیو و بینش اخلاقی متکّی است.منظور آدورنو این است که این ایده باعث تربیت دانشآموزان و مردم به صورت انتقادي میشود تا خودشان بتوانند گفته هاي بازماندگان –از آشویتس و دیگر حوادث-را تصدیق و تعمیم دهند، که این امر باعث تجدیدهویت فرآیند دمکراسی خواهد شد
آدورنو معتقد است مردم باید به این درك برسند که تمایلشان به دمکراسی مختل شده ، مانع از عملکرد درستشان خواهد شد و استقلال رأیشان به شدت کاهش خواهد یافت
همین دلیل است که آدورنو در مقاله رهبري دموکراتیک و دستکاري توده مردم4 توضیح میدهد که امروز بیش از هر زمان دیگري به رهبري درست دمکراسی نیاز داریم
»هرتا جاگلند«5معتقد است که تمام تلاش آدورنو پیرامون تعلیم و تربیت براي کمال، مبنایی براي مخالفتش با بربریت ذاتی تمدن ماست - - Jogland,1975,p4، یعنی کار مستقیم در جهت از بین بردن بربریت براي ایجادانسانیت که به خودي خود به حالت انسانیت برمیگردد
آدورنو دربارة تعلیم و تربیت از دو منظر صحبت میکند : اولی داراي حالت موسسهاي و دومی داراي حالت فرهنگی است. آدورنو وقتی دربارة تعلیم و تربیت پس از آشویتس صحبت میکند، منظورش هر دو معناست. ابتدا آموزش دانشآموزانمخصوصاً در دوران کودکی و سپس روشنگري کلی اي که یکجوِّ اجتماعی،فرهنگی و فکري ایجاد میکند
به علاوه اینکه آدورنو همزمان، آشویتس را نیز به دو منظور به کار میبرد . از یک جهت معتقد است آشویتس امري منحصربه فرد است و از جهت دیگر معتقد است آشویتس حفره و نمادي براي جامعه مدرن و کل سیستم است
آدورنو از آشویتس به عنوان استعاره اي استفاده می کند تا مردم را تشویق کند که دیگر حوادث بزرگ تاریخ بشریت را تفسیر کنند و به این طریق دستاوردهاي جامعه مدرن را بهتر بشناسند. آدورنو از آشویتس به عنوان نماد استفاده می کند تاتوهم کسانی که در جامعه مدرن زندگی میکنند را برطرف کند
آدورنو معتقد است همپاي مالکیت بورژوایی ، آموزش و فرهنگ نیز گسترش یافت و پارانویا را به زوایاي تاریک جامعه و روان راند ولی از آنجا که رهایی بخشی واقعیبشریت، همزمان با روشنگري ذهن رخ نداد خود آموزش نیز بیمار شد . هرچه واقعیت اجتماعی از آگاهی فرهیخته عقب تر ماند، خود این آگاهی نیز بیشتر و بیشتر تسلیم نوعی فرآیند شیءوارگی گشت .فرهنگتماماً کالایی شد و به منزله اطلاعاتی اشاعه یافت که در آنانی که آن را کسب میکردند، رخنه نمیکردتفکّ.ر به تنگی نفس میافتد و خود را به درك فاکت هاي تک افتاده و مجزا محدود میکند
هدف اصلی آدورنو تعلیم و تربیت دموکراتیک، توسعهفردیت، خود اندیشی انتقادي، پرورش انسان مسئول و کامل است ، تا این انسان قادر باشد مکانیسم هاي سرکوب گر جامعه را بشناسد و بر آنها غلبه کند. نگرانی اصلی آدورنو در واقع از خودبیگانگی فرهنگ و نابودي فردیت بود که در نهایت منجر به تجربه رایش سوم در آلمان شد.آدورنو در سخنرانی خود »پس از آشویتس« تنها راهی که میتواند از تکرار آشویتس جلوگیري کند رافردیت و استقلال فرد میداند فردیتی که با رأي مستقل فرد، موجودیت یابد. آدورنو در همین زمینه سخن کانت را بکار می برد که معتقد است فردیت یعنی توان واکنش براي خود تعیین نمودن و براي همکاري نکردن
آدورنو معتقد است تعلیم و تربیت ، باعث از خودبیگانگی فرهنگ و نابوديفردیت میشود .آدورنو براي درمان آن معتقد است که تعلیم و تربیت به جاي نابوديفردیت از طریق سازگاريهاي اجتماعی و از خودبیگانگی فردي، باید فرصت هایی را براي خود اندیشی و توسعه آگاهی انتقادي ارائه دهد
آدورنو استدلال میکند که تعلیم و تربیت باید، علیالخصوص در دوران کودکی و براي روشنگري عمومی در جامعه ، متحول شود و این یک گام مهم در توسعه انسان بالغ و پیشگیري از آشویتسی دیگر است.
از طرف دیگر آدورنو معتقد است تعلیم و تربیت باید یک تعلیم و تربیتی براي اعتراض و مقاومت1 باشد که در محور آن خود اندیشی انتقادي قرار می گیرد
نگرانی آدورنو، کمال و ایجاد آگاهی2 انتقادي است ، زیرا معتقد است دمکراسی نیاز به انسان هاي خود اندیش و مسئول دارد -
براي آدورنو تنها تعلیم و تربیتی پس از آشویتس میتواند وجود داشته باشد که در جهتتفکّر خود انتقادي و خود انعکاسی باشد
هدف آدورنو در مدرسه خود اندیشی انتقادي است که در نتیجه باعث رشد فرهنگ خود اندیشی انتقادي در جامعه نیز میشود
آدورنو حتی معتقد است، بلوغ-کمال- عمومی به وسیله تبدیل آگاهی هوشیارانه به خود آگاهی-انتقادي- ترویج و گسترش مییابد
آدورنو معتقد است مشکل کمال، فقط مشکل تعلیم و تربیت آلمان نیست، بلکه یک مشکل جهانی است
به گفته آدورنو ما باید مباحث مربوط به مشکل کمال را در مرکز مسائل آموزشی و یادگیري قرار دهیم و حتی در ادبیات مربوط به تعلیم و تربیت آن را دخیل سازیم . آدورنو این را نیزمتذکّر میشود که در تعلیم و تربیت امروز ما نه تنها کمال وجود ندارد بلکه هیچ حمایت قطعی نیز از آموزش به باور مکتب فرانگفورتی ها ، مهم ترین گونه ي سلطه ، نه اقتصادي که فرهنگی است و از همین رو نیروهاي آموزشی سودمندترین عناصر در مقاومت ها و دگرگونی هاي اجتماعی شمرده می شود
آدورنو معتقد است آگاهی هاي منحصر به فرد بدون توجه به چگونگی روشنگري ، از خصوصیت واقعیشان جدا می افتند