بخشی از مقاله

امام زمان
اگر چه در تمامى اديان و مكاتب اعم از الهى و غير الهى در زمينه ظهور مصلح و منجى جهان كم و بيش مطالبى به چشم مى‏خورد؛ ولى براساس دليلهاى متقن و معيارهاى درستى كه وجود دارد اين حقيقت به اثبات رسيده است كه كامل‏ترين و قابل اعتمادترين اطلاعات در مورد شخصيت و ابعاد گوناگون زندگى موعود جهانى نظير: تولد، غيبت، ظهور، حكومت و... در مجموعه روايات اهل بيت(ع) ارائه شده است. با توجه به اين حقيقت در مقاله حاضر تلاش مى‏شود تا مسئله غيبت منجى عالم بشريت و علل و آثارش با توجه به مجموعه كلمات و رهنمودهاى حضرت على(ع) به اختصار مورد بررسى قرار گيرد.

1- غيبت امام مهدى(ع(
امام على‏بن ابى‏طالب(ع) مسئله غيبت حضرت مهدى(ع) را با زمينه‏سازى حساب شده و منسجمى در چند مرحله مطرح مى‏كنند و كاملاً روشن است كه اين كار به صورت تصادفى انجام نگرفته است بلكه با توجه به ظرفيت و كشش فكرى افراد و شيوه‏هاى صحيح آموزشى و همينطور با در نظر گرفتن سير طبيعى و خارجى وقايعى كه در آينده پيش خواهد آمد به تبيين و تشريح امور پرداخته‏اند. در يك مرحله پس از تصريح به ضرورت وجود حجت الهى در روى زمين و بلكه كل نظام عالم هستى مى‏فرمايند:


هرگز زمين از حجت الهى كه با دليل و برهان براى حاكميت بخشيدن به احكام و ارزشهاى دينى قيام مى‏نمايد خالى نخواهد بود و حجت خداوند عالم يا به صورت شناخته شده و آشكار [مثل يازده امام(ع)، در ميان مردم زندگى مى‏كند] يا [در اثر فراهم نبودن شرايط مناسب] به‏طور پنهان و ناشناخته به سر مى‏برد.1
در روايت ديگرى امام على(ع)، پس از اشاره به ضرورت وجود امام معصوم در روى زمين و تبيين مسؤوليتهاى او مى‏فرمايند:


حجت خدا، گاهى به صورت علنى به طورى كه همه او را مى‏شناسند در ميان مردم حضور دارد؛ امّا زمام امور را به جهت فراهم نبودن شرايط در دست ندارد. گاهى نيز حجت الهى روى مصالحى به اراده خداوند متعال از ديده مردم غايب است. در چنين مواقعى آنها در انتظار حجج الهى به‏سر مى‏برند. توجه به اين نكته ضرورى است كه در دوران غيبت گرچه جسم امام(ع) به علت وجود خطرات و يا مصالح ديگرى از ديده مردم نهان است ولى دانش او براى مردم مخفى نيست (همه از آن اطلاع دارند) و آداب و احكام و تعاليمش در قلب و جان انسانهاى مؤمن استوار و پابرجاست و مردم بر اساس تعاليم و رهنمودهاى او زندگى مى‏كنند.2


در مرحله بعد، اميرالمؤمنين(ع) ضمن معرفى آخرين حجت الهى اصل مسئله غيبت آن حضرت را بيان مى‏كنند. از «اصبغ بن نباته» نقل شده است كه مى‏گويد:
روزى به حضور على‏بن‏ابى‏طالب(ع) رسيدم آن حضرت را غرق در انديشه ديدم در حالى كه از اين وضع بسيار متعجب بودم [چون حضرت را هرگز در آن حال نديده بودم] عرض كردم: يا اميرالمؤمنين مگر اتفاقى افتاده است كه اينگونه نگران و غرق در درياى تفكّر به نظر مى‏رسيد؟


حضرت على(ع)، در پاسخ فرمودند: درباره فرزندى كه بعدها از نسل من به دنيا خواهد آمد فكر مى‏كنم. او يازدهمين فرزند من است. او مهدى ما اهل بيت است كه زمين را پس از پر گشتن از ظلم و ستم و تباهى با عدل و داد پر خواهد ساخت. امّا پيش از آن براى او يك دوره غيبتى هست كه عده زيادى از مردم در اين دوره از حق و صراط مستقيم منحرف مى‏شوند.3


در گام بعدى على(ع) به طولانى بودن دوره غيبت امام عصر(ع) و مشكلات و گرفتاريهاى آن مى‏پردازند. به عنوان نمونه در يك مورد مى‏فرمايند:
در دوره غيبت امام غايب مردم از حدود و چارچوب احكام شرع خارج خواهند شد و بسيارى از آنها گمان خواهند كرد كه حجت الهى از دنيا رفته و امامت پايان پذيرفته است ولى سوگند به خدا در چنين دوره‏اى حجت خدا در بين مردم و در كوچه و بازار آنها در حال رفت و آمد خواهد بود و وى حرفهاى مردم را خواهد شنيد... او مردم را خواهد ديد ولى آنها تا زمان معينى كه خداوند مقرر كرده است قادر به ديدن آن حضرت نخواهند بود.4


همينطور در اين باره به مناسبت ديگرى مى‏فرمايند:
دوره غيبت امام مهدى(ع) به قدرى طولانى خواهد بود كه انسانهاى بى‏خبر از مصالح و حكمتهاى الهى از ظهور آن حضرت مأيوس خواهند شد و در اثر نااميدى از ظهور منجى عالم بشريت حتى اين جمله را به زبان خواهند آورد كه: خداوند عالم نيازى به آل محمد(ص) ندارد؛ يعنى اگر از آل محمد(ص) كسى در روى زمين بود تا كنون بايد قيام مى‏كرد و به اين نابسامانيها و بى‏عدالتيها پايان مى‏داد.5

2- علل و حكمتهاي غيبت امام زمان
از آنجا كه عالم براساس يك نظام علّى و معلولى اداره مى‏شود لذا همه وقايعى كه در آن به وقوع مى‏پيوندند داراى علت و حكمت به‏خصوصى هستند. در اين راستا وقتى به منظور معلوم شدن علت غيبت امام عصر(عج) به بررسى روايات مى‏پردازيم به روايات زيادى برمى‏خوريم كه در ضمن آنها تصريح شده است كه فلسفه واقعى غيبت آن حضرت براى بشر معلوم نيست. امّا در عين حال در تعدادى از روايات از حكمتهاى غيبت سخن به ميان آمده است. به عنوان مثال در بعضى از آنها (از امورى چون امتحان و آزمايش مردم، حفظ جان امام(ع) در امان ماندن از بيعت با ستمگران، فراهم شدن زمينه انجام وظايف و... به عنوان عوامل غيبت امام مهدى(ع) ياد مى‏شود.


در مجموعه روايتهايى كه از حضرت على(ع)، نقل شده است به برخى از حكمتهاى غيبت اشاره شده است كه از جمله آنهاست:
2-1- در امان ماندن از بيعت با ستمگران
بر طبق يك روايت، على‏بن ابى‏طالب(ع) مى‏فرمايند:
موقعى كه قائم [حضرت مهدى(ع)]، قيام كند بيعت كسى در گردن (ذمه) او نخواهد بود و به همين جهت است كه تولد او به صورت مخفى صورت خواهد گرفت و بعد نيز وجود مباركشان غايب خواهد شد.6

2-2- مشخص شدن گمراهان
يكى از راههاى تشخيص قوت ايمان و ميزان پايبندى افراد به تعاليم اولياى الهى، عملكرد آنها در دوره غيبت رهبران الهى است. به عنوان مثال وقتى حضرت موسى(ع) به امر الهى حدود چهل روز براى مناجات در كوه طور اقامت كرد اغلب مردم به خاطر نداشتن ايمان و يقين كافى فريب سامرى را خوردند و از آيين الهى دست كشيدند. در اشاره به اين سنت الهى امام على‏بن ابى‏طالب(ع) در روايتى پس از اشاره به وجود مبارك امام مهدى(ع) اضافه مى‏كنند:
آن حضرت از چشم مردم نهان خواهد شد تا مردمان گمراه از غير گمراهان مشخص شوند.7


2-3-تم و ظلم مردم به خودشان
على(ع) آنجا كه از لزوم وجود حجت الهى در نظام هستى سخن مى‏گويند به مسئله غيبت حجت الهى و علت آن با اين تعابير اشاره دارد:
اى مردم! بدانيد كه زمين هرگز از حجت الهى خالى نمى‏ماند. امّا پروردگار عالم مردم را به خاطر ظلم و ستمى كه مرتكب مى‏شوند و همينطور به جهت زياده‏رويهايى كه در حق خود انجام مى‏دهند به زودى از ديدن حجت خودش [امام مهدى(ع)]، محروم خواهد ساخت.8


2-4-به جهت ستم به فرزندان على(ع)
حضرت على بن ابى‏طالب(ع)، در روايتى به مناسبتى از وقايع غيبت و پيشامدهاى آن سخن مى‏گويند و وقايع مربوط به آن دوران را به حوادثى كه براى قوم حضرت موسى(ع) رخ داده است تشبيه و تصريح مى‏كنند كه سرگردانى و تحير مسلمانان در زمان غيبت حضرت مهدى(ع) چندين برابر سخت‏تر و بيشتر از دوران سرگردانى و تحير قوم حضرت موسى(ع) خواهد بود. آنگاه در اشاره به علت اين پيشامد مى‏فرمايند:
شما به خاطر ظلم و ستمهايى كه بر فرزندان من خواهيد كرد به اين مسئله و سختيهاى آن دچار خواهيد شد.9


قابل ذكر است با وجود تصريح امام(ع) به اين موضوع، مردم در اثر غرق شدن در دنيا و زخارف آن چند سال بعد از شهادت على(ع)، امام حسن(ع)، و امام حسين(ع)، را به آن وضع رقّت‏بار به شهادت مى‏رسانند و ائمه بعدى را نيز مسموم مى‏كنند و در نتيجه اينكار وقتى نوبت به آخرين حجت الهى مى‏رسد خداوند، ايشان را به خاطر لطفى كه بر بندگان خود دارد (على‏رغم ناسپاسى آنها) در پس پرده غيبت جهت هدايت مردم و حفظ نظام هستى ذخيره مى‏نمايد...


2-5- حفظ علامتهاى هدايت
همانطور كه در حكمت قبلى اشاره شد خداوند متعال به منظور تداوم هدايت مردم در برهه‏اى از زمان وقتى آنها قدر نعمت بى‏نظير الهى؛ يعنى امام معصوم(ع)، را فراموش مى‏كنند بنابر مصالحى وجود مبارك او را در پس پرده غيبت قرار مى‏دهد تا علاوه بر حفظ نظام عالم، نزول فيض و رحمت الهى از طريق وى به بندگان خدا تداوم پيدا كند و باب هدايت مردم به سوى خداوند همچنان باز باشد. امام على‏بن ابى‏طالب(ع)، در اين باره مى‏فرمايد:
... خداوند حجتهاى خود را به صورت آشكار يا پنهان يا حتى در حالى كه خطر آنان را تهديد مى‏كند (در حال ترس و نگرانى) در ميان مردم حفظ خواهد كرد تا حجت و دليلهاى روشن و واضح (هدايت و رستگارى) از بين نروند.10

 

3- آثار و نتايج غيبت امام زمان(ع)
همانطور كه در ضمن بعضى از روايات قبلى هم بيان شده بود دوره غيبت امام(ع) داراى مشكلات و گرفتاريهاى فكرى و اعتقادى بسيار خطرناكى است كه امروزه حداقل بخشى از آنها را بعينه مشاهده مى‏كنيم. حضرات معصومين(ع) سالها پيش از تولد امام‏عصر(ع) به اين پيشامدها و اثرات منفى آنها اشاره كرده‏اند و ارائه هشدارها اين واقعيت را تأييد مى‏كند كه مردم اگر برنامه‏ريزى و عملكرد مناسبى را در پيش بگيرند از همه اين گرفتاريها مى‏توانند در امان باشند والاّ دليلى ندارد كه در دهها روايت از وقايع و فجايع آخرالزمان سخن به ميان آيد. اين مسايل مطرح شده است تا مردم پيشاپيش آمادگيهاى لازم را در خود ايجاد كنند تا گرفتار تبعات منفى اين امور نشوند. در لابلاى مجموعه رهنمودهاى حضرت على(ع)، به برخى از گرفتاريها و معضلات مهم دوره غيبت اشاره شده است كه در اينجا چند مورد از آنها به عنوان نمونه ذكر مى‏شود:


3-1 سرگردان شدن مردم
امام على بن ابى‏طالب(ع) در چندين روايت به اين گرفتارى اشاره دارند. در يك مورد مى‏فرمايند:
براى قائم ما دوره غيبتى هست كه مدت زمان زيادى طول خواهد كشيد. گويى شيعيان را هم‏اكنون با چشم خود مى‏بينم كه در آن دوره همانند گله‏اى بى‏سرپرست در دشت و صحرا پراكنده شده‏اند و دنبال سرپناه و محل امن و راحتى مى‏گردند امّا آن را پيدا نمى‏كنند. اى مردم! آگاه باشيد در چنان شرايطى اگر كسى در دين خود ثابت قدم باشد و در نتيجه طولانى شدن دوره غيبت قلب او قساوت پيدا نكند در روز قيامت با من خواهد بود.11


يا در سخن ديگر مي‏فرمايند:
در غيبت امام زمان(ع)، مردم آن چنان دچار حيرت و سرگردانى مى‏شوند كه عده زيادى از آنان گمراه مى‏گردند. تنها كسانى كه به دامن عترت پيامبر اكرم(ص) چنگ بزنند نجات پيدا مى‏كنند و در مسير هدايت باقى مى‏مانند.12


در جاى ديگر على(ع)، ضمن ارائه تصويرى از دوره غيبت امام مهدى(ع)، مى‏فرمايند:
فتنه‏ها و مشكلات گوناگونى در اين دوره به وجود خواهد آمد. به عنوان مثال دشمنان شيعيان از آنها بدگويى كرده، افراد فاسق و شرور به شرارت و گمراه سازى مردم از مسير صحيح خواهند پرداخت و اوضاع به اندازه‏اى آشفته و پريشان خواهد شد كه بعضى مردم دچار حيرت و سرگردانى خواهند شد.13
به عبارت ديگر مردم از تشخيص راه درست عاجز خواهند بود. بديهى است كه وقتى امكان تشخيص راه صحيح مشكل بشود اغلب مردم خود به خود يا در اثر تبليغات گوناگون دشمنان و بدخواهان به مسيرهاى انحرافى سوق داده مى‏شوند.


3-2 مشكل شدن ديندارى
پايبندى به احكام و مقررات دينى، فضا و بستر مناسبى لازم دارد. به دلالت روايتهاى فراوان، يكى از گرفتاريهاى دوران غيبت آن است كه پايبندى به ارزشهاى دينى بسيار كم خواهد شد و اين مسئله ناشى از عواملى است كه كم و بيش به آنها هم در لابلاى سخنان معصومين(ع) اشاره شده است. على(ع) در روايتى مى‏فرمايند:
سوگند به خدايى كه حضرت محمد(ص) را به حق براى پيامبرى برگزيده و او را به همه مخلوقات فضيلت و برترى داده است مسئله ظهور امام‏عصر(عج) واقع نخواهد شد مگر پس از يك دوران سخت حيرانى و سرگردانى كه در آن شرايط كسى جز افراد خالص و پاكيزه كه يقين را با تمام وجود خود لمس كرده باشند، در پايبندى به دين استوار و پابرجا نخواهند ماند. پروردگار عالم از چنين كسانى كه با وجود آن همه نابسامانيها در دين ثابت قدم‏اند براى ولايت ما پيمان گرفته و در دلهاى آنها ايمان را تثبيت كرده است وبا عنايات خاصى كه به آنها دارد مورد تأئيدشان قرار داده است.14


در روايت ديگر آن حضرت با تشبيه محسوسى، سختى ديندارى را در دوران غيبت به تصوير كشيده، مى‏فرمايند:
براى صاحب‏الامر(ع) دوره غيبتى هست كه در آن زمان هر كس كه به دين خود چنگ بزند و در آن استوار باشد همانند كسى است كه با دست خود بخواهد بوته‏هاى خار را بكند. به راستى چه كسى مى‏تواند با دست خود بوته‏هاى خار را لمس كند؟15
در يكى از روايتها، امام على‏بن‏ابى‏طالب(ع)، پس از اشاره به سختيهاى دوره غيبت از نظر پايبندى به احكام دينى در ضمن تصريح مى‏كنند كه همه اين پيشامدها به منظور امتحان و آزمايش انسانهاست تا ميزان تقوى و ايمان آنها معلوم گردد؛ چرا كه به يك تعبير هدف از خلقت جهان، امتحان انسان است. آن حضرت مى‏فرمايند:
براى صاحب اين امر دوره غيبتى هست كه بايد انسانها (افراد) در چنان شرايطى تقواى الهى را در پيش گيرند و به دين و احكام و مقررات آن پايبند باشند.16
امام على(ع)، آنگاه آيه زير را تلاوت كرده و بدينوسيله تذكر دادند كه سنت دائمى خداوند؛ يعنى امتحان بشر در همه زمانها جريان دارد و تمام پيشامدهاى دوران غيبت نيز در اين راستاست:


آيا گمان كرديد بى‏آن‏كه حوادث و وقايعى كه براى گذشتگان پيش آمد براى شما پيش آيد داخل بهشت مى‏شويد؟! همان گذشتگانى كه آنچنان دچار گرفتاريها و مشكلات شدند كه حتى پيامبر و افرادى كه به او ايمان آورده بودند با خود مى‏گفتند: پس نصرت و يارى خداوند چه زمانى فرا خواهد رسيد؟ آنگاه به آنها گفته شد يارى خداوند نزديك است.17
3-3 ترديد در وجود امام زمان(ع)


يكى از وقايع بسيار تلخ عصر غيبت آن است كه در نتيجه نابسامانيها و شيوع فساد و بى‏عدالتى، مردم آن چنان دچار يأس و نااميدى خواهند شد كه در اين‏كه امام معصومى در چنين شرايطى در روى زمين باشد شك خواهند كرد و با خود خواهند گفت: اگر در روى زمين حجتى از حجتهاى الهى وجود داشت در مقابل اين همه ظلم و ستم كه انجام مى‏گيرد ايستادگى مى‏كرد و نسبت به برطرف ساختن آن اقدام لازم به عمل مى‏آورد. حضرت على(ع)، به اين مسئله اينگونه اشاره مى‏نمايند:
موقعى كه امام غايب از فرزندان من در پس پرده غيبت قرار گيرند... اكثر مردم دچار اين توهم خواهند شد كه حجت خدا از بين رفته و امامت به پايان رسيده است امّا سوگند به خدايى كه على را آفريده است در چنين روزى حجت خدا در ميان آنها حضور دارد.18


در روايت ديگر مى‏فرمايند:
صاحب‏الامر از فرزندان من است. مردم در دوره غيبت او خواهند گفت: وى [صاحب‏الامر و امام عصر(ع)]، از دنيا رفته است والاّ اگر زنده است پس كجاست؟19
علاوه بر موارد مذكور آثار ديگرى نيز براى غيبت امام عصر(ع)، ذكر شده كه در اينجا فقط به ذكر عناوين آنها اكتفا مى‏گردد.
- مردم از يكديگر در اين دوره برائت خواهند جست.20
- - مردم بى‏پناه خواهند شد و جاى امنى پيدا نخواهند كرد...21
- مردم به نزاع با يكديگر و آب دهان انداختن به صورت همديگر خواهند پرداخت.22
- و...

پي‏نوشتها :
1- فيض‏الاسلام، ترجمه و شرح نهج‏البلاغه، حكمت 13، ص1158.
2- محمدبن‏يعقوب كلينى، الكافى، ج 2، ص 139، ح 13.
3- محمدباقر مجلسى، بحارالانوار، ج 51 ، ص 119، ح 19.
4- همان، ج 28، ص 70.
5- همان، ج 51، ص 119، ح 19.
6- همان، ص 119 و 110 ، ح 1.
7- همان، ص 112، ح 7.


8- همان، ص 113 و 112، ح 8 .
9- بشارةالاسلام، ص 63.
10- السيّد مصطفى السيّد حيدر الكاظمى، ترجمه و شرح نهج‏البلاغه، حكمت 139، ص 1158.
11- شيخ صدوق كمال‏الدين و تمام‏النعمة، ص 203.
12- شيخ طوسى، كتاب‏الغيبة، ص 202.
13- بحارالانوار، ج 28، ص 70.


14- كمال‏الدين، و تمام‏النعمة، ص 304.
15- بحارالانوار، ج 52، ص 111 و 135.
16- همان، ص 135.
17- سوره بقره(2)، آيه 214.
18- نعمانى، كتاب الغيبة، ص 72.


19- بحارالانوار، ج 51 ، ص 114، ح 11.
20- همان، ج 51 ، ص 111، ح 5.
21- نعمانى، كتاب الغيبة، ص 291 و 292.
22- على متقى هندى كنزالعمال، ج14، ص 578


مسيحا باوري در يهوديت
اصطلاح مسيحاباوري بر نهضت ، يا نظامي از عقايد و نظرات دلالت مي كند كه محور آن انتظار يك مسيح (برگرفته از واژه ي عبري مشياح «mashiah»يعني خودتدهين شده )است. فعل عبري مشاح «mashah» يعني تدهين اشياء يا افراد با روغن در موقع مناسب براي اهداف مقدس و علاوه بر آن براي اهداف معمول دنيوي . شكل فاعلي اين واژه در مورد هر كسي كه رسالت خاصي از سوي خدا داشته به كار رفته است (يعني ،فقط شامل پادشاهان يا كشيشهاي والامقام نبوده »گرچه واژه ي خود تدهين شده صرفاً استعاري است (پيامبران ،اسقفهاي اعظم ) و در نهايت ، مفهوم ضمني ناجي يانجات دهنده اي را كه در آخرزمان ظهور خواهد كرد و سلطنت خداوند بازگشت اسرائيل ، يا هر حاكميتي را كه وضعيتي آرماني براي جهان تلقي شده است با خود خواهد آورد ،يافته است .[به معاد شناسي رجوع كنيد[


اين گسترش معنايي خاص ناشي از اين اعتقاد يهود بود كه نجات نهايي اسرائيل ،اگرچه ساخته وپرداخته خداوند است اما،به عهده ي سلاله اي از خاندان سلطنتي داوود بوده ، به وسيله ي او تحقق خواهد يافت . او،پسر داوود بهترين فرد تدهين شده پروردگار خواهد بود . به اين ترتيب ،واژه ي مشياح «mashiah» از بافت يهودي اوليه ي خود،خارج شده كاربردي عمومي يافت و به گرايش ها يا اميدهايي نسبت به شخصيتي آرماني يا از جهاتي ديگر نسبت به نجات جامعه و جهان دلالت مي كرد .

به نظر مي رسد كه واژه مسيحا باور «messianic»كه گاه خصلت بازگشتي دارد (نشانه بهشت گمشده يا بهشت بازيافته ) بدين معنا كه بازگشت گذشته و عصر طلايي گمشده را مجسم مي كند. اين واژه در موارد ديگر آرماني تر به نظر مي رسد ، به اين معنا كه وضعيتي تكاملي را به تصوير مي كشد كه نظير آن قبلا هرگز نبوده است (آسماني جديد و زمين جديد) مسيحا فقط روزهاي گذشته را احيا نمي كند بلكه عصر جديدي را به همراه مي آورد .


اصطلاح مشياح (meshiah) در اين مفهوم خاص معاد شناختي در كتب مقدس عبري يافت نمي شود.كتاب اشعياي نبي باب45 ،آيه 1،كوروش دوم پادشاه ايران را« تدهين شده ي» خداوند مي خواند زيرا به وضوح وسيله اي برگزيده از جانب خداوند بود كه اجازه داد تبعيديان بني اسرائيل از امپراطوري بابل به بيت المقدس باز گردند. چه بسا فرد با به كارگيري اصطلاحات متاخرتر ، از لحاظ فني ، در انتساب تاريخي رويدادها ، دچار خطا شده ، و متون مقدسي را كه عصري طلايي درآينده ، گرد هم تبعيديان ، بازگشت خاندان داوود ، بازسازي بيت المقدس و معبد حضرت سليمان، دوره ي صلح كه در‌آن گرگ وبره كنار هم قرار مي گيرند غيره را پيش بيني مي كنند به عنوان «مسيحا باوري» توصيف كند.


اين گونه است كه ماهيت مسيحا باوري در دوره هاي رنج و نااميدي شكل مي گيرد و شكوفا مي شود . وضعيت موجود مطلوب . نيازمند منجي است اما بايد تداوم يافته يا تجديد شود(مثلا با آيينهاي تجديد كننده ي دوره اي يا چرخه اي ). هنگامي كه وضعيت موجود كاملا نامطلوب باشد ‌مسيحا باوري به عنوان يكي از پاسخهاي ممكن مطرح مي شود : اطمينان به يك نظم مطلوب طبيعي،اجتماعي ، و تاريخي (و اين اطمينان در اسرائيل بسيار قوي بود ، زيرا مبتني بر وعده ي خداوند بود كه در زمره ي تعهدات ازلي وي جاي گرفته بود)كه در افق آينده ي آرماني خود رانشان مي دهد . همان طور كه در شرحهاي انجيل به وفور يافت مي شود ، قبلا در دورانهاي مذكور در انجيل وضعيت موجود عموما نامطلوب تلقي مي شد (پادشاهان ظالم و گناهكار ، تجاوزات دشمن ، شكست ها ) و در نتيجه انديشه هاي مربوط به نظم آرماني تحت فرمانروايي آرماني خاندان شروع به تبلور كرد.


با ويران شدن نخستين معبد سليمان (587/586 پيش از ميلاد )تبعيد با بابليها ، و بازگشت متعاقب به سرزمين اسرائيل تحت فرمانروايي كوروش ، كه« اشعياي دوم» آن واقعه را به عنوان نظام مسيحايي گرامي داشته است ، گرايش به نگاه به سوي كاميابي آينده شدت يافت . اما اين نجات« مسيحايي» به ياس غم انگيزي تبديل شد . آزار و اذيت شديد تحت حكومت آنتيوخس چهارم (از 175تا 163پيش از ميلاد ) فرمانرواي سلوكيه در سوريه نيز منجر به ظهور اميدهاي مسحيايي مربوط به آخرت گرديد، همانگونه كه كتاب دانيال كه تدوين آن عموما به همان زمان بر مي گردد گواه بر آن است

. اما نجات بزرگ ناشي از پيروزي مكابيان نيز ،دردراز مدت ، به ياسي غم انگيز تبديل شد. شورش عليه« سلطنت بي رحم» ظالم، يعني حكومت رم ، در سال 65-70 ميلادي(كه به ويراني بيت المقدس و معبد دوم سليمان منتهي گرديد) و شورشي مجدد در سال 132-135 ميلادي (شورش باركوخبا كه منجر به نابودي واقعي يهوديت در فلسطين گرديد)،بدون شك حاوي عناصر ميسحايي بود، از آن پس ، مسيحا باوري تركيبي ازاميد راسخ و تزلزل ناپذير به رستگاري نهايي ، ازيك سو ، واز سوي ديگر ، ترس از خطرات و عواقب فجيع شورشهاي مسيحاباوري مانند « فعال گرايي مسيحايي»، به اصطلاح مورخين ، يا «مسيحا باوري نا به هنگام» به اصطلاح متكلمان بود.


آموزه هاي مسيحا باوري كه طي نيمه دوم دوره ي معبد دوم سليمان از حدود 220 پيش از ميلاد تا 70 پس از ميلاد شكل گرفت (كه دوره ي« بين دو عهد» ناميده مي شود)داراي انواع مختلفي بود و از دغدغه هاي ذهني و معنوي محافل مختلف حكايت مي كرد. آموزه ها از اميدهاي سياسي دنيوي همچون شكستن يوغ حكومت بيگانه ، احياي حكومت خاندان داوود(پادشاه مسيحا) وپس از70 سال بعد از ميلاد ، گرد هم آمدن تبعيديان و بازسازي معبد سليمان گرفته تا مفاهيم مكاشفه اي ،

از قبيل پايان خارق العاده و فاجعه آميز اين عصر (از جمله روزقيامت )، بوجود آمدن عصر جديد ، ظهور سلطنت آسماني ، احياي مردگان ،‌آسمان جديد و زمين جديد را دربرمي گيرند. قهرمان اصلي مي تواند رهبري نظامي باشد يا «پسر داوود» فردي سلطنتي ، يا شخصيتي فوق طبيعي مانند «پسر انسان» كه به نوعي مرموز بوده در برخي متون مقدس عبري و نيز در متون مكاشفه اي جعلي ذكر شده است . [به مدخل Apocalypse(مكاشفه) مراجعه كنيد] بسياري از علما معتقدند عيسي به خاطر بارسياسي اصطلاح مسيحا تعمدا از به كارگيري آن خودداري كرد(به ويژه اينكه از سلطنتي خبر مي داد كه اين جهاني نبود)و اصطلاح غيرسياسي« پسر انسان» را ترجيح داد.

از سوي ديگر ، كساني كه مسوول تحرير نهايي انجيل متي بودند لازم دانستند شجره ي خانوادگي براي مسيح قائل شوند كه ثابت كنند ازتبار داوود است تا به موقعيت مسيحايي او مشروعيت بخشند ، زيرا مشياح «mashiah» و به زبان يوناني كريستوس «christos» بايد پسر داوود شناخته مي شد.


ضمنا، اين مثالها نشان مي دهند كه ريشه هاي مسيحيت را بايد در بافت ناآرامي مسيحايي فلسطين يهودي در همان مقطع زماني يافت . انديشه هاي مسيحايي نه تنها از طريق تفسير متون انجيل (مانندپشر در ميان امت قمران و بعدها ميدراش متعلق به يهوديت پيروخاخامها) بلكه« باالهام» به افراد رويايين و برخوردار از قدرت مكاشفه به وجود آمد. اخير در‌آخرين كتاب عهد جديد، كتاب وحي ،به خوبي ترسيم شده است.


اما انديشه هاي واميدهاي مسيحايي مي توانند بر اساس نگرشهاي« عقلاني» (يعني غير رويائي)نيز باشند ، به ويژه هنگامي كه پيش گوئي هاي كتب مقدس شكل محاسبه و برآورد تاريخهايي را كه ادعا مي شد در نماد گرايي مبهم متون به آنها اشاره شده است ، به خود گرفت . شيفتگان مسيحا در يهوديت اغلب براساس كتاب دانيال ،محاسبات خود را انجام مي دادند (درست همان طور كه منجي گرايان مسيحي آخرالزمان را از روي« تعداد چهارپايان» كه در كتاب وحي باب،13آيه 18ذكر شده محاسبه مي كردند). چون اميدهاي فراوان ناشي از اين محاسبات اغلب منجر به فاجعه (يا در بهترين حالت ،سرخوردگي شديد ) مي شد، خاخامهاي تلمودعبارات تندي در خصوص «كساني كه آخر الزمان [مسيحايي] را محاسبه مي كنند» داشتند.


يك سنت كه احتمالا تحت تاثير كتاب زكريا بابهاي 3و4است ، ظاهرا معتقد به آموزه ي دو چهره مسيحيايي بوده است . يكي فرد« تدهين شده ي » بسيار روحاني از خاندان هارون ، و ديگري مسيحايي سلطنتي از خاندان داوود . اين عقيده كه مورد قبول امت قمران (كه به فرقه ي بحرالميت نيز مشهورند )بود ، ظاهرا حاكي از آن است كه اين چهره هاي مسيحايي مكمل به اندازه ي نمونه هاي نمادين كه در راس نظم اجتماعي آرماني و رهايي بخش قرار دارند ناجي و رهايي بخش نيستند . به نظر مي رسد كه بازتاب هاي اين آموزه در تاكيد (ظاهرابحث انگيز) نامه اي به عبريان درعهد جديد مبني بر اينكه عيسي هم پادشاه بود و هم كشيش عالي مقام به چشم مي خورد . ظاهرا اين آموزه از قرون وسطي بر جاي مانده (كاملا معلوم نيست از طريق چه كانالهايي )، زيرا در بين قرائيمي ها نيز يافت مي شود .


تعبير ديگر از« مسيحاي دوگانه» در قرن دوم ميلادي و احتمالا به صورت واكنشي در برابر شكست فجيع شورش باركخبا به وجود آمد . مسيحاي خاندان يوسف (ياافرايم) ـ بازتاب احتمالي مضمون ده قبيله ي گمشده ـ در جنگ با نيروهاي ياجوج و ماجوج شهيد مي شود(مشابه يهودي براي ، نبرد نهايي بين نيكي و بدي در روز قيامت )پس او مسيحاي دردورنج نيست

بلكه مسيحاي جنگجويي است كه مثل يك قهرمان مي ميرد وبه دنبال او مسيحاي پيروز خاندان داوود مي آيد . اين نگرش مسيحاي دوگانه بيانگر دوگانگي بنيادي در مسيحا باوري يهوديت نيز هست (اما فقط به يهوديت محدود نمي شود )، قبل از ظهور مسيحا ، بلاياي كيهاني ، طبيعي ، و آشوبهاي اجتماعي رخ مي دهد.اين مضمون يهودي ، در مسيحيت به اين انديشه تغيير مي يابد كه دجال آزاد گذاشته مي شودتا پيش از بازگشت مسيح و شكست نهائي بر جهان حكومت كند . بنابراين هر گاه دردها و مصائب شديد در بين مردم يهود مشاهده مي شد. ممكن بود به عنوان فاجعه ي قبل از ظهور مسيح تلقي گردد. و اغلب هم همين گونه تلقي مي شد (و در زبان تلمود« دردتولد» عصر مسيحا نام داشت ) و خبر از وصال قريب الوقوع مسيحايي مي داد.


مفهوم وسيع تر مسيحاباوري به معناي‌آينده اي آرماني لازم نيست كه به معني اعتقاده به يك ناجي خاص يا چهره اي رهائي بخش باشد . هر چند كتاب اشعياي نبي باب 11و باب 2 آيات 2-4 دنيايي آرام و آرماني تحت حكومت خاندان داوود را مجسم مي كند . متن نظير آن كتاب ميكاه نبي باب 4، آيه 4 حتي حاوي عناصرمعجزه آساي كمتري است و از سعادت زميني سخن مي گويد

كه در‌آن هر كس در زير درخت انجير خود زندگي مي كند . اگر چه نگرش ارمياي نبي باب 31، آيات 30و آيات بعد ؛ باب 32،آيات 36-44را مقايسه كنيد با« قلب جديد» و« قلب گوشتي» حرقيال نبي به جاي قلب سنگي سابق (كتاب حزقيال نبي باب 2آيه 4،‌باب 11آيه 19، باب 18آيه 31،باب 32آيه 9، باب 36آيه 26) اما از نظر او موهبت موعود اين است كه« از دروازه هاي اين شهر [بيت المقدس]شاهان و شاهزادگاني وارد خواهند شد كه بر تخت پادشاهي داوود نشسته اند و ارابه ها و اسبها آنها را به حركت در مي آورند» (كتاب حزقيال نبي باب 17آيه 25)آنچه در اين متن قابل توجه است نه تنها آرمان اين جهاني مطرح شده درآن و طرح بيت المقدس بعنوان شهر پرجنب جوش سلطنتي است، بلكه اشاره اي است كه در آن به پادشاهان به صورت جمع صورت گرفته است . انديشه يك پادشاه ناجي مسيحايي هنوز شكل نگرفته است .


در تعابير بعدي و به ويژه تعابير مدرن و سكولار مسيحاباوري،‌انديشه مسيحاي شخصي به طور فزاينده جاي خود را به عقيده ي «عصر مسيحايي» حاوي صلح ، عدالت اجتماعي و عشق همگاني داده است . مفاهيمي كه به راحتي مي توانند به عنوان تحولات پيش رونده ، ليبرالي ،‌سوسياليستي ، آرماني و حتي انقلابي مسيحاباوري سنتي ،ايفاي نقش كنند. از اين روطرح يهوديت اصلاح طلب امريكا در فيلادلفيا (1869) به جاي اعتقاد به مسيحاي شخصي ،‌ايمان خوش بينانه به ظهور يك دوره ي مسيحيايي را جايگزين نمود كه ويژگي «آن يكپارچگي همه ي انسانها به عنوان فرزندان خدا در اعتراف به يك خداي واحد» بود و در« تريبون پيتزبورگ (1885)از ايجاد سلطنت راستي ،عدالت ، و صلح »سخن به ميان آمد. به نظر ميرسد نااميدي قرن بيستم از انديشه پيشرفت ،حيات تازه اي به اشكال افراطي تر و آرماني مسحاباوري داده است .


در دروه ي بين دو عهد ،‌همان طور كه شاهد بوده ايم عقايد و آموزه هاي مسيحايي به اشكال مختلف شكل گرفت . مسيحاباوري به طور فزاينده اي با معادشناسي ارتباط يافت و معاد شناسي قاطعانه تحت تاثير مكاشفه گرايي واقع شد. در عين حال ، اميدهاي مسيحايي به طور فزاينده اي بر شخصيت يك منجي منفرد متمركز گرديد.در مواقع تنش و بحران ، مدعيان مسيحا (يا طلايه داران و منادياني كه خبر از ظهور آنها مي دادند ) اغلب به صورت رهبران شورش ظاهر مي شدند . علاوه بر نويسنده ي كتاب اعمال (رسولان)باب 5.جوزفوس فلاويوس نيز چند نمونه از اين افراد را نام ميبرد.

علاوه بر اين مسيحا ديگر نماد آمدن عصر جديد نبود ، بلكه به نوعي انتظار مي رفت كه آن را تحقق بخشد از اين رو« تدهين شده ي خداوند» به« ناجي و رهايي بخش» و كانون آموزه ها و اميدهاي پرشورتر و حتي کانون« الهيات مسيحايي» تبديل شد براي مثال مقايسه كنيد با معاني ضمني تفسير پولس مقدس از كتاب اشعياي نبي باب 52 آيه 20و نجات دهنده ي [يعني خدا]بر سرزمين اسرائيل وارد مي شود و «نجات دهنده[يعني مسيح]از سرزمين اسرائيل بر مي خيزد»(كتاب روميان ،باب 11آيه 26)


نظر به اينكه بسياري از يهوديان آواره تحت سلطه مسيحيان زندگي مي كردند كه آن هم به معني آزار و شكنجه از سوي مسيحيان و فشار مبلغين مذهبي بود، مجادله هاي الهياتي ناگزير بر محور موضوعات مسيح شناسي ـ يعني مسيحايي ـ متمركز بود.(آيا عيسي مسيح ، مسيحاي موعود است؟چرا يهوديان از پذيرش او خودداري مي كنند ؟آيا علت آن كوري نفساني است يا شرارت اهريمني ؟)چون در هر دو دين ، تورات كتابي مقدس تلقي مي شد،مجادله اغلب شكلي تفسيري به خود مي گرفت (يعني هر كدام مدعي تفسير صحيح پيش گوئيهاي مربوط به مسيحا در كتاب مقدس بود)[ به مجادلات ، مقاله اي در باب مجادلات بين يهود و مسيحيت مراجعه كنيم .]علي القاعده مسيحا باوري يهودي هرگز اميدهاي واقعي ،تاريخي ، ملي ، و اجتماعي خود را رها نكرد و چندان تحت تاثير ماهيت« معنوي» آموزه هاي مسيحيت قرار نگرفت .


مجادله گران مسيحي ، از نخستين كليسا گرفته تاقرون وسطي و پس از آن يهوديان را متهم به ماده گرايي پست و خشني مي نموده اند كه باعث شده بود كتابهاي مقدس كاتاساركا را با چشم ظاهر بخوانند تا چشم باطن شگفت اينكه ، يهوديان اين انتقاد را تمجيد مي دانستند،زيرا از نظر آنها ،در دنيايي رهايي نيافته كه گرفتار جنگ ، بي عدالتي ، ظلم ، بيماري،گناه، و خشونت بود

اين ادعا كه مسيحا آمده ، كاملا بي معني بود .در مناظره معروف بارسلونا (1263)، كه به وسيله مبلغين مذهبي دومينيكن بر يهوديان تحميل شد و در حضور جيمز اول پادشاه آراگون، برگزار گرديد . سخنگوي يهودي، تلمودي و قبالي برجسته ،( موسي ابن نحمن10،( حدود 1194ـ حدود 1270) ، صرفا كتاب اشعياي نبي باب 2آيه 4را قرائت كرد اعليحضرت مسيحي ، عليرغم اعتقاد ايشان به اين كه مسيحا آمده ، احتمالا امر دشواري است كه ارتش خود را منحل و تمام جنگجويان خود را به خانه بفرستد تا شمشيرهاي خود را به تيغه ي گاوآهن و نيزه ها را به داس بزنند.


در طول تاريخ يهوديت ،بين دو نوع مسيحاباوري كه قبلا به اختصار مطرح شدتنش وجود داشته است :نوع مكاشفه اي ، با عناصر معجزه آسا و خارق العاده اي آن ، و نوع «خودگرا»تر. در طول قرون وسطا مكاشفه هاي قديمي و معمولا انتسابي و تفاسير مسيحايي كتب مقدس استنساخ شدند و نمونه هاي جديدي توسط رويابينان و شيفتگان مسيحا خلق شد.

نگرش خاخامها حداقل نگرش رسمي آنان معقول تر و سنجيده تر بود چرا كه تعداد زيادي از طغيانهاي مسيحايي به فاجعه يعني سركوبي بي رحمانه به وسيله ي حاكمان غير يهودي منتهي شده بود. مار گزيده از ريسمان سياه و سفيد مي ترسد و ترديد هاي خاخامها (كه احتمالا ناشي از تجربه تلخ شورش بار كوخبا بود ) در تفسير وعظ گونة‌كتاب غزل غزلها باب 2آية 7، نمودي روشن يافت ؛ من از شما، شما دختران بيت المقدس مي خواهم عشق مراتحريك نكرده و اورابيدار نكنيد تااينكه او بخواهد .

اين آيه حاوي شش دستور براي اسرائيل است: عليه حكومتهاي اين جهان شورش نكنند ، به زور برپايان روزها تاكيد نكنند...وبراي بازگشت به سرزمين اسرائيل به زور متوسل نشوند. در سطح بسياري نظري تر ، قبلا يكي از بزرگان تلمود اين چنين اظهارنظر نموده بود كه هيچ تفاوتي بين اين عصرو آن عصر مسيحا وجود ندارد جز ظلم حكومتهاي كافر نسبت به اسرائيل [كه پس از آنكه اسرائيل مجددا آزادي خود را به وسيله ي يك پادشاه مسيحا به دست آورد ، به پايان خواهد رسيد[


موسي بن ميمون (8/1135-1204 ) ،‌مرجع بزرگ قرون وسطا و فيلسوف و متاله ،‌هر چند كه در مجموعه ي اصول دين ، ايمان به ظهور مسيحا را نيز برشمرده است ، اما همانگونه كه در زير مي آيد ، در اصول قانوني خود با احتياط حكم كرده است : «نگذاريد كسي تصور كند كه پادشاه مسيحا بايد علائم يا معجزاتي را نشان دهد و نگذاريد كسي تصور كند كه در دروه ي مسيحا بايد روند عادي امور تغيير مي كند يا نظام طبيعت دگرگون مي شود... آنچه كه كتاب مقدس در اين خصوص مي گويد بسيار مبهم است ، و فرزانگان ما [نيز] هيچ روايت روشن و صريحي در خصوص اين مسائل ندارند . بيشتر[پيش بيني ها و ورايتها حكايت و داستان است ، كه مفهوم واقعي آنها فقط پس از وقوع حادثه آشكار مي شود ، پس از اين جزييات ، جزء اصول دين نيست و نبايد وقت خود را بر سر تفسير آنها يا محاسبه ي تاريخ ظهور مسيحا تلف كرد، زيرا اين مسائل نه ما را به عشق الهي رهنمون مي شوند و نه باعث ترس از او» .(تورات ميشنه ،باب پادشاهان آيات 11و12)


در زمان زندگي خود ابن ميمون جنشهايي مسيحايي در نقاطي از دياسپورا12 رخ دادو او به عنوان رهبر نسل آگاه خويش يابد نهايت تلاش خود را بكار مي بست تا بدون جريحه دار كردن احساسات مسيحايي مومنين ، با تبيلغ دقيق روش عاقلانه تر خود .(مثل آنچه در رساله ي يمن و رساله ي احياي مردگان بيان شده است ) ، مانع از وقوع فجايع و شورشها گردد. با وجود اين ، آرزوي مسيحا و تصورات مكاشفه اي كه در اثر آزارها ورنجها بر انگيخته مي شد ، همچنان گسترش مي يافت و باعث مشتعل شدن شورشهاي مسيحايي مي گرديد.در خصوص مدعيان مسيحاـ‌ شبه مسيحا يا پيام آوراني كه خبر از ظهور نجات دهنده مي دانند ـ هيچ كمبودي وجود نداشت ،

به شرط آنـكه مـردم با روشـهاي مناسـب (ماننـد رياضتهاي ناشي از ندامت)خود را آماده مي كردند.
مهم نيـست كه عقايد و اميدهاي مسيحايي ، مكاشفه اي بودند يا معقول تر ، مربوط به آشوب پرهيجان بودند يا تعصب خداشناسانه ، به هرحال به بخش اساسي دين يهود و تجربه ي حيات و تاريخ يهود تبديل شده بودند. ممكن است برخي متون مكاشفه اي را بسيار خيالي دانسته ،رد كنند ، اما ميراث پيشگوئي مسيحايي مورد قبول همگان بود.

نه تنها در شكل مذكور آن در تورات بلكه حتي به طور قطعي تر در شكل گيري متعاقب آن در قالب خاخامها.
شايد بتوان گفت موثرترين عامل ، تاكيد مداوم بر عقايد مسيحايي (گرد هم آمدن تبعيديان ، احياي سلطنت خاندان داوود ، بازسازي بيت المقدس و معبد سليمان ) در آداب ديني روزمره ، در شكرانه اي كه پس از هر غذاخوانده مي شود وبه ويژه در دعاهاي روز سبت و روزهاي مقدس بود. اين تنها مورد در تاريخ اديان نيست كه نشان مي دهد چگونه كتاب دعا و آداب ديني مي تواند بيش از رساله هاي خداشناسي تاثير يا نفوذ داشته باشد .


جنبشهاي مسيحايي در طول قرون وسطا ملازم تاريخ يهوديت بودند، و احتمالا بسيار بيشتر از آن تعدادي هستند كه از طريق وقايع نامه ها، فتاوي خاخامها ، وديگر منابع فرعي به اطلاع ما رسيده است . بسياري از آنها پديده هاي داخلي كوتاه مدت بودند. هر جنبش معمولا پس از سركوبي آن به وسيله ي مقامات يا ناپديد شدن (يا اعدام) رهبر مربوطه به تدريج محوشد .

دراين نظر ،جنبش به وجود آمده به وسيله ي شابيتاي تسوي13 ، مدعي مسيحا در قرن هفدهم ،‌نمونه اي استثنايي است . در ايران وجود جنبشهاي مسيحايي از جنبش ابو عيسي اصفهاني و مريد او ، يودغان14 در قرن هشتم تا جنبش ديويد آلروي15 (مناحم الدجي16) در قرن دوازدهم به اثبات رسيده است .ابوعيسي ، كه خود را مسيحاي متعلق به خاندان يوسف مي دانست به طوري شايسته در جنگ بانيروهاي عباسي كشته شد . وي با ده هزار تن از پيروان خود بر آنها تاخت ، حال آنكه ديويد آلروي(كه به خوبي از داستان خيالي ديسرايلي17 مي توان او را شناخت ) شورشي راعليه سلطان به راه انداخت

. در قرنهاي يازدهم و دوازدهم در غرب اورپا، به ويژه در اسپانيا چندين مدعي مسيحايي ، ظهور كرد. سپس تحت تاثير قباله18 ، فعال گرايي مسيحايي مرموز تر و حتي سحر آميز تر گرديد فعال گرايي معنوي هنگامي كه تمام راههاي واقع بينانه و عملي ابراز آن بسته مي شود به راحتي تبديل به فعال گرايي سحر آميز مي شود و افسانه ي يهود از بزرگاني سخن مي گويد كه پذيرفتند با رياضتهاي شديد ، مراقبات خاص ،‌و افسونهاي قبالي گرايانه ، ظهور مسيحا را تسريع نمايند اين افسانه ها كه معروفترين آنها مربوط به يوسف دلارينا19 است، معمولا با به دام افتادن استاد به وسيله ي نيروهاي اهريمني كه به دنبال شكست آنها بود ، خاتمه مي يابد.


براي شناخت كامل جنبشهاي مختلف مسيحايي ،‌بايد شرايط تاريخي خاص و فشارهاي خارجي و تنشهاي داخلي را كه به وقوع آنها كمك كرده ، با دقت ، تك تك ، و با جزئيات تمام بررسي كرد. سرنوشت مشترك يهود كه در همه جا به عنوان اقليتي منفور و مورد ايذاء و اذيت بودند و در محيطي خصمانه و در عين حال داراي همان فرهنگ ديني و اميد به مسيح موعود زندگي مي كردند، چارچوبي كلي را فراهم ميكند؛ با وجود اين ،‌قطعا براي تبيين جنبشهاي خاص مسيحايي كافي نيست.پديده ي خروج گروههاي كوچك و بزرگ يهود از كشورهاي موطن خود در دياسپورا . جهت سكونت در سرزمين مقدس .مؤيد حضور دائم تحركهاي مسيحايي است .

اين جنبشها در عين حال كه به همان آشكاري شورشهاي مسيحايي سخت، طرفدار عصر طلايي نبودند،اما اغلب انگيزه هاي مسيحايي داشتند . اگر چه مسيحا هنوز ظهور نكرده بود يا مومنين را به سرزمين موعود فرا نخوانده بود، اما انگيزه ها اغلب به« پيش از معاد» مربوط مي شد، به اين معنا كه تصور مي شد زندگي همراه با دعا و تطهير زاهدانه در سرزمين مقدس ظهور ناجي را فراهم مي كند يا حتي آن راتسريع مي كند.
با ظهور قباله پس از قرن سيزدهم ، و به وبژه گسترش آن پس از اخراج يهوديان از اسپانيا و پرتغال ،عرفان قبالي گرايانه به عنصري مهم تبديل شده ، باعث ايجاد نيرويي اجتماعي در مسيحاباوري يهودين گرديد. اين فرآيند نيازمند شرح مختصر است. به عنوان يك قاعده نظامهاي عرفاني ، ارتباطي بازمان يا جريان زمان ، تاريخ و در نتيجه مسيحا باوري نداشته يا ارتباط بسيار ناچيزي دارند. گذشته از همه چيز،عارف ،سوداي فضايي فراتر از عالم ناسوت و انتظار ابديت لايزال و حال جاودانه رادرسر مي پروراند او به دنبال برترين كامروايي تاريخ نيست .

در نتيجه تعجبي ندارد كه ببينيم كاهش تنش مسيحايي نسبت معكوسي با تنش عرفاني دارد.به نظر مي رسد كه اين اصل در مورد قباله كلاسيك اسپانيايي نيز صدق مي كند. قباله جديد ، يا قباله لوريايي21 ، كه پس از انفصال اسپانيا ، در مراكز بزرگ امپراطوري عثماني ، به ويژه در سفاد و در سرزمين مقدس، بوجود آمد، به خاطر متعالي بودن و تقريبا مي توان گفت به خاطر توصيه هاي مسيحايي و آتشين و به ويژه خاطر قالبي كه به دست خلاق ترين ، جاذبه مندترين و برحسته ترين قبالي گراي آن گروه ،اسحاق لوريا1534-1572،يافته بودقابل ملاحظه بود.قباله لوريايي به تفسير تاريخ جهان بطور كلي ، وتبعيد،رنج ورستگاري اسرائيل به طور خاص پرداخت ،

آنهم به نحوه اي از بيان كه مي توان عرفاني ناميد،يعني به صورت يك نمايش كيهاني و بلكه الهي كه خداوند خود درآن شركت دارد. اين نظام را مي توان داستان عرفاني زندگي پيامبران نيز ناميد. طبق اين افسانه ي« عرفاني » عجيب در لحظه اي كه ذات نور الهي به قصد خلق جهان خود را ظاهر ساخت - بسيار پيش از نخستين گناه آدم ـ فاجعه اي ازلي يا« سقوط» رخ داد. مجراهايي كه بنا بود نور الهي را حمل و منتقل نمايند در هم شكستند (درهم شكستن مجاري) و ذرات نورالهي دچارآشفتگي شدند و تاكنون در آنها حبس و تبعيد شده اندـ و اين بخشي از تراژدي آنهاست ـ و به حيات حوزه ي اهريمني ادامه مي دهند[به مدخل Qobbalah مراجعه كنيد[


در نتيجه تبعيد و رنج اسرائيل صرفا در سطح تاريخي ، مادي و خارجي بازتاب راز مهم تر تبعيد ورنج ذرات نورالهي سقوط كرده است. از اين رو رستگاري يعني آزاد شدن ذرات نور الهي از چنگال آلوده ي قدرتهاي اهريمني و بازگشت آنها به منشا الهي خود كه كمتر از آزادي اسرائيل از انقياد مسيحيان و بازگشت آنها به سرزمين مقدس نيست. در واقع ،روند دوم نتيجه ي طبيعي فرآيند اول است . فرآيندي كه وظيفه اصلي و عرفاني اسرائيل ،تحقق آن از طريق حيات توام با پرهيزكاري و تقدس است. اين فعال گرايي معنوي در نهايي ترين حد خود است،‌زيرا دراينجا خداوند به نجات دهنده ي نجات دهندگان23 تبديل شده است

. براي يهودي كه مورد تاخـت و تاز و تعـقيب بود، تبـعيد اهميت يافت، زيرا انعكاس تبعيد اساسي تر خداوند و مشاركت در آن تلقي مي شد و خدا خود ، مشاركت اسرائيل را در رستگاري خود، مردم خود، و مخلوقات خود لازم دانست . تعجبي ندارد كه ، حداقل در آغاز،شخصيت مسيحا نقشي نسبتا جزيي در اين نظام داشت . اوبيش از آنكه يك ناجي باشد ،علامت و نماد اين بود كه جريان مسيحاي عرفاني به كمال خود رسيده است . درواقع ، آموزه ي مسيحايي لورياگرايي24 حداقل به طور ساختاري به طرحي تكامل گرانزديك مي شود.


اين نظام قبالي گرا زمينه ي يكي از چشمگير ترين وقايع مسيحايي را در طول تاريخ يهوديت فراهم نمود . محور اين جنبش شخص شابيتاي تسوي بود. شكست شرم آور شابيتاي گرايي25 ، همراه با بدعت حاصل از آن يعني ايمان گرايي و ارتداد ، ردپايي ازبي نظمي و آشفتگي معنوي بر جاي گذاشت كه بر اثر آن قباله و مسيحاباوري هردو، حداقل به لحاظ نقش عمومي و اجتماعي خود، افول كردند.[به زندگينامه ي شابيتاي تسوي مراجعه كنيد]جداي از چند آشوب جزيي «مسيحايي ،مسيحا باوري» خودبخودي(عنواني كه مارتين بابر26 برآن گذاشته است)

به طور مرتب كاهش يافت.ديدگاه مسيحايي در يهوديت زنده ماند و بدون شك ايدئولوژيهاي غيريهودي مدينه ي فاضله و انتظار را نيز تحت تاثير قرار داد(به كار اثر گذار متفكر ماركسيست ارنست بلاخ تحت عنوان DosprinzipHoffnung مراجعه كنيد ) ، اما هيچ مدعي ديگري به عنوان مسيح موعود ظهور نكرد. يهوديت ارتدكس همچنان به آموزه سنتي مسيحاي شخصي معتقد بود اما عملا در لاك رعايت حلاخا(نظام حقوقي دين يهود) فرورفت . اين افسانه ، قدرت خود را براي به راه انداختن جنبشهاي مسيحايي از دست داد.


حسيدگرايي28 ،تجديد معنوي بزرگ كه در قرن هجدهم به وسيله ي بشت29 (يسراييل بن اليعزر 1700-1760 )30 در شرق اروپا آغاز شد ، قطعا عقايد مسيحايي سنتي را رها نكرد،اما تاكيد اصلي آن برنزديكي به خداوند از طريق باطن معنوي يا (گاه) خلسه بود . گرشام اسكولم31 اين جريان را (اگر چه اين موضوع هنوز به لحاظي مورد بحث است) «خنثي سازي عنصر مسيحايي» ناميده است .اما در عين حال كه حسيدگرايي مي كوشيد به بياني سنتي پاسخي به جويندگان معنويت و همين طور توده هاي فقير در نقاط يهودي نشين شرق اروپا ارائه نمايد، يهوديان اروپاي غربي و مركزي وارد عصر مدرن مي شدند(آزادي مدني ،همسان سازي ،اصلاح آيين يهود)

.
پيامدهاي اين تحولات براي مسيحاباوري يهودي همچنان موضوعي براي تحقيق محسوب مي شود.بدون شك بسياري از ايدئولوژيهاي مدرن، پاره اي ازرگه هاي سنتي مسيحا باروي را حفظ كرده اند و گاه عمدا از اصطلاحات مربوط به مسيحا باوري استفاده كرده اند.البته تفكر ليبرالهاي مترقي ،سوسياليستهاي متاخر و نيازي به گفتن نيست كه حركت احياي ملي موسوم به صهيونيسم ،در قالب مبارزه ي نهايي23 يا بيت المقدسي آسماني كه از بالا نازل شده باشد يا« پسرداوود» سوار بر استر نمي انديشيدند،بلكه به آزاديهاي مدني ،يكسان بودن در برابر قانون ، صلح جهاني ، پيشرفت همه جانبه ي اخلاقي و بشري ،آزادي ملي مردم يهود در ميان خانواده ي ملل و غيره مي انديشيدند

، اما همه ي اين آرمانها به نوعي با هاله اي مسيحايي احاطه شده بود.يهوديان به ندرت سوالهاي نص گرايانه اي كه موافقت زيادي با بنيادگرايي مسيحيت داشت مطرح مي كردند

. آنها علي القاعده پرس و جو نمي كنند كه آيا يك واقعه ي تاريخي خاص« تحقق » همان پيشگويي خاص در كتاب مقدس است.اما براي اكثر آنها غير ممكن است كه از كنار حوادثي فاجعه آميز نظير قتل عام يهوديان بگذرند يا شاهد پايان تبعيد و تشكيل مجدد اسرائيل به عنوان كشوري حاكم باشند ،اما تارهاي مسيحاباوري در روح آنها تحريك نشود. در واقع از زمان جنگ يوم كيپور33 ـ‌ يعني از دهه ي هفتاد قرن بيستم ـ روندي به سوي مسيحايي كردن سياست در اسرائيل به ويژه در ميان گروههاي حامي استقرار در كرانه ي غربي يا حقوق يهوديان در معبد ، محبوس بوده است34 . بخشي از اين صهيونيسم مسيحايي شده به تعاليم آوراهام اسحاق كوك35، خاخام ارشد فلسطين از سال 1921تا1935 باز مي گردد.

در دعا براي كشور اسراييل،خاخام ارشدـ به گونه اي تقدير گرايانه و اوليه كه باور نكردني است ـ‌اصطلاح آغاز جوانه زدن رستگاري ما رابراي كشور به كار مي برد. اما بقيه معتقدند كه مسيحاباوري به عنوان يك مفهوم معاد شناختي ،بايد به دور از ملاحظات عملي و پيچيدگي هاي سياست جاري باقي بماند،زيرا مسيحا باوري معمولا به جاي اخلاقي كردن آنها (به معناي پيش گويانه آن ) باعث سردرگمي آنها و تبديل آنها به افسانه مي گردد. هنوز بسيار زود است كه به ارزيابي قطعي تاريخي و جامعه شناختي از اين گرايشهاي متعارض، ماهيت و نقش مسيحاباوري در يهوديت معاصر بپردازيم .

در متن اصلی مقاله به هم ریختگی وجود ندارد. برای مطالعه بیشتر مقاله آن را خریداری کنید