بخشی از مقاله
آداب و سنن پيامبر گرامى اسلام در معاشرت
رواياتى چند درباره پارهاى از سنن و آداب آن حضرت در معاشرت
1- و در كتاب ارشاد ديلمى است كه:رسول خدا (ص) لباس خود را خودش وصله مىزد، و كفش خود را خود مىدوخت، و گوسفند خود را مىدوشيد، و با بردگان هم غذا مىشد،و بر زمين مىنشست و بر مرکب سوارمىشد و ديگرى را هم پشت سر خود بر آن سوار مىكرد، و حيا مانعش نمىشد از اين كه مايحتاج خود را خودش از بازار تهيه كرده به سوى اهل خانهاش ببرد، به توانگران و فقرا دست
..مىداد و دست خود را نمىكشيد تا طرف دست خود را بكشد،به هر كس مىرسيد چه توانگر و چه درويش و چه كوچك و چه بزرگ سلام مي داد، و اگر چيزى تعارفش مىكردند آن را تحقير نمىكرد اگر چه يك خرماى پوسيده بود، رسول خدا(ص) بسيار خفيف المؤنه و كريم الطبع و خوش معاشرت و
خوش رو بود، و بدون اين كه، بخندد هميشه تبسمى بر لب داشت، و بدون اين كه چهرهاش در هم كشيده باشد هميشه اندوهگين به نظر مىرسيد، و بدون اين كه از خود ذلتى نشان دهد همواره متواضع بود، و بدون اين كه اسراف بورزد سخى بود،بسيار دل نازك و نسبت به همه مسلمانان مهربان بود، هرگز به نوعي که سير شود غذا نخورد، و هرگز دست طمع به سوى چيزى دراز نكرد. (29)
2- و در كتاب مكارم الاخلاق روايت شده كه: رسول الله (ص) عادتش اين بود كه خود را در آينه ببيند و سر و روى خود را شانه زند و چه بسا اين كار را در برابر آب انجام مىداد و گذشته از اهل خانه، خود را براى اصحابش نيز آرايش مىداد و مىفرمود:
خداوند دوست دارد كه بندهاش وقتى براى ديدن برادران از خانه بيرون مىرود خود را آماده ساخته؛ آرايش دهد. (30)
3- و در كتابهاى علل و عيون و مجالس به اسنادش از حضرت رضا از پدران بزرگوارش(ع) نقل كرده كه رسول الله (ص) فرمود: من از پنج چيز دست برنمىدارم تا بميرم:
1ـ روى زمين و با بردگان غذا خوردن.
2ـ بر مرکب ساده سوار شدن.
3 ـ به دست خود بز دوشيدن.
4 ـ لباس پشمينه پوشيدن.
5 ـ و به كودكان سلام كردن .
براى اين دست برنمىدارم كه امتم نيز بر آن عادت كنند و اين خود سنتى شود براى بعد از خودم. (31)
4-و در كتاب فقيه از على (ع) روايت شده كه به مردى از بنى سعد فرمود:
آيا تو را از خود و از فاطمه حديث نكنم ـ تا آنجا كه فرمود ـ پس صبح شد و رسول الله (ص) بر ما وارد شد در حالى كه من و فاطمه هنوز در بستر خود بوديم، فرمود: سلام عليكم، ما از جهت اين كه در چنين حالى بوديم شرم كرده، جواب سلامش نگفتيم، بار ديگر فرمود: السلام عليكم باز ما جواب نداديم، بار سوم فرمود: السلام عليكم اينجا بود كه ترسيديم اگر جواب نگوئيم آن جناب مراجعت
كنند چرا که عادت آن حضرت چنين بود كه سه نوبت سلام مىكرد اگر جواب مىشنيد و اذن مىگرفت داخل مىشد و گرنه برمىگشت، از اين جهت ناچار گفتيم: و عليك السلام يا رسول الله، درآى، آن حضرت بعد از شنيدن اين جواب داخل شد... .(32)
5- و در كتاب كافى بسند خود از ربعى بن عبد الله از ابى عبدالله (ع ) نقل كرده كه فرمود : رسول خدا (ص) به زنان هم سلام مىكرد و آنها سلامش را جواب مىدادند. (33)
6- و نيز در كافى به سند خود از حضرت عبد العظيم بن عبدالله حسنى نقل كرده كه ايشان بدون ذكر سند از رسول خدا(ص) نقل كرده و گفته كه آن حضرت سه نوع مىنشست: يكى" قرفصاء " ـ و آن عبارت از اين بود كه ساقهاى پا را بلند مىكرد و دو دست خود را از جلو بر آنها حلقه مىزد و با دست راست بازوى چپ و با دست چپ بازوى راست را مىگرفت، دوم اين كه دو زانوى خود و نوك انگشتان پا را به زمين مىگذاشت، سوم اين كه يك پا را زير ران خود گذاشته و پاى ديگر را روى آن پهن مي كرد و هرگز ديده نشد كه چهار زانو بنشيند. (34)
7- و در كتاب مكارم الاخلاق از كتاب نبوت از على (ع) نقل كرده كه فرمود: هيچ ديده نشد كه رسول خدا(ص) با كسى مصافحه كند و او جلوتر از طرف دست خود را بكشد، بلكه آن قدر دست خود را در دست او نگه مي داشت تا او دست آن جناب را رها سازد، و هيچ ديده نشد كه كسى با پر حرفى خود مزاحم آن حضرت شود و او از روى انزجار سكوت كند، بلكه آن قدر حوصله به خرج مىداد تا طرف ساكت شود و هيچ ديده نشد كه در پيش روى كسى كه در خدمتش نشسته پاى خود را دراز كند، و هيچ وقت مخير بين دو چيز نشد مگر اين كه آن کاري که دشوارتر بود را اختيار مىفرمود، و هيچ وقت در ظلمى كه به او مي شد به مقام انتقام در نيامد، مگر اين كه محارم خدا هتك شود كه در اين صورت خشم مىكرد و خشمش هم براى خداى تعالى بود، و هيچ وقت در حال تكيه كردن غذا ميل نفرمود تا از دنيا رحلت كرد، وهيچ وقت چيزى از او درخواست نشد كه در جواب بگويد: "نه"، و حاجت هيچ حاجتمندى را رد نكرد بلكه عملا يا به زبان به قدرى كه برايش ميسور بود آن را برآورده مي ساخت،نمازش در عين تماميت ازهمه نمازها سبك تر و خطبهاش از همه خطبهها كوتاهتر بود، و مردم، آن جناب را به بوى خوشى كه از او به مشام مىرسيد مىشناختند، و وقتى با
ديگران بر سر يك سفره مىنشست اولين كسى بود كه شروع به غذا خوردن مىكرد، و آخرين كسى بود كه از غذا دست مىكشيد، و هميشه از غذاى جلو خود ميل مىفرمود، و وقتى چيزى مىآشاميد آشاميدنش با سه نفس بود، و آن را مىمكيد و مثل پارهاى از مردم نمىبلعيد، و دست راستش اختصاص داشت براى خوردن و آشاميدن، و جز با دست راست چيزى نمىداد و چيزى نمىگرفت، رسول خدا با دست راست كار كردن را در جميع كارهاى خود دوست مىداشت حتى در لباس پوشيدن و كفش به پا كردن و موى شانه زدنش.
و وقتى دعا مىفرمود سه بار تكرار مىكرد، و وقتى تكلم مىفرمود در كلام خود تكرار نداشت
و اگر اذن دخول مىگرفت سه بار تكرار مىنمود، كلامش همه روشن بود به طورى كه هر شنوندهاى آن را مىفهميد، وقتى تكلم مىكرد چيزى شبيه نور از بين ثنايايش - دندان هاي ثناي ايشان - بيرون مىجست، و اگر آن جناب را مىديدى مىگفتى افلج (35) است و حال آن كه چنين نبود، نگاهش همه به گوشه چشم بود، و هيچ وقت با كسى مطالبى را كه خوش آيند آن كس نبود در ميان نمىگذاشت، وقتى راه مىرفت گويى از كوه سرازير مىشد و بارها مىفرمود بهترين شما خوش
اخلاقترين شما است، هيچ وقت طعم چيزى را مذمت نمىكرد، و آن را نمىستود، اهل علم و اصحاب حديث در حضورش نزاع نمىكردند، و هر دانشمندى كه موفق به درك حضورش شد اين معنا را گفت كه من به چشم خود احدى را نه قبل از او و نه بعد از او نظير او نديدم. (36)
8- و در كتاب كافى به سند خود از جميل بن دراج از ابى عبدالله (ع) نقل كرده كه فرمود : رسول خدا (ص) نگاههاى زير چشمى خود را در بين اصحابش به طور مساوى تقسيم كرده بود به اين معنا كه به تمام آنان به يك جور نظر مىانداخت و همه را به يك چشم مىديد، و نيز فرمود:هيچ اتفاق نيافتاد كه آن جناب پاى خود را در مقابلاصحابش دراز كند،و اگر مردى با او مصافحه مىكرد دست خود را از دست او بيرون نمىكشيد و صبر مىكرد تا طرف دست او را رها سازد، از همين جهت وقتى مردم اين معنا را فهميدند هر كس با آن جناب مصافحه مىكرد دست خود را مرتباً به طرف خود مىكشيد تا آن كه از دست آن حضرت جدا مىكرد. (37)
9- و در كتاب مكارم الاخلاق مىگويد، رسول خدا(ص) هر وقت حرف مىزد در حرف زدنش
تبسم مىكرد. (38)
10-و نيز از يونس شيبانى نقل مىكنند كه گفت امام ابى عبدالله (ع) به من فرمود: چطور است شوخى كردنتان با يكديگر؟ عرض كردم خيلى كم است، فرمود چرا با هم شوخى نمىكنيد؟ شوخى از خوش اخلاقى است و تو با شوخى مىتوانى در برادر مسلمانت مسرتى ايجاد كنى،رسول خدا (ص) همواره با اشخاص شوخى مىكرد، و مىخواست تا بدين وسيله آنان را مسرور سازد.(39)
11- و نيز در آن كتاب از ابى القاسم كوفى در كتاب اخلاق خود از امام صادق (ع) روايت كرده كه فرمود: هيچ مؤمنى نيست مگر اين كه از شوخى بهرهاى دارد، رسول الله (ص) هم با اشخاص شوخى مىكرد، ولى در شوخي هايش جز حق نمىگفت. (40)
12- و در كافى به سند خود از معمر بن خلاد نقل كرده كه گفت از حضرت ابى الحسن سؤال كرد كه قربانت شوم، انسان با مردم رفت و آمد دارد، مردم مزاح مىكنند، مىخندند، تكليف چيست؟ فرمود، عيبى ندارد اگر نباشد، و من گمان مىكنم مقصود آن جناب از جمله "اگر نباشد" اين بود كه اگر فحش نباشد، آنگاه فرمود:مردى اعرابى به ديدن رسول الله مىآمد و برايش هديه مىآورد و همان جا به عنوان شوخى مىگفت پول هديه ما را مرحمت كن. رسول خدا هم مىخنديد و وقتى اندوهناك مىشد مىفرمود: اعرابى چه شد كاش مىآمد.(41)
13- و در كافى به سند خود از طلحة بن زيد از امام ابى عبدالله (ع) روايت كرده كه فرمود: رسول خدا(ص) بيشتر اوقات رو به قبله مىنشست. (42)
14- و در كتاب مكارم مىگويد: رسول خدا (ص) رسمش اين بود كه وقتى مردم، بچههاى نو رسيده خود را به عنوان تبرك خدمت آن جناب مىآوردند، آن حضرت براى احترام خانواده آن كودك، وى را در دامن خود مىگذاشت و چه بسا بچه در دامن آن حضرت بول مىكرد و كسانى كه مىديدند ناراحت شده و سر و صدا راه مىانداختند، آن حضرت نهيبشان مىكرد. و طورى رفتار مىكرد كه خانواده كودك احساس نمىكردند كه آن جناب از بول بچهشان متاذى شد تا در پى كار خود مىشدند، آن وقت برمىخاست و لباس خود را مىشست. (43)
15- و نيز در همان كتاب روايت شده كه رسول خدا(ص) را رسم چنين بود كه اگر سوار بود هيچ وقت نمىگذاشت كسى پياده همراهيش كند يا او را سوار در رديف خود مىكرد و يا مىفرمود تو جلوتر برو و در هر جا كه مىگويى، منتظرم باش تا بيايم. (44)
16- و نيز از كتاب اخلاق ابى القاسم كوفى نقل مىكند كه نوشته است: در آثار و اخبار چنين آمده كهرسول خدا(ص) براى خود از احدى انتقام نگرفت، بلكه هر كسى كه آزارش مىكرد عفو مىفرمود.(45)
17- و نيز در مكارم الاخلاق مىنويسد كهرسم رسول خدا(ص
) اين بود كه اگر كسى از مسلمين را سه روز نمىديد جوياى حالش مىشد، اگر مىگفتند سفر كرده حضرت دعاى خير براى او مىفرمود، و اگر مىگفتند منزل است به زيارتش مىرفت و اگر مىگفتند مريض است عيادتش مىفرمود.(46)
18- و نيز از انس نقل مىكند كه گفت: من نُه سال خدمتگزارى رسول خدا را كردم و هيچ به ياد ندارم كه در عرض اين مدت به من فرموده باشد چرا فلان كار را نكردى، و نيز به ياد ندارم كه در يكى از كارهايم خرده گيرى كرده باشد. (47)