بخشی از مقاله
بسم الله الرحمن الرحيم
(لقد خلقنا الانسان في احسن تقويم ثم رددناه اسفل سافلين الاالذين آمنو و عملوا الصالحات فلهم اجرهم غيرممنون) سورة تين آيات 6-4
انسان را در قامت نيكوتر خلق كرديم. سپس اورا به پايينترين پله باز گردانديم. جز آنان كه ايمان آوردند و عمل صالح انجام دادند كه پاداشي پايان ناپذير دارند.
از ميان هزاران خوبي و محاسن ايمان، پنج خوبي را در پنج نكتة بيان ميكنيم.
نكتة اول
انسان به سبب نور ايمان به اعلي عليين بالا ميرود و به وسيله آن ارزشي كسب ميكند كه شايسته بهشت باشد. در حالي كه به سبب تيرگي كفر به اسفل سافلين سقوط ميكند و در وضع شايسته آتش جهنم قرار ميگيرد. چون ايمان انسان را به صانع جليلش مربوط ميسازد. و او را با پيوند محكم(بهخدا) مربوط ميسازد و او را به صانعش نسبت ميدهد. پس ايمان انتساب است. از اين رو انسان به وسيله ايمان ارزشي والا از لحاظ تجلي صنعت الهي در او و
پيدايش دلايل تقوش اسماء رباني بر صفحه وجودش كسب ميكند. ولي كفر همان نسبت و انتساب را قطع ميكند. و تيرگي آن صنعت رباني را فرا ميگيرد؛ و آثار آن را پاك ميكند و ارزش انسان را ميكاهد به طوري كه او را فقط در ماده اش منحصر ميسازد. و ارزش ماده اعتباري ندارد. و حكم نبودن را دارد. چون فنا پذير و زايل شدني است و حياتش حياتي حيواني موقت است.
و اينك اين را با آوردن مثالي توضيح ميدهيم:
ارزش ماده با ارزش صنعت وميزان مرغوبيت صنعت انسان متفاوت است. گاهي هر دو ارزش را برابر ميبينيم. و گاهي ارزش ماده از ارزش خود صنعت بيشتر است و گاهي پيش ميآيد كه ماده آهن داراي ارزشي غني و جمالي بسيار عالي ميشود. و پيش ميآيد صنعتي نادر و بسيار نفيس با وجود اينكه از ماده بسيار ساده ساخته شده است. ميليونها تومان ارزش پيدا ميكند. اگر امثال چنين تحفهاي ناياب در بازار زرگران و پيشه وران عتيقه شناس عرضه شود و سازنده با مهارت و مشهور آن را بشناسند قيمتش به ميليونها تومان ميرسد. اما اگر همان تحفه در بازار آهنگران ـ مثلاً ـ عرضه شود، هيچكس به خريدن آن اقدام نخواهد كرد. و چه بسا براي خريدنش چيزي پرداخت نميشود.
در انسان نيز چنين است انسان صنعت خارقالعاده خالق سازنده و يكي از والاترين معجزات قدرتش ميباشد. چون خدا او را به عنوان مظهر تجليات جميع اسماء نيكش خلق كرده است. و او را مدار تمام نقوش بديع خود قرار داده و الگوي كوچك و نمونه تمام كائنات قرار داده.
پس هروقت نور ايمان در وجود همين انسان مستقر گردد، همان نور تمام نقشهاي حكيمانه را كه بر انسان قرار دارد، بيان و روشن ميكند، بلكه آن را بر ديگران ميخواند. پس مؤمن آن را انديشمندانه ميخواند، و آن را در نفس جود كاملاً احساس ميكند. و ديگران را وادار ميكند آن را مطالعه كرده و در آن بينديشند. يعني انگار ميگويد: «اينك منم ساخته و مخلوق همان صانع, ببينيد جگونه كرم و رحمتش در من متجلي ميشود». وبه وسيله معاني مشابه آن صنعت رباني در انسان متجلي ميشود.
پس ايمان ـ كه عبارت است از انتساب به صانع سبحان ـ به نشان دادن جميع آثار صنعت نهان در انسان ميپردازد. و بدين وسيله ارزش انسان در طول بروز همان حقيقت رباني و درخشش همان آينه صمداني معين و مشخص ميشود. آنگاه همين انسان ـ كه اهميتي ندارد ـ به والاترين مقام تمام مخلوقات تحول پيدا ميكند. به طوري كه شايستگي خطاب الهي را پيدا كرده و به شرفي نايل ميآيد كه او را شايسته مهماني رباني در بهشت ميكند.
اما وقتي كفر ـ كه عبارت است از قطع انتساب به خدا ـ در وجود انسان نفوذ كند در چنان حالتي تمام معاني نقوش اسماء نيك و حكيم الهي به تيرگي سقوط كرده و به كلي محو ميشود و مطالعه و خواندن غير ممكن ميگردد. چون فهم جهات معنوي مكنون در آن كه متوجه صانع جليل است. به سبب فراموش گشتن صانع سبحان ممكن نميشود بلكه به دنباله رو تبديل و اكثر آثار صنعت و يا حكمت و اغلب نقوش معنوي عالي از بين ميرود و اما باقي مانده آن كه به چشم
ميآيد اسباب ناچيز بي ارزش به طبيعت و تصادف نسبت داده ميشود. و بالآخره سقوط كرده و زايل ميگردد. چون هر يك از جواهر درخشان به پاره شيشهاي سياه و تاريك تبديل ميگردد. و در آن حالت اهميتش در تنها ماده حيواني منحصر ميگردد. و همانطور كه گفتيم سرانجام و ثمر ماده عبارت است از بسر بردن حياتي كوتاه جزئي، كه صاحب آن آن را سپري ميكند، در حالي كه ناتوانترين و نيازمندترين و شقاوتمندترين مخلوقات است از اين رو در نهايت گنديده و زايل ميشود... و اينچنين كفر ماهيت انسانيت را خراب كرده و از جوهري ارزشمند آنرا به سياه زغالي بي ارزش تبديل ميكند.
نكتة دوم:
همانطور كه ايمان نور است و انسان را روشن و نوراني ميكند و تمام مكاتيب صمداني نوشته شده بر آن را نمايان و ظاهر و آن را بازخواني ميكند، همانطور هم كائنات را روشن ميكند، و قرنهاي گذشته و آينده را از تاريكي شديد و فراگير نجات ميدهد.
و با استناد به اسرار اين آيه شريف اين راز را با مثالي توضيح خواهيم داد:
)الله ولي الذين امنو يخرجهم من الظلمات الي النور) بقره 257 ـ خدا ياور مؤمنان است آنها را از تاريكيكفر به نور ايمان بيرون ميآورد.
در يك جريان خيالي دو كوه بلند را در مقابل هم مي بينيم كه بر قلة آنها پلي عظيم و هولناك و در پايين آن درهاي بسيار عميق قرار دارد و خودمان را كه در روي آن پل ايستاده ايم در آن هنگام تاريكي شديد از هر طرف دنيا را در بر مي گيردد، و چيزي ديده نميشود. طرف راست خود را نگاه مي كنيم، در تاريكي بي
نهايت قبرستاني بزرگ را مي بينيم يعني به خيالمان چنان مي آيد. بعد طرف چپ را نگاه مي كنيم، انگار امواجي از تاريكي شديد را مي بينيم كه با مشكلات و مصايب وحشتناك دست و پنجه نرم مي كنند و با فجايع بزرگ در ستيزهستنند و گو اينكه خود را براي حمله آماده مي كنند. به پايين پل نظر مي اندازيم گودال و دره بسيار عميق و بي انتها به چشممان مي آيد در اين موقع و در مقابل اين تيرگي شديد و مشكلات بزرگ جز چراغي بسيار كم نور دستي چيزي در اختيار نداريم. از آن استفاده مي كنيم درآن هنگام وضعي ترسآور برايمان ميشود شد چون گله شير درنده و وحوش و اشباح را پيرامون خود و حتي تا اطراف پل مي
بينيم آرزو ميكنيم كه اين چراغ را هم نداشتيم كه اين مخلوقات خوفناكي را برايم نمايان بكند نور چراغ را هر جا ميگرفتيم مان خطرات خوفناك را ميديديم، در دل حسرتمند بوديم و آه سرد ميكشيديم و ميگفتيم واقعاً چراغ برايم مصيبت است از كوره در رفتم و چراغ را به زمين زديم و خورد شد و انگار با خورد كردن
چراغ به نور چراغي برقي دست يافتيم ديدم تمام كائنات را روشن كرده و قلب همان تاريكي را شكافته و كاملاً نابود شده و زايل گشته پر نور است. و هر جا و هر جهت پر از نور شده است و حقيقت همه چيز روشن و واضح نمايان شد. ديديم همان پل معلق و ترسآور خياباني است از دشتي هموار ميگذرد و برايمان
روشن شد همان گورستان پرهراس كه در طرف راست ديده بوديم ، جز مجالس ذكر و تهليل و زمزمه ذكري لطيف و خدمتي گرانقدر و عبادتي والا چيزي نيست كه زير فرمان مرداني نوراني در باغهاي سبز و خرم و زيبا بر پا شدهاند و نور شادي و سرور و سعادت را در قلب فروزان ميكند و آن دره هاي عميق و مصايب هولناك و حوادث مبهم كه در طرف چپ خود مي ديدم جز كوههاي پوشيده از درختان سبز و خرم كه موجب سرور بيننده ميشوند چيزي نيستند كه در پشت آن مهمانخانه عظيم و آسايشگاهها و تفريح گاههاي جالب قرار دارند. آري به خيالمان چنين آمد و مخلوقات مخوف و وحوش درنده كه ديديم جز حيوانات رام شده و مأنوس مانند شتر و گاو و بز و گوسفند چيزي نيستند و در اين موقع آيه شريف را مي خوانيم
( الله ولي الذين آمنوا يخرجهم من الظلمات الي النور )
همان دو كوه عبارت اند از آغاز و انتهاي حيات، يعني عبارتند از عالم زمين و عالم برزخ و پل عبارت است از طريق حيات و طرف راست زمان گذشته و طرف چپ عبارت است از زمان آينده و چراغ دستي عبارت است از خودپرستي و مباهات و به خود بستگي و به معلومات خود مغرور بودن انسان كه به وحي آسماني گوش فرا نميدهد و شيرها و درندگان وحشي عبارتند از حوادث شگفت انگيز و موجودات عالم پس انساني كه به خود پرستي و غرور خود متكي است و در دام تيرگيهاي غفلت گرفتار ميشود و به غل و زنجير گمراهي مبتلي ميشود همان انسان مانند حالت اول خيالي من است، كه با نور همان چراغ ناقص كه عبارت
است از شناخت ناقص و منحرف بسوي گمراهي، گذشته را مانند گورستاني بزرگ ميبيند كه در تاريكي عدم ناپديد شده است و زمان آينده را به صورتي وحشتناك نشان ميدهد كه مصايب و خطرات و مشكلات در آن بازي ميكنند و جريان حوادث را به تصادف كور نسبت و حواله ميدهد همانطور ـ تمام حوادث و موجودات را كه عموماً از جانب پروردگار مهربان و حكيم مأمورند ـ طوري نشان ميدهد كه انگار وحوش درنده و آدم خوران حملهور ميباشند بنابراين حكم آيه شريف لازم ميآيد:
(و الذين كفروا اولياء هم الطاغوت يخرجهم من النور الي الظلمات ) بقره 257 طاغوت ياور و معين كافران ميباشد كه آنها را از نور ايمان به تاريكي كفر بيرون ميبرد.
اما وقتي امداد هدايت الهي به داد انسان برسد وايمان به قلبش راه بيابد ومستقر گردد و فرعونيت وخودخواهي شكسته شود و به كتاب خدا گوش فرا دهد, بيشتر به حالت دوم در آن واقعه خيالي شباهت پيدا ميكند. آنگاه كائنات با روشنايي روز رنگ آميزي شده و از نور الهي لبريز ميشود و تمام عالم به زبان آمده ميگويند (الله نور السماوات والارض ) نور 30 ـ خدا فروغ آسمان وزمين را در دست دارد.
پس همانطور كه گمان ميرفت زمان گذشته: در آن حالت, قبرستاني بزرگ نيست بلكه همانطور كه بصيرت قلب آن را مي بيند هر عصر و زمان, زير فرمان پيامبري مرسل يا جمعي از اولياء صالح با ذخيره انبوه از وظايف بندگي قراردارد. همان وظيفه والا را اداره و آن را تعميم داده و اركان آن را در بين رعايا به
درستترين وكاملترين درجه استوار ومحكم ميكند. و بعد از اين جماعت انبوه از دارندگان ارواح با صفا, از جذبه اداي وظايف وتكاليف حياتي فطري به پرواز درآمده و به مقامات عالي و بالا ميروند. و «الله اكبر گويان» پردة آينده را پاره ميكنند و وقتي به طرف چپ نگاه ميكند ـ با دوربين نور ايمان از دور ميبيند كه در وراي انقلابات برزخي و اخروي كه به ضخامت كوهها ميباشد. قصرهاي سعادت بهشت مقرر است و در آن بساط پذيرايي هاي رحمان به صورتي گسترده شده است
كه اول و آخرش پيدا نيست. پس محقق ميشود كه هر يك از حوادث عالم ـ مانند طوفانها و زلزله ها و طاعون و امثال آنها ـ مأمور و مكلف و مسخر ميباشد، پس ديده ميشود طوفانهاي بهار و باران و ساير حوادث مانند آنها كهاندوهبار و ناهنجار به نظر ميآيد، در حقيقت و معني عبارتند از مدار حكمتهاي لطيف حتي مرگ را سرآغاز حيات ابدي ميبيند. و قبر دروازه سعادت پايدار ميباشند. و با تطبيق حقيقت ساير جهات را بدين منوال براين مثال قياس كنيم
نكتة سوم:
ايمان همانطور كه نور است نيرو نيز هست، بنابراين انساني كه به ايمان حقيقي نائل ميآيد، ميتواند با تكيه بر نيروي ايمان خود كائنات را به مبارزه بطلبد و از تنگناي حوادث خود را برهاند. و با كمال آسايش و امنيت در كوران حوادث سخت بر كشتي حيات سوار و تفرج كنان به دريا بزند و بگويد: توكل به خدا و بارهاي سنگين خود را به دست امانت قدرت خداي توانمند مطلق بسپارد و در كمال سهولت و آساني راه دنيا را پيموده تا به برزخ رسيده و استراحت ميكند و از آنجا ميتواند بلند شده پر بزند وراه ورود به سعادت ابدي را پرواز كنان طي نمايد.
اما اگر انسان توكل را رها كند نه تنها توانايي پرواز به بهشت را ندارد بلكه همان اثقال او را به اسفل سافلين نيز خواهد كشيد.
پس ايمان مقتضي توحيد است, و توحيد به تسليم ميانجامد و تسليم موجب تحقق توكل ميگردد, و توكل راه به سعادت دارين را آسان خواهد كرد. و نبايد گمان كني كه توكل به معني رد كلي اسباب است بلكه توكل عبارت است از علم به اينكه اسباب عبارت است از نهان داشتن قدرت الهي كه بايد خود آن و مدارهايش رعايت شوند. ولي تشبث و برگرفتن آنها نوعي دعاي عملي به شمار ميآيد. پس درخواست مسببات و انتظار تحقق نتايج جز از جانب خداي سبحان فراهم نميشود, و منت وسپاس و ستايش فقط به او برميگردد و بس.
حال وصف آنكه به خدا توكل دارد و آنكه توكل ندارد, مانند حال و وضع دو نفر است كه باري سنگين را روي سر و دوش خود حمل ميكردند. ساكت وآرام ميرفتند و سوار كشتي بزرگ شدند. يكي از آنها همين كه سوار كشتي شد بار را از دوش خود پايين آورد و آن را در كشتي نهاد و خود بر آن نشست واز آن مراقبت مي كرد. اما آن ديگري از ابلهي و غرور خود چنان نكرد و به او گفتند:
«بارت را از دوش پايين بياور وراحت باش» او گفت:
«نه چنين كاري نميكنم, ميترسم از بين برود, و خودم قدرت دارم و حمل آن برايم مشكل نيست و خود از بارم محافظت ميكنم و آن را روي سرم قرار ميدهم» باز به او گفتند:
«برادر اين كشتي سلطاني امين كه ما را جا ميدهد وحمل ميكند، از همه ما نيرومندتر است و ميتواند ما وكالاهاي ما را حمل و از خود ما بهتر از آن محافظت كند. چه بسا چرت بزني و بيهوش بشوي و خودت و كالايت به دريا سقوط كني» علاوه بر اين كم كم نيرويت را از دست ميدهي, آنگاه دوش ضعيف و سر بي مخت توان حمل اين بار را ندارد كه زحمتش بيشتر ميشود. و اگر ناخداي كشتي تو را در اين وضع ببيند, خيال مي كند ديوانه شده اي وكم داري, آنگاه بيرونت
ميكند, يا دستور ميدهد بازداشتت كنند و زنداني شوي. و ميگويند: اين شخص خائن است و بلايي به سر كشتي مي آورد و ما را مسخره ميكند. آنگاه مورد خنده و تمسخر مردم قرار ميگيري. چون با ابراز تكبر و غرور ـ كه عاقلان آن را ضعيف ميبينند ـ و با ريا و ذلت مصنوعي، خود را در معرض خنده و مسخره ديگران قراردادهاي. مگر نميبيني همه به تو ميخندند و تو را حقير و كوچك ميشمارند و بعد از شنيدن اين سخنان همان بيچاره به هوش آمد بار را در كشتي نهاد و بر آن نشست و گفت:
خدا را شكر خدا از تقصيرت بگذرد مرا از سختي و خواري و زندان و مسخره ديگران نجات دادي...
پس اي انسان دور از توكل عقلت را جمع كن و بهوش باش و مانند اين مرد سر عقل بيا و به خدا توكل كن تا از نيازمندي و امداد خواستن از كائنات برهي، و از دلهره و اضطراب در مقابل حوادث رستگار شوي. و تا خود را از ريا و استهزاء و شقاوت ابدي و از زنجير تنگناهاي دنيا نجات بدهي.
نكتة چهارم:
هر آينه ايمان انسان را به صورت انسان حقيقي درميآورد، بلكه او را به صورت سلطان درميآورد، از اين رو وظيفه اساسي او عبارت است از: « ايمان به خدا و رو آوردن به سوي او)» در حاليكه كفر انسان را به صورت حيوان درنده و بي نهايت نا توان در مي آورد.
در اينجا از ميان هزاران دليل، دليلي روشن و برهاني قاطع بر اين مسئله خواهيم آورد كه عبارت است از: تفاوت و فرق بين آمدن حيوان و انسان به اين دار دنيا.
آري محققاً تفاوت بين آمدن حيوان و انسان به اين دنيا كه بر تكامل و ارتقاء مقام انسانيت حقيقي دلالت دارد، همانا تنها ايمان است. چون حيوان وقتي به دنيا ميآيد انگار در عالمي ديگر تكامل يافته است و بر مبناي استعدادش كامل شده و به دنيا فرستاده ميشود. لذا در مدت دو ساعت يا دو روز، يا دو ماه تمام
شرايط حيات و ارتباطش با كائنات ديگر و قوانين حيات خود را ميآموزد. و برايش ملكه فراهم ميآيد. پس گنجشك يا زنبور ـ مثلاً ـ از طريق الهام رباني و هدايت خداي سبحان، نيروي حياتي و روش عملي را ميآموزد. و در بيست روز چيزي را بهدست ميآورد كه انسان آن را در بيست سال ميآموزد. پس وظيفه اصلي حيوان عبارت نيست از ترقي و تكامل از طريق آموزش و كسب علم و آشنايي و عبارت نيست از درخواست ياري و دعايانشان دادن عجز بلكه وظيفه اصلي آن عبارت است از عمل كردن بر مبناي استعدادش يعني عبوديت عملي.
اما انسان كاملاً بعكس آن است. انسان وقتي پا به دنيا مي نهد، نيازمند ياد گرفتن و درك همه چيز است. چون كاملاً و بطور مطلق به تمام قوانين حيات ناآگاه است، و حتي در مدت بيست سال به شرايط حيات خود احاطه ندارد، بلكه حتي در تمام مدت عمرش به يادگيري و فهميدن نيازمند است، علاوه بر اين وقتي به ميدان حيات اعزام ميشود بي نهايت ضعيف و ناتوان است حتي تا دو سال نميتواند روي پاهايش بايستد، و تقريباً نفع و ضرر را تشخيص نميدهد مگر بعد از پانزده سال و نميتواند منافع و مصالح حيات خود را تأمين كند و ضرر را از خود دفع كند، مگر با ياري ديگران و درآميختن و شركت كردن در حيات اجتماعي انساني.
از اين امر روشن ميشود كه وظيفه فطري انسان همانا تكامل است از طريق (تعلم) يعني پيشرفت از طريق كسب علم و معرفت و بندگي (با دعا) يعني در نفس خود دريابد و تحقيق كند كه: «به رحمت و شفقت چه كسي با اين رعايت و حكمت اداره ميشوم! و به كرم و بخشش چه كسي به اين ترتيب لبريز از شفقت و مهرباني تربيت ميشوم؟ و به الطاف و بخشش چه كسي به اين شيوه لطيف روزي تغذيه ميشوم؟» پس درمييابد كه وظيفه اش عبارت است از دعا و تفريح و توسل و رجاء به زبان بي نوايي و ناتواني در پيشگاه قاضي الحاجات تا خواسته و احتياجاتش را بر آورده كند كه دستش به يكهزارم آنها نميرسد. و اين امر ديني وظيفه اساسي او عبارت است از پرواز با دو بال « ناتواني و بي نوايي» به مقام والاي عبوديت.
پس به خاطر اينكه بوسيله معرفت و دعا راه تكامل را پيش گيرد انسان به اين دنيا آمده است. چون همه چيز در دنيا به علم توجيه ميشود و به معرفت بر مبناي ماهيت و استعداد مربوط است. بنابراين اساس تمام علوم حقيقي و معدن و نور و روح آن همانا عبارت است از شناختنخداي متعال، همانطور بنيان اين اساس عبارت است از «ايمان به خداي عزوجل »
و چون انسان به سبب حمل بار ناتواني مطلق، در معرض انواع بيشمار مصايب و بلايا و هجوم دشمنان قرار ميگيرد و خواستههاي زياد و نيازمنديهاي متعدد دارد، در حاليكه در فقري شديد و بي نهايت قرار دارد، از اينرو وظيفه فطري و اساسيش، همانا «دعاي» بعد از ايمان است كه بنياد و مغز و مخ عبادت بهشمارميآيد. پس همانطور كه طفل درمانده از برآوردن مقصود يا اجراي خواستش و دستيابي به چيزي كه دستش به آن نميرسد به گريه و زاري پناه ميبرد، يا بر آوردن اميدش را ميخواهد يعني به زبان ناتواني قوي و عملي بانگ برمي دارد تا به مقصودش ميرسد، انسان كه لطيفترين انواع جانداران است و در عين حال ناتوانترين و بينواترين آنها نيز ميباشد، و صورت طفلي لطيف را دارد. بايد به دامان خداي رحمن و رحيم پناه ببرد. و در محضرش يا به زاري ضعف و ناتواني خود را بيان ميكند و يا با ابراز بي نوائي و نيازمندي در خواست ميكند، تا حاجتش بر آورده و خواستش اجرا ميشود. و در اين موقع از آن امدادها و بر آوردن
خواسته و تسخيرات سپاسگزاري به عمل ميآورد. وگرنه اگر مانند طفلي احمق به غرور بگويد: «من ميتوانم تمام اين اشياء را مسخر كنم و با بهكارگيري انديشه و تدبير خود بر آن مسلط شوم» در حاليكه همان اشياء هزاران بار بالاتر از توان و طاقت او قرار دارند. چنين عملي جز ناسپاسي و كفران نعمتهاي خدا معني ديگري ندارد، و مصيبتي بس بزرگ منافي و متناقص با فطرت انساني به شمار ميآيد. و سبب ميشود خود را مستحق عذاب دردناك قرار دهد.
نكتة پنجم:
همانطور كه ايمان مقتضي «دعاء» ميباشد و آن را وسيله و رابطه بين فرد مؤمن و پروردگار قرار ميدهد، و همانطور كه فطرت انساني به شدت و اشتياق خواهان آن است. خداي سبحان نيز انسان را به همين امر ميخواند كه ميگويد: (قل ما يعبؤ بكم ربي لو لا دعاء كم) فرقان 77ـ بگو اگر دعايتان نباشد خدا به شما اهميت نميدهد. و باز مي گويد (ادعوني استحجب لكم) غاف6 ـ مرا بخوانيد آن را اجابت ميكنم. و شايد بگويي «ما بسي خدا را ميخوانيم و دعا ميكنيم، اما عليرغم اينكه آيه عام است و به صراحت هر دعا را شامل ميشود, دعاي ما مستجاب نميشود)
در جواب گفته ميشود:
استجابت دعا چيزي است وقبول آن چيز ديگر. هر دعايي مستجاب است اما قبول آن و اجراي خود مطلوب به حكمت خداي سبحان منوط است.
براي مثال بچه بيمار فرياد برميآورد و ميگويد:
(دكتر مرا ببين ودردم را دوا كن)
طبيب ميگويد: « اي به چشم كوچولو » آنگاه طفل ميگويد:
«اين دارو را به من بده» در چنين حالتي يا دكتر همان دارو را به او ميدهد يا دارويي بهتر ومفيدتر را به او ميدهد يا اينكه مصلحت ميبيند كه اصلاً او را معالجه نكند.
و فرمان وامر خداي متعال ـ مثل اعلي از آن اوست ـ نيز چنين است. چون در هر آن و زمان حكيم و مراقب و حسيب مطلق است دعاي بنده را استجابت ميكند و وحشت تيره و غربت مخوفش را زايل و آن را به اميدواري و انس و آرامش تبديل ميكند. و خداي سبحان يا مستقيماً هنگام دعا مطلوب بنده را قبول و مستجاب ميكند. يا حتي بهتر از آن را به او مي بخشد يا بر حسب اقتضاي حكمت رباني نه بر حسب خواست و هواي فاسد بنده, آن را رد ميكند.
بنابراين دعا نوعي عبادت است و ثمر عبادت و فوايدش اخروي است. اما مقاصد دنيوي عبارت است از (اوقات) آن نوع دعا وعبادت, نه هدف ومقاصدش.
مثلاً نماز استسقاء (طلب آب) نوعي عبادت است و قطع باران عبارت است از وقت آن عبادت پس آن عبادت و همان دعا به خاطر نزول باران نيست، چون اگر آن عبادت تنها به خاطر اين قصد انجام شود، واقعاً شايسته قبول شدن نيست چون خالص بخاطر خدا نبوده است.
و نيز زمان غروب آفتاب عبارت است از اعلان وقت نماز مغرب، و وقت كسوف خورشيد و خسوف ماه وقت نماز كسوف و خسوف است. يعني خدا به مناسبت كسوف دليل روز يا خسوف دليل شب كه به عظمت اشاره دارند بندگان را به نوعي عبادت فرا ميخواند وگرنه اين عبادت به خاطر نمايان شدن آفتاب و ماه كه نزد ستاره شناسان معلوم است، نيست.
همانطور كه امر در اين مورد چنان است. همانطورهم وقت بندآمدن و قطع باران عبارت است از زمان اداي نماز استسقاء وهجوم بلايا و تسلط شرور و اشياء زيانآور عبارت است از زمان دعاهاي مخصوص كه در آن موقع ناتواني وبينوائي خود را درك ميكند و با دعا و تضرع و زاري به پيشگاه خداي تواناي مطلق پناه ميآورد. و اگر خداي سبحان همان بلايا و مصايب و شرور را با دعاي مصرانه برطرف نكرد نبايد گفت دعا مستجاب نشده است. بلكه گفته ميشود هنوز زمان دعا سپري نشده است. وهر وقت خدا به فضل و كرمش آن بلايا را بر طرف كرد، در آن موقع وقت دعاء منقضي شده است، بدين ترتيب معلوم ميشود كه دعا يكي از اسرار بندگي است بايد خالصانه به خاطر خدا باشد. به اين معني انسان به وسيله دعا، يا ابراز ناتواني خود و عدم دخالت در اعمال پروردگاري و اعتراض از آن، به پيشگاه پروردگار خود پناه بياورد و با اعتماد به حكمتش و بدون اين كه برحمتش اتهامي وارد كند و از آن نا اميد شود، تدبير تمام امور را به تنها او محول نمايد.
آري به آيات بينهايت ثابت شده است كه موجودات در حالت تسبيح گويي خدا قرار دارند. هر يك تسبيح مخصوص خود را در عبادتي مخصوص و در سجودي مخصوص به خود را دارد. و از اوضاع اين عبادت بيحد و حصر راههاي دعاي مؤدي به حمايت پروردگار عظيم، به وجود ميآيد.
يا از طريق زبان استعداد و قابليت انجام ميشود مانند دعاي تمام نباتات و حيوانات كه هر يك از آنها از منبع فيض مطلق صورتي معين ميطلبد كه متضمن معاني اسماء حسني باشد. يا از طريق زبان نيازمندي فطري صورت پذير است. مانند دعاهاي تمام زندهها براي دستيابي به احتياجات ضروريشان كه از دايره قدرتشان خارج است، كه هر زندهاي، به زبان نيازمندي فطري خود، از خداي با سخاوت مطلق در خواست عناصر استمرار وجود خود را ميكند كه بمنزله روزياش ميباشد.
و يا از طريق زبان ناچاري و اضطرار صورت پذير است، مانند دعاي مضطري كه با كمال تضرع و زاري به خدايش رو ميآورد، بلكه جز به پروردگار مهربانش به احدي متوجه نميشود كه همه نيازش را برآورده كرده و پناهندگيش را قبول ميكند.
اين سه نوع دعا، اگر سبب عدم قبول بر آن عارض نشود، قبول ميشوند.
نوع چهارم دعا عبارت است از دعاي معروف و معمولي ما آن هم دو نوع است. دعاي عملي و حالي و دعاي قلبي و قولي:
مثلاً برگرفتن اسباب عبارت است از دعاي عملي با علم به اينكه منظور از اجتماع اسباب ايجاد مسبب نيست بلكه عبارت است از اتخاذ وضعي مناسب و موجب رضاي خداي سبحان براي طلب مسبب از او به زبان حال، تا جايي كه كشت زمين بهمنزله كوبيدن در گنجينه رحمت الهي است. اكثر اوقات قبول ميشود و رد نميشود.
اما قسم دوم: عبارت است از دعا به زبان و قلب يعني طلب حصول مطالب غير قابل تحقيق و نيازمنديهايي كه دست به آنها نميرسد. پس مهمترين جهت اين دعا و لطيفترين مقاصد آن و لذيذترين ميوه آن عبارت است از اينكه دعاگو ميداند خدايي هست كه خطورات قلب او را ميشنود و دستش به همه چيز ميرسد. و قدرت انجام دادن خواسته ها و آمال او را دارد و به ناتواني او رحم و به فقرش كمك ميكند.
پس اي انسان ناتوان و بي نوا! زينهار از كليد گنجينه رحمت وسيع و منبع نيروي استوار، يعني دعا دست برمدار. پس براي اين كه به اعلي عليين انسانيت ترقي كني به آن دست آويز باش. و دعاي كائنات را جزئي از دعاي خود قرار بده و با گفتن: (اياك نستعين) از خودت بندهاي كلي و وكيلي عام بساز و بهترين قامت اين عالم بشو.
مبحث دوم
(و عبارت است از پنج نكتة كه پيرامون سعادت و شقاوت انسان مي باشد.)
انسان نظر به اينكه مخلوقي است با نيكوترين قامت و شكل و كاملترين و جامعترين استعدادي كه دارد ميتواند وارد ميدان امتحان بشود همين امتحاني كه در ضمن مقامات و مراتب درجات و پرتگاههاي رديف شده از زندان «اسفل سافلين» تا باغهاي « اعلي عليين» از او به عمل آمده است. آنگاه يا بالا مي رود و يا سقوط مي كند و يا ترقي ميكند، يا در ضمن درجاتي از زمين به عرش اعلي ميرود. و از اتم به كهكشان ميرود چون در مقابلش ميدان باز است تا راه بينهايت خير و شر را براي صعود يا سقوط پيش گيرد. و بهدين ترتيب اين انسان به صورت معجزه قدرت و ثمر خلقت و اعجوبه و شگفتي صنعت فرستاده شده است.
و در اينجا اسرار اين ترقي و عروج جالب و يا اين پستي و سقوط رعب انگيز را در پنج نكتة بيان خواهيم كرد.
نكتة اول
انسان به اكثر انواع موجودات نيازمند است و با آن رابطه صميمانه دارد. نيازمنديهايش درهر طرف عالم پخش و منتشر گشته است. وخواسته ها و آمالش تا بينهايت امتداد يافته است. پس همانطور يك گل بابونه را ميخواهد، بهاري خرم وبا صفا و باز و وسيع را نيز ميخواهد و همانطور كه چمنزاري نشاط انگيز را آرزو ميكند خواهان بهشت ابدي نيز هست وهمانطور كه شوق ديدار محبوبي را دارد، اشتياق رؤيت خداي جميل و ذي الجلال را در بهشت نيز دارد. وهمان
اندازه به گشودن دري نيازمند است تا دوست صميمي محبوس خود را در آن ببيند. به همان اندازه به زيارت عالم برزخ نيازمند است كه نود و نه درصد از دوستان و همگنانش در آنجا محبوسند. همانطور نيازمند پناه بردن به درگاه خداي توانمند مطلق مي باشد كه دروازه عالم وسيعتر را ميبندد و دروازه آخرت مملو و محشور به شگفتيها را ميگشايد، خدائي كه دنيا را برخواهد داشت تا براي نجات دادن همين انسان بي نوا از درد فراق ابدي، آخرت را در جاي آن قرار دهد.
از اين رو همين انسان با همين وضعي كه دارد، معبودي ندارد جز آنكه كليد و سرنخ تمام امور را در دست دارد. و جز آنكه خزانه همه چيز را در اختيار دارد، و
مراقب و ناظر همه چيز است و در هر جا حاضر و از هر مكان منزه است. و از ناتواني بري است و از قصور مقدس و دور است. و از هر نقصي منزه است. و همو قادر و ذو الجلال و با مهر و ذوالجمال، و حكيم و با كمال است. چون هيچكس نميتواند نيازمنديهاي غير محدود انسان را به اميال و خواسته هايش برآورد كند، مگر اينكه داراي قدرتي بينهايت است و علمي محيط و فراگير بينهايت و نامحدود دارد، چون جز او هيچكس استحقاق پرستش را ندارد.
پس اي انسان وقتي تنها به خدا ايمان آوردي و به صورت بنده تنها او درآمدي، به مقامي بالاتر از جميع مخلوقات نايل آمدهاي. اما اگر از بندگي استنكاف بنمايي و آن را ناديده بنگري در مقابل مخلوقات ناتوان بنده ذليل خواهي شد و اگر به نيروي خود و خودپرستي خود مباهات كني و دست از دعا و توكل برداري و تكبر كني و از طريق حق و درستي منحرف شوي از لحاظ خير و ايجاد ناتوانتر و ضعيفتر از مورچه و زنبور خواهي بود. بلكه حتي از مگس و عنكبوت ضعيفتر خواهي بود و از لحاظ شر و تخريب از كوه سنگينتر و از طاعون زيان آورتر خواهي بود.