بخشی از مقاله
آداب و سنن پيامبر گرامى اسلام
بخش اول
آداب و سنن پيامبر گرامى اسلام (1)
مبحث آداب و سنن نبي اکرم صلي الله عليه و آله داراي گستردگي فراواني مي باشد که در اين مقاله به چند جنبه رفتاري ايشان مي پردازيم. البته از آن جهت که باعث خستگي خوانندگان عزيز نشود آن را به سه قسمت تقسيم مي نماييم.
رواياتى چند درباره پارهاى از سنن و آداب آن حضرت در معاشرت
از جمله سنن و آداب آن حضرت در امر نظافت و نزاهت
آداب آن جناب در سفر
رواياتى درباره آداب حضرتش در پوشاك و متعلقات آن
آداب آن حضرت در خوردني ها و آشاميدنى ها
1ـ در معانى الاخبار به يك طريق از ابى هاله تميمى از حسن بن على عليهماالسلام و به طريق ديگر از حضرت رضا، از آباء گراميش از على بن الحسين از حسن بن على(ع) و به طريق ديگرى از مردى از اولاد ابى هاله از حسن بن على(ع) روايت شده كه گفت: از دائى خود هند بن ابى هاله كه رسول خدا را براى مردم وصف مىكرد تقاضا كردم كه مقدارى از اوصاف آن حضرت را براى من نيز بيان كند، بلكه به اين وسيله علاقهام به آن جناب بيشتر شود او نيز تقاضايم را پذيرفت و گفت:
رسول خدا(ص) مردى بود كه در چشم هر بيننده، بزرگ و موقر مىنمود و روى نيكويش در تلألؤ چون ماه تمام و قامت رعنايش از قامت معتدل بلندتر و از بلند بالايان كوتاهتر بود، سرى بزرگ و مويى كه پيچ داشت و اگر هم گاهى موهايش آشفته مي شد شانه مىزد، و اگر گيسوان خود را بلند مي نمود، از نرمه گوشش تجاوز نمىكرد. رنگى مهتابى و جبينى فراخ و ابروانى باريك و طولانى داشت و
فاصله بين دو ابرويش فراخ بود، بين دو ابروانش رگى بود كه در مواقع خشم از خون پر مىشد و اين رگ به طورى براق بود كه اگر كسى دقت نمىكرد خيال مىكرد دنباله بينى آن جناب است و آن حضرت كشيده بينى است، محاسن شريفش پُر پشت و كوتاه و گونههايش كم گوشت و غير
برجسته بود، دهانش خوشبو و فراخ و بيشتر اوقات باز و دندانهايش از هم باز و جدا و چون مرواريد سفيد، و گردنش در زيبائى چنان بود كه تو گويى گردن آهو است، و از روشنى و صفا تو گويى نقره است، خلقى معتدل داشت. فاصله بين دو شانهاش زياد و به اصطلاح چهار شانه بود. بند
دستهايش كشيده و محيط كف دستش فراخ و استخوان بندى آن و استخوان بندى كف پايش درشت بود. سرا پاى بدنش صاف و استخوانهايش باريك و بدون برآمدگى بود، و گودى كف پا و
دستش از متعارف بيشتر و دو كف قدمش محدب و بيشتر از متعارف برآمده، و هم چنين پهن بود، به طورى كه آب بر آن قرار مىگرفت، وقتى قدم برمىداشت تو گويى آن را از زمين مىكند و به آرامى گام برمىداشت و با وقار راه مىپيمود، و در راه رفتن سريع بود، و راه رفتنش چنان بود كه تو گويى از كوه سرازير مىشود، و وقتى بجائى التفات مىكرد با تمام بدن متوجه مىشد، چشمهايش افتاده يعنى نگاهش بيشتر به زمين بود تا به آسمان، و آن قدر نافذ بود كه كسى را ياراى خيره شدن بر آن نبود، و به هر كس برمىخورد در سلام از او سبقت مىجست.
راوى گفت پرسيدم: منطقش را برايم وصف كن، گفت: رسول خدا(ص) دائما با غصهها قرين و دائما در فكر بود و يك لحظه راحتى نداشت، بسيار كم حرف بود و جز در مواقع ضرورت تكلم نمىفرمود، و وقتى حرف مي زد كلام را از اول تا به آخر با تمام فضاى دهان ادا مىكرد، اين تعبير كنايه است از فصاحت، و كلامش همه كوتاه و جامع و خالى از زوائد و وافى به تمام مقصود بود. خُلق نازنينش
بسيار نرم بود، به اين معنا كه نه كسى را با كلام خود مىآزرد و نه به كسى اهانت مىنمود، نعمت در نظرش بزرگ جلوه مىنمود، اگر چه هم ناچيز مىبود، و هيچ نعمتى را مذمت نمىفرمود، و در خصوص طعام ها مذمت نمىكرد و از طعم آن تعريف هم نمىنمود، دنيا و ناملايمات آن هرگز او را به خشم در نمىآورد، و وقتى كه حقى پايمال مىشد از شدت خشم كسى او را نمىشناخت، و از هيچ
چيزى پروا نداشت تا آن كه احقاق حق مىكرد، و اگر به چيزى اشاره مىفرمود با تمام كف دست اشاره مىنمود، و وقتى از مطلبى تعجب مىكرد دستها را پشت و روى مىكرد و وقتى سخن مىگفت انگشت ابهام دست چپ را به كف دست راست مىزد، و وقتى غضب مىفرمود، روى مبارك را مىگرداند در حالتى كه چشم ها را هم مىبست، و وقتى مىخنديد خندهاش تبسمى شيرين بود به طورى كه تنها دندان هاى چون تگرگش نمايان مىشد.
صدوق(عليه الرحمه) در كتاب مزبور مىگويد: تا اينجا روايت ابى القاسم بن منيع از اسماعيل بن محمد بن اسحاق بن جعفر بن محمد بود، و از اين پس تا آخر روايت عبد الرحمن است، در اين روايت حسن بن على(ع) مىفرمايد: تا مدتى من اين اوصاف را كه از دايى خود شنيده بودم از حسين(ع) كتمان مىكردم
، تا اين كه وقتى برايش نقل كردم، ديدم او بهتر از من وارد است، پرسيدم تو از كه شنيدى، گفت من از پدرم اميرالمؤمنين (ع) از وضع داخلى و خارجى رسول خدا(ص) و هم چنين از چگونگى مجلسش و از شكل و شمايلش سؤال كردم، آن جناب نيز چيزى را فروگذار نفرمود.
امام حسين(ع) براى برادر خود چنين نقل كرد كه: من از پدرم از روش رفتار رسول خدا(ص) در منزل پرسيدم، فرمود: به منزل رفتنش به اختيار خود بود، و وقتى تشريف مىبرد، وقت خود را در خانه به سه جزء تقسيم مىكرد، قسمتى را براى عبادت خدا، و قسمتى را براى به سر بردن با اهلش و قسمتى را به خود اختصاص مىداد، در آن قسمتى هم كه مربوط به خودش بود، باز به كلى قطع
رابطه نمىكرد، بلكه مقدارى از آن را بوسيله خواص خود در كارهاى عامه مردم صرف مىفرمود، و از آن مقدار چيزى را براى خود ذخيره نمىكرد. از جمله سيره آن حضرت اين بود كه اهل فضل را با ادب خود ايثار مىفرمود، و هر كس را به مقدار فضيلتى كه در دين داشت احترام مىنمود، و حوائج شان را برطرف مىساخت، چون حوائج شان يكسان نبود، بعضى را يك حاجت بود و بعضى را دو حاجت و
بعضى را بيشتر، رسول خدا(ص) با ايشان مشغول مىشد و ايشان را سرگرم اصلاح نواقص شان مىكرد، و از ايشان درباره امورشان پرسش مىكرد، و به معارف دينيشان آشنا مىساخت، و دراين باره هر خبرى كه مىداد دنبالش مىفرمود : حاضرين آن را به غائبين برسانند، و نيز مىفرمود: حاجت
كسانى را كه به من دسترسى ندارند به من ابلاغ كنيد، و بدانيد كه هر كس حاجت اشخاص ناتوان و بى رابطه با سلطان را نزد سلطان برد، و آن را برآورده كند، خداى تعالى قدمهايش را در روز قيامت ثابت و استوار مىسازد. در مجلس آن حضرت غير اين گونه مطالب ذكر نمىشد، و از كسى سخنى از غير اين سنخ مطالب نمىپذيرفت، مردم براى درك فيض و طلب علم شرفياب حضورش مىشدند و بيرون نمىرفتند مگر اين كه دل هايشان سرشار از علم و معرفت بود و خود از راهنمايان و ادله راه حق شده بودند.
سپس از پدرم اميرالمؤمنين(ع) از برنامه و سيره آن جناب در خارج از منزل پرسيدم، فرمود: رسول خدا(ص) زبان خود را از غير سخنان مورد لزوم باز مىداشت، و با مردم انس مىگرفت، و آنان را از خود رنجيده خاطر نمىكرد، بزرگ هر قومى را احترام مىكرد، و توليت امور قوم را به او واگذار مىنمود،
هميشه از مردم برحذر بود، و خود را مىپائيد، و در عين حال بشره و خلق خود را درهم نمىپيچيد، همواره از اصحاب خود تفقد مىكرد، و از مردم حال مردم را مىپرسيد، و هر عمل نيكى را تحسين و تقويت مىكرد، و هر عمل زشتى را تقبيح مىنمود، در همه امور ميانه رو بود، گاهى افراط و گاهى تفريط نمىكرد، از غفلت مسلمين و انحراف شان غافل نبود، و درباره حق، كوتاهى نمىكرد و از آن تجاوز نمىنمود، در ميان اطرافيان خود كسى را برگزيده تر و بهتر مىدانست كه داراى فضيلت بيشتر و براى مسلمين خيرخواه تر بود، و در نزد او مقام و منزلت آن كسى بزرگتر بود كه مواسات و پشتيبانيش براى مسلمين بهتر بود.
سيد الشهدا (ع) سپس فرمود: من از پدر بزرگوارم از وضع مجلس رسول الله (ص) پرسيدم، فرمود:هيچ نشست و برخاستى نمىكرد مگر با ذكر خدا، و در هيچ مجلسى جاى مخصوصى براى خود انتخاب نمىكرد، و از صدرنشينى نهى مىفرمود، و در مجالس هر جا كه خالى بود مىنشست، و اصحاب را هم دستور مىداد كه چنان كنند. و در مجلس، حق همه را ادا مىكرد، به طورى كه احدى از همنشينانش احساس نمىكرد كه از ديگران در نزد او محترم تر است، و هر كسى كه شرفياب
حضورش مىشد اين قدر صبر مىكرد تا خود او برخيزد و برود، و هر كس حاجتى از او طلب مىكرد برنمىگشت مگر اين كه يا حاجت خود را گرفته بود، يا با بيانى قانع، دلخوش شده بود، خُلق نازنينش اين قدر نرم بود كه به مردم اجازه مىداد او را براى خود پدرى مهربان بپندارند، و همه نزد او در حق مساوى بودند، مجلسش، مجلس حلم و حيا و راستى و امانت بود و در آن صداها بلند نمىشد، و نواميس و احترامات مردم هتك نمىگرديد، و اگر احيانا از كسى لغزشى سر مىزد، آن جناب طورى تاديبش مىفرمود كه براى هميشه مراقب مىشد، همنشينانش همه با هم متعادل بودند، و
مىكوشيدند كه با تقوا يكديگر را مواصلت كنند، با يكديگر متواضع بودند، بزرگتران را احترام نموده و به كوچكتران مهربان بودند، و صاحبان حاجت را بر خود مقدم مىشمردند، و غريبها را حفاظت مىكردند.
و نيز فرمود: پرسيدم سيره آن حضرت در ميان همنشينانش چطور بود؟ فرمود: دائما خوش رو و نرم خو بود، خشن و درشت خو و داد و فرياد كن و فحاش و عيب جو و همچنين مداح نبود، و به هر چيزى كه رغبت و ميل نداشت بى ميلى خود را در قيافه خود نشان نمىداد و لذا اشخاص از پيشنهاد آن مايوس نبودند، اميدواران را نااميد نمىكرد، نفس خود را از سه چيز پرهيز مي داد:
1ـ مراء و مجادله
2ـ پر حرفى
3ـ گفتن حرفهاى بدرد نخور.
و نسبت به مردم نيز از سه چيز پرهيز مىكرد:
1ـ هرگز احدى را مذمت و سرزنش نمىكرد.
2ـ هرگز لغزش و عيبهايشان را جستجو نمىنمود.
3 ـ هيچ وقت حرف نمىزد مگر در جايى كه اميد ثواب در آن مىداشت.
و وقتى تكلم مىفرمود همنشينانش سرها را به زير مىانداختند گويى مرگ بر سر آنها سايه افكنده است، و وقتى ساكت مىشد، آنها تكلم مىكردند، و در حضور او نزاع و مشاجره نمىكردند، و اگر كسى تكلم مىكرد ديگران سكوت مىكردند تا كلامش پايان پذيرد، و تكلم شان در حضور آن جناب به نوبت بود، اگر همنشينانش از چيزى به خنده مىافتادند، آن جناب نيز مىخنديد و اگر از چيزى تعجب
مىكردند او نيز تعجب مىكرد، و اگر ناشناسى از آن حضرت چيزى مىخواست و در درخواستش اسائه ادب و جفايى مىكرد، آن جناب تحمل مىنمود، به حدى كه اصحابش در صدد رفع مزاحمت او برمي آمدند و آن حضرت مىفرمود: هميشه صاحبان حاجت را معاونت و يارى كنيد، و هرگز ثناى كسى را نمىپذيرفت مگر اين كه به وى احسانى كرده باشد، و كلام احدى را قطع نمىكرد مگر اين كه مىديد كه از حد مشروع تجاوز مىكند كه در اين صورت يا به نهى و بازداريش از تجاوز يا به برخاستن از مجلس كلامش را قطع مىكرد.
سيد الشهدا(ع) مىفرمايد: سپس از سكوت آن حضرت پرسيدم، فرمود:
سكوت رسول خدا(ص) چهار نوع بود:1ـ حلم 2ـ حذر 3ـ تقدير 4ـ تفكر.
سكوتش از حلم و صبر اين بود كه هيچ چيز آن حضرت را به خشم در نمىآورد و از جاى نمىكند، و سكوتش از حذر در چهار مورد بود:
1ـ در جايى كه مىخواست وجهه نيكو و پسنديده كار را پيدا كند تا مردم نيز در آن كار به وى اقتدا نمايند.
2ـ در جايى كه حرف زدن قبيح بود و مىخواست به طرف ياد دهد تا او نيز از آن خوددارى كند.
3 ـ در جايى كه مىخواست درباره صلاح امتش مطالعه و فكر كند.
4 ـ در مواردى كه مىخواست دست به كارى زند كه خير دنيا و آخرتش در آن بود.
و سكوتش از تقدير اين بود كه مىخواست همه مردم را به يك چشم ديده و به گفتار همه به يك نحو استماع فرمايد، و اما سكوتش در تفكر عبارت بود از تفكر در اين كه چه چيزى باقى است و چه چيزى فانى. (1)
اين روايت را صاحب كتاب مكارم الاخلاق از كتاب محمد بن اسحاق بن ابراهيم طالقانى به طريقى كه او به حسنين(ع) دارد نقل كرده (2) ، مرحوم مجلسى هم در بحارالانوار فرموده (3) ، كه اين روايت از اخبار مشهور است، عامه هم آن را در بيشتر كتابهاى خود نقل كردهاند.
2ـ و در كتاب احياء العلوم است كه: رسول خدا گفتارش از همه فصيح تر و شيرين تر بود ـ تا آنجا كه مي گويد ـ و سخنانش همه كلمات كوتاه و جامع و خالى از زوائد و وافى به تمام مقصود بود، و چنان بود كه گويى اجزاى آنان تابع يكديگرند، وقتى سخن مىگفت بين جملات را فاصله مىداد تا اگر كسى بخواهد سخنانش را حفظ كند فرصت داشته باشد، جوهره صدايش بلند و از
3ـ و شيخ در كتاب تهذيب به سند خود از اسحاق بن جعفر از برادرش موسى بن جعفر از پدران بزرگوارش از على(ع) نقل كرده كه فرمود: از رسول خدا(ص) شنيدم كه مىفرمود: من مبعوث شدهام به مكارم اخلاق و محاسن آن. (5)
4ـ و در كتاب مكارم الاخلاق است كه ابى سعيد خدرى گفت: حياى رسول خدا (ص) از عروس بيشتر بود، و چنان بود كه اگر چيزى را دوست نمىداشت ما از قيافهاش مىفهميديم. (6)
5ـ و در كتاب كافى به سند خود از محمد بن مسلم روايت مىكند كه گفت: شنيدم كه حضرت ابو جعفر(ع) مىفرمود: فرشتهاى نزد رسول الله (ص) آمد و عرض كرد: خدايت مخير فرموده كه اگر خواهى بندهاى متواضع و رسول باشى و اگر خواهى پادشاهى رسول باشى، جبرئيل اين صحنه را مىديد رسول خدا(ص) از راه مشورت به جبرئيل نگريست، او با دست اشاره كرد كه افتادگى را اختيار كن و لذا رسول الله (ص) در جواب آن فرشته فرمود: بندگى و تواضع را با رسالت اختيار كردم، فرشته مزبور در حالى كه كليد خزانه هاى زمين را در دست داشت گفت: اينك چيزى هم از آنچه در نزد خدايت دارى كاسته نشد. (7)
6 ـ و در نهج البلاغه مىفرمايد: پس بايد كه تاسى كنى به نبى اطهر و اطيب ـ تا آنجا كه مىفرمايد ـ از خوردني هاى دنيا اندك خورد، و دهان خود را از آن پُر نكرد و به آن التفاتى ننمود، لاغرترين اهل دنيا بود از حيث تهى گاه و گرسنه ترين شان بود از جهت شكم، خزائن دنيا بر او عرضه شد، ليكن او از قبولش استنكاف نمود، وقتى فهميد كه خداى تعالى چيزى را دشمن دارد او نيز دشمن مىداشت، و هر چيزى را كه خداى تعالى حقير مىدانست او نيز تحقيرش مىكرد، و ما بر عكس آن جنابيم و اگر از معايب چيزى در ما نبود جز همين كه دوست مىداريم دنيائى را كه خدا دشمن داشته و بزرگ مىشماريم دنيائى را كه خدايش تحقير كرده، همين براى شقاوت و بدبختى و نافرمانيمان بس بود، و حال آن كه رسول الله (ص) روى زمين غذا مىخورد، و چون بندگان مىنشست، و كفش خود را به دست خود مىدوخت، و بر مرکب ساده سوار مىشد، و شخص ديگرى را هم
پشت سر خود بر آن حيوان سوار مىكرد. آرى به قلب و از صميم دل از دنيا اعراض كرده بود، و يادش را در دل خود كشته و از بين برده بود، تا جايى كه دوست مىداشت زينت دنيا را حتى به چشم هم نبيند و دنيا را خانه قرارنمي ديد. از اين رو دنيا را به كلى از دل خود بيرون كرده، و ياد آن را از قلب كوچ داده، و از نظر دوربين خود هم پنهان نموده بود. آرى وقتى شخصى از چيزى بدش آيد نظر كردن به آن را هم دوست نمىدارد، حتى دوست نمىدارد كه كسى نزد او اسم آن چيز را ببرد. (8)
7 ـ و در كتاب احتجاج از موسى بن جعفر از پدرش و از پدرانش از حسن بن على از پدرش على (ع) روايت كرده كه در ضمن خبرى طولانى فرمود: رسول خدا (ص) از خوف خداى عزوجل آنقدر مىگريست كه سجاده و مصلايش از اشك چشم او تر مىشد، با اين كه جرم و گناهى هم نداشت. (9)
8 ـ و در كتاب مناقب است كه رسول الله (ص) آنقدر مىگريست كه بيهوش مىشد، خدمتش عرضه مىداشتند مگر خداى تعالى در قرآن نفرموده كه خداوند از گناهان گذشته و آينده تو، در گذشته است پس اين همه گريه براى چيست؟! مىفرمود: درست است كه خدا مرا بخشيده، ليكن من چرا بندهاى شكرگزار نباشم، و همچنين بود بيهوشىهاى على بن ابى طالب وصى آن حضرت در مقام عبادتش. (10)
گويا سائل خيال مىكرده كه به طور كلى عبادت براى ايمنى از عذاب است، و حال آن كه چنين نيست، بلكه رواياتى وارد شده كه عبادت از ترس عذاب مانند عبادت بندگان از ترس موالى است، بناى پاسخ آن جناب هم بر اين است كه عبادت از باب شكر خداى سبحان است، و اين چنين عبادت، عبادت كرام و قسم ديگرى است از عبادت.
و در ماثور از ائمه اهل بيت(ع) هم وارد شده كه بعضى از عبادتها از ترس عقاب است و اين عبادت نظير عبادتى است كه غلامان براى آقاى خود و از ترس او انجام مىدهند، و بعضى از عبادات عبادتى است كه به طمع ثواب انجام مىشود، اين عبادت نظير عبادت تجار است كه از هر كارى سود آن را در نظر دارند، و بعضى از آنها عبادتى است كه به خاطر اداى شكر نعمتهاى خداى سبحان انجام مىشود. (11)
و در بعضى روايات از اين قسم عبادت تعبير شده به اين كه به خاطر محبت خداى سبحان انجام مىشود، و در بعضى از روايات ديگر دارد كه به خاطر اين انجام مىشود كه خدا را اهل و سزاوار عبادت مىبيند.
و ما در تفسير جمله " سيجزى الله الشاكرين" (12) در جلد چهارم ص 75 اين كتاب درباره معناى اين روايات به طور مفصل بحث كرديم، و در آنجا گفتيم كه شكر در عبادت خدا، عبارتست از اخلاص نيت براى خدا، و شاكرين همان مخلصين(به فتح لام)از بندگان خدايند، و مقصود از آيه شريفه"سبحان الله عما يصفون. الا عباد الله المخلصين" (13) و امثال آن، همين مخلصين مىباشند.
9ـ و در كتاب ارشاد ديلمى است كه ابراهيم خليل(ع) وقتى به نماز مىايستاد جوش و خروشى نظير هيجان و اضطراب اشخاص ترسيده، از او شنيده مىشد، و رسول الله (ص) هم همين طور بود. (14)
10 ـ و در تفسير ابى الفتوح از ابى سعيد خدرى روايت شده كه گفت: وقتى آيه شريفه " و اذكروا الله كثيرا؛ و خدا را بسيار ذكر كنيد" نازل شد رسول الله (ص) مشغول به ذكر خدا گشت تا جايى كه كفار مىگفتند اين مرد جن زده شده است. (15)
11 ـ و در كتاب كافى به سند خود از زيد شحام از امام صادق(ع) نقل مىكند كه فرمود: رسول خدا(ص) در هر روز هفتاد بار توبه مىكرد، پرسيدم آيا هفتاد بار مىگفت "استغفر الله و اتوب اليه"؟ فرمودند: نه، بلكه مىگفت: "اتوب الى الله" عرض كردم رسول خدا(ص) توبه مىكرد و گناه مرتكب نمىشد و ما توبه مىكنيم و باز تكرار مىنمائيم، فرمود: "الله المستعان؛ بايد از خدا مدد گرفت." (16)
12ـ و در كتاب مكارم الاخلاق از كتاب: "النبوة" از على (ع) نقل مىكند كه آن جناب هر وقت رسول خدا(ص) را وصف مىكرد مىفرمود: كف دستش از تمامى كفها سخىتر و سينهاش از همه سينهها جرأت دارتر و لهجهاش از همه لهجهها و زبان ها راستگوتر و به عهد و پيمان از همه مردم وفادارتر و خوى نازنينش از خوى همه نرم تر و دودمانش از همه دودمانها كريمتر و محترم تر، اگر كسى ناگهانى مي ديدش از او هيبت مىبرد و اگر كسى با او از روى معرفت همنشين بود دوستش مىداشت، قبل از او و بعد از او من هرگز كسى را مثل او نديدم. (17)
13ـ و در كتاب كافى به سند خود از عمر بن على از پدر بزرگوارش نقل مىكند كه فرمود: از جمله سوگندهاى رسول خدا اين بود كه مىفرمود: "لا و استغفرالله ؛ نه، و از خدا آمرزش مىخواهم". (18)
14ـ و در احياء العلوم است كه آن جناب وقتى خيلى خوشحال مىشد زياد دست به محاسن شريف خود مىكشيد. (19)
15ـ و نيز در همان كتاب است كه: رسول خدا(ص) سخىترين مردم بود، به طورى كه هيچ وقت درهم و دينارى نزدش نمىماند، حتى اگر وقتى چيزى نزدش زيادى مىماند و تا شب كسى را نمىيافت كه آن را به او بدهد، به خانه نمىرفت تا ذمه خود را از آن برى سازد و آن را به محتاجى برساند، و از آنچه خدا روزيش مىكرد بيش از آذوقه يك سال از خرما و جوى كه در دسترس بود براى خود ذخيره نمىكرد و ما بقى را در راه خدا صرف مىكرد، كسى از آن جناب چيزى درخواست نمىكرد مگر اين كه آن حضرت حاجتش را هر چه بود برآورده مىنمود، و همچنين مىداد تا آن كه نوبت مىرسيد به غذاى ذخيره يك سالهاش از آن هم ايثار مىفرمود، و بسيار اتفاق مىافتاد كه قبل از گذشتن يك سال قوت خود را انفاق كرده و اگر چيز ديگرى عايدش نمىشد خود محتاج شده بود.
غزالى سپس اضافه مىكند كه: رسول خدا(ص) حق را انفاذ مىكرد اگر چه ضررش عايد خودش و يا اصحابش مىشد.
و نيز مىگويد: رسول خدا(ص) دشمنان زيادى داشت و با اين حال در بين آنان تنها و بدون نگهبان رفت و آمد مىكرد.
و نيز مىگويد: كه هيچ امرى از امور دنيا آن جناب را به هول و هراس در نمىآورد.
و نيز مىگويد: رسول خدا(ص) با فقرا مىنشست و با مساكين هم غذا مىشد و كسانى را كه داراى فضائل اخلاقى بودند احترام مىكرد، و با اشخاص آبرومند الفت مىگرفت، به اين معنى كه به آنان احسان مىنمود، و خويشاوندان را در عين اين كه بر افضل از آنان مقدم نمىداشت ص
له رحم مىكرد، به احدى از مردم جفا نمىنمود، و عذر هر معتذرى را مىپذيرفت.
و نيز مىگويد: رسول خدا(ص) هيچ دقيقهاى از عمر شريفش را بيهوده و بدون عملى در راه خدا و يا كارى از كارهاى لازم خويشتن نمىگذراند، و گاهى براى سركشى به اصحاب خود به باغات ايشان تشريف مىبرد، و هرگز مسكينى را براى تهى دستى و يا مرضش تحقير نمىكرد و از هيچ سلطانى به خاطر سلطنتش نمىترسيد، آن فقير و اين سلطان را به يك نحو دعوت به توحيد مىنمود. (20)
16ـ و نيز در كتاب مزبور مىگويد: رسول خدا(ص) از همه مردم ديرتر به غضب در مىآمد و از همه زودتر آشتى مىكرد و خشنود مىشد و از همه رؤوف تر به مردم بود و بهترين مردم و نافعترين آنان براى مردم بود. (21)
17ـ و نيز در آن كتاب مىگويد: رسول خدا(ص) چنان بود كه اگر مسرور و راضى مىشد مسرت و رضايتش براى مردم بهترين مسرتها و رضايتها بود، اگر موعظه مىكرد موعظهاش جدى بود نه به شوخى، و اگر غضب مىكرد ـ و البته جز براى خدا غضب نمىكرد ـ هيچ چيزى تاب مقاومت در برابر غضبش را نداشت، و هم چنين در تمامى امورش همين طور بود، وقتى هم كه به مصيبتى و يا به ناملايمى برمىخورد امر را به خدا واگذار مىكرد، و از حول و قوه خويش تبرى مىجست و از خدا راه چاره مىخواست. (22)
معانى توكل بر خدا و تفويض امر به او و تبرى از حول و قوه خويشتن و راه چاره از خدا خواستن همه به هم مربوط و برگشت همه آنها به يك اصل است و آن اين است كه براى امور استنادى است به اراده الهىاى كه غالب بر هر اراده ديگرى است و هرگز مغلوب نمىشود و قدرت الهىاى كه مافوق هر قدرت و غير متناهى است، و اين خود معنا و حقيقتى است كه كتاب خدا و سنت رسول گراميش متفقاً مردم را به اعتقاد بر آن و عمل بر طبق آن دعوت كردهاند، قرآن كريم مىفرمايد: " و على الله فليتوكل المتوكلون." (23) و نيز مىفرمود:
"و افوض امرى الى الله" (24) و نيز مىفرمود: "و من يتوكل على الله فهو حسبه." (25) و نيز مىفرمايد: "الا له الخلق و الامر" (26) و نيز مىفرمايد: "و ان الى ربك المنتهى" (27) و غير از اينها آيات، و روايات در اين باره از حد شمارش افزون است.
و متخلق به اين خلقها و متادب به اين آداب شدن علاوه بر اين كه آدمى را در مسير حقايق و واقعيات قرار داده و عملش را منطبق بر وجهى مىسازد كه بر حسب واقع بايد آن طور واقع شود و علاوه بر اين كه آدمى را مستقر در دين فطرت كرده، كه حقيقت هر چيزى و نشانه حقيقت بودن آن برگشت حقيقى آن است به خداى سبحان، كما اين كه خود فرمود: "الا الى الله تصيرالامور" (28) علاوه بر اين، فائده مهم ديگرى دارد، و آن اين است كه اتكا و اعتماد انسان بر پروردگارش ـ در
حالتى انسان را آشناى به پروردگارى مىكند كه داراى قدرت غير متناهى و ارادهاى قاهر غير مغلوب است ـ ارادهاش را چنان كشش داده و عزمش را چنان راسخ مىكند كه موانعى كه پيش مىآيد، در او رخنه نكرده و رنج و تعبى كه در راه رسيدن به هدف مىبيند خللى در او وارد نمىسازد و هيچ وسوسه شيطانى كه به صورت خطورهاى وهمى در ضمير انسان خودنمائى مىكند آن را از بين نمىبرد.
پي نوشت ها:
1- معانى الاخبار،انتشارات اسلامى، ص 79 ،ح 1.
2- مكارم الاخلاق، ط اعلمى، ص 11.
3- بحارالانوار، ط اسلامى، ج 16، ص 161.
4- احياء العلوم، ج 7، ص 1305.
5- بحار، ج 16، ص 287، ح 142، از امالى شيخ صدوق.
6- مكارم الاخلاق، ص 17.
7- كافى، ط دارالتعارف، ج 2، ص 122، ح 5.
8- نهج البلاغه ابن ابى الحديد، ط دار احياء كتب العربى، ج 9، ص 232.
9- احتجاج طبرسى، ط دارالنعمان، ج 1، ص 331.
10- مستدرك الوسائل، ج 2، ص 295/ درالمنثور، ج 6، ص 70 ،ط بيروت.
11- بحارالانوار، ج 70، ص 255، ح 12.
12- سوره آل عمران/ آيه 144.
13- منزه است خدا از آنچه كه آنها توصيفش مىكنند مگر بندگان مخلص او. سوره صافات /160.
14- ارشاد القلوب، ج 1، ص 105.
15- درالمنثور فى التفسير بالماثور، ج 5، ص 205.
16- كافى، ج 2، ص 432.
17- مكارم الاخلاق، ص 18.
18- كافى، ج 7، ص 463، ح 20.
19- احياء العلوم، ج 7، ص 140.
20- احياء العلوم، ج 7، ص 120.
21- احياء العلوم، ج 7، ص 115.
22- احياء العلوم، ج 7، ص 120.
23- پس بايد كه توكل كنندگان تنها بر خدا توكل كنند. سوره ابراهيم/ 12.
24- و امر خود را واگذار به خدا مىكنم. سوره مؤمن/ 44.
25- و كسى كه بر خدا توكل كند پس همان خدا ضامن و كفايت كننده اوست. سوره طلاق/ 3.
26- آگاه باشيد كه براى اوست آفرينش و همه امور عالم. سوره اعراف/ 54.
27- و بدرستى نهايت و سرانجام هر چيزى به سوى پروردگار تو است. سوره نجم/ 42.
بخش دوم
آداب و سنن پيامبر گرامى اسلام (2)
رواياتى چند درباره پارهاى از سنن و آداب آن حضرت در معاشرت
1- و در كتاب ارشاد ديلمى است كه: رسول خدا (ص) لباس خود را خودش وصله مىزد، و كفش خود را خود مىدوخت، و گوسفند خود را مىدوشيد، و با بردگان هم غذا مىشد، و بر زمين مىنشست و بر مرکب سوار مىشد و ديگرى را هم پشت سر خود بر آن سوار مىكرد، و حيا مانعش نمىشد از اين كه مايحتاج خود را خودش از بازار تهيه كرده به سوى اهل خانهاش ببرد، به توانگران و فقرا دست مىداد و دست خود را نمىكشيد تا طرف دست خود را بكشد، به هر كس مىرسيد چه توانگر و چه درويش و چه كوچك و چه بزرگ سلام مي داد، و اگر چيزى تعارفش مىكردند آن را تحقير نمىكر
د اگر چه يك خرماى پوسيده بود، رسول خدا(ص) بسيار خفيف المؤنه و كريم الطبع و خوش معاشرت و خوش رو بود، و بدون اين كه، بخندد هميشه تبسمى بر لب داشت، و بدون اين كه چهرهاش در هم كشيده باشد هميشه اندوهگين به نظر مىرسيد، و بدون اين كه از خود ذلتى نشان دهد همواره متواضع بود، و بدون اين كه اسراف بورزد سخى بود، بسيار دل نازك و نسبت به همه مسلمانان مهربان بود، هرگز به نوعي که سير شود غذا نخورد، و هرگز دست طمع به سوى چيزى دراز نكرد. (29)
2- و در كتاب مكارم الاخلاق روايت شده كه: رسول الله (ص) عادتش اين بود كه خود را در آينه ببيند و سر و روى خود را شانه زند و چه بسا اين كار را در برابر آب انجام مىداد و گذشته از اهل خانه، خود را براى اصحابش نيز آرايش مىداد و مىفرمود:
خداوند دوست دارد كه بندهاش وقتى براى ديدن برادران از خانه بيرون مىرود خود را آماده ساخته؛ آرايش دهد. (30)
3- و در كتابهاى علل و عيون و مجالس به اسنادش از حضرت رضا از پدران بزرگوارش(ع) نقل كرده كه رسول الله (ص) فرمود: من از پنج چيز دست برنمىدارم تا بميرم:
1ـ روى زمين و با بردگان غذا خوردن.
2ـ بر مرکب ساده سوار شدن.
3 ـ به دست خود بز دوشيدن.
4 ـ لباس پشمينه پوشيدن.
5 ـ و به كودكان سلام كردن .
براى اين دست برنمىدارم كه امتم نيز بر آن عادت كنند و اين خود سنتى شود براى بعد از خودم. (31)
4- و در كتاب فقيه از على (ع) روايت شده كه به مردى از بنى سعد فرمود:
آيا تو را از خود و از فاطمه حديث نكنم ـ تا آنجا كه فرمود ـ پس صبح شد و رسول الله (ص) بر ما وارد شد در حالى كه من و فاطمه هنوز در بستر خود بوديم، فرمود: سلام عليكم، ما از جهت اين كه در چنين حالى بوديم شرم كرده، جواب سلامش نگفتيم، بار ديگر فرمود: السلام عليكم باز ما جواب
نداديم، بار سوم فرمود: السلام عليكم اينجا بود كه ترسيديم اگر جواب نگوئيم آن جناب مراجعت كنند چرا که عادت آن حضرت چنين بود كه سه نوبت سلام مىكرد اگر جواب مىشنيد و اذن مىگرفت داخل مىشد و گرنه برمىگشت، از اين جهت ناچار گفتيم: و عليك السلام يا رسول الله، درآى، آن حضرت بعد از شنيدن اين جواب داخل شد... .(32)
5- و در كتاب كافى بسند خود از ربعى بن عبد الله از ابى عبدالله (ع ) نقل كرده كه فرمود : رسول خدا (ص) به زنان هم سلام مىكرد و آنها سلامش را جواب مىدادند. (33)
6- و نيز در كافى به سند خود از حضرت عبد العظيم بن عبدالله حسنى نقل كرده كه ايشان بدون ذكر سند از رسول خدا(ص) نقل كرده و گفته كه آن حضرت سه نوع مىنشست: يكى" قرفصاء " ـ و آن عبارت از اين بود كه ساقهاى پا را بلند مىكرد و دو دست خود را از جلو بر آنها حلقه مىزد و با دست راست بازوى چپ و با دست چپ بازوى راست را مىگرفت، دوم اين كه دو زانوى خود و نوك انگشتان پا را به زمين مىگذاشت، سوم اين كه يك پا را زير ران خود گذاشته و پاى ديگر را روى آن پهن مي كرد و هرگز ديده نشد كه چهار زانو بنشيند. (34)
7- و در كتاب مكارم الاخلاق از كتاب نبوت از على (ع) نقل كرده كه فرمود: هيچ ديده نشد كه رسول خدا(ص) با كسى مصافحه كند و او جلوتر از طرف دست خود را بكشد، بلكه آن قدر دست خود را در دست او نگه مي داشت تا او دست آن جناب را رها سازد، و هيچ ديده نشد كه كسى با پر حرفى خود مزاحم آن حضرت شود و او از روى انزجار سكوت كند، بلكه آن قدر حوصله به خرج مىداد تا طرف ساكت شود و هيچ ديده نشد كه در پيش روى كسى كه در خدمتش نشسته پاى
خود را دراز كند، و هيچ وقت مخير بين دو چيز نشد مگر اين كه آن کاري که دشوارتر بود را اختيار مىفرمود، و هيچ وقت در ظلمى كه به او مي شد به مقام انتقام در نيامد، مگر اين كه محارم خدا هتك شود كه در اين صورت خشم مىكرد و خشمش هم براى خداى تعالى بود، و هيچ وقت در حال تكيه كردن غذا ميل نفرمود تا از دنيا رحلت كرد، و هيچ وقت چيزى از او درخواست نشد كه در جواب بگويد: "نه"، و حاجت هيچ حاجتمندى را رد نكرد بلكه عملا يا به زبان به قدرى كه برايش ميسور بود آن را برآورده مي ساخت، نمازش در عين تماميت از همه نمازها سبك تر و خطبهاش از همه
خطبهها كوتاهتر بود، و مردم، آن جناب را به بوى خوشى كه از او به مشام مىرسيد مىشناختند، و وقتى با ديگران بر سر يك سفره مىنشست اولين كسى بود كه شروع به غذا خوردن مىكرد، و آخرين كسى بود كه از غذا دست مىكشيد، و هميشه از غذاى جلو خود ميل مىفرمود، و وقتى چيزى مىآشاميد آشاميدنش با سه نفس بود، و آن را مىمكيد و مثل پارهاى از مردم نمىبلعيد، و دست راستش اختصاص داشت براى خوردن و آشاميدن، و جز با دست راست چيزى نمىداد و چيزى نمىگرفت، رسول خدا با دست راست كار كردن را در جميع كارهاى خود دوست مىداشت حتى در لباس پوشيدن و كفش به پا كردن و موى شانه زدنش.
و وقتى دعا مىفرمود سه بار تكرار مىكرد، و وقتى تكلم مىفرمود در كلام خود تكرار نداشت و اگر اذن دخول مىگرفت سه بار تكرار مىنمود، كلامش همه روشن بود به طورى كه هر شنوندهاى آن را مىفهميد، وقتى تكلم مىكرد چيزى شبيه نور از بين ثنايايش - دندان هاي ثناي ايشان - بيرون
مىجست، و اگر آن جناب را مىديدى مىگفتى افلج (35) است و حال آن كه چنين نبود، نگاهش همه به گوشه چشم بود، و هيچ وقت با كسى مطالبى را كه خوش آيند آن كس نبود در ميان نمىگذاشت، وقتى راه مىرفت گويى از كوه سرازير مىشد و بارها مىفرمود بهترين شما خوش اخلاقترين شما است، هيچ وقت طعم چيزى را مذمت نمىكرد، و آن را نمىستود، اهل علم و اصحاب حديث در حضورش نزاع نمىكردند، و هر دانشمندى كه موفق به درك حضورش شد اين معنا را گفت كه من به چشم خود احدى را نه قبل از او و نه بعد از او نظير او نديدم. (36)
8- و در كتاب كافى به سند خود از جميل بن دراج از ابى عبدالله (ع) نقل كرده كه فرمود : رسول خدا (ص) نگاههاى زير چشمى خود را در بين اصحابش به طور مساوى تقسيم كرده بود به اين معنا كه به تمام آنان به يك جور نظر مىانداخت و همه را به يك چشم مىديد، و نيز فرمود:هيچ اتفاق نيافتاد كه آن جناب پاى خود را در مقابل اصحابش دراز كند، و اگر مردى با او مصافحه مىكرد دست خود را از دست او بيرون نمىكشيد و صبر مىكرد تا طرف دست او را رها سازد، از همين جهت وقتى مردم اين معنا را فهميدند هر كس با آن جناب مصافحه مىكرد دست خود را مرتباً به طرف خود مىكشيد تا آن كه از دست آن حضرت جدا مىكرد. (37)
9- و در كتاب مكارم الاخلاق مىگويد، رسول خدا(ص) هر وقت حرف مىزد در حرف زدنش تبسم مىكرد. (38)
10- و نيز از يونس شيبانى نقل مىكنند كه گفت امام ابى عبدالله (ع) به من فرمود: چطور است شوخى كردنتان با يكديگر؟ عرض كردم خيلى كم است، فرمود چرا با هم شوخى نمىكنيد؟ شوخى از خوش اخلاقى است و تو با شوخى مىتوانى در برادر مسلمانت مسرتى ايجاد كنى، رسول خدا (ص) همواره با اشخاص شوخى مىكرد، و مىخواست تا بدين وسيله آنان را مسرور سازد. (39)
11- و نيز در آن كتاب از ابى القاسم كوفى در كتاب اخلاق خود از امام صادق (ع) روايت كرده كه فرمود: هيچ مؤمنى نيست مگر اين كه از شوخى بهرهاى دارد، رسول الله (ص) هم با اشخاص شوخى مىكرد، ولى در شوخي هايش جز حق نمىگفت. (40)
12- و در كافى به سند خود از معمر بن خلاد نقل كرده كه گفت از حضرت ابى الحسن سؤال كرد كه قربانت شوم، انسان با مردم رفت و آمد دارد، مردم مزاح مىكنند، مىخندند، تكليف چيست؟
فرمود، عيبى ندارد اگر نباشد، و من گمان مىكنم مقصود آن جناب از جمله "اگر نباشد" اين بود كه اگر فحش نباشد، آنگاه فرمود: مردى اعرابى به ديدن رسول الله مىآمد و برايش هديه مىآورد و همان جا به عنوان شوخى مىگفت پول هديه ما را مرحمت كن. رسول خدا هم مىخنديد و وقتى اندوهناك مىشد مىفرمود: اعرابى چه شد كاش مىآمد. (41)
13- و در كافى به سند خود از طلحة بن زيد از امام ابى عبدالله (ع) روايت كرده كه فرمود: رسول خدا(ص) بيشتر اوقات رو به قبله مىنشست. (42)