بخشی از مقاله
استدلالهاى قرآن بر امكان معاد
گرچه از آن نظر كه ايمان و اعتقاد ما به قيامت از ايمان به قرآنو گفتار پيامبران سرچشمه مىگيرد لزومى ندارد كه درباره قيامت به ذكر برهان و استدلال بپردازيم و يا شواهد و قرائنعلمى بياوريم، ولى نظر به اينكه خود قرآن كريم - لااقل براى نزديك كردن مطلب به اذهان - به ذكر يك سلسلهاستدلالها پرداخته است و خواسته است افكار ما از راه استدلال و به طور مستقيم هم باجريان قيامت آشنا شود، ما به طور اختصار آن استدلالها را ذكر مىكنيم.
استدلالهاى قرآن يك سلسله جوابهاست به منكرانقيامت.اين جوابها برخى در مقام بيان اين است كه مانعى در راه قيامت نيست و در حقيقت پاسخى است به كسانى كهقيامت را امر ناشدنى فرض مىكردند، برخى آيات ديگر يك درجه جلوتر رفته و مىگويد در همين جهان چيزهايى شبيه به قيامتوجود داشته و دارد و با ديدن چنين چيزها جاى انكار و استبعاد نيست، برخى آيات از اين هم يك درجه جلوتر رفته و وجودقيامت را يك امر ضرورى و لازم و نتيجه قطعى خلقتحكيمانه جهان دانسته است.بنابر اين مجموع آياتى كه در آنها درباره قيامت استدلال شده استسه گروه
صفحه : 526
است و به ترتيب ذكر مىكنيم.
1.در سوره يس آيه 78 مىگويد: و ضرب لنا مثلا و نسى خلقه قال من يحيى العظامو هى رميم قل يحييها الذى انشاها اول مرة و هو بكل خلق عليم.
براى ما مثلى آورد و خلقتخود را فراموش كرد، گفت اين استخوانهاىپوسيده را كى زنده مىكند؟بگو همان كس كه اولين بار آن را ابداع كرد و او به هر مخلوقى آگاه است.
اين آيه پاسخ به مردى از كافران است كه استخوانپوسيدهاى را در دست گرفته، آمد و آن استخوان را با دستخود نرم كرد و به صورت پودر در آورد و سپس آن را در هوامتفرق ساخت، آنگاه گفت چه كسى مىتواند اين ذرات پراكنده را زنده كند؟ قرآن جواب مىدهد همان كس كه اولين بار او را آفريد.
آيات زيادى در قرآن كريم آمده كه در همه آنها با تكيه به قدرت الهىدرباره قيامت بحث مىكند.مفاد همه اين آيات اين است كه مشيتخداى عادل حكيم چنين اقتضا داردكه قيامت وجود داشته باشد و هيچ مانعى در راه اين مشيت نيست.همان طور كه اولين بار معجزه حيات و خلقت از اين مشيتسرزد و جهان را و انسان را و حيات را آفريد، بار ديگر در قيامت انسان را زنده مىكند.
2.گروه دوم آياتى است كه بهذكر نمونه مىپردازد.اين گروه به نوبه خود به دو دسته تقسيم مىشود: الف.آياتى كه جريان خاصى را در گذشته شرحمىدهد كه مردهاى از نو زنده شده است، مانند آياتى كه در داستان حضرت ابراهيم آمده است كه به خداوند گفت:
صفحه : 527
پروردگارا!به من چگونگى زنده كردن مردگان را بنمايان.درپاسخ او گفته شد: مگر به آن ايمان ندارى؟او گفت: چرا، اين تقاضا براى اين است كه قلبم مطمئن گردد.به او گفتهشد: چهار مرغ را بگير و سرهاى آنها را ببر و بدنهاى اينها را تكه تكه بكن و هر قسمتى را بر كوهى قرار بده و سپس آنمرغها را بخوان، خواهى ديد به امر خدا آن مرغها زنده خواهند شد و به سوى تو خواهند آمد.
ب.آياتى كه به يك امر خارق العاده و استثنائى مانندداستان ابراهيم استناد نكرده است،
بلكه نظام موجود و مشهود را كه همواره زمين و گياهان در فصل پاييز و زمستانمىميرند و سپس در بهار زنده مىگردند مورد استناد قرار مىدهد، مىگويد همان طور كه مكرر در طول عمر خود
مشاهدهمىكنيد كه زمين پس از طراوت و حيات و شادابى به سوى مردگى و افسردگى مىرود و بار ديگر با تغيير فصل شرايطعوض مىشود و زمين و درختان و گياهان حيات خود را از سر مىگيرند، در نظام كل جهان، جهان رو به خاموشى و سردىو افسردگى خواهد رفت، خورشيد و ستارگان همه متلاشى و پراكنده خواهند شد، تمام جهان يكسره مىميرد، اما اين مردن هميشگىنيست، بار ديگر همه موجودات جهان زندگى را در وضعى ديگر و با كيفيتى ديگر از سر مىگيرند.
توضيح آنكه ما انسانها اكنون در روى زمينىزندگى مىكنيم كه در ظرف سيصد و شصت و پنج روز يك دوره موت و حيات را طى مىكند و چون عمر ما معمولا پنجاه و شصت واحيانا تا صد سال و يا بيشتر ادامه مىيابد، دهها بار اين نظام موت و حيات را مشاهده مىكنيم و از اين رو از اينكه زمينمىميرد و حيات خويش را از سر مىگيرد تعجب نمىكنيم، اما اگر فرض كنيم كه عمر ما انسانها برابر بود
فقط با چند ماه -آنچنانكه بعضى حشرات چنيناند - و فرض كنيم كه سواد و خواندن هم نمىدانستيم و از طريق نوشته به تاريخ زمينو گردشهاى سالانهاش آگاه نبوديم، در آن صورت چون خود ما شاهد و ناظر موت زمين و تجديد حيات آن نبوديم هرگز باور نمىكرديمكه زمين مرده بار ديگر زنده شود.مسلما براى يك پشه كه در بهار پديد مىآيد ودر پاييز و زمستان مىميرد تصور تجديد حيات يك باغ غير قابل تصور است.
آيا كرمى كه در يك درخت و پشهاى كه در يك باغ زندگى مىكندكه همه دنياى او همان درخت و همان باغ است، مىتواند تصور كند كه اين درخت و يا اين باغ جزء وتابع يك نظام عظيمتر است به نام مزرعه و سرنوشتش بسته به سرنوشت آن مزرعه
صفحه : 528
است و باز آن مزرعه به نوبه خود تابع يك نظام ديگراست به نام شهرستان و آن، جزء و تابع نظامى ديگر به نام استان و نظام استان تابع نظام كشور ونظام كشور تابع نظام كلى زمين و نظام زمين تابع نظام خورشيدى؟ ما چه مىدانيم، شايد همه منظومه خورشيدىما و همه ستارگان و كهكشانها و هر چه ما آن را به نام نظام طبيعت مىشناسيم تابع يك نظام كلىتر باشد و همه ميليونهاو ميلياردها
سالى كه از جريان طبيعتسراغ داريم به منزله قسمتى از يك فصل و يا به منزله يك روز از يك فصل از يكگردش كلىتر باشد و اين فصل كه فعلا فصل حيات و زندگى است تبديل به فصلى ديگر خواهد شد كه فصل خاموشى و افسردگىاست و باز آن نظام كلىتر كه همه منظومه شمسى ما و ستارگان و كهكشانهاجزئى از آن استحيات و زندگى را به شكلى ديگر از سر خواهد گرفت.
صفحه : 529
در بهاران سرها پيدا شود هر چه خورده است اين زمين رسوا شود بر دمد آن از دهان و از لبش تا پديد آيد ضمير و مذهبش رازها را مىكند حق آشكار چون بخواهد رست تخم بد مكار.
و هم او در ديوان شمس مىگويد: فرو شدن چو بديدى بر آمدن بنگر غروب، شمس و قمر را چرا زيان باشد كدام دانه فرو رفت در زمين كه نرست چرا به دانه انسانت اين گمان باشد.
آياتى كه به نظام موجودو مشهود موت و حيات استناد كرده زياد است، از آن جمله: و الله الذى ارسل الرياح فتثير سحابا فسقناهالى بلد ميت فاحيينا به الارض بعد موتها كذلك النشور (1) .
خداست آنكه بادها را فرستاد، پس ابرى را پراكنده و دگرگون كرد،سپس آن ابر را به سوى سرزمين مردهاى را نديم، و آنگاه زمين را كه مرده بود زنده كرديم، زنده شدن در قيامت نيز چنين است.
و نيز در سوره حج آيات 5 - 7 مىفرمايد: و ترى الارض هامدة فاذا انزلنا عليها الماء اهتزت و ربت وانبتت من كل زوج بهيج.ذلك بان الله هو الحق و انه يحيى الموتى و انه على كل شيءقدير.و ان الساعة آتية لا ريب فيها و ان الله يبعث من فى القبور.
زمين را مىبينيم در حالى كه افسرده و مرده و ساكناست، اما همينكه باران بر آن فرود آورديم، به جنبش آيد و بر آيد و از هر نوع گياه بهجت افزا بروياند.آن بدان جهتاست كه منحصرا ذات خدا حق است و او مردهها را زنده مىكند و او بر همه چيز تواناست و قيامت آمدنىاست بدون شك، و خداوند آنان را كه در قبرها خوابيدهاند بر مىانگيزاند.
.............................................................. 1.فاطر/9.
صفحه : 530
آيات ديگر از اين قبيل كه قيامت را خارج از نظام موت و حياتعالم هستى كه نمونه كوچكش را در زمين مىبينيم، نمىداند فراوان است و ما به همين دو آيه قناعت مىكنيم.
تفاوتاين گروه آيات با گروه اول در اين است كه تنها به قادر بودن خداوندتكيه نمىكند، بلكه نمونه مشابه مىآورد كه در جهان محسوس، قدرت خداوند به همين صورت تجلى كرده و عمل نموده است.
استاد شهيد مرتضى مطهرى
اثبات روح و تاريخچه عقيده به آن از ديدگاه عقل و فلسفه
حسين حقانى زنجانى
اولين مساله زيربنايى در علمالنفس، اثبات موجوديت مستقل مجرداز ماده براى نفس است زيرا اين مساله، محور تمام مسائلعلمالنفس از ديدگاه اسلامى مىباشد و اين بحث محورى در همهمسائل قواى مورد بحث در علمالنفس تاثير كلى دارد و به مسائل،جهت مىبخشد و آثار و احكام گوناگون، نتيجه مىدهد.
طبعا در رابطه نزديك با اين مساله، چند مهم زير لازم است موردبحث و بررسى قرار گيرد:
1 - ذكر اجمالى از عقيده ماديون درباره نفس و روح و تذكرچند جملهاز متون معتبر آنها بهعنوان شاهد بهطور اجمال و گذرا.
2 - پاسخ از ديدگاه ماديها در نحوه وجودى نفس.
3 - تذكر اين كه ماديون ديدگاه الهى را در مورد نفس و روحتحريف كردهاند و بررسى آن...
4 - وجود روح به عنوان جوهر و گوهرى اصيل مجرد از ماده درماوراى بدن از ديدگاه قرآن و...
مساله وجود روح انسانى از بزرگترين مسائل فلسفى است،فيلسوفان درباره آن قرنها، مطالب گوناگون به صورت اثبات روح ونفى آن بحث كرده، اختلاف نمودهاند و در حقيقت مىتوان گفت
اين،يكى از شيرينترين و مناسبترين بحثها به قلب آدمى بوده است چراكه انسان بهطور فطرى مايل است درباره آن بحثهاى گوناگون انجامدهد زيرا از مسائل اوليه انسانى بوده، انسان علاقه زيادى بهدانستن شوون روح خود دارد، بلكه عالم روح از مطمئنترين عالمىاست كه انسانها به هنگام قطع از علائق عالم حس، به آن اميدمىبندد و مواردى كه انسانها از انجام آرزوهاى شيرين مثلخوابهاى خوش عاجز مىگردند به اين مبدء پناه برده، وجود آن راقطعى و غير قابل انكار مىدانند!
انسان عالم عجيبى است كه از قواى عقلى بهرهها برده بهطورى كهبراى آن حدى موجود نمىباشد تا آنجا كه بر وجود خودش حكممىكند. به نقص از برخى جهات و در نتيجه ناموسهاى خلقت وآفرينش و تحكم آن را چهبسا در مواردى مورد انتقاد قرار مىدهدو در مقابل گاهى از كرامتهاى عواطف، كمال بهره را مىبرد و درنتيجه عدل و رحمت و كمال و دوستى و فضيلت را در حد مطلق خودمىشناسد، عدالتى را پشتسر عدالت در جامعه، كاملتر مىبيند و بهدنبال هر رحمت و جمالى و حب و فضيلتى كاملتر را ملاحظه مىكندتا آنجا كه آرامش پيدا مىكند، مىخورد و مىآشامد و مىخوابد به بازى و طرب مشغول مىگردد و ساير صفات مختلف انسانىاز خوب و بد را انجام مىدهد و گاهى ترقى كرده به حد فهم حكماءو بزرگان مىرسد و گاهى تنزل پيدا كرده تا آنجا كه خيالات بر اوچيره شده و غير از تملق در ذات خويش فكرى ندارد و اينگونهدچار بىخبرى مىگردد!
اينگونه خيالها گاهى بر روح انسان سيطره پيدا مىكند و بدينترتيب احوال و رفتارهاى انسان، گوناگون و متلون شده، ديگر بهمساله روح توجهى نمىكند و به روح به نظر سطحى و قشرى و حتىمادى نگاه مىكند! آيا فردى از افراد نوع انسان پيدا مىشود كهابدا در طول زندگى خويش به مسير خويش بعد از مرگ و عاقبت امرخويش و بعد از پاچيدن جسم خويش تاملى نكند؟ ظاهرا هيچ وضعيتىبراى هيچ فرد انسان عاقلى رخ ندهد و او را از فكر روح و وجودآن و عاقبت امر خويش در غفلت كامل بسر برد.
آرى گاهى بر انسانها اتفاق مىافتد كه از فكر درباره روح خودشبهطور كلى غفلت داشته باشد وبه مجرد پيدايش حالتى در روحاو مثل مرض و بيمارى، مشاعر او متنبه و حواس او بيدار مىگرددحال اگر ايمان ثابتى به خداوند داشته باشد، عقيده جاودانهبودن انسانها در روح او آرامش و سكون به او مىبخشد و به قضا وقدر الهى معترف بوده و در عين حال اميد به رحمت الهى دارند.
اما كسانى كه شبهات علمى، روح آنها را به خود جذب كرده باشند،دغدغهها و شبهات علمى، آنها را آزار داده، در حالت التهابنگاه مىدارند و نور فطرت در اين صورت كم نور بوده، چهبسازندگى بر او تلخ مىگردد و همواره آرزوى موت مىنمايد و اينجااست كه آمار انتحارها و خودكشىها و حداقل زجر دادنهاى روحى درميان جوامع بشرى رو به تزايد مىگذارد.با همه اختلاف افكار در صفات روح و عوارض و حالات آن، عقيده بهوجود روح بهطور اجمال تاريخچه طولانى و عميقى در طول تاريخعقايد انسانها جايگاه خاصى دارد (1) .
از جمله عقايد، عقايد هندوها درباره وجود روح و اين كه آن رانفخه الهى در انسان دانسته، معتقد بودهاند كه انسان هنگامى كهبميرد، جسد نورانى، روح او را مىپوشاند و چشمان انسانهاى زندهآن را نمىبيند و به عالم اعلى منتقل مىگردد و علماء مصر از5000 سال قبل از ميلاد مسيح معتقد بودهاند كه روح در قالب جسمانسان وجود داشته بعد از مردن از جسد به جسد جديدى انتقالپيدا مىكند (2) .
چينىها از قرن ششم قبل از ميلاد مسيح معتقد بودهاند به وجودروح، براى آن غلاف جسمانى غير از جسد عادى معتقد بودند كهموثرات فنا و مرگ در آن تاثير نداشته و ارواح از هر جانبى مارا احاطه كرده است و عقايد (كنفسيوس) در اين باره معروف است. (3)
عقايد علماء فارس زبان يا اعتقاد اهريمن و اهورامزدا و فلاسفهو علماء يونان از قبيل سقراط و افلاطون معتقد بودهاند كه روحانسان قبل از جسم آنان موجود بوده، و از معارف ازلى نزد خدابرخوردار بودهاند و بعد از انتقال به اين بدن جسمى، جميعمعلومات خود را از دست داده و نياز به تفكر و استدلال و تعليمو تعلم دارند پس تعلم براى آنان همان تذكر و يادآورى و موتنيز همان رجوع به حالت اوليه زندگى قبل از وجود در حالت جسمىاست. بهطور خلاصه عقيده به وجود روح و ظهور آن براى انسانهاامر مسلمى نزد قدماء انسانها از امتها
پس حق اين است كه اصل وجود روح و مبدء آن نيت انسانها چنداننيازى به دليل و استدلال ندارد با وجود اين به دلائل گوناگونعقلى و حسى و تجربى قابل بررسى و تحقيق است.
دلائل عقلى وجود روح
دليل اول: تغيير مواد مغزى و ثبات ادراكات در تحقيقات علمطبيعى و ديدگاه فلاسفه اروپا و فلاسفه اسلامى در جاى خود ثابتشده كه هيچ موجود مادى در حال سكون و آرامش نيست، بلكه همهموجودات در حال تغيير و تحولاند بخصوص بنابر نظريه حركت جوهرىكه مبدع آن مرحوم ملاصدرا است.
«لئون دنى» روحشناس معروف فرانسوى مىنويسد: (5) «فيزيولوژىيا علم وظائفالاعضاء به ما مىآموزد كه تمام اعضاء و دستگاههاىمختلف بدن، تحت تاثير دو جريان مهم حياتى يعنى جذب مواد ازخارج و تبديل آن به انرژى در طى چند سال بهطور كلى تجديد وتعويض مىشوند و يك تغيير و تحول مستمر و دائمى در مولكول وذرات اجزاى بدن روى مىدهد، سلولهاى فرسوده و كهنه از ميانرفته، به جاى آنها سلولهاى ديگر به واسطه تغذيه به وجود آمده،جبران آنچه را كه از دست داده مىنمايد.
از ذرات و مواد نرم و مرطوب مغز گرفته تا قسمتهاى سخت و سفتاستخوانها در تمام بافتها و نسوج بدن اين تغيير و تبديلپيوسته انجام مىگيرد و در دوره عمر، ذرات و سلولهاى بدن، بهدفعات عديده از بين رفته و دوباره تشكيل مىگردد(صغرى).
با وجود اين تحولات و تغييرات كه در پيكره مادى و جسمانى ماروى مىدهد، پيوسته، همان شخص و موجودى كه بوديم هستيم و فكر وانديشه و قوه حافظه و خاطرات ديرينه كه جسم و بدن فعلى ما درآن پديدههاى گذشته هيچگاه سهيم و دخيل نبوده ثابت و پايدارمىماند(كبرى).
از مجموع اين دو مقدمه صغرى و كبرى در بالا بهطور طبيعى ايننتيجه به دست مىآيد كه در وجود ما غير از مواد متغير و متبدل،حقيقت ثابت ديگرى است كه هرگز دستخوش تغيير و تبديل نيست اواست كه شخصيت ما و منيت ما و معلومات ما را در خودحفظ كرده ونگهدارى مىكند و هر وقت اراده كند، خاطرات گذشته و ديرينه رابه ياد مىآورد و در آنها تصرفات مىكند.
از زمان طفوليت و جوانى تا پيرى اين عمل ادامه مىيابد، هنوزهم عكس دوستان و صور اشياء بعد از ساليان متمادى و دراز درصفحه ذهن ما وجود دارد.
از اينجا مىفهميم كه روح مولود مواد خاكسترى مغز نبوده، بلكهيك موجود مجردى است كه احاطه تدبيرى بر جسم ما دارد، او استكه مىبيند و مىشنود و ادراك مىكند.
كلام فلاسفه و بزرگان اسلامى نيز از ديدگاه عقل و فلسفه، تحقيقاتعلمى روز نيز مورد تاييد قرار مىدهد. محمد حسين فاضل تونى دركتاب «حكمت قديم» ص 119 چنين مىنويسد: «دليل بر مغايرت نفسبا بدن اين است كه بدن، دائما در حال تغيير و تبدل استبه حسبكم و كيف و عوارض ديگر و به حسب جوهر ذات بنابر حركت جوهرى كهثابتشده است و نفس ناطقه از اول عمر تا آخر عمر باقىاست(صغرى) و آنچه متبدل است غير از چيزى است كه متبدلنيست(كبرى). پس نفس غير از بدن و مزاج است(نتيجه).
از اين دليل مغايرت نفس حيوان هم با بدن و مزاج معلوم مىگرددچنانكه ملا صدرا بر اين عقيده است كه نفس حيوانى هم يك نحوتجردى دارد. پس نفس با بدن مغاير است».
و مراد از نفس همان مبدء اعمالى است كه ما آنها را انجاممىدهيم و در مقابل پرسش از اين اعمال مىگوييم: من آمدم، منتفكر نمودم و من دانم و ...