بخشی از مقاله
*** این فایل مشکل تصاویر دارد ***
بررسي عنصر بصري خط
عنوان صفحه
1)فصل اول:
منشاء خط
2)فصل دوم: دستهبندي خطوط
بخش اول - انواع خط:
الف) خط راست
1-عمودي
2-افقي
3-مورب
ب)خط خميده
1-دايره
2-ماريچ
3-مواج
ج)خط شكسته
1-خط شكسته باز
2-خط شكسته بسته (الف) مثلث،ب)مربع)
بخش دوم - خطوط همگرا و واگرا
بخش سوم - خطوط تجسمي ملموس يامادي شده
بخش چهارم - ارزش خطي
بخش پنجم - چگونگي ايجاد تركيب هنري از خط
3)فصل سوم:
كلياتي در مورد خط:
بخش اول - خط و خطاي چشم
بخش دوم - خط و جهت
بخش سوم - خط و فضا
بخش چهارم - خط و زمان
بخش پنجم - متغير بودن خط نسبت به زمان و مكان
بخش ششم - خط و رنگ و بررسي روابط آنها
الف-خط افقي و رنگ
ب-خط عمودي و رنگ
ج-خط مورب و رنگ
د-خط و گرما
بخش هفتم - ارزشهاي شدت رنگ
بخش هشتم -چگونگي ايجاد سايه روشن به وسيله خط
بخش نهم -خط و فرم (سطح و حجم، سنگيني)
بخش دهم -خط و حجم در فضا
بخش يازدهم-خط در رابطه با نقطه و سطح (خط شكسته و نقطه، خط راست و نقطه)
بخش دوازدهم -خط در كادر
بخش سيزدهم -خط و بافت
بخش چهاردهم -نقش افت در تاثير بصري خط
بخش پانزدهم-خط و ريتم
الف)ريتم در خطوط افقي و عمودي
ب)ريتم در خطوط منحني
ج)در انواع خط
بخش شانزدهم -انواع ريتم
الف)تكرار يكنواخت
ب)تكرار متناوب
ج)تكرار تكاملي
د)تكرار موجي
بخش هفدهم - بررسي كنتراستهاي خط
بخش هجدهم-خط و طبيعت
الف)خطهاي داراي مسير آزاد در طبيعت
ب) تفاوت در خطوط اندام موجودات
ج) تفاوت خط در معماري قديم و جديد
4) فصل چهارم: روانشناسي خطوط
بخش اول - بررسي رواني خطوط
بخش دوم - تاثير رواني خط در طبيعت
الف) خطوط شكسته
ب) منحني
ج) مواج
د)مارپيچ
بخش سوم - اشارهاي به روانشناسي خطوط در آثار چند هنرمند
بخش چهارم - بررسي رواني خطوط چهره
5)فصل پنجم : بررسي خط در آثار هنرمند
بخش اول - ادگار دگا
بخش دوم - اگون شيله
بخش سوم – اسکار کوکوشکا
بخش چهارم - پيت موندريان
بخش پنجم - گوستاو کليمت
بخش ششم- جاکمتي
بخش هفتم - پال كله
منشاء خط
خط از رد نقطهاي شكل مي يابد كه به وسيله يك يا چند نيرو به حركت در آمده است. دخالت نيروي خارجي، نقطه ايستا را مبدل به خطي پويا ميكند. اين مشهودترين تضادي است كه ميتوانيم ميان نقطه و خط تصور كنيم. اگر نقطه به وسيله نيروي به جلو رانده شود از آن خطي مستقيم نتيجه ميگردد.
تصوير 1-1، نقطه، خط، منتهاي خط
به طور كلي خط از سه طريق به وجود ميآيد:
1-خط ايجاد شده به وسيله نيروي وارد آمده بر نقطه، تنها در يك سوي نامشخص، كه خطي است نگاشتاري. اين خط داراي سو و كشش و بيانگر حالات روحي و رواني وارد كننده نيرو بر نقطه است.
2-خطي كه از برخورد و گستره در فضاي مادي به وجود ميآيد و آن خطي است تجسمي و ملموس.
3-خطي كه از شكافتن تاريكي به وسيله روشنايي و يا برعكس به وجود ميآيد و آن خطي است تجسمي و محتوايي.
تصوير (1-2) خط محتوايي:مرز ميان تاريكي و روشني (حد فاصل تاريكي-روشنهاي متفاوت)
تصوير (1-3) خطوط تجسمي : الف)گسيوان ب)برجسته كاري
ايجاد خط بر سطح كاغذ، با هماهنگي چند عامل فيزيكي و ذهني صورت ميپذيرد كه عبارتند از:
-ديدن
-يافتن
-تفكر ، تليل
-انتقال (يا اجرا)
تعريف عمومي خط مبتني بر زايش آن از تكرار نقاظ بيشمار است. هنگامي كه نقطه به حركت درآمده و امتداد يابد، به طوري كه بعد طول در آن عمده گردد،فرم ايجاد گشته،خط ناميده ميشود. بدين ترتيب خط، نقطه فاقد حركت را دچار حركت مينمايد
و جهت حركت آن را نيز به نمايش ميگذارد. تكرار خطوط در كنار هم باعث ايجاد بعد دوم گرديده و شكل دو بعدي حاصل سطح ناميده ميشود. زايش و تحول خط از نقطه، و تغيير مسير حركت آن تا آنجا كه به ايجاد سطح ميانجامد در تصوير (1-4) به نمايش در آمده است.
بخش دوم :
انواع خط
انواع خط
خطوط تجسمي براساس جهت حركت مداوم در يك مسير به سه دستهي اصلي تقسيم ميشوند كه عبارتند از:
الف) خط راست :
ساده ترين شكل خط، خط راست است . خط راست سادهترين جنبش نقطه به واسطه يك نيروي ثابت و يكنواخت و بدون برخورد با نيروي بيروني ديگري،ايجاد ميگردد. خط راست در سه گروه مختلف قابل تعريف است:
1-خط كشيده يا افقي (تصوير 2-1).
تصوير (2-1)
2-خط قايم يا ايستاده يا شاغولي (تصوير 2-1)
3)خط قطري يا اريب (تصوير 2-1).
و ساير خطهاي ساده، انحراف يا دگرگونيهايي از اين سه گونه هستند و خطوط آزاد ناميده ميشوند. (تصوير 2-2).
تصوير( 2-2)
زماني كه يك نيروي بيروني نقطه را به سوي جهتي مشخص به جنبش در ميآورد نخستين نمونه خطي آفريده ميشود.
انواع خط راست :
1-خط افقي :
خط افقي و كشيده خطي ثابت و ساكن از لحاظ شكلي است، و از نظر بصري به ايجاد نوعي آرامش روحي و گسترش حدود فضا ياري ميرساند.
مانند خطوط افقي كه در طبيعت به صورت سطح زمين، خط افق، پهنه دريا، يا يك انسان خوابيده ديده ميشود. اين نوع خط در يك اثر تجسمي ممكن است براي نشان دادن آرامش، سكون و اعتدال باشد و يا صرفا رابطهي مناسبي را از نظر بصري و زيبايي شناسي با ساير خطوط و عناصر يك تركيب به نمايش بگذارد.(شكل 2-3)
تصوير (2-3) پهنه دريا بيشتر با ترسيم خطوط افقي آزاد به نمايش در ميآيد، حركت آزاد قلم مو و مركتب تموج آب را به طور سادهاي نمايش ميدهد.
2-خطوط عمود (شاغولي)
خطوط قايم يا شاغولي،خطي است كه بالا به پايين يا برعكس حركت ميكند و به موازارات نخ شاغول قرار ميگيرد. اين خطي است كه با افق گوشه 90 درجه ميسازد كه آن را خط عمودي نيز ميگويند. ليكن ميان خط قايم ايستاده يا شاغولي و خط عمودي تفاوتهايي وجود دارد: خط شاغولي الزاما بر افق و بر خط افقي و بنابراين بر گستره
زمين عمود است و نه بر هر خط ديگر. در حالي كه خط عمودي خطي است كه علاوه بر خط افقي و بر افق بر هر خط ديگري نيز ميتواند عمود باشد. يعني اينكه خط عمودي بر هر خطي و خط شاغولي يا عمود فقط خط افق و گستره زمين عمود است. بنابراين، خط عمودي را ميتوان خطي آزاد، با امكانات ويژه جنبشهاي متغير دانست. (تصوير 2-4)
تصوير (2-4) انواع خطوط عمودي
خط شاغولي در تضاد كامل با خط افق است. اين خط با گوشه راستي كه با افق ميسازد، از حداكثر ايستادگي و استقامت برخوردار است.
خط عمود خطي است كه بلندا و ارتفاع آن، مهمترين خصوصيت شكلي است. خط عمود نقطه مقابل خط افقي است و بر افراشتگي را با مفهوم صعودي القاء مينمايد.
3-خط اريب (مايل)
خط اريب خطي است كه نسبت به خط افق و نسبت به خط شاغولي ميل مساوي دارد، يعني نسبت به هر دو خط با تنها يك گوشه موضع ميگيرد و حالت نرمال آن گوشه 45 درجه است.
خط اريب به تنهايي ميتواند عاملي براي ايجاد فضا و القاي ذهنيت مورد نظر باشد. بسياري از هنرمندان با استفاده از كيفيت پويايي خطوط اريب تركيبات بيشماري را رقم زدهاند.
تصوير (2-5) خطوط اريب بيانگر بي ثباتي،تشويق و حتي تهاجم است.
خط مايل از نظر خصوصيات شكلي و جهت،ميان خطوط افقي و عمودي در نوسان است. خط مايل،معمولا حالتي خنثي دارد و محل قرارگيري آن و همچنين،نزديك گشتن به هر يك از خطوط افقي يا عمودي بر بار بياني آن تاثير ميگذارد. همجواري با خطوط افقي بر سكون، و گرايش به سوي خطوط عمود بر تحرك آن ميافزايد اين خط به طول معمول
خطي پر تحرك و جهت دار است و حالتي ناآرام و بيثبات را القاء ميكند. جهت دار بودن و القاي جهت در اين خط،يكي از مهمترين خصوصيات شكلي آن است. جهت و سمت حركت آن و قدرت هدايتگري اين خط را ميتوان در پرسپكتيو خطي عصر رنسانس مشاهده نمود.
خطوط مايل به جهت دارا بودن تواتر و تناوب بسيار، استفاده فراواني در طراحي و نقاشي دارد و جهت نمايش آشفتگي و هيجانات روحي در تضاد با خطوط افقي و عمودي به كار ميآيد.
خط مورب خطي است متحرك و غير ايستا كه هر اندازه به محور افقي نزديكتر شود كيفيت افقي آن نيز بيشتر ميشود و با نزديك شدن خط مورب به محور عمودي، داراي كيفيت خط عمودي ميگردد.
تصوير (2-6) سوزن هاي پراكنده به شكل خطوط مايل، جوهره اين نوع خط تحرك، پويايي، خشونت و عدم ثبات را به خوبي نشان ميدهد.
ب)خط خميده (منحني) :
زماني كه دو نيروي بيروني به طور متقارن، با هم و در دو سوي مختلف بر نقطه متحرك اثر گذارند و از نيروي خود نكاهند يا شدت خود را حفظ كنند،نقطه در مسيري خميده به حركت در ميآيد و خط خميده يا خميده خط (منحني) به وجود ميآيد. حال اگر يكي از اين نيروها (كه هميشه، تقريبا نيروي دوم است) شدت خود را تغيير دهد، كشش خط نيز تغيير ميكند (تصوير 1-7).
تصوير (2-7) انواع خطوط خميده
در موردي كه اين كشش هميشه و همه جا يكسان باشد، يعني نيروي دوم به طور يكسان و مداوم عمل كند،خط طي مسافتي (كه طول آن به شدت نيروي اول، در مرحله نخست و به توان كشش نيروي دوم در مراحل بعدي ارتباط دارد) خويشتن را باز مييابد،
همانند ماري كه دم خود را گاز گيرد، و شكلي ايجاد ميشود كه دايرهاش گوييم اين خط خميده بسته است. (تصوير 2-8 الف و ب)
پس خط خميده خطي است كه ويژگيهاي كاملا مغاير با خصيصههاي خط راست دارد، بنابراين در تضاد كامل با آن ميباشد.
خطوط منحني نمايشي از تحرك و نرمي است، نمايشگر حركات موزون و لطيف ميگردد. كاربرد اين نوع خط در نقاشي شرق و نقاشي ايراني به وضوح قابل مشاهده است. (تصوير شماره 2-9) كاربرد موزون و تعادل منحنيهاي مختلف را مطرح ميسازد.
تصوير (2-9) دو خط خميده در رابطه با يك خط
تصوير (2-10)
در خط منحني، نيروهاي بيروني و دروني يكديگر را در نقطه به نقطه خط خنثي كرده و احساس بصري ملايمي را القاء ميكند.
خطوط منحني كه معمولا در طبيعت به شكل تپه ماهور، انتشار امواج، پستي و بلندي زمين و حركت بعضي از جانوران ديده ميشود و در يك اثر تجسمي ممكن است براي نمايش حركت سيال و مداوم، ملايمت و ملاطفت به كار گرفته شود. يا اين كه صرفا رابطه مناسبي را از نظر بصري يا ساير خطوط و عناصر يك تركيب ايجاد كند (تصوير 2-11).
تصوير (2-11) خطوط منحني در حركت مداوم حركت سيال و دگرگون شوندهاي را در مسير خود به نمايش ميگذارد.
انواع خط منحني
خط منحني اشكال مختلفي همچون دايره، خط مارپيچ و يا خطوط مواج را ميسازد.
دايره:
كاملترين شكل خط منحني و يا منحني مسدود است.
دايره، خميده بستهاي است كه به گرداگرد يك نقطه موهوم به نام مركز، كه از خود دايره جداست ميچرخد و كشش اين نقطه نسبت به تام نقاط پيرامون دايره يكي است. دايره،شكلي است دوراني كه با القاي انديشه چرخش،بيننده را به درون خود ميكشد و جذب ميكند تا آنجا كه نگرنده را از خود بيخود ميسازد. دايره نمودار حركت دوراني ثابت، نشانه آغازين از آسمانِ مسلط بر جهان، و نماد تكامل فردي انسان است.
از زمانهاي بسيار دور، شكل دايره در نماد بين مظهر تاريكي و يانگ ، مظهر نور،در فرهنگ چين مطرح بوده اس. اين نمودار ترتيب متقارني از بين تاريك و يانگ روشن است. اما تقارن آن ايستا نيست، بلكه تقارني دوراني است كه معرف يك حركت چرخي پيوسته و بسيار نيرومند است و بنا به گفته كويي – كوتزو، در سده چهارم قبل از ميلاد (يانگ چرخ زنان به مبدا خود باز ميگردد و بين وقتي به اوج خود رسيد جايش را به يانگ ميسپارد).
دايره شكل كاملي است كه حركت جاودانه و مداومي را نشان مي دهد. دايره نماد نرمي، لطافت ، سياليت،تكرار،درون گرايي، آرامش روحاني و آسماني، پاكي و صميميت و آن جهاني بودن به شمار ميآيد. به همين دليل دايره هميشه به عنوان يك شكل كامل مورد توجه بوده است و بسياري از هنرمندان در شرق و غرب سعي كردهاند آثار خود را بر مبناي دايره و يا تركيب هايي از دايره به وجود بياورند (تصير 2-12).
به ويژه در هنر ايراني نقاشان بزرگ براي ساختن آثار خود از تركيب هايي براساس حركت دايره و چرخشي الهام گرفتهاند (تصوير 2-13) همچنان كه در نقاشي و هنر مغرب زمين برخي از نقاشان دايره را به عنوان مبناي تركيبهايي خود قرار دادهاند.
تصوير (2-12) دايره نماد حركت جاودانه، تكرار و تبديل
تصوير (2-13) اسكندر و هفت دانشمند، منصور به بهزاد خمسه نظامي 898 هـ.ق
دايره نمادي از حركت و زمان است در عين حال دايره نمادي است از آسمان، حركت اجرام سماوي در حول محوري دوار و سيار و نيزن مادي است ازج هان معنوي و متعال.
دايره كم دوامترين و در عين حال استوارترين خطوط خميده است.
خطوط مارپيچ :
يك انحراف منظم دايره يا به عبارتي بهتر، انحراف منظم خط خميده بسته،آن را در مسير حركت آغازينش باز كرده و ايجاد مارپيچ يا اسليمي ميكند. مارپيچ،حلزوني يا اسليمي،ويژگيهايي دارد كه آن را از تمام خطهاي خميده متمايز مينمايد: نيروهايي كه به طور متقارن بر نقطه وارد ميشود تا خط خميده (منحني) را بسازند، در مورد مارپيچ، تنها دو نيرو نيستند،بلكه نيروي دروني ديگري نيز وجود دارد كه، نه از درون نقطه اوليه يا خط ايجاد شده،
بلكه از درون فضاي به وجود آمده در داخل منحني بر آن وارد ميشود و آن را به طرف بيرون ميراند و اين چنين مانع ميگردد كه خط خميده مبدا پيدايش خود را باز يابد و به آن بپيوندد. اين نيرو را نيروي برون راننده، نيروي دافعه يا نيروي رانش ميگوييم. عمل اين نيرو چنين است كه اگر خط راستي را از نقطه آغازش يا تكوين مارپيچ (و به عبارت ديگر از مركز مارپيچ) بگذرانيم به طوري كه مارپيچ را از دو طرف ببرد، تمام نقطه هايي كه در دو طرف اين خط راست قرار دارند (نقطههاي الف،ب، ج، د در تصوير 2-14) داراي يك ارزش و يك كشش نيستند.
تصوير (2-14) مارپيچ، نيروهاي متفاوت با كششهاي متفاوت
در حالي كه در دايره،فقط دو نقطه ميتواند وجود داشته باشد كه در نتيجه برش دايره به وسيله يك خط راست،و در روي اين خط راست،با دايره مشترك باشند و اين دو نقطه كه در حقيقت دو سر قطر دايرهاند (و ميتوانند به شمار بينهايت باشند، زيرا دايره ميتواند تا بينهايت قطر داشته باشد) داراي يك ارزش و يك كشش (نسبت به مركز دايره) هستند.
در مارپيچ برعكس،هميشه يكي از اين نقطهها نسبت به ديگري و در ارتباط با مسير حركت مارپيچ يعني در مسير تكوين و تكامل آن در موضع اوج قرار دارد و ديگري نسبت به آن در موضع حضيض است. از سوي ديگر بر خلاف دايره كه روي خط برندهاش فقط دو نقطه مشترك دارد، مارپيچ ميتواند بينهايت نقطه مشترك روي اين خط داشته باشد. ويژگي ديگر ماريچ اين است كه مركز مارپيچ بخشي از مارپيچ است و خودش به منزله نقطه آغازش، هميشه نيروي فعال و دور كننده دارد. در حالي كه نقطه مركزي دايره از دايره جداست، نقطه است
موهوم، ولي داراي نيرويي جذب كننده و به درون كشنده. مارپيچ بر عكس، نمودار حركت دوراني فزون شونده يا فزايا و از خود گريز به سو ديگري بر اوج قرار گرفته است. مارپيچ نماد تكامل فرد و رها شدن او ازخ ويشتن خويش و پيوستن به خداست.
تصوير (2-15) مارپيچ طلايي از مربع و مستطيل طلايي
خط مواج :
اگر نيروي فزاينده بيروني كه موجب پيدايش خط خميده ميگردد، به طور متناوب تغيير جهت دهد، خط خميده متناوب يا مواج ايجاد مي كند (تصوير 1-16).
تصوير (2-16) متناوب هم نيرو
اين نيرويي بيروني هم ميتواند يكنواخت اثر كند و هم ميتواند تغيير جهت بدهد. اگر شدت اثر گذاري نيروها در هر مرحله تغيير كند، دامنه موج به تدريج كوچك ميشود. در اين حالت گوييم: نيروي مؤثر مستهلك ميگردد. (تصوير 2-17)
تصوير (2-17) متناوب مستهلك شونده
تغيير جهت ميتواند به وسيله موانعي كه بر سر راه خطها پيش ميآيند ايجاد شود. در اين حالت پس از رفع مانع، خط مسير خود را در پيش ميگيرد. (تصوير 2-18 الف تا ب) .
تصوير (2-18)
تصوير (2-19) خط مواج آزاد
ج)خط شكسته:
هرگاه نقطهاي، در اثر نيرويي دروني يا بيروني، در راستايي و با كششي ثابت حركت كند و پس از طي مسافتي راست، در نقطهاي از مسير خود بناگاه مورد تهاجم نيرويي بيروني كه در راستايي ديگر عمل ميكند،
قرار گيرد، خط از مسير خود منحرف شده و در راستاي تازه به حركت خود ادامه خواهد داد و بدين گونه در نقطهاي كه نيروي دوم عمل كرده است، گوشهاي خواهد ساخت كه در ارتباط مستقيم با راستاي كنش نيروي مهاجم ميباشد، و نتيجه حاصل شده، نام خط شكسته خواهد گرفت (تصوير 2-20).
تصوير (2-20) خط شكسته باز
بنابراين خط شكسته، دست كم يك شكستگي ، يك گوشه يا راس و دو پاره دارد. ممكن است خط در مسير تازهاش باز هم،دوباره يا چند باره، و در جتهاي متفاوت، مورد هجوم نيروهاي تازهاي قرار گيرد و مسيرش هر بار دچار انحرافي شود كه در ارتباط با جهت ضربه نيروي وارد شده است. در اين صورت گوشههاي متعدد، نوكهاي متعدد و شكستگيهاي متعددي خواهد داشت. كه به شمار نيروهاي مهاجم بستگي دارد،
ليكن شمار پارههاي خط هميشه يك واحد از شمار گوشهها (و به عبارت ديگر، از شمار نيروها) بيشتر است. طول پارهها به شدت نيروهاي وارد شده بر خط بستگي دارد.
خط زاويه دار يا شكسته، حامل دو نيروي متحد است كه در نقطه برخورد تقويت شده و چگونگي مجموع اين دو نيرو، قدرت كشش و اثر گذاري متغيري دارد (تصوير 2-23).
خط شكسته داراي تحرك،فعاليت و جنبش است و در اشكال هندسي به همين علت، مثلث پر تحركترين حركتها است.
تصوير (2-23)
خط شكسته در ارتباط با شدت نيروهاي بيروني به دو گونه شكسته باز و شكسته بسته آشكار ميگردد (تصوير 2-21) .
تصوير (2-21) خط شكسته بسته
تصوير (2-22) خط شكسته و منحني منظم و نامنظم
خط شكسته بسته به طور مثال ميتواند باعث ايجاد اشكال هندسي منظم مانند مثلث و مربع گردد كه هر كدام بيان كننده حالات رواني خاص و نمادي از خصوصياتي ويژه ميباشند.
مثلث
مثلث نادي است از ايستايي و توازن، نيز نمادي است از زهدان، شعارهايي نظير گفتار نيك، كردار نيك، پندار نيك و يا پدر، پسر و روح القدس، و يا سه رنگ اصلي آبي، زرد، قرمز در اين رابطه قرار ميگيرند. از تركيب سطوح سگانه اصلي مربع،مثلث و دايره شكلهاي بيشماري پديد ميآيد كه دستمايه و ابزاري براي ايجاد فضا توسط هنرمندان است.
مثلث متساوي الاضلاع نيز داراي سه ضلع و سه زاويه مساوي است. هنگامي كه اين شكل بر سطح قاعده اش قرار بگيرد پايدارترين شكل هندسي است و مثلث يك كوه استوار به نظر ميرسد. اما چنانچه بر يكي از راسهاي خود قرار بگيرد حالتي كاملا ناپايدار و متزلزل دارد، مثلث به واسطه زواياي تندي كه دارد سطحي مهاجم و شكلي ستيزنده به نظر ميرسد كه همواره در حال تحول و پويايي است. براساس تركيبهايي از مثلث ميتوان ساختمانهاي زيادي به وجود آورد. استفاده از مثلث و شبكههاي مثلثي يك اصل ساختاري در طبيعت به شمار ميرود.
مربع :
افلاطون شكل چهار ضلعي مربع را زيبا به معني مطلق آن ميداند و ابويعقوب عدد 4 را كاملترين رقم ميشمارد زيرا به تعداد حروف الله: ا ل ل ه،است. مربع نمادي از امكان است، مربع نمادي است از سكون، مردانگي، رجوليهت و عقل. مربع برخلاف دايره مفاد صلابت، استحكام و سكون است. اين كل مظهر قدرت زمين و مادي در عين حال از زيباترين اشكال هندسي است.
لازم به ذكر است كه در دامنه وسيع هنرهاي تجسمي و بصري حالات متفاوت و فراتر از گونههاي ذكر شده از خط قابل درك ميباشد به عنوان مثال به توضيح مختصري از خطوط همگرا و واگرا و خطوط ملموس يا مادي شده ميپردازيم.
خطوط همگرا و واگرا
خطوط همگرا خطوطي هستند كه در ارتباط با يك افقي يا عمودي كه خط پايه يا محور ناميده ميشود نگاه بيننده را به ميان خط و يا به عبارت ديگر به درون رهنمون كنند. در مورد واگرايي مسئله درست عكس آن است. تصاوير (2-23) تا (2-27) نمونه هايي از اين دو گونه خطوطوند. خاصيت واگرايي بزرگتر نشان دادن و ويژگيهاي همگرايي كوچكتر جلوه داده خط محور است.
تصوير (2-23) از واگرايي خطوط تا همگرايي آنها، خط دال اندازه حقيقي خود را نشان مي دهد.
تصوير (2-24) واگرايي و همگرايي سطوح را تغيير ميدهند.
تصوير (2-25) احساس استوانه كردن در نتيجهي واگرايي و همگرايي
تصوير (2-26) تحدب خطوط موازي در نتيجهي همگرايي مركزي
تصوير (2-27) تقعر خطوط موازي در نتيجه واگرايي مركزي
خط تجسمي ملموس يا (مادي شده)
خط تجسمي ملموس يا مادي شده اي برجسته، از تورم زمينه در يك امتداد ايجاد ميگردد. يعني زمينه در اثر نيرويي بيروني، يا فضا در اثر نيرويي بيروني نسبت به محل تشكيل خط، از حالت عادي خارج شده و در يك امتداد برجسته ميگردد. اين برجستگي زمينه به صورت خط را مي توان با افزودن يك خط مادي بر زمينه (به ويژه در هنرهاي تجسمي پيكر تراشانه) عملي كرد. اينگونه خط تجسمي مادي يا ملموس، بساواست و لمس ميشود. ميتوان آن را حس كرد و مي توان از برجستگياش كاست يا بر آن افزود (تصوير (2-27) الف تا د) اين گونه خط تجسمي،
از ديدگاه فيزيك داراي سه بعد مختلف است: درازا يا بلندا دارد و پهنا دارد و واجد ژرفا يا عمق است كه درموارد خط، اصطلاحا ستبرا يا ستبري خط ميگوييم. خط تجسمي برجسته علاوه بر اين كه مي تواند به خود رنگ گيرد و تمام ويژگيهاي خط را در بر داشته باشد، يك ويژگي خاص خود نيز دارد و آن بيرنگي است كه با وجود اين از ملموس بودن و حس شدنش نمي كاهد
و در موجوديتش تغييري حاصل نميشود. وقتي خط تجسمي مادي همرنگ زمينه باشد، آن را خط تجسمي بيرنگ مي ناميم. تنش يا رفتار خط تجسمي مادي در برابر نور با ديگر خطها متفاوت است: خط تجسمي مادي سايه ميافكند و سايه ميگيرد. ميتوان براي خط تجسمي مادي شده تعبير ديگري بيان كرد: خط تجسمي مادي شده از مادي شدن خط نگاشتاري حاصل ميشود و يا به عبارت ديگر خط تجسمي مادي شده تجلي ماده خط نگاشتاري
از فراسوي ژرفاي فضاست. دربارهي خط تجسمي مادي شده، صرفا نبايد ويژگيهاي خطي بررسي و كنكاش شوند بلكه بايد با آن به مثابهي يك عنصر برجسته عمل نمود و هميشه آن را از ديدگاه يك هنرمند پيكر تراش يا پيكره ساز مورد پژوهش قرارداد.
تصوير (2-27) خطوط تجسمي بساوا يا ملموس
تصوير (2-28) خطوط برجسته
ارزش خطي
به وقت و ضعفي كه خطوط بر اثر تابش نور پيدا ميكنند، ارزش خطي گفته ميشود. ارزش خطي، در نمونههاي طراحي تمامي اساتيد بزرگ طراحي، وجود دارد. بهترين نمونههاي آن را در آثار استاداني همچون داوينچي، ميكل آنژ، رافائل و انگر مي توان جستجو كرد. در مينياتورهاي قديمي ايراني و چيني نيز، ارزش خطي به صورتي ديگر وجود دارد، در تصويرهاي (2-29) (2-30).
تصوير (2-29) اثر نقاش چيني
تصوير (2-30) مينياتور ايراني
چگونگي ايجاد تركيب هنري از انواع خط
بايد نخست تركيبي از خطوط راست گونه گون و تركيبي از خطوط خميده متفاوت در همان محدوده زير بنايي فراهم گردد. سپس هر دو تركيب را در هم ادغام نمود، ناخوشاينديها و نارساييها را از بين برد و كمبودهايش را كه در نتيجه حذف بخشهايي الزامي شدهاند
تامين كرد و آنگاه تركيب مورد نظر (از راست – خطها و خميده – خطها) به دست آورد (تصوير (2-31) الف تا ج).
در اين ميان سه اصل مشهور تركيب به وجود ميآيد: حذف، تعديل و اغراق.
تصوير (2-31) نحوه تركيب خطوط راست و خميده در گستره
بخش سوم :
كلياتي در مورد خط
خط و خطاي چشم
خطاي چشم يا چشم فريبي در ارتباط با خط
تركيب خطي در يك اثر هنري، به ويژه در اثري نگاشتاري اغلب براي ديد بيننده اشكالهايي به وجود ميآورد و هنرمند بايد و مي تواند از اين اشكال براي القاي انديشههاي غير واقعي گرا بهره گيرد. ما مجموعهي اين ايرادها و اشكالها را خطاي چشم يا چشم فريبي گوييم. كه در اين بخش چند مورد آن را بررسي ميكنيم.
چشم ما در ارتباط با خط هميشه درست عمل نميكند. نحوهي برخورد خطوط با يكديگر در نظمهاي ويژهاي گاهي نتايجي مي دهد كه با واقعيت تصوير مغاير است. مثلا دو خط عمود بر هم وليكن با اندازهاي برابر، آن كه شاغولي است بزرگتر از آنكه افقي است ديده ميشود اگر شاغولي درست بر ميان افقي عمود گردد. و هنگامي اين دو خط برابر ديده ميشوند كه خط افقي 20 تا 25 درصد از خط شاغولي بزگتر باشد (تصوير 3-1 الف و ب).
اگر موقعيت شاغولي به يك خميده – خط منظم واگذار شد، علاوه بر پديدهي اشتباهي بالا، فاصلههاي مختلف در طول موقعيت شاغولي نيز درست ديده نخواهند شد؛ براي مثال در تصوير 45 (الف) خط افقي (1) نصف (2) حس ميشود و اين طرح به وسيله طراحان كارآزموده تهيه شده شده در حالي كه عملا نادرست است، هر چند احساس درستي را القا ميكند.
اندازهي درست آن را در تصوير (3-2) (ب) مييابيم كه خط (1) نصف خط (2) است. در تصوير (3-3) (الف) بنلداي كلاه از پهناي كلاه و پهناي لبه برابر ديده ميشوند در حالي كه پهنا بيشتر از بلندا است. تنش دو سر يك پاره خط (خواه عمودي يا افقي) در ارتباط با خطوط فرعي كه با آن گوشهاي خاص ميسازد در طول پاره خط اثر ميگذارد. گوشههاي باز در دو سر پاره خطي، آن را بلندتر از اندازهي حقيقياش (كه به وسيلهي پاره خطهايي با گوشهي راست
در دو سر خط اصلي مشخص ميشود) نشان مي دهند و پارهخطهايي با گوشههاي تند آن را كوتاهتر جلوه گر ميسازند. تصوير (3-4) (الف تا ج) همه نشان دهندهي اندازههاي برابر (روي خط افقي) هستند كه به وسيلهي پارهخطهاي انتهايي با گوشههاي باز و تند بزرگتر يا كوچكتر حس ميشود.
تصوير (3-1) خطاي چشم در اندازههاي مختلف
تصوير (3-2) خطاي چشم در اندازههاي خطي در تصوير
تصوير (3-3) خطاي چشم در اندازههاي عمودي و افقي
تصوير (3-4) همگرايي و واگرايي
تصوير (3-5) خطوط افقي با هم موازي هستند ولي شيبدار و كج به نظر ميرسد.
تصوير (3-6)
سطوح سفيد در سمت چپ برابر با سطوح سياه در سمت راست هستند ولي سطوح سفيد بزرگتر به چشم ميآيند.
چون چشم ذهن به شكلي ثابت تلاش دارد تا در آنچه كه ميبينيم، مفهومي بيابد،لذا ما تمايل داريم كه خطوط و شكلها را در تصاوير آشنا، گروه بندي نماييم.
تصوير (3-7)
در اين تصوير كه توسط ي.ج.بورينگ (E.G.Boring) در سال 1930 طراحي شده، ممكن است كه شخص، نيم رخ يك زن جوان را تشخيص دهد و يا سر يك پير زن را ببيند.
تصوير (3-8)
ممكن است كسي اين تصوير را كه توسط روانشناسي به نام جوزف جاسترو در سال 1900 كشيده شده، يك ارك يا خرگوش ببيند.
تصوير (3-9)
اين يك كلاه است يا يك بشقاب؟
در اين تصوير چه ميبينيد؟
تلاش داريم تا تصاوير را در جهت استخراج نظم از آشفتگي،تكميل نمائيم.
تصوير (3-11)
ما در تشخيص اينها نيز بايد آگاه باشيم و صرفا به سراغ واضحترين نقش نرويم. نخست پيش از كاوش در ارتباط تحليلي براي كشف جزئيات، ما بايد سازماندهي نقوش طراحي را تشخيص و تميز دهيم.
اگر اين نقوش را بتوانيم به طرق مختلف ببينيم – براي مثال،با استفاده از گروه بندي، تجانس يا بازنمايي – احتمالات بيشتر و پتانسيل بيشتري را براي عمق بخشيدن به مفهوم يك تصوير ميتوانيم خلق كنيم.
خط و جهت (حركت)
راستاي خط افقي يا راستاي كشش خط افقي كه مبداء و منتهاي آن را نشان ميدهد و مسير حركت دست را به هنگام ترسيم خط بر جا ميگذارد، اهميتي بسزا دارد. حركت از راست پرده به سوي چپ حركتي ضعيف و نشان دهندهي جنبشي از جلو به عقب و از سطح به ژرفا، از پويايي به ايستايي است و برعكس حركت از چپ پرده به راست آن، حركتي است نيرومند، نشان دهنده جنبش از ژرفا به سطح و از عقب به جلو. اينگونه حركتها در صحنه آرايي،در هنرهاي نمايشي و در سينما اهميت بسزايي دارد (تصوير 3-12). زماني كه بازيگر ميخواهد به تماشاگران پشت كند و از صحنه بيرون شود و يا با حالت نيم پشت حركت نمايد،
بايد حتما از سمت راست صحنه به چپ آن حركت كند. همچنين در مواردي كه حركت و جنبش نمودار عدم رضايت، ضعف، شكست و رفتن براي خفتن يا بازنگشتن است، حركت بازيگر از راست صحنه به چپ آن است و نمودار خط افقي است. در صحنه آرايي، حالت خط و نحوه قرار گرفت آن، بار رنگياش، كلفتي يا نازكياش اهميتي شايان انديشه به تماشاگر نگرنده دارد.
تصوير (3-12) الف) راست به چپ ضعيف ب) چپ به راست قوي (چپ و راست برابر با راست و چپ بيننده)
حركت خط قائم از پائين به بالا، صعود به سوي آسمان و سبك شدن و پرواز است و شايد القاي اين آگاهي باشد كه هر چيز اگر سبك باشد و از وزن خود حداكثر بكاهد امكان صعود آن در فضا بيشتر است و اين كه بخارها و گازها و اشياء سبكتر از هوا به بالا صعود ميكنند در ايجاد احساس تصاعد حركت قائم ميتواند موثر باشد (تصوير 3-13) حركت خط قائم از پايين به بالا از دست دادن وزن و افزايش شادي و سرور است.
تصوير (3-13) انواع خط شاغولي: 1)شاغول، 2)پويا، 3)صعودي، 4)نزولي و غيره.
خط و فضا
معمولا فضاي بيرون خطوط عنصري منفي و پديدههاي درون آن را عناصر مثبت مينامند. اين نظريه امروزه مردود شناخته شده و به ثبوت رسيده كه فضاهاي خالي سرشار از نيرو هستند.
در هنرهاي تجسمي، فضا فقط يك محوطهي تهي نيست كه آن را به شكلها، رنگها و يا ساختههايمان پر ميكنيم بلكه عنصري است مجرد كه به تنهايي داراي ارزش و اهميت تجسمي است. هرگونه فضايي را ميتوان شكل داد. فضاي تجسمي را ميتوان به حركت در آورد، و عملكرد منطقي بدان داد.
بررسي خط نگاريهاي اساتيد خوشنويسي اين واقعيت را به اثبات ميرساند. در اين خط نگاريها مشاهده مي كنيم كه فضاي سفيد كاغذ (فضاي منفي) خطوط سياه را با نيرومندي هر چه بيشتر برجسته ميكند و نقش مهمي را در نيرومندي خطها ايفا ميكند.
خط و زمان
در هر صورت،نقطه پس از جابجايي،براي اين كه در محل ديگري متوقف شود، زماني را در بر ميگيرد: زمان حركت. بنابراين خود نمودار آن زمان ميشود و ميتوان به صورت يك اصل بيان كرد كه:خط نمودار زمان در يك اثر هنري است.
و اين مزان حد گذشته و حال است و هنوز آينده ندارد، زيرا از آغاز حركت نقطه تا هنگام توقف و ايستاييش، زماني را دربر ميگيرد كه گذشته است و تنها هنگامي ميتواند آيندهاي را القا كند كه ادامه آن و حركت نقطه زاييدهي آن دوام داشته باشد يعني نگرنده حس كند كه خط متوقف نشده و ممكن است تا بينهايت روان باشد. تنها خطي ميتواند چنين ويژگي را ارائه كند
كه از محدودهي اثر فرا گذرد و بيننده را در فضا شناور كند. بنابراين خطي كه مرز اثر را ميبرد و احساس فرا گذشتن از آن را ايجاد ميكند، بيانگر انديشهي آينده است. چنين است كه در آثار اسلامي و به ويژه در گنبدها و اطراف تاقها و سردرها،خط هرگز متوقف نميشود و چنان به كار ميرود كه گويي آغاز و فرجامش در فضا است و بيننده را به تعليق و شناوري در فضا ميكشاند
و به سوي حق رهبري ميكند. از عواملي كه به هنگام آفرينش خط بر آن تاثير گذارده و حركت و آهنگ آن و نيز بار القايي آن را افزايش يا كاهش ميدهد، زمان پديد آمدن خط است، زمان نهفته در خط ايجاد گشته،
در خطوط مختلف، ايجاد كنتراست زماني مينمايد، و در القاي خصوصيات خطي نقشي اساسي ايفا ميكند. رنگ گذاري به شيوهي آزاد خطي در نقاشي معاصر،به بيننده امكان ميدهد تا به دريافت جنبش بصري نهفته در اثر و كندي يا سرعت قلم مو، به هنگام اثر گذاري، بپردازد و با مشاهدهي آن و دنبال نمودن مسير خطي، انرژي زماني نهفته در آن را درك نمايد.
تصوير شماره (3-14)، نمايشگر خطي است كه با كندي و آرامش پديد آمده است. زمان اندك در جهت پديد آوردن خط را ميتوان در تصوير شماره (3-15)، ديد، كه تجلي حركتي سريع و پر تحرك است.
تصوير (3-14) بكارگير زماني طولاني براي ايجاد خط
تصوير (3-15) بكارگيري زماني اندك براي ايجاد خط
زمان، در اثر گذاري خطي، متنوع است. حركت خطي ممكن است زماني اندك يا طولاني را براي پديد آمدن صرف نمايد. اين زمان، گاه ممتد و ادامه دار است (تصوير شماره 3-16) يا كوتاه و مقطع (تصوير شماره 3-17). خطوط ممتد و طولاني از نظر زماني، به ايجاد ساختاري با ثبات و محكم به همراه اتصالات خطي حساب شده ميانجامد و تاثير منطقي و ساختاري آن فراوان است.
برعكس، خطوطي كه در زماني كوتاه و به صورت بريده بريده، پديد ميآيند از نظر حسي داراي كنشي دفعيتر و درونيترند.
تصوير (3-16) اتصالات خطي ممتد و ادامه دار (ساختاري)
تصوير (3-17) اتصالات خطي دفعي و پر شتاب (بياني)
خطي كه به وسيله خطوطي باريكتر قطع ميگردد نيز يكي از راههاي نمايش زمان است، به طوري كه مراحل جنبش و حركت خطي به وسيله كنراست خطوط طرح ميگردد. (تصوير شماره 3-18) .
تصوير (3-18)
در يك اثر نقاشي،هنرمند با توجه به مفهوم خط و عوامل مؤثر در روند ايجاد آن با استفاده از اين خطوط، در جهت ايجاد ساختي تجسمي اقدام مينمايد. در اين مسير، استفاده از ابزارهاي متفاوت، بخشهاي مختلف دست و مراحل مختلف زماني و ايجاد رابطه و هماهنگي ميان آنان،در مسيرهاي گوناگون ، به ايجاد آثار تصويري متمايز، ميانجامد.
تصوير شماره (3-19)، اثري از واسيلي كاندينسكي را به نمايش ميگذارد. شخصيت و شدت احساسات او را ميتوان در خطوط اين اثر نهفته ديد. نكات ياد شده در ارتباط با بكارگيري قسمتهاي مختلف دست در رابطه با آفرينش خطوط و نيز مراحل زماني متفاوت، در آفريدن خطوط مختلف را ميتوان در اين اثر ديد.
با توجه به مراحل پيدايش و عوامل تاثير گذارنده بر آفرينش خطوط، به طرح نقش و كاربرد خطوط پديد آمده در فضاي اثر، در ارتباط با عوامل ديگر تجسمي ميپردازيم.
تصوير (3-19) واسيلي كاندينسكي. بديهه سازي، 1921
متغير بودن خط نسبت به زمان و مكان
عنصر خط نسبت به زمان و مكان متغير است. به عنوان مثال اگر به خطوط راه آهن و خيابانها و درختان و غيره از پنجرهي هواپيما نگاه كنيم به شكل خطوطي متنوع (راست، منحني و زاويه دار) ديده ميشوند.
ولي اگر در كنار ريل راه آهن و يا در همان خيابان بايستيد، خطها مبدل به سطوح شده و نزديكترين قسمت آن به ما به صورت حجم ديده ميشود. بنابراين خط نسبت به زمان ومكان ميتواند از يك عنصر يك بعدي به سطح و سپس به حجم تبديل شود. شكلهاي (3-20) الف و ب.
شكل (3-20) الف پرسپكتيو در طراحي و نقاشي
شكل (3-20) ب پرسپكتيو در طراحي و نقاشي
خط و رنگ
بديهي است اضافه شدن شدتهاي رنگي به هر يك از اين خطوط و نيز محل قرار گيري آنان در فضاي گستره، نقش اساسي در نشان دادن خصوصيات شكلي هر خط ايفا ميكند همراهي خط و رنگ ميتواند بر شدت يافتن خصوصيات شكلي ياد شده بيافزايد يا از بار آن بكاهد.
بررسي روابط خط و رنگ
رنگ بيشترين كاربرد تجسمي خويش را در حوزه نقاشي باز مييابد. و خط به عنوان عنصري زنده و متحرك، حضور و كاربردي اساسي در نقاشي يافته است. حضور خط در نقاشي و ارتباط آن با رنگ به اشكال گوناگون، از اولين نگارههاي رنگي قابل رويت است. پخش رنگ بر گسترهي اثر بر مبناي شاخصهاي خطي،اين امكان را پديد آورد كه خط نقشي اساسي در متعادل نمودن روابط رنگي ايفا نمايد.
شبكه بندي خطي و انتزاعي در آثار بيزانس و شيشههاي منقوش به شكلي قاطع و مشخص به نمايش اشكال نمادين ميپردازد و شدتهاي رنگي را در ميان تقسيم بندي خطوط پهن و سياه مهار نموده و به وحدت ميرساند. از طرفي نگارگران شرق از ديرباز با تسلط كامل بر خطوط مواج و منحنيهاي نرم و پيچان به ايجاد حركت بصري در كنار رنگ پرداخته و سطوح رنگي را دچار حركتي هماهنگ ميساختند.
نگارگران ايران در سدههاي نهم و دهم هجري، با ايجاد پيوند ميان عناصر خطي و رنگهاي تخت و خالص، از خط در جهت متمايز نمودن سطوح رنگي سود جستند و با بكارگيري خطوط كناره نماي سايه دار به پيكره برجستگي بخشيده و گردش و پيچش آن را در فضا به همراه مختصري حجم خطي به نمايش گذاردند. خطوط پيراموني كه اصطلاحا قلم گيري ناميده شده، به ايجاد تعادل ميان سطوح رنگي و فضا ميپرداخت و رنگهاي تخت و شديد را به وسيله بافت خطي كنترل مينمود.
برخي از نقاشان رنسانس از جمه ساندرو بوتيچلي و پيرو دلا فرانچسكا در اين مقاطع،بيشترين استفاده را از خط به عنوان شاخص فرم نموده و خطوط متمايز و برجسته را در كنار سايه روشن لطيف در پيكرهها و فضا به كابر بردند، و بر ويژگيهاي بصري آن تاكيد نمودند. كاربرد تناليتههاي تيره – روشن و ارزشهاي رنگي و قلم گذاري يك پارچه پس از رنسانس، خط را به حدود اشيا راند و خطوط در كنارهي شكل، با تاكيد بر خصوصيات توصيفي به نمايش فرم اقدام نمودند، يا سطوح رنگي بيآن كه با خطي متمايز بيامزيد
در كنارههاي خود به القاي خط انجاميد. در سدهي نوزدهم با بسط ديدگاههايي نوين در عرصهي هنرهاي تجسمي، تلاش دوباره در ارتباط با انتزاع طبيعت از طريق خط و رنگ، اين دو عنصر را – در جهت خلق فضاهاي نوين تجسمي – ابتدا از يكديگر جدا نموده، بر استقلال هر كدام تاكيد كرد، و سپس آنها را بيش از پيش در هم آميخت.
اساسي ترين رابطه ميان خط و رنگ زماني پديد ميآيد كه رنگ گذاري با كنش خطي توام گشته و به طور همزمان خصوصيات خطي و كيفايت رنگي قابل رويت گردد. در اين حالت، خط و رنگ در عين نمايش خصوصيات نهفته در هر يك،به گونهاي مستقل در فضاي اثر به تركيبي هماهنگ و استوار دست مييابند. قلم گذاري آزاد و پر تحرك، رنگ و جهت خطي را به صورتي آميخته و كنترل شده در اثر به نمايش ميگذارد و قابليت تفكيك خط و رنگ را از ميان ميبرد.
تصوير شماره (3-21)، ژان دو بوفه نمايشگر اين آميخته گي خط و رنگ در پديداري اثري غير نمايشي است. رابطه طرح شده ميان خط و رنگ در اين اثر، به صورتي مجرد قابل بررسي است.
بيترديد،به كارگيري خط و رنگ به گونهاي همزمان و آني، نيازمند تسلط بر روابط ايجاد گشته ميان اين دو عنصر و نيز درك خصوصيات نهفته در هر يك ميباشد.
در اين حالت، رنگ همراه با برداري خطي و پر تحيك نمود مييابد و حد و مرز ثابتي نداشته، به صورتي شناور و سيال در گسترهي اثر ظاهر ميگردد.
تصوير (3-21) ژان دو بوفه
در ادامه به بررسي روابط خط و سطح رنگي ميپردازيم. در اين حالت، رنگ به صورت سطح ظاهر گشته و خط در ارتباط با آن به اشكال مختلف عمل مينمايد كه در ادامه به يافته هايي در اين زمينه اشاره ميگردد. دو لكهي رنگي در برخورد با يكديگر به ايجاد خط ميپردازند. چنان چه مرز اجسام در محل برخورد سطوح رنگي، به وسيلهي خطي مشخص و قوي كناره گيري گردد، شدت رنگي نهفته در محدودهي آن افزايش يافته به گونهاي برجسته فراز ميگردد.
خطوط كناره نما چنان چه به طور يكنواخت و ممتد، كناره سطح رنگي را محصور نمايند، قدرت انتشار رنگ را مهار نموده، بدان حالتي ساكن ميبخشند. در اين روش، مرز اجسام با خطوط سياه و ضخيم طراحي گشته، سپس درون فرم با رنگ پر ميگردد. خطوط كناره نما چنان چه توصيفي بوده و با سطوح رنگي بياميزند، لطف جلوه كرده و شكل را حجمي محسوس ميبخشد (تصوير شماره 3-23).
تصوير (3-23) پابلو پيكاسو
ولي چنانچه ضخيم و سياه كشيده شوند، بر عناصر رنگي مسلط بوده و كنش بياني شكل را افزايش ميدهند، (تصوير شماره 3-23).
تصوير (3-23) پابلو پيكاسو
آنجا كه خطوط كناره نما به شكلي ممتد و بسته، سطح رنگ را احاطه نمينمايند، اتصال و ارتباط ميان دو رنگ، به گونهاي مستقيم حاصل شده و آميزش سطوح رنگي در يكديگر تحركي بصري را پديد ميآورد. خطوط در اين حالت تنها برخي از نقاط اتصال هر رنگ با سطح مجاور را مشخص ميكند و رنگها در عين حال كه تثبيت ميگردند، سياليت خود را نيز حفظ مينمايند، (تصوير (3-24).
تصوير (3-24) پل سزان. طبيعت بيجان با سيب، 1900 - 1890
اگر خطوط مرزي اندكي داخل و يا خارج از سطوح رنگي را مشخص نمايند، ميان اشكال و رنگها، ارتباطي پوياتر پديد آورده، سطح تخت رنگ را سمت و سو ميبخشند، (تصوير شماره 77).
تصوير (3-25) پابلو پيكاسو. چهره ، 1904.
خطوط رنگنين و ارائهي ويژگيهاي خطي توام با شدتهاي رنگي متفاوت، اين ارتباط را وسيعتر ميگرداند. بدين ترتيب خطوطي به رنگ سرد بر سطوحي به رنگ گرم قرار گرفته و سطوحي به رنگ سرد را حركتي خطي، به رنگ گرم ميپوشاند. خطوطي تيره، فضاي روشن را قطع نموده، يا روشني خط بر تيرگي سطح رنگي نقشي ايجاد مينمايد. بدين سان فضايي مملو از روابط خط و رنگ پديدار ميگردد، (تصوير 3-26).
تصوير (3-26) پابلو پيكاسو، كارگاه هنرمند، 1925.
در پارهاي آثار خط به ايفاي نقشي توصيفي پرداخته ولي رنگ از قيود توصيفي رها ميشود و بدين سان ميان خط كه شاخص شكل گرديده و رنگ كه به انكار ظاهري آن پرداخته تبايني پديد ميآيد كه قدرت بياني نقاشي را افزايش ميدهد. همراهي خط و رنگ ميتواند، رنگ فاقد ساختار و سيال را درون ساختار خطي انسجام بخشيده، بدان نظم و تعالي تثبيت شده دهد و وجوه بينايي هر يك را تقويت نموده يا از شدت آن بكاهد، (تصوير شماره 3-27)
تصوير (3-27) آلكس فن ياولنسكي،دختر و گلها، 1909.
خطوط نرم در همراهي با رنگهاي تند و شديد، يا خطوط خشن و ايستا به همراهي رنگهاي ملايم و موزون به نوعي بر تضاد خط و رنگ در نقاشي اشاره دارد. بكارگيري خط و رگ متضاد، بر اثر گذاري نقاشي افزوده و بيان آن را گسترش ميبخشد. (تصوير 3-28)
تصوير (3-28) واسيلي كاندينسكي 1990.
اگر با دقت بيشتري به مدل نگاه كنيد، اختلاف رنگ بين سطوح، يعني نمسايهها و روشنيهاي درجه دوم را كه از بازتاب نور غير مستقيم پديد آمده تشخيص خواهيد داد و ميتوانيد مرزهاي دورني آنها را طرح كنيد.
خط افقي و رنگ
شدت اثر گذاري خط افقي را با رنگ آبي كه رنگي سرد است، معادل ميدانند.
خط افقي، آرام و سرد و هماهنگ آبي و سياهي و شب است. سياه نهايت رنگ خط افقي و نهايت آرامش يعني مرگ است و (ظلمات) كه تاريكيها و سياهي و تباهي است جز مرگ حقيقي چيزي نيست. آبي، آرامش و سكون نزديك به مرگ است، ليكن از حيات و زندگي بارور است. ما در بخش رنگ و ويژگيهاي آن خواهيم ديد چگونه
در رنگ درماني از خصيصهي آرامش بخش آبي در وضعيت كشيده و افقي براي درمان بيماران استفاده ميشود. افقي خواب است و حالت خوابيدن و بارور از روياها و انگارشهاي جنبش است، بنابراين: افقي = سرد = آبي = موجزترين شكل بينهايت بودن امكانات جنبشهاي سرد طبيعت.
زماني كه خط با خود رنگ دارد و يا ذاتا رنگين به وجود آمده است يعني حامل با رنگي است، با ويژگي رنگي خود در تباين يا در تضاد قرار ميگيرد و از اثرخ ود كاسته يا بر آن ميافزايد. بنابراين افقي با بار آبي بر شدت آبيت و آراشم خود ميافزايد و با بار زرد يا سرخ از اثر آبيت خود يا سرديش ميكاهد، در اين حال بر حسب شدت گرماي رنگيش بر توان جنبشياش افزوده ميشود.
اين حالتي است بسيار موثر و دقيق كه در آگهينهها (پوستر، آفيش) بايد كاملا به آن توجه شود. اگر اين خط بار آبي داشته باشد، در بالاي گسترهي زمينه با بار رنگي خود در تباين بيشتري قرار ميگيرد و رنگ آبياش بيشتر با حالت آرامش بخشي كه دارد متضاد ميشود. در اين صورت بايد از رنگ آبي كاست تا آرامش آن محفوظ بماند.
اگر برعكس، بار خط افقي زرد يا نارنجي يا هر رنگ گرم در پايين گستره بر نيروي فعال و ويژگي جنبشي خود ميافزايد و از آرامش خويشتن ميكاهد يا آن را از دست داده متعادل ميشود و رنگ نيز به نوبه خود از گرما و شدت خود مي كاهد و آرامتر و سردگينتر ميشود (منبع شماره 9 صفحه 69).
خط عمودي و رنگ
گرمي رنگهايي چون نارنجي و قرمز با حالت ايستا ولي پر انرژي خط عمودي تفاهم دارند.
گرماي خط قائم با رنگ زرد تطبيق ميكند و هنگامي كه بار زرد دارد بر تحرك و امكان جنبش، بر فشاري و پويايي خود ميافزايد. زماني كه بار رنگي آبي دارد با بار رنگين خود در تضاد قرار ميگيرد و ملايم ميشود. از تحرك آن كاسته ميشود و نيروهاي دروني آن سركوب ميگردند. و يا دست كم از پويايي خود ميكاهند شاغولي آبي و افقي زرد هر دو از نظر نيروهاي بيروني و دروني متعادلند و در يك تركيب،نمودار تعادل اثر در وزن و در جنبش و در گرما ميباشند.
اگر رنگ آميزي خط طوري باشد كه از پايين به بالا و از آبي به زرد برود تاثير شادي و سرور آن افزون و شديدتر خواهد شد. و برعكس حركت از بالا به پايين افزايش وزن و كم كردن حرارت و شور و شعف است و سردي و خموشي را به دنبال دارد.
خط مورب و رنگ
در تطابق با رنگها، اريب خطي است خنثي و از بار رنگين سبز ميانه و يا خاكستري و در مواردي نيز قرمز معتدل و شنگرف مايل به بنفش، برخوردار است. ليكن به دليل آن كه قرمز معتدل آزاد و طبيعي وجود ندارد (سرخ و قرمز يا سرد است يا گرم). لذا از تطابق آن با سرخ يا قرمز بايد حتي المقدور در تركيبها خودداري كرد زماني كه اريبي به سوي شاغولي يا قائم ميرود بار رنگين سبزش به زردي و خاكسترياش به سفيدي ميگرايد.
و در آنها امكانات جنبش و شادي شديد و افزاينده ميگردد. هنگامي كه اين خط به سوي افقي ميل ميكند بار رنگين سبزش به سوي سبز – آبي، نيلي، بنفش و لاجوردي ميگرايد و بار خاكسترياش به سياهي ميگرايد و در حالت كاملا افقي يكي ميشود يعني سياه يا آبي شب ميشود. بنابراين «خط اريب يا قطري خط است متعادل و خنثي».
خط و گرما
الف-خط افقي: خط افقي يا كشيده سرد است و با رنگهاي سرد به ويژه آبي و سياه هماهنگ و هم بيان ميباشد.
ب-خط عمودي: خط شاغولي (عمودي) نمودار گرما و شادي و امكانات جنبشهاي گرم و بيدراي است.
ج-خط اريب يا قطري: خط اريب يا قطري نه سرد است و نه گرم، به عبارت ديگر امكانات جنبشهاي سرد و گرم در آن برابر است، نزول آن به سوي افقي آن را سرد و كشش آن به عمودي گرمش ميكند.
ارزشهاي شدت رنگ (سايه – روشن)
تكنيك خطي هاشور زني، هاشور متقاطع و خطوط درهم ابزار ابتدايي هستند كه با آنها ميتوانيم ارزشهاي شدت رنگ را انتقال و نمايش دهيم. مهمترين مزيت اين تكنيكها، فاصله گذاري و يا تراكم ضربههاي خطي استفاده شده است. اغلب در طراحي از خطوط مورب 45 درجه استفاده ميشود.به تصاوير (3-29) (3-30) و (3-31) نگاهي بكنيد.
تصوير (3-29)
تصوير (3-30)
تصوير (3-31)
چگونگي ايجاد سايه روشن به وسيله خطوط
تيره و روشني و يا سايه روشن توسط خط به چند طريق ميتواند به وجود آيد:
1-ايجاد تاريكي و روشني با استفاده از خطوط يك اندازه كه تنها از تغيير فواصل آنها به وجود ميآيد. بدين شكل كه هر چقدر خطوط را به يكديگر نزديك كنيم از نظر بصري تيرگي به وجود خواهد آمد و بالعكس با افزايش فواصل آنها محيط روشن ديده خواهد شد.
2-ايجاد تاريكي و روشني با استفاده از خطوط با ضخامتهاي مختلف نيز ممكن است. هر چقدر خطوط ضخيمتر باشند، سطح مورد نظر تيره و هر چقدر ضخامت خطوط نازكتر شود، روشنتر خواهد بود.
3-ايجاد تاريكي و روشني به وسيله افزايش يا كاهش نيروي وارده بر ابزار اثر گذار.
4-ايجاد تيرگي با استفاده از تداخل خطوط در يكديگر و با استفاده از پارهخطهاي متعدد كه در هم تداخل كرده باشند (تصوير 3-34) و (تصوير 3-35).
5-تاريك روشن ميتواند حتي از تلفيق نقطه و خط به وجود آيد (تصاوير 3-40 و 3-41).
تصوير (3-34) تصوير (3-35)
تصوير (3-36) ايجاد تاريك – روشن با خط
تصوير (3-37) ايجاد تاريك – روشن با خط، احساس بافت
تصوير (3-38) تغيير ستبراي خطوط و فاصله هايشان، تاريك و روشن.
تصوير (3-39) تمركز و عدم تمركز خطوط، تاريك – روشن
تصوير (3-40) تاريك و روشن با هاشور
تصوير (3-41) ايجاد تاريك – روشن با نقطه و خط نسبي
تصوير (3-42) ايجاد تاريك – روشن با نقطه و خطوط نسبي متراكم و نامتراكم
خط و فرم (سطح، حجم، سنگيني)
در مسير آفرينش تصويري به وسيله خطوط، رفته رفته امكانات و تواناييهاي خط در جهت نمايش ويژگيهاي شكل افزايش يافت. حدود و مرز فرم، شكل را ميسازد و شكلهاي دو بعدي و سه بعدي را پديد ميآورد. اشكال سه بعدي از ارتباط ميان اشكال دو بعدي پديد ميآيند. اشكال دو بعدي به وسيلهي خط مرزبندي گشته و در حوزهي آفرينش تجسمي ، خط، شاخص شكل مي گيرد.
تغيير در خطوط كناره نماي اشكال دو بعدي نظير مربع، دايره و مثلث باعث ايجاد تغيير در نيروي القايي شكل ميگردد.
تصوير شماره (3-43) نمايشگر اين تغيير در خطوط كناره نماي اشكال اصلي است و تبديل هر شكل به شكل ديگر را بر اثر اين تغيير، نشان ميدهد. به طوري كه نيروي القايي فرم تحت تاثير خطوط در برگيرندهي آن تغيير مييابد.
اين تصوير اصليترين روابط شكلي ميان خطوط افقي، عمودي، مايل و منحني را به نمايش ميگذارد. به طوري كه ملاحظه ميگردد، تبديل رابطه عمودي – افقي به مايل، شكل مربع را مبدل به مثلث گردانيده و تبديل خطوط مايل در مثلث، به خطوط منحني آن را به دايره تبديل ميسازد، و از طرفي ميل منحني بسته در دايره به سوي خطوط صاف و ايجاد رابطه افقي – عمودي آن را به مربع بدل ساخته است.
تصوير (3-43) تغيير اشكال هندسي بر اثر تبديل خطوط كراني
خط، در مسير حركت خود دچار تغييرات بيشمار گشته، كند يا تند، تيره يا روشن، باريك يا پهن ميگردد و گاه در مسير حركت، دچار دگرگوني گشته و تحت تاثير فشار و نيروي وارده از شكلي به شكلي تغيير مييابد (تصوير شماره 3-44).
تصوير (3-44) تغيير شكل خط بر اثر تغيير فشار وارد بر آن
شكل يك خط و جهت آن، ميتواند منحني يا صاف باشد. خط منحني، از دوران حول مركزي ثابت پديد ميآيد، و در ايجاد پيوندهاي ساختاري در اثر نقشي مهم ايفا ميكند. تركيبي از خطوط صاف ميتواند به نوعي نمايش گر خط منحني گردد. تصوير (3-45).
تصوير (3-45) فرم منحني پديد آمده از اتصالات خطوط صاف
چنانچه در ابتدا اشاره شد، حركت خط بر روي صفحه، به طور منظم يا نامنظم به ايجاد سطح ميانجامد. استفاده از خط در جهت سطح آفريني، به سطوح پديد آمده حالتي فعال و پر تحرك ميبخشد و رابطهي ميان سطوح را به شكلي روشن و واضح، مطرح ميسازد. پس از درك اين نكته كه كاربرد صحيح ساختار خطي در ايجاد فضايي منسجم و يكپارچه نقشي اساسي بر عهده دارد،
مي توان اهميت روابط خط و سطح را بيش از پيش طرح كرد و بر توانايي خط در ايجاد سازهاي تجسمي تاكيد ورزيد. خطوط در عين حالي كه قدرت پوشانندگي و ايجاد سطح را دارا ميباشند، يكديگر را محو و بياثر نميگردانند. چنانچه دو تصوير خطي را بر يكديگر منطبق سازيم، هر دوي آنها قابل رويت خواهد بود. بدين ترتيب،
دو يا چند سطح در هم ادغام شده و ميزان نفوذ سطوح در يكديگر را ميتوان به وسيلهي خطوط نمايش داد، (تصوير شماره 3-46). استفاده از خطوط هاشوري در جهت پديد آوردن سطوح تيره – روشن در طراحي و نقاشي نشان گر اين نحوهي استفاده از اتصالات خطي است.
تصوير (3-46) نمودار اتصالات راست خطها (هاشور)
تصوير شماره (3-47)، كاربرد اين خطوط در جهت ايجاد سطح را نشان ميدهد. در اين اثر، سزان با تمركز روي سطوح صورت و دريافت روابط اصلي آن، با استفاده از ادغام خوط هاشوري در يكديگر ، به ايجاد سطوحي ميپردازد كه به طور مداوم در يكديگر نفوذ ميكنند، بيآن كه هر سطح پديد آمده، ارزش سطوح زيرين را از بين ميبرد.
نكته قابل توجه در چند تصوير ارائه شده در اين بخش اين است كه در اين آثار خطوط در نقش سازندهي سطوح دو بعدي ظاهر گشته و در خدمت پديداري سطح، به بيان روابط ميان سطوح ميپردازند.
تصوير (3-47) پل سزان. چهره خود نقاش. نگاره
در تصوير شماره (3-48) سزان با استفاده از اتصال به نمايش در آمده در تصوير (3-46) و پديد آوردن سطوحي كه به طور ممتد در يكديگر نفوذ ميكنند. ميان سطوح روابطي محكم را پديد ميآورد. استفاده از اين روش به نقاش امكان ميدهد از قدرت پوشانندگي رنگ بهره ببرد، بيآن كه سطح زيرين به طور يكنواخت و ثابت پوشيده و بياثر گردد.
بدين ترتيب رنگهاي هر سطح كه موقعيت آن را نمايش ميدهند، در رنگهاي سطح زيرين نفوذ كرده، بدون آن كه به طور كامل موقعيت ورنگ مايهي سطح زيرين را ناپديد سازد.
تصوير (3-48) پل سزان، پل منسي. 1889
جوزف آلبرس مدرس باوهاس، با استفاده از اين روش خطي به توصيف جهشهاي متعدد سطح ميپردازد. حركت بصري خط در اين اثر، به ايجاد تداخل ميان سطح و فضا پرداخته، عمق را مرئي ميسازد.
پيچ و خم سطح در فضا به همراه حركت دروني و بيرون فرم، با بهره گيري از خطوط و ادغام آنان با يكديگر را در تصوير (3-49) ميتوان ديد.
چنانچه مشاهده ميگردد، خطوط پديد آورنده سطح، به القاي گردش سطح در فضا پرداخته و فرمي باز و پر تحرك را درگير با فضاي سه بعدي نمايش ميدهند. حذف ارزشها و خصوصيات خطي در تصاوير فوق، سطوح را از خصلتهاي ياد شده عاري گردانيده، بدان حالتي ايستا و خثي ميبخشد.
تصوير (3-49) نمايش فرم باز و تداخل آن در فضا به وسيله خطوط
حركت خط در فضا به صورت بسته و در جهت القاي فرم را نيز ميتوان به مدد خط سامان بخشيد و حجم داخلي و خارجي فرم را به طور همزمان مرئي نمود تصوير (3-50) نمايشگر يكي از آثار جاگومتي است كه خطوط در آن به نمايش ساختار بيروني و دروني و ارتباط آنها ميپردازد.
خطوط بريده بريده و منحني، در كنار اتصالات ظريف افقي – عمودي مهار ميگردد و جمعي مملوس و ساختماني را بدون استفاده از سطح سخت تيره – روشن و يا الوارهاي رنگي آشكار ميسازد. قلم گذاري خطي در پيكره قبل از ايجاد بافت به بررسي ساختار پيكره پرداخته، گردش فرم در ارتباط با فضا را نمايش ميدهد.
در اين اثر، شفافيت خط و قابليت پوشاننده آن در جهت حفظ ارزشهاي خطي سطوح زيرين نيز يكي از روشهاي نمايش حجم به صورت خطي را مطرح ميسازد.
تفهيم حجم و نمايش فرم در نقاشي به وسيله خطوط توصيفي سايه دار نيز ميسر است بدين ترتيب، فرم به گونهاي تخت و مسطح، بدون پرداخت به تيرگي – روشني به نمايش خوش ميپردازد و بدن آن كه خطوط و شبكه خطي در داخل فرم، به طرح فرو رفتگيها و برجستگيهاي آن اقدام نمايند، تنها با به كارگيري خطوط كناره نماي سيال و سايه دار نمايشي از حجم را امكان پذير ميسازد.