بخشی از مقاله
اخلاق اسلامي
اسلام ديني است كه تنها به يك سلسله پندها و اندرزهاي فردي اكتفا نكرده است، بلكه ديني جامع و همه جانبه است كه آنچه را كه فرد و جامعه بدان نيازمند است، آنرا به عنوان يك واجب، فرض نمودهاست. براين اساس متناسب با اهميت خاصي كه يك علم برسرنوشت فرد و جامعه دارد مورد تأكيد و ترغيب اسلام واقع گشته است و دانشمندان مسلمان خويش را ملزم به تدوين و تبويب آن علم در مقام تئوري و نظري كردهاند. علم اخلاق از جمله علومي است كه همواره مورد توجه فرهيختگان مسلمان بودهاست، كه به مقتضاي زمان و نوع گرايش بدان پرداختهاند. نوشته حاضر، تحقيقي اجمالي بر علم اخلاق اسلامي است.
ضرورت علم اخلاق:
آدمي همواره با انبوهي از گزينههاي رفتاري روبه روست كه تنها ميتواند تعداد محدودي از آنها را برگزيند: چشم خود را به بعضي از ديدنيها بدوزد، گوش به بعضي از شنيدنيها فرا دهد و دست و يا ساير اندامهاي خود را براي انجام بعضي از كارها به كارگيرد. و با رشد يافتن قواي بدني و فكري و عاطفي و درهم تنيدن روابط گوناگون اجتماعي و افزايش اندوختههاي علمي و مهارتهاي عملي، دايرة گزينهها به صورتي گسترش مييابد كه در هر لحظه هزاران كار امكان انجام مييابد و گزينش دشوار و دشوارتر ميگردد.
از جمله عوامل مهم و اساسي براي ترجيح و تعيين گزينهها، عامل عقلاني آگاهانه است كه عهدهدار آن علم اخلاق ميباشد. و بي شك نظام اخلاق اسلامي كه در تعاليم و حياتي پيامبر اكرم (ص) تبلور يافته و در منابع اصيل اسلامي تجلي كرده، تنها عامل هويت بخش و سعادت آفرين انسان است كه با مراجعه به قرآن و سنت ميتوان از آنها به خوبي بهرهمند شد. بدين ترتيب يكي از ضروريترين علمها براي انسان، علم اخلاق است، كه در تمام اوراق كتاب زندگي اثر دارد.
علوم اسلامي :
قابل توجه است كه علوم اسلامي را چند گونه ميتوان تعريف كرد و بنا به هر تعريف، موضوع متفاوت خواهدبود براين اساس مقصود ما از علوم اسلامي در اين نوشتار علومي است كه موضوع و مسائل آن علوم، اصول وفروع اسلام است و يا چيزهايي است كه مسائلش توسط قرآن و سنت اثبات ميگردد و در حوزههاي فرهنگي اسلامي رشد يافتهاست و جزء تعليمات اسلامي نيز قرار گرفتهاست.
دانشمندان مسلمان همانند شهيد مطهري، مجموع تعليمات اسلامي را به سه بخش تقسيم نمودهاند:
بخش عقايد: يعني مسايل و معارفي همانند توحيد، نبوت و معاد كه بايد آنها را شناخت و به آنها معتقد بود و ايمان آورد. علمي كه متصدي اين بخش است علم كلام ميباشد.
بخش اخلاق: يعني مسايل و دستورهايي كه در باره « چگونه بودن» انسان از نظر صفات روحي و خصلتهاي معنوي همانند: عدالت، شجاعت، عفت، حكمت مي باشد. علم عهدهدار اين بخش علم اخلاق است.
بخش احكام: مسايل مربوط به كار و عمل، كه چه كارهايي و چگونه بايد انجام داد. و اين قسمت در حيطه علم فقه قرار دارد.
علم اخلاق:
خلق در لغت به معني صفت پايدار و راسخ يعني ملكه است و اخلاق به مجموعة اين گونه صفات اطلاق مي شود. بنابراين هر گاه صفتي براي شخصي به صورت پايدار در آمد و در او رسوخ نمودهباشد، به صورتي كه كارهاي متناسب با آنرا بدون تأمل زياد و سهولت انجام دهد گويند آن صفت براي او ملكه و خلق است و اين ممكن است در اثر تكرار عمل پيدا شود و يا ذاتي بوده و زمينههاي فطري و ارثي داشته است.
اما علم اخلاق : علمي است كه از ملكات انساني كه مربوط به قواي نباتي و حيواني و انساني اوست صحبت ميكند، و او را به فضايل و رذايل اخلاقي آشنا ميسازد تا بتواند صفات فاضله را كسب كرده و از رزايل پرهيز نمايد.
و يا اينكه علم اخلاق، علمي است كه از انواع صفات خوب و بد، صفاتي كه ارتباط با افعال اختياري انسان دارد، و از كيفيت اكتساب اين صفات و يا دور كردن صفات رذيله بحث ميكند.
پيشينه علم اخلاق:
علم اخلاق سابقه ديرينهاي دارد كه تا زمان ارسطو و بلكه پيشتر از آن، به عقب بر ميگردد. حكما و علماي مسلمان، با قبول نظام اصلي اين علم ، آثار متعددي دربارة آن نگاشتند و اولين نفر از فلاسفة مسلمان كه به تنظيم و تدوين يك نظام اخلاقي استوار، همت گماشته ابو علي احمدبنمحمدبنمسكويه است كه اثر خود را در اخلاق « تهذيبالاخلاق و تطهيرالأعراق» نام گذاردهاست. پس از او ميتوان از غزالي نام بردكه آثار متعددي در اخلاق ، تأليف نمود. كه برجستهترين آنها، به نام احياءعلومالدين ميباشد.اثر مهم ديگر پس از كتاب غزالي، از آن خواجه نصيرالدين طوسي با عنوان « اخلاق ناصري» ميباشد و بعداز
آن «جامعالسادات، ملا مهدينراقي و « معراج السعاده» ملا احمد نراقي از جمله آثار متأخر در اين باب ميباشند. و در دوران معاصر نيز حكيمان و فيلسوفان مسلمان كتابهاي متعددي در اين زمنه به نگارش در آورده و به مسأله اخلاق، توجه خاصي داشته و مربيان اخلاقي همانند دوران هاي قبل، جويندگان تهذيب نفس را راهنمايي ميكنند.
علم اخلاق از نظر اسلام، يكي از مهمترين و شريف ترين علوم است چرا كه از هدفهاي اصلي بعثت انبياء و مخصوصاً پيامبر اكرم صلي الله عليهوآلهوسلم تهذيب اخلاق و تزكيه نفوس بودهاست«يزكيهم و يعلمهم الكتاب و الحكمه،پيامبري كه آنها را تزكيه ميكند و به آنها كتاب و حكمت ميآموزد«.
و در روايت از پيامبر خدا (ص) نقل شده كه فرمودهاند: «بعثتلاتمم مكارمالاخلاق، من از طرف خداوند برانگيخته شدم كه مكارم اخلاق را تكميل كنم» از همين روي ما براين باوريم كه نظام اخلاقي اسلام داراي خصوصيات و ويژگيهايي است كه موجب برتري آن بر ساير نظامها و مكاتب اخلاقي است.
ويژگيهاي نظام اخلاقي اسلام:
1ـ فراگيري و شمول: بدين معني كه انواع مختلف افعال انسان، مانند افعال خاص هر فرد ، در ارتباط با خانواده و يا با كردهها و جوامع مختلف انساني و افعال فرد در ارتباط با خداي متعال ارزش گذاري ميشوند، يعني انسان در انواع فعاليتها و ارتباطهاي خود قادر به كسب ارزشهاي اخلاقي است.
2ـ هماهنگي و انسجام دروني: در نظام اخلاقي اسلام با در نظر گرفتن مراتب وجودي انسان و كمالات و لذايذ و خرامتهاي هر مرتبه، مصداق كمال و لذت مطلوب نهايي انسان تعيين شده و همة اعمالي كه در اين جهت واحد هستند هماهنگ گرديده براساس آن ارزيابي شدهاند.
3ـ قابليت تبيين عقلاني : در اين نظام، قوانين اخلاقي صرفاً مبتني بر احساسات، عواطف و احكام صادره از سوي فرد و اجتماع نبوده، انشايي محض نيستندبلكه با اتكاء به جهان بيني اسلامي منبا و پشتوانه واقعي دارند و لذا قابل تبيين و استدلال ميباشند.
4ـ توجه به تمام نيازها وابعاد انسان: نظام اخلاقي اسلام با محور قراردادن خدا، بين همه ابعاد و نيازهاي اصيل انساني جمع نموده، دستيابي به همة آنها را با هم ممكن ساخته است.
5ـ توجه به حسن فاعلي و فعلي: در نظام اخلاق ، علاوه بر خود عمل و نتايج آن، به نيت كه نقش جهت دهنده به عمل را دارد، توجه شدهاست به گونهاي كه نيت، روح و منشأ اساسي ارزش اخلاقي عمل به حساب ميآيد.
6ـ مراتب داشتن ارزشها: در اين نظام، ارزشها داراي مراتب و درجات مختلفياندكه نسبت به ميزان خلوص نيت و آثار آن متفاوت است و بدين جهت دسترسي به بعضي از مراحل آن براي عموم انسانها به آساني ميسر است.
عرفان اسلامي
در ميان علوم اسلامي، دانشي به نام عرفان وجود دارد كه به دليل دوري از دسترس عامه مردم و بلكه بسياري از اهل علم هميشه در هالهاي از ابهام، پيچيده است. و شايد مهمترين عامل در اين عدم وضوح، به جز غامض بودن مفاهيم و اصطلاحات عرفاني، وجود فرقههاي فراواني به نام صوفي باشد كه به تعبيري وجهه فرهنگي و اجتماعي عرفان[1] ميباشند. بزرگان صوفيه و انديشه تصوف، در ميان دو گونه برداشت متضاد زيسته و باليدهاند، چنان كه از يك سو براي ايشان كراماتي در حد افسانهها و اساطير نقل شده و از سوي ديگر، تيغهاي ملامت و تيرهاي طعنه و تكفير، هيچ گاه اينان را رها نكرده است.
همت ما در اين نوشتار كوتاه شناخت بيشتر عرفان نظري است كه جنبة علمي و مكتوب بيشتري دارد و البته در ادامه اشارهاي نيز به عرفان عملي خواهد رفت، قبل از ورود به بحث تذكر اين نكته لازم است كه هر چند در نوشتهها و مكتوبات اهل عرفان، عرفان و تصوف مترادف با هم آمدهاند ولي بايد حساب كساني را كه آگاهانه در مسير تصوف به سود جويي پرداخته و يا ناآگاهانه عقايد باطل، و خلاف شريعت الهي را رواج دادهاند از حساب اهل عرفان حقيقي جدا كرد. چنان كه خود ملاصدرا نيز كتابي جداگانه در ردّ اين گونه مدعيان تصوف و عارف نمايان نوشته است.
تاريخچه
تصوف جزو ابداعات مسلمين نيست و در ميان اقوام پيشين، مثل نصارا و وثنيه و برهماييها و بوداييها نيز وجود داشته و دارد. و اين ريشهداري در تاريخ نيز ناشي از تأثيري است كه دين فطري بر انسان دارد و آدمي را به سوي زهد و از آن جا به معرفت نفس رهنمون ميشود، در ميان مسلمين نيز عرفان و تصوف، در عهد خلفا، به لباس زهد حضور دارد. لذا ميتوان گفت كه تصوف اسلامي ريشه در خود اسلام دارد.
مشهور است كه به دليل پوشيدن لباسهاي پشمينه، عدهاي را صوفي ميخواندند، چنان كه در قرن دوم هجري عدهاي از زهاد و عباد زمان، لباس پشمينه ميپوشيدند و به اين لباس معروف بودند. به همين جهت است كه تا نيمه قرن دوم كلمه صوفي رواجي ندارد. و اولين كسي كه به اين اسم ناميده شده است ابو هاشم كوفي (م 160) است. در زمان مأمون عباسي نيز كساني مشهور به صوفي بودهاند. تا اين زمان، تصوف، زهد به همراه خوف و خشيت است، ولي با ظهور رابعه عدويه، عشق و محبت نيز به اين مجموعه افزوده ميشود. در اين دوران، در خراسان، به دليل خاموشي كانون ابومسلم و شكست جاه طلبيهاي
ارضاء نشده خراسانيان و نيز مجاورت با حوزة فعاليت سياحان و زائران بودايي، صوفيه خراسان شكل ميگيرد. صوفيه در مناطق مختلف بلاد اسلامي با زياده، روي در رياضت و رجوع به باطن و ترك ظاهر شريعت و نيز سخن از محبت گفتن، متشرعه را عليه خود برانگيختند و به تدريج با ظهور صحبت از وحدت و اتحاد وجود، اين مخالفتها بيشتر شد، و لذا مجبور به تأويل سخنان خود و نيز آيات و روايات شدند. در بغداد، به جهت رونق فلسفه و كلام، تصوف مبادي خود را تنقيح كرده و با فلسفه نو افلاطونيان آشنا شد و عقايد جديدي در ميان ايشان رايج گرديد.
اولين صوفي كه اثري از او باقي مانده است، حارث بن اسد محاسبي (165 ـ 243) است با دو كتاب به نامهاي الرعاية لحقوق الله، و الوصايا. در سال 309 حسين بن منصور حلاج به دليل عقايد و گفتارش محكوم به مرگ شد. پس از او عدهاي از صوفيه از روي احتياط دم دركشيدند. در يك دسته بندي ميتوان گفت تصوف در تحول تاريخي خود پنج دوره را پشت سرنهاده است.
الف: مرحلة زمينهها، در قرن اول هجري، نوعي زهد افراطي و اعراض از دنيا در ميان برخي از افراد ظهور كرد. علت اين امر، يكي زندگاني اختصاصي پيامبر و برخي از صحابة اوست، همانند اصحاب صفه، و ديگري دنياطلبي و لذت جويي فراوان امويان و عباسيان و بالاخره برداشت خاص اين افراد از آموزههايي هم چون مبارزه با نفس، اخلاص و توجه به آخرت و... است كه در قرآن و سنّت آمده است.
ب: مرحله جوانهها. در اين سوره برخي از اصول و فروع تصوف مطرح شده است، اين دوران از نيمه اول قرن دوم آغاز ميشود. رابعه عدويه (م 135) شقيق بن ابراهيم بلخي (م 194) و عطية بن عبدالرحمان داراني (م 215) و ذو النون مصري (م 245) از عرفاي اين روزگار هستند.
ج. مرحله رشد و رواج: از اواخر قرن سوم آغاز ميشود، و هر چند تصوف در اين دوران مكتب كاملي نيست، ولي بيشتر محتواي عرفان ، تقريبا به صورت كامل، رايج است. بايزيد بسطامي (م بين 202 تا 264)، با قول به حلول و اتحاد وجود معروف است، و جنيد بغدادي (م 297 يا 298) كه او را شيخ الطائفه و شيخ المشايخ ميخوانند در اين دوره حضور دارد. وي در بيان آراء و مبادي تصوف اهتمام بسياري به كار برد. سهل بن عبدالله تستري (م 283) و صاج (م 309) و شبلي (م 334) از مشاهير اين دورهاند.
د. مرحلة نظم و كمال: در اين دوره عرفان از هر دو جهت عملي و نظري، تكميل شده و به صورت يك نظام فكري كامل در آمد. در خراسان، ابوسعيد ابوالخير (م 440) و امام ابوالقاسم قشيري (م 445) و خواجه عبدالله انصاري (م 481) هستند كه انصاري عرفان عملي را تدويني نو كرد. در فارس ابوعبدالله محمد بن خفيف شيرازي (م 371) و پس از او شيخ ابواسحاق كازروني (م 426) حضور دارند. ابو حامد محمد غزالي (م 505) صداي رسايي بود كه در اين دوران به دفاع از صوفيه برآمد. و دو كتاب معروف او، المنقذ من الضلال و احياء علوم الدين، تأثير فراواني در ترويج تصوف داشتند. عرفان او با وجود رنگ نو افلاطوني، هم چنان اسلامي و زاهدانه است، برادر او احمد غزالي (م 520) در كار تصوف عملي است و شاگردش عين القضاة همداني (492 ـ 525) است. (صاحب كتابهاي تمهيدات و زبدة الحقايق) نوشتههاي او سرانجامي هم چون منصور حلاج بر بالاي دار و در درون آتش براي او رقم زد.
در دو قرن چهارم و پنجم، فارابي و اخوان الصفا سعي در نزديكي عقل و شريعت داشتند و ابن سينا نيز حكمت شرقي خود را در كتاب الاشارات و التنبيهات مبناي تلفيق فلسفه و عرفان قرار داد. اهل تصوف نيز از اين همه بهره بردند. در قرن 6 ابن فارض مصري (546 ـ 632) و پس از او محيي الدين ابن عربي (م 638) ميدرخشند كه عرفان نظري، در اين نظام خود را مديون اوست. او در آثارش همانند الفتوحات المكيه و فصوص الحكم و... عرفان را به نوعي فلسفه تبديل ميكند و وحدت وجود را به خوبي تقرير و تبيين مينمايد و تصوف را تتبه، خالق و تخلق به اخلاق الله معرفي ميكند.
ه. مرحله شرح و تعليم: در اين مرحله آثار گذشتگان به طور مبسوط شرح و تفسير شده است. از آغاز قرن هفتم اين موج فراگير ميشود، صدر الدين قونوي (م 677)، جلال الدين موسوي (604 ـ 672)، فخر الدين عراقي (688) ، سعيد الدين فرغاني (م حدود 700) با اثر بزرگ خود به نام مشارق الدراري، عبدالرزاق كاشاني (م 736) و داود بن محمود بن محمد رومي قيصري (م 751) شارح بزرگ فصوص الحكمه ابن عربي در ترويج عرفان نظري نقش اساسي دارند.
سيد حيدر آملي (م 787) عارف نامدار شيعي نيز از بزرگان اين عصر ميباشد، بسياري از آثار بزرگ تصوف و عرفان نظري و عملي در اين دوره نگاشته شده است. تمهيد القواعد از صائن الدين علي ابن محمد التركه اصفهاني (م 835)، نفحات الانس از عبدالرحمان جامي (812 ـ 898) گلشن راز شيخ محمود شبستري (م حدود 720)، الانسان الكامل از عزيز الدين نسفي و... .
از قرن دهم هجري، به بعد عرفان به شكل ديگري در ميآيد. بزرگان صوفيه، برجستگي گذشتگان را ندارندو نيز عرفايي يافت ميشوند كه داخل در سلسلههاي رسمي تصوف نيستند، صدر المتالهين شيرازي (م 1050)، فيض كاشاني (1091)، قاضي سعيد قمي (1103) و نيز افرادي از ميان فقهاي شيعه كه اهل سير و سلوك عملي بوده و به مقامات عرفاني رسيدهاند ولي به طور رسمي وارد عرفان و تصوف نشدهاند. همانند سيد مهدي بحر العلوم (م 1212) ميرزا جواد آقا ملكي تبريزي (1333 ش) و علامه سيد محمد حسين طباطبايي (م 1360 ش).
تعريف عرفان نظري
عرفان نظري، در واقع جهان بيني عرفاني است يعني نظري كه عارف درباره جهان و هستي دارد[8] و علمي است شبيه فلسفه كه درباره خدا و جهان و انسان بحث ميكند ولي تفسير او با فلسفه متفاوت است. زيرا در نظر عارف جز خدا هيچ چيز اصالت ندارد.[9] و به تعبيري كه قيصري در مقدمه خود بر تائيّه ابن فارض آورده است:
«عرفان عبارت است از علم به خداي سبحان از حيث اسماء و صفت و مظاهر آن و احوال مبدأ و معاد و حقايق عالم و كيفيت بازگشت آنها به حقيقت واحد يعني ذات احديت، و نيز معرفت طريق سلوك و مجاهده براي رهاسازي نفس از تنگناهاي قيد و بند جزئيت و پيوستنش به مبدأ خويش و اتصاف به نعت اطلاق و كليّت».
موضوع عرفان
نويسنده تمهيد القواعد لازم ميداند كه موضوع اين علم به لحاظ مفهومي عامتر از تمام موضوعات باشد و از جهت حيطه و گستره. اتم از ديگر موضوعات و علوم باشد و نيز آشكارترين معنا براي انسان و ابتداييترين تصور و تعقل باشد. و تمامي اين صفات را در كلمة وجود مطلق گرد آمده ميبيند. قيصري نيز موضوع علم را ذات احديث و نصرت ازلي و صفات سرمدي او ميداند. شايد بتوان گفت از آن جا كه در بينش عرفا، وجود و موجود حقيقي همان ذات احدي و صفات و نعوت اوست و به جز او، در ديار هستي، حقيقتي نيست، پس بحث از ذات حضرت حق بحث از تمام عالم هستي است و لذا هرچند تعبير قيصري با تعبير ابن تركه تفاوت دارد ولي مراد هر دو يكي است.
مشخصات عرفان
قيصري ميگويد مسائل عرفان عبارتند از چگونگي صدور كثرت از حضرت حق و چگونگي بازگشت اين كثرتها به او و بيان مظاهر اسماء الهي و نعوت رباني و كيفيت بازگشت اهل الله به سوي او و نحوه سلوك و مجاهدات و رياضات اهل الله و بيان نتايج دنيوي و اخروي يكايك اعمال و افعال و اذكار به گونهاي كه در عالم حقيقت و واقع، ثابت است.
در عرفان علم تنها كافي نيست. و عمل اساس كار است و علم محصول عمل محسوب ميشود و لذا عرفان به عملي و نظري تقسيم ميشود. عرفان جهان خارج را واقعي دانسته و براي آن وحدتي حقيقي قائل است كه هم داراي ظاهر است و هم باطن و باطن آن حقيقت محض است. عرفا در عين پذيرش استدلال و علم حصولي، اصالت را به ارتباط حضوري و شهودي بين انسان و حقيقت ميدهند. هدف عارف رسيدن به حقيقت واحد عيني و اتحاد با آن و فناء در آن است. و بقاي انسان را در همين وصول و اتحاد ميبيند. و البته در اين راه رياضت و مجاهده است كه انسان را به هدف ميرساند. عشق جزو مسائل اساسي عرفان
است. عشق از تمام مخلوقات سريان ميكند، در ذات حق نيز عشق است كه تجلي ميكند و عالم خلق ميشود. محور جهان بيني عرفاني وحدت وجود است و خلق جهان نيز با تجلي واحد صورت ميگيرد. عالم به بهترين وجه ممكن خلق شده است (نظام احسن). انسان جزو مهمترين مباحث عرفان است. انسان مظهر تام و تمام خداست. عالم كبير است و در مقابل جهان، انسان صغير است. آدمي پيش از جهان موطني دارد كه اصل اوست و به آن جا بازگشت خواهد كرد و لذا دراين جهان به شدت احساس غربت ميكند.
عرفا براي بيان اغراض خود از اصطلاحات خاصي استفاده ميكنند كه بيشتر حالت رازگونه دارند و تلاش ميكنند معارف آنها در ميان عامه رواج نيابد، همانند وقت، حال، مقام، قبض و بسط، جمع و فرق، غيبت و حضور، ذوق، شرب، سكر، محو و محق و محو، خواطر، هوية و حقيقة الحقايق، احديث و عماء، محبوبين و محبين، وجد و شهود و عيان و مكاشفه و تلوين و تمكين.
تفاوت عرفان و فلسفه
فيلسوف در استدلالات خود تنها به مبادي و اصول عقلي تكيه ميكند. و ابزار كار او عقل و منطق و استدلال است ولي عارف مبادي و اصول كشفي و شهودي را مايه استدلال قرار ميدهد و آن را به زبان عقل توضيح ميدهد. ولذا ابزار كار او، دل، و مجاهده و تصفيه و تهذيب و حركت در باطن است. فيلسوف ميخواهد جهان را به صورت كامل بفهمد و همين را كمال انسان ميداند و عارف تلاش ميكند به كنه و حقيقت هستي كه خداست برسد، در نظر فيلسوف غير خدا هم اصالت دارد و تفاوت ماسوا با خدا در وجوب و امكان است ولي در نظر عارف غير خدا هيچ نيست و هر چه هست اسماء و صفات و تجليات خداست نه اموري در برابر او.
موضوع فلسفه موجود است ولي موضوع عرفان موجود حقيقي است كه آن را منحصر در خدا ميداند، و شايد نكته اصلي تفاوت هم اين باشد كه فيلسوف از پيش نتيجه كار فلسفه ورزي خود را نميداند ولي عارف درصدد است آن چه را يافته و شهود كرده است با مبادي عقلي توجيه و تفسير كند.
عرفان عملي
عرفان عملي، بخشي از عرفان است كه روابط و وظايف انسان را با خود، جهان و خدا بيان ميكند. اين بخش از عرفان سير و سلوك ناميده ميشود، در عرفان عملي، حالات و مقامات انسان را در سير به سوي حق از اولين منزل به نام «يقظه» تا وصول به حق كه آخرين منزل است بيان ميشود. در بخش دوم تعريف قيصري از عرفان كه نقل شد به همين نكته اشاره شده است.
درباره تعداد مقامات در مسير سلوك، اتفاق نظري وجود ندارد و اصولاً در آغاز تصوف، مقامات ثابت و محدود وجود نداشت و تعاليم هر طريقتي به شيخ آن باز ميگشت و همين عامل باعث اختلاف طريقتهاي عرفاني شد. بعدها، سهروردي چهار مقام اصلي ايمان، توجه، زهد در دنيا و عبادت خدا و نيز چهار مقام فرعي، كم گويي و كم خوري و كم خوابي و اعتزال از مردم را مطرح كرد. برخي ديگر ده مقام و عدهاي 17 مقام ذكر كردند.
خواجه نصير الدين طوسي، باب اصلي را مطرح ميكند و هر يك را به 6 فصل تقسيم ميكند كه هر يك نام مقامي است
به جز باب آخر كه فناست و آن را قابل تكثير نميداند. در واقع وي 31 مقام را بيان كرده است. مهمترين اثر در عرفان عملي، منازل اسايرين خواجه عبدالله انصاري است كه 10 مرحله اصلي دارد و هر يك از آنها نيز به 10 مرحله تقسيم ميشوند. ده باب اصلي عبارتند از: بدايتها، ابواب، معاملات، اخلاق،اصول، واديها، احوال، ولايات، حقايق، نهايات، و آخرين مقام از آخرين مرحله را توحيد ميداند كه هدف عارف است.
تفاوت عرفان عملي و اخلاق
چنان كه گفتهاند موضوع علم اخلاق، نفس انسان از حيث اتصاف به صفات مختلف و ملكات مذموم و ممدوح ميباشد و مسائل آن نيز شامل همان صفات و ملكات و تبيين حقايق و روابط آن صفات و انشعاب برخي از برخي ديگر و علل حصول ملكات و يا چگونگي زوال آن صفات ميباشد.
در حالي كه موضوع عرفان عملي و مسائل آن حيطه ديگري دارد و به بحث از روابط انسان با خود، جهان و خدا ميپردازد و فقط سيستمهاي اخلاقي مذهبي روابط انسان با خدا را در نظر قرار ميدهند و ساير مكاتب اخلاقي چنين نيستند. ثانياً اخلاق، ساكن است در حالي كه عرفان نوعي حركت و پويايي است و نقطة آغاز و پايان دارد. و صراطي وجود دارد كه بايد پيموده شود و طي هر منزلي بدون طي منزل قبلي ناممكن است ولي در اخلاق نيازي به اين كه ترتيبي در اتصاف به فضايل اخلاقي باشد نيست. و بالاخره عناصر روحي اخلاقي محدود به معاني و مفاهيمي هستند كه غالباً شناخته شدهاند ولي عناصر روحي عرفاني بسيار گستردهتر و وسيعتر است كه در خلال مجاهدات حاصل ميشود و مردم از اين احوال بيخبرند.
جايگاه عرفان در قرآن و سنت
چنان كه گفته شد مراحل آغازين عرفان، برگرفته از آموزههاي ديني هم چون زهد، توكل، اخلاص و... ميباشد و نيز چنان كه در تاريخچه آمد عرفاي فراواني سعي در نزديكي عرفان با شريعت داشتند و هر چند درباره توفيق يا عدم توفيق ايشان بحث كرد ولي آن چه قطعي است اين است كه بسياري از مسائل و مباحث عرفاني دقيقاً از متن دين اسلام برداشت شدهاند. آيات بلند قرآن كريم درباره توحيد، برداشتهاي ابتدايي و ساده از توحيد را به كناري مينهد و ما را به فهم عرفا از توحيد نزديك ميكند. همانند: «أينما تولّوا فثم وجه الله» (بقره، 115) به هر طرف رو كنيد چهرة خدا آن جاست. «نحن اقرب اليه منكم» (واقعه، 85) از شما به او (ميت) نزديكتريم، «هو الاول و الآخر و الظاهر و الباطن» (حديد، 3) و آيات ديگر. در مورد سير و سلوك و طي مراحل قرب حق تا آخرين منازل، كافي
است به آيات درباره «لقاء الله» و «رضوان الله» و يا آيات مربوط به وحي و الهام و مكالمه ملائكه با غير پيامبران و داستان معراج پيامبر رجوع كنيم. در قرآن سخن از علم لدني و افاضي آمده است. و از تسبيح ذرات جهان سخن رفته است. و اين همه به جز روايات و خطبه ادعيه است. دعاي كبير، دعاي ابوحمزه، مناجات شعبانيه، دعاهاي صحيفه سجاديه و بالاخره دعاي عرفه امام حسين ـ عليه السّلام ـ . در حديث قرب نوافل نيز آمده است كه بنده در اثر عبادت به مقامي ميرسد كه خداوند گوش و چشم و لسان و دست آن بنده ميشود. كه با آنها ميبيند و ميشنود و سخن ميگويد. آياتي كه از محبت خدا و بندگان سخن به ميان ميآورند نيز از ريشههاي مباحث عرفاني است. و نيز ميتوان به احاديث فراواني كه درباره معرفت نفس و ارتباط آن با شناخت خدا آمده است اشاره نمود.
عرفان اسلامي در مقايسه با ساير مكاتب عرفاني
از آن جا كه قرآن و سنت جزو منابع عرفان اسلامي هستند، بديهي است كه عرفان اسلامي برتري خاصّي نسبت به ساير مكاتب داشته باشد كه اين نكته با نظري اجمالي، به برخي از مكاتب عرفاني روشني بيشتري خواهد يافت. هر چند عرفاي مسلمان از تمامي اين مكاتب بهره بردهاند ولي آن چه باعث مزيت و رجحان ايشان است، آموزههاي دين اسلام ميباشد.
صوفيان و عرفاي مسلمان برخلاف راهبان مسيحي، ازدواج كرده و صاحب زن و فرزند بودهاند و به تعبير ديگر در جامعه حضور داشتهاند و نيز پيروان ساير مذاهب و اديان را به آساني تحمل ميكردند، عشق در عرفان مسيحي منحصر به اقنوم دوم از اقانيم ثلاثه است كه حضرت مسيح ميباشد ولي عشق در اسلام طريق و وسيلهاي است كه عارف را به اتحاد و فنا و ذات حق ميرساند.
در قياس با تعاليم هنديان، نيز ميبينيم كه موضوع خدا و بقاي نفس و زندگي اخروي در آن مكاتب مورد تأكيد نيست. بودائيها فقط تربيت اخلاقي و تصفيه باطن را در نظردارند و در واقع صرفاً خويشتنسازي است ولي عارف در پي رسيدن به خداست. هدف رياضتهاي هندي رهايي از بدبختيهاي زندگي است چرا كه زندگي را شوم ميدانند، ولي در تصوف اسلامي، زندگي را مقدمة اهداف والاي خود ميدانند و بهرهوري از غرايز را پس از طي مراحلي، مخالفت تعاليم روحي نميدانند و در تعاليم هندي فنا آخرين هدف است در حالي كه در عرفان اسلامي فناء پايهاي براي «بقاء بالله» است و در تصوف اسلامي به جز مواردي اندك سخن از فناي صفت است، در حالي كه در بودايي نفي ذات مراد است و بالاخره در آموزههايي هنديان بر سر عشق و عواطف، پا نهادهاند و به انهدام كامل وجود رواني و ذهني رسيدهاند.
در مقايسه با افلاطونيان نيز عليرغم شباهتهاي فراوان به اميد اعتقاد آنها به خدايان متعدد و عقيده به تناسخ اختلاف در تفسير وحدت وجود و مخالفت آنان با مذهب، برتري عرفان اسلامي مشهود است.
برخي از تفاوتهايي كه در بالا ذكر شد در مقايسه ميان عرفان اسلامي با باورهاي گنوسي، آيينهاي چيني، و اديان و مكاتب ايران باستان نيز به چشم ميآيند.
نتيجه
با نظر به آن چه آمد، مشخص ميشود كه اولاً عرفان ريشه در فطرت و دين فطري دارد، و در ميان اقوام و اديان ديگر نيز وجود دارد. ولي عرفاي مسلمان با بهرهگيري از آموزههاي اسلام و همراه كردن انديشههاي خود با فلسفه، عرفان نظري و عملي را اغناي خاصي بخشيدند. و از قرن هفتم و با ظهور ابن عربي عرفان نظري تبديل به يك علم منسجم شده است، كه در مقايسه با ساير مكاتب عرفاني از امتيازات ويژهاي برخوردار است. آخرين كلام اين كه دانش عرفان از آن جا كه موضوعش به ذات و اسماء خداست و هدفش رسيدن به توحيد ميباشد، برترين علم شمرده شده است. و به گفتة قيصري هر چند مقام و حكمت نيز از خداوند بحث ميكنند ولي در آن دو علم از كيفيت وصول بنده به خدا بحث نميشود. در حالي كه هدف از تحصيل همة علوم و انجام طاعات همين يك نكته است.
علم تعليم و تربيت اسلامي
دين مقدس اسلام داراي نظامي فراگير و شامل است. به نحوي كه هر متخصص متعهد و منصفي از هر فني، به نحوي با نظرات دين اسلام سروكار دارد. چرا كه اسلام همانند ديگر اديان الهي بر تمام شئون انساني اعم از اقتصاد، اجتماع، سياست، حكومت، ... و به خصوص حوزة تعليم و تربيت اشراف دارد. سرّ اين واقعيت به طور اجمال اين است كه، اساساً دين را برنامه زندگي بشر دانستهاند. پس منطقاً اين برنامه بايد در تمام شئون زندگي او منطبق باشد.
توجه مستقيم خطابات قرآني و بقية كتب آسماني به انسان، نشان از توجه عميق و دقيق همة اديان الهي به ويژه اسلام به نفس انساني و ابعاد مختلف وجودي او است. توجه اسلام به ابعاد فردي انسان، اعم از بعد عاطفي (وجدان، اميال، غرايز، احساسات و...)، عقلاني (خرد، دانش، شناخت، افكار، عقايد و...) رفتاري و نيازهاي زيستي، روحي رواني، عاطفي و... نشانگر اين اهميت است.
تربيت در اسلام داراي راه و رسم منسجم و كاملي است. به همين منظور در قرآن و سنت براي انسان يك برنامة زندگي كاملاً منسجم و نظامدار طراحي شده است. انسان براي بهره بردن از آن برنامة كامل، سالم و همه جانبه بايد تحت يك تربيت صحيح و البته فراگير به نحوي كه تمام طول عمر او و همة جوانب و ابعاد انسانياش را در بر گيرد، باشد.
امّا بيان اين نكته لازم است كه تعليم و تربيت اسلامي با علم تعليم و تربيت كاملاً منطبق نيست. بنابراين ابتدا بايد روشن شود كه علم تعليم و تربيت چيست و سپس نسبت آن با تعليم و تربيت اسلامي بيان گردد.
علم تعليم و تربيت
براي معرفي هر علم بهترين راه تعريف، بيان ابعاد و ويژگيهاي آن علم ميباشد. امّا دربارة علم تعليم و تربيت اين وضع قدري متفاوت است. زيرا غالب دانشمنداني كه در حيطة تعليم و تربيت صاحب رأي ميباشند، هم در تعريف و ماهيت علم تعليم و تربيت و هم در ابعاد و ويژگيهاي آن اختلاف نظر دارند. بسياري از آنها حتي در علميّت تعليم و تربيت يا آموزش و پرورش، مانند ديگر علوم، اتفاق نظر ندارند. بنابراين ابتدا مختصراً به تعريف تعليم و تربيت ميپردازيم، سپس سيري كوتاه در نظرات مختلف و متعددي در زمينة علم بودن و يا نبودن آن از ابتدا تاكنون خواهيم داشت. آن گاه به برخي ويژگيهاي آن اشاره نموده و در آخر ارتباط آن را با اسلام بيان خواهيم كرد.
تعريف علم تعليم و تربيت (آموزش و پرورش)
تعريف علم تربيت (Pedagogie) همانند خود تربيت (Education) بسيار مشكل و دشوار است. زيرا هنوز درباره محتوا و روش آن اتفاق نظر مشخصي وجود ندارد و علم بودن آن مورد ترديد ميباشد. در دائرة المعارف فلسفي لالند آمده است: پداگوژي (تعليم و تربيت) از ريشة يوناني است و آن وظيفة بردهاي بوده است كه اداره و هدايت اطفال را به عهده داشته است. بنابراين معنا از تربيت، اهليّت اين فرد به اصطلاح مربي را هم ميتوان تكنيك دانست، هم كاري هنري، و هم ناشي شده شده از فلسفه و نيز علم. بعضي از فلاسفة تعليم و تربيت چون «امانوئل كانت» مشكل تعريف و تربيت را به مشكل بودن ماهيت تربيت ربط
ميدهند و معتقدند: برخلاف آنچه مردم تصور ميكنند تعليم و تربيت بزرگترين و دشوارترين مسائل مبتلا به انسان است. او در بين ابداعات بشر دو مورد را از بقيه مشكلتر ميداند، هنر مملكتداري يعني حكومت، و هنر تعليم و تربيت. وي معتقد است، مردم هنوز دربارة معناي واقعي اين دو اختلاف نظر دارند. برخي ديگر از فلاسفة تعليم و تربيت در تعريف «تربيت» و «آموزش و پرورش» با مشكل مواجه شده تا جايي كه افراد صاحبنظري مانند پيترز معتقدند: فلاسفة جديد، تلاش در راه ارائة تعريف از «تربيت» و «آموزش و پرورش» را رها كرده و يا به حداقل تعريف يعني تعريف فرضي بسنده كردهاند.
دور كيم، جامعه شناس معروف، تعليم و تربيت را يك نظرية علمي ميداند. كه با استفاده از دادههاي علوم ديگر نظير روان شناسي و جامعه شناسي به ارزيابي نظامها و روشهاي تربيتي ميپردازد و به اين طريق عمل مربيان را توضيح داده و هدايت ميكند. به اعتقاد برخي ديگر از صاحب نظران، تربيت فعاليتي مداوم، جامع (توجه به همة آنچه براي به كمال رسيدن انسان لازم است، همة ابعاد وجودي و نيازهاي فردي، اجتماعي، اقتصادي و فرهنگي انسان) و براي همه (فرد فرد جامعه) و براي رشد و تعالي و تكامل انسان و غناي فرهنگي و تعالي جامعه. تربيت هم نيازي مستقل و هم وابسته، هم نهايي و هم واسطهاي، هم هدف است و هم وسيله، هم زيربناي اجتماع است و هم غايت است و هم مقصود.
آيا تعليم و تربيت يك علم است؟
همچنان كه گفته شد در ميان انديشمنداني كه در حوزة تعليم و تربيت فعالند، در علميّت تعليم و تربيت يا آموزش و پرورش، به عنوان يك علم مانند ديگر علوم، البته با ويژگيهاي مربوط به خود، اختلاف نظر وجود دارد.
هر علمي سعي دارد تا قلمرو خود را مشخص كند، موقعيتهاي و واقعيتهاي مربوطه را بيان كرده و قوانين حاكم بر آن را كشف كند.
امّا تا قرن 18 ميلادي به كارگيري روشهاي علمي معروف و متداول، در تعليم و تربيت مرسوم نبوده و حتي صاحبنظراني همچون ژان ژاك روسو نيز از به كارگيري آن در تعليم و تربيت احتياط ميكردند و منتظر تدوين رسالهها و متون علمي در اين زمينه بودند. متفكري چون كانت به تربيت تجربي (غير علمي) بيشتر دلبسته بود تا روش علمي آزمايشي. او معتقد بود تربيت هنري است كه فقط با جمع شدن تجارب چند نسل كامل خواهد شد. و بالاخره برخي نيز معتقدند كه تربيت فرآيندي تصادفي است كه روش علمي به هيچ وجه در آن راه نيافته است.
با اين همه، پيشرفت همة علوم مربوط به آدمي، به تدريج بحث دربارة پديدههاي انساني بسيار پيچيده را، بدون اين كه سبب تخريب آن شود، امكان پذير كرد، و با تجزيه و تحليلهاي نسبتاً دقيق علمي موقعيتهاي تربيت، كم و بيش به تحقق علم تربيت و به پيدايش آنچه امروزه به علوم تربيتي معروف است انجاميد.
در قرن نوزدهم فعاليتهايي در زمينه علمي كردن تعليم و تربيت صورت گرفت ولي چندان قانع كننده نبود. تا بالاخره در قرن بيستم براي اولين بار شخصي به نام لوسين سل لوريه «طرح كلي علم پداگوژيك» را زير عنوان معناي «واقعيات و قوانين تربيت»، منتشر نمود. مؤلف مذكور از علميت تعليم و تربيت به شدت دفاع
ميكرد و معتقد بود كه: هدف تعليم وتربيت جستجوي قوانين مربوط به پديدههايي است كه در تربيت به ظهور ميرسد، بر آن تأثير ميگذارد و از مقدمات معيني استنتاج شده است. او معتقد است: اين علم موجب نظم و روشني شده و به ما اجازه ميدهد تا اندازهاي پيش بيني كنيم كه در شرايط يكسان، نتايج فلان روش يا شيوة تربيتي چه خواهد بود. در لغت نامة معروف بويسون آمده است: تعليم و تربيت علم تربيت است، اعم از تربيت بدني، ذهني و اخلاقي. در اين علم از دادههاي علومي نظير فيزيولوژي، روان شناسي، تاريخ و... استفاده مي شود. دور كيم نيز تعليم و تربيت را يك نظرية علمي، جان ديويي، و نيز اشخاصي مثل
پل لاپي آن را به دلايل مختلف علم ميدانند و خطوط اصلي آن را پيريزي شده ميدانند و معتقدند كه: علوم تربيتي از مجموع نظم و مقررات و شيوههايي كه واقعيتها و موقعيتهاي مختلف تعليم و تربيت را در بافت تاريخي، اجتماعي، اقتصادي، فني و سياسي آن پيجويي ميكند، تشكيل ميشود. امّا در عين حال، حتي تا اواخر قرن بيستم نيز بسياري از متخصصان از آن با احتياط سخن ميگفتند. آنان تعليم و تربيت را همانند برخي پيشينيان، هنر و حرفه ميدانند نه علم. به نظر آنان تعليم و تربيت تنها هنر و يا فني كاربردي است كه ميكوشد حتي الامكان روشهاي علمي را در تحقيقات خود به كار برد.
از مجموع آنچه گفته شد ميتوان نتيجه گرفت كه، در هر صورت تعليم و تربيت يك علم است. البته اين علم نيز مانند علوم ديگر داراي ويژگيهاي منحصر به خود ميباشد.
بهتر است در اين بخش به همين مناسبت به برخي از ويژگيهاي اين علم اشاره كنيم. ويژگيهايي كه برخي را به اين غلط فاحش واداشته است كه در علم بودن تعليم و تربيت تشكيك نمايند.
1. موضوع تربيت، انسان است و انسان موجودي پيچيده است. نوع زندگي فردي و به تبع اجتماعي او نيز دائماً در حال تحول و دگرگوني ميباشد، بسياري از ابعاد وجودي او هنوز در هالهاي از ابهام باقي مانده است. به همين دليل علم تعليم و تربيت نيز از جهات مختلف داراي پيچيدگي فوق العادهاي است.
2. علم تعليم و تربيت يا علوم تربيتي، از جملة علوم بين رشتهاي (Interdisciplinary) است. اين علم از مجموعهاي از علوم انساني و غير انساني از قبيل: تاريخ، اقتصاد، آمار، رياضيات، فيزيولوژي، روان شناسي، جامعه شناسي، انسان شناسي، مردم شناسي، و حتي فلسفه و هنر و... بهره ميبرد.
3. علم تعليم و تربيت صرفاً يك علم نظري محض نيست بلكه علمي كاربردي است. يافتههاي اين علم در عمل براي تربيت انسان به كار گرفته ميشود و اساساً سودمندي علم تعليم و تربيت به كاربردي بودن آن است.
4. در تعليم و تربيت، همانند برخي علوم ديگر، علاوه بر يافتهها و نظريههاي علمي، يك سيستم و نظام تربيتي نيز پيريزي ميگردد تا آن يافتهها و نظريههاي علمي در عمل به كار گرفته شود. اين سيستم داراي سلسلهاي از اهداف، مباني، اصول، شيوهها، خط مشيها، ... و روشهاي ويژهاي ميباشد. آنچه دربارة جوان بودن علم تعليم و تربيت گفته شد، نه تنها دربارة نظام تربيتي صادق است، بلكه بايد گفت نظامهاي تربيتي موجود در عالم به مراتب از خود علم تعليم و تربيت جوانتر است.
علم تعليم و تربيت اسلامي
از آنچه دربارة تعليم و تربيت گفته شد به دست آمد كه تعليم و تربيت جديد، همانند ديگر علوم انساني، بيشتر در قرون اخير، به خصوص در قرن بيستم، دچار تحول و دگرگوني و رشد بوده است. امّا در اسلام و منابع اسلامي به تربيت به معناي عام آن از همان ابتداي ظهور اين دين مقدس الهي اهميت فوق العادهاي داده شده است.
انسان موضوع تربيت و يكي از اساسيترين موضوعات مطالعاتي اين علم محسوب ميشود. چرا كه تربيت را «فراهم آوردن زمينه براي پرورش دادن و به فعليت رساندن تمام استعدادهايي ميداند كه خداوند بالقوه در نهاد او به وديعت نهاده است.» اين انسان تنها به وسيلة كسي ميتواند به درستي شناسانده شود و سپس تربيت گردد كه خود خالق اوست. لذا بهترين منبع مطالعة انسان و علم انسان شناسي، منابع متصل به وحي الهي، يعني قرآن و روايات ميباشد. در منابع اسلامي به اين نكتة مهم تذكر داده شد كه زمام تربيت انسان بايد به دست كسي باشد كه از رمز و راز او و زواياي آشكار و پنهان و ابعاد مختلف وجودياش، حتي از خود آدمي آگاهتر است. كسي كه گل وجودش را سرشته، خمير ماية فطرتش را به دست خويش آفريده باشد در آن از روح خود دميده، عقل، عاطفه، وجدان و معنويت خواهي را در ذاتش نهاده و هميشه با او ميباشد كه: و لقد خلقنا الانسان و نعلم ما توسوس به نفسه و نحن اقرب اليه من حبل الوريد.
در منابع اسلامي آنچه هدف ارسال رسل و بعثت انبياء الهي ـ عليهم السّلام ـ شمرده شده است، تربيت انسان و انسان سازي و به فعليت رساندن تمام گنجينهها و استعدادهاي نهفته در درون وي بوده است. هدف از آفرينش انسان و تربيت او جز اين نميتواند باشد. اتفاقاً در قرآن خداوند نيز به عنوان مربي انسان معرفي شده است.
چنان كه اشاره شد در علم تعليم و تربيت از جملة مهمترين امور، نظريهپردازي و نيز پيريزي يك نظام تربيتي منسجم و كارآمد ميباشد و مهمترين عناصر در يك نظام تربيتي عبارتند از: اهداف، مباني، اصول، شيوهها، خط مشيها، و روش هاي تربيتي، كه بخش زيادي از آن در منابع اسلامي آمده است، بقيه امور از قبيل، راهبردها، وسايل و ابزار، تكنيكها و فنون، يا عبارت اخراي همان چهار امر است يا فرعي از فروعات همانهاست كه بايد از علوم ديگر كمك گرفته شوند. در تعليم و تربيت اسلامي از جهت منابع علمي تنوع بسياري مشاهده ميشود. قرآن كريم و روايات، منابع بسيار غني و عميقي در جهت استخراج و استنباط بسياري از مسائل مربوط به تعليم و تربيت به حساب ميآيند.
فلاسفه و مربيان مسلمان تعليم و تربيت با استفاده از منابع غني و پايان ناپذير وحي و ميراث گرانقدر انبياء الهي و ائمة اطهار عليهم السلام آثار گرانسنگي را از خود در تربيت به يادگار گذاشتهاند. منابع موجود در اين زمينه كه از قديم توسط فلاسفه و مربيان مسلمان تعليم و تربيت به نگارش درآمده، ميتواند شاهد اين مدعا باشد.
در اين زمينه به برخي از اين منابع به عنوان نمونه اشاره ميگردد:
1. منابع قديم، نظير: اخلاق ناصري (خواجه نصيرالدين طوسي)، كيمياي سعادت (امام محمد غزالي)، تهذيب الاخلاق و تطهيرالاعراق (ابوعلي مسكويه)، محجه البيضاء (فيض كاشاني)، معراج السعاده (ملا احمد نراقي)، جامع السعادات (ملا محمد مهدي نراقي) و...
2. منابع جديد نظير: تعليم و تربيت در اسلام (شهيد مرتضي مطهري)، آيين تربيت و اسلام و تعليم و تربيت (ابراهيم اميني)، شرح چهل حديث (امام خميني ره) و...
لازم به ذكر است كه بسياري از دانشمندان مسلمان در لابلاي مباحث ديگر نظير اخلاق، بخشهايي از فلسفه، مباحث تفسيري، سيرة انبياء و اهل بيت ـ عليهم السلام ـ و...، به مسائل تربيتي نيز پرداختهاند.