بخشی از مقاله
چکیده
واکاویِ مفهوم "شک"، که در تقابل با "یقین" قدعلَم کرده، در سامانهفکریِ دو اندیشمند شرق و غرب، محمد غزالی و رُنه دکارت، ضروری مینماید. این گفتار در ابتدا به تنقیح و تحدید حدود شک میپردازد؛ سپس، گونهشناسیوتلقیِِ هریک از این دو عالِم نسبت به شک را بررسیده؛ و در نهایت، به مقابله آن مفهوم و ترسیمچگونگیِِ گذار غزالی و دکارت از گردنه صعبالعبور شک پرداخته است.
این جستار بر آن است تا نشان دهدکه اولاً: قلمروِ شک غزالی، از آنجا که علاوه بر سپهر فلسفه به سپهر شک عقیدتی- دینی نیز کشیده شده است، بسی فراختر از شک صرفاً فیلسوفانهدکارت است؛ و ثانیاً: خط سیر شک غزالی از شک استدلالی به شک روانی- مزاجی تغییر مسیر داده، ولی دکارت بیش از شک استدلالی به پیش نرفته است.
١ . پیشگفتار: اھمیت شک غزالی و دکارت در فلسفه امروز
بر اهل خرد پوشیده نیست که روش اندیشهمبتنیِ بر شک رُنه دکارت، تاثیری عمیق و فراگیر بر اندیشه دنیاینو داشته است و از جهتی نیز درخت تفکر ابوحامد محمدبن محمد غزالی، که از آبشخور شک سیراب شده، به عالمان شرق و غرب ثمراتی در خور ذائقه داده است؛ چنانکه دانشنامه فلسفی استنفورد،3 در تاثیر وی بر کرتف دنیای غرب مُهر تایید مینهد:
»رویکرد غزالی به حل تناقضات ظاهری میان عقل و وحی تقریباًرا تمام متکلمان متاخر مسلمان پذیرفتند و از طریق آثار ابنرشد4 و نویسندگان یهودی تاثیر بهسزایی بر تفکر قرون وسطایی لاتینی داشته است5.« برایناساس، طرح مسئله مقایسه عنصر "شک" در آثار این دو متفکر بسیار ضروری به نظر میرسد. از سویی دیگر، بررسیِ مفهومی شک در آثار این دو متفکر، پیچ و خمهای رفته و نرفته در این مسیر را بر فلسفه امروز هویدا خواهد کرد و از این حیث راهگشای جویندگان طریق تفکر خواهد بود.
غزالی، التهاب و عطش خود برای دستیابی به حقیقت و دوری از تعبد، را اینگونه شرح میدهد:
»در عقاید هر فرقه کنجکاوی کردم اسرار و رموز مذهب هر طایفه را جستجو و به نکات و دقایق آن غوررسی نمودم. برای آنکه حق را از باطل، و سنت را از بدعت تمیز دهم از دین ظاهریه گرفته که تنها به ظواهر شرع متعبد و جامدند و از این مرحله گامی فراتر نمیگذارند تا کافر زندیقی که به همه ادیان و شرایع عالم پشت پا زده است، همه را بازرسی کردم. عشق تحقیق و کنجکاوی در نهاد من سرشته بود. من ذاتاً غریزه تقلید و تعبد نداشتم. روحم به تقلید آرام نمیگرفت و به پیروی این و آن بدون دلیل بسنده نمیتوانستم کرد. ازاینرو پیوسته درپی اجتهاد و حقیقت جویی بودم6.« از آنجا که حقیقتجویی، جز با پشت پا زدن به تقلید و تعبد و درپیش گرفتن مسیر تحقیق میسر نیست، و مسیر تحقیق جز با شک در آموزههای موروثی مَدرسی پیمودنی نیست، بر فلسفه ورزان معاصر، به ویژه فلسفهورزان امروز سُنت اسلامی فرض کهاستاز، روشمندیِ ِ غزالی و دکارت بهره گیرند و ثمر چینند.
چونان که بر پیشانیِِ این نوشتار نقش بسته، نگاهی خواهیم انداخت بهشناسیِگونه ِ مؤلفه "شک" در آیینه غزالی و دکارت، تا پرتوی افکنیم براینکه چگونه پنج سده پیش از دکارت، فیلسوف فرانسوی که سنگ بنای اندیشه خود را بر بستر شک گذاشت، محمد غزالی، اندیشمند ایرانی، شک را به عنوان نقطه پایهای و آغازین تفکر خود برگزید. همچنین از طریق این رویکرد آشکار کنیم که شک در اندیشه آنان از چه سنخ و تباری بوده است؟ و چالشهای پیشاروی این دو در مواجه با شک چه بودهاند؟ و در نهایت، راه برونرفت این دو اندیشمند چه تفاوتها و چه شباهتهایی با هم داشته است؟
٢ . تاریخچه شکاکیت
بیتردید، "شک" از بنیادیترین مسائل تاریخ اندیشه به شمار میوردای. مسئلهکهخِرد جمعیِ ِ مورخان فلسفه، پگاه پیدایش آن را به روزگاری نسبت میدهد که هنوز خورشید فلسفه از مشرق یونان سربرنیاورده بود. چنانکه ژان وال،7 تاریخ پیدایش »شک« را به پیش از سوفسطاییان و به حوزهفلسفیِ ِ الئا8 نسبت میدهد» :[1]پورهون الیسی،9 موسس شکاکیت دوران باستان، برآن است که تعلیق حکم، یگانه راه عاقلانه در مواجهه با دلایل متناقض و متغیری است که در اثبات عقایدمان در اختیار داریم10.« سوفسطاییان یونان شکاک بودند و درخصوص امکان اکتساب معرفت یقینی درباره ماهیت جهان دچار تردید شدند و تحت
تاثیر آرای هراکلیتوس و پارمیندس،11 در خصوص اعتبار ادراک حسی، شک ورزیدند. بهاینمعنا که اگر وجود، ساکن و ادراک حرکت، توهم است، یا اگر برعکس، همه چیز در حال تغییر دایم است و واقعاً هیچ اصل ثابتی وجود ندارد، بنابراین ادراک حسیِ ِ ما بیاعتبار است. پروتاگوراس،12 از چهرههای معروف سوفسطاییان، معتقد بود که »انسان مقیاس همه چیز است،
مقیاس هستیِ ِ چیزهایی که هست مقیاسو نیستیِ چیزهایی که نیست13.«
"شکاکیت"14 برگرفته از واژهیونانیِ Skeptesthes است به مفهوم "نگریستن و آزمون کردن چیزی،" و در اصل و براساس ریشه لفظ، به معنای "مذهب تحقیق و پژوهش" بوده است. اما در فلسفه، مفهومی غیر از مفهومعرفیِ آن دارد و آن نگرشی است که برناتوانیِذاتیِ ِ انسان در امکان رسیدن به معرفت انگشت مینهد و حد آن این است که گستره معرفت بشر را به طور عام منکر میشود؛ نهصرفاً به این معناست که ما اکنون قادر به معرفت چیزی نیستیم و بعدها امکان دستیابی به آن را پیدا خواهیم کرد، بلکه امکان کسب معرفت را، در هر زمانی، برای انسان غیرممکن میداند؛ گفتنی است که این سنخ شکاکیت را "شکاکیت فراگیر" میخوانند. به عبارتی، از این اصطلاح چنین نظریهای مستفاد میشود که بر حسب آن انسان نمیتواند به هیچ معرفتی نایل گردد و اگر امکان کسب معرفت را در پارهای موارد برای انسان دستیافتنی بدانیم، و در پارهای موارد نیز دستیافتنی ندانیم، آن را "شکاکیت محدود" مینامند.
"شک" را نمیتوان شناخت مگر بهیاریِ "یقین،" که مفهوم مقابل آن است. در واقع شک امری سلبی است، سلب چه؟ سلب یقین. سلب یقین از چه؟ سلب یقین از باور؛ و یقین را میتوان دانشی دانست که هیچ احتمال خلافی در آن راه نداشته باشد و موضوع این دانش هر چیزی میتواند باشد. موضوع شک هم میتواند از محسوسات باشد، هم از معقولات، هم از سنخ تصور و هم از جنس تصدیق باشد. به هر روی شک، حالت توقف ذهن است میان امری و امر مقابل آن، چنانکه آدمی نتواند از میان آن امر و امر مقابلش یکی را برگزیند. البته، گاه نیز بر سر چند راههای متوقف میشود، چنانکه ذهن مردد است که کدام راه را برگزیند.