بخشی از مقاله

مقـدمه
ادبيّات در هر شكل و قالبي كه باشد ، نمايشگر زندگي و بيان كننده ارزش ها و معيارها و ويژگي هايي است كه زندگي فردي و جمعي بر محور آن ها مي چرخد ، نقد و بررسي و ارزيابي آثار ادبي نيز چنين است و نمي تواند به دور از آن ارزش ها و معيارها باشد .
ادبيات از دو ديدگاه ما را با زندگي پيوند مي دهد : 1- از ديدگاه عاطفي و عرفاني 2- از ديدگاه خردورزي ، وقتي كه اثري را بررسي مي كنيم يا قطعه شعري مي خوانيم ، عواطف و احساسات ما با عواطف و احساسات شاعر جنبه هاي مشترك پيدا مي كند و با او هم سويي رواني پيدا مي كنيم ، و يا وقتي سرگذشتي را مطالعه مي كنيم در كشاكش حادثه بزرگي قرار مي گيريم و لحظات زندگيمان با آن حادثه آميختگي پيدا مي كند ، در اين موارد نفس و جان نمي تواند از اثرپذيري بركنار مانَد. اگر از جهت خردورزي جنبه هاي مثبت و منفي آن را دريابيم زندگي را مطرح ساخته ايم . هدف غايي ادبيات تعالي انسان و وصول به ادب نَفْس است . آثاري كه پيامش در جهت پروردن انسان متعالي خواهنده « حقّ » و جوينده
« حقيقت » نباشد صفت والا و پرارج نمي تواند به خود گيرد .

تولد :
مولانا روز ششم ربيع الاول سال 604 هـ. . ق / سي ام سپتامبر 1207 ميلادي در بلخ به دنيا آمد . پدرش واعظ سرشناس شهر ، بهاء الدين محمد معروف به بهاء ولد بود . در منابعي كه پس از شهرت مولانا نوشته شده بهاء ولد را از مشايخ صوفيان كبروي و داراي لقب سلطان العلماء مي بينيم و از خود او نقل شده كه اين لقب را پيامبر در خواب به او عطا كرده است .
زندگي :
اما نوشتن سرگذشت مردي چون مولانا جلال الدين محمد ، كار آساني نيست . مردي كه درباره او هر چه بگويند و بنويسند ، باز هم ناگفته ها بسيار است و آفريننده مثنوي مردي است به نام محمد ، با لقب جلال الدين ، كه دوستان و ياران نزديك او را مولانا مي خواندند و در منابع دست اول شرح احوال او ، و نيز آثاري چون مقامات شمس به همين لفظ مولانا از او ياد شده ، و آن چه را به او منسوب بوده با صفت مولوي توصيف كرده اند . لقب ها و توصيف هايي چون « خداوندگار » و « سرالله الاعظم » نيز براي او به كار رفته ، كه در شمار اسم خاص يا شهرت او نمي آيد . تكرار واژه « خاموش » يا صورت هاي مخفف آن در پايان تعدادي از غزل هاي ديوان شمس ، نيز اين تصور را پديد آورده كه تخلص او در غزل خاموش است اما مولانا غالباً در آن غزل ها ، خاموش را با همان معني لغوي و وصفي آن به كار برده و كمتر موردي است كه اين كلمه را بتوان تخلص شمرد در واقع تخلص مولانا در ديوان شمس تبريز است زيرا روح او چنان با روح شمس درآميخته كه خود را نيز شمس تبريز مي ديده است از مولانا با عنوان روحي يا مولاناي روحي نيز ياد شده است زيرا او در روم يا تركيه امروزي مي زيسته و آرامگاه او و خاندانش در شهر قونيه است .


مولانا در 24 سالگي در مسند تدريس و ارشاد به جاي پدر نشست ، مفتي و فقيه و مدرس شد اما در پشت اين سيماي فقيهانه وجودي ديگر از عشق مي گفت و انتظار مي كشيد تا برهان الدين محقق ترمذي از راه برسد و آن ( پري رو ) را از مستوري به درآورد .
دوشنبه 26 جمادي الثاني سال 642 ، شمس تبريز در قونيه طلوع كرد مردي بلندبالا با چهره استخواني ، نگاهي نافذ و آميخته با خشم و مهرباني ، غمگين ، رنج كشيده و به تقريب شصت ساله شمس الدين محمد بن علي بن ملك داد تبريزي در ديار خود كساني از پيران طريقت را ديده بود .


در گوشه و كنار آثار مولانا ارشاداتي هست كه نشان مي دهد شمس مرد آگاه و فرزانه اي بوده علوم شرعي و رياضي و حكمت مي دانسته است روز 26 جمادي الثاني سال 642 يك مدرس باحشمت از مدرسه پنبه فروشان بيرون آمده بود كه فردا به مدرسه بازگردد ، اما فردا شاگردانش انتظار كشيدندو او بازنگشت . سه ماه چهل روز بيشتر يا كمتر مولانا و شمس درب به روي خود بستند و آن چه را در مدرسه ها نمي توانستند بگويند با هم در ميان نهادند و ديدند كه راهشان از هم جدا نيست .


شاگرداني كه ديدار مولانا براي آن ها ديگر ميسر نبود و جمعي از عوام شهر هم صدا شدند كه شمس ، موجه ترين مرد راه خدا را از راه خدا به در برده است . شهر به آشوب كشيده شد و شمس نه در پي آشوب بود و نه مي خواست كه مرادي محبوب را از مريدانش جدا كند روز 21 شوال سال 643 هـ . ق شمس از قونيه رفت و نگفت به كجا ؟ و شايد خود او هم نمي دانست به كجا خواهد رفت ؟ اما پس از رفتن او ياران صاحب دل به مجلس مولانا پيوستند و در ياد شمس همدم شدند . نيم قرن سفر كردن آموختن و خواندن و انديشيدن و گفتن و


سرودن و نوشتن عوالم دوگانه خانقاه و مدرسه را تاب آوردن رنج ها ديدن و نرنجانيدن مولانا را فرسوده كرده بود و مي توان گفت كه از اواخر دفتر سوم مثنوي ، غبار پيري و فرسودگي بر سيماي مولانا نشسته بود و گاه رشته سخن از دست او بيرون مي رفت . آخرين شب زندگي را مولانا در شب سوزان گذراند اما بيم مرگ در چهره او نبود زيرا مرگ جسم ، براي او پيوستن روح به آزادي و جاودانگي بود غروب روز يكشنبه پنجم جمادي الثاني 672 هـ . ق /17 سپتامبر 1273 ميلادي در يك شامگاه سرد اواخر پاييز ، دو آفتاب در شهر قونيه فرو نشست . جسم دردمند و سوزان مولانا سرد شد بي آن كه وجود حقيقي ا و را بميراند و امروز او سرشار از زندگي من و شما را در اين گفتارها و دفترها به هم پيوند مي دهد و با من و شما در گفتگو است .


آثار :
مثنوي آخرين اثر مولانا است كه شش دفتر دارد كه مرتبه روحاني و معنوي آن بالاتر و محتواي فكري آن بيشتر از آثار ديگر اوست ديوان شمس شامل غزلياتي است كه بيشتر آن ها را مولانا به نام شمس سروده و پس از نوميدي از بازيافتن او و عنايت به صلاح الدين زركوب و چلبي حسام الدين غزلياتي نيز به نام آنان ساخته و بر شمس نامه خود افزوده است علاوه بر غزل ها در ديوان شمس قطعات ، ترجيعات و رياضيات هم هست كه مجموع ادبيات اين كتاب عظيم را مطابق با متن تصحيح شده شادروان بديع الزمان فروزان فر به 40326 بيت مي رساند علاوه بر مثنوي و ديوان شمس از مولانا سه مجموعه ديگر به نثر فارسي
داريم . يكي مكاتيب يا مكتوبات او كه نامه ه ايي دست در موضوعات و به مناسبت هاي گوناگون و در ميان آنها از نامه هاي خصوصي خانوادگي تا مكاتبه با مقامات و كارگزاران
سرشناس عصر مولانا ديده مي شود. اثر ديگر ، تقريرات مولانا در مسائل مذهبي و اخلاقي و عرفاني است كه نام فيه ما فيه بر آن نهاده اند و ديگر مجالس سبعه مولانا است كه در واقع هفت خطابه منبري است .


قلمرو فكري ( جهان بيني ) مولوي
با نظر به روش فكري مولانا كه با يك هيجان فوق العادة رواني درآميخته است و به طور كلي با نظر به تنوع ابعاد و گسترش استعدادهاي رواني يك مغز رشديافته انتظار يك جهان بيني كلي و همچنين يك نگرش علمي معمولي كاملاً بي مورد و بيهوده است .
بنده در اين مبحث به 3 قلمرو فكري مولانا اشاره مي كنم كه بدون توجه دقيق به آنها
نمي توانيم دربارة جهان بيني مولانا نظر صحيحي ابراز كنيم .


1- قلمرو داستان پردازي ها
2- قلمرو بينش هاي علمي مولوي
3- قلمرو بينش هاي عرفاني مولوي
1- قلمرو داستان پردازي ها و تمثيل و تشبيه و تنظير ، كه مهارت مولانا را در حد اعلائي از فعاليتهاي مغزي نشان مي دهد . وي هيچ توجهي به آن ندارد كه آيا همة آن داستانها صحيح است يا نه ؟ و همچنين مولانا با آن تمثيلات و تشبيهات و تنظيرات ، نظري به واقعيتهاي عيني همه عناصر آن امور ندارد ، زيرا او با تمام صراحت به نارسائي تمثيل براي اثبات يا توضيح واقعيات اعتراف نموده مي گويد :
متحد نقشي ندارد اين سرا تا كه مثلي وا نمايم مر ترا
هم مثال ناقصي دست آورم تا زحيراني خرد را واخرم
لذا اين اعتراض به مولانا كه او شاعرانه يا فانتزي فكر مي كند ، كاملاً بي مورد
است . او مي كوشد تا بتواند موضوعات معقول و اصول عالي و بنيادين جهان بيني و انسان شناسي و خدايابي را با مفاهيم محسوس و قابل فهم عموم مطرح كند . مسلّم است كه با آن امتيازات فوق العاده عالي و فراوان كه مولانا در اداي تمثيل و تشبيه و تنظير برخوردار است و در اين فعاليت مغزي ، شايد بي نظير بوده باشد گاهي هم مبتذل و سبك و ناچيز از آب در مي آيد. او پس از ملاقات با شمس به كوه آتش فشاني تبديل مي شده است كه هرگونه مواد دروني را بيرون مي ريزد ، با اين ملاحظه كه مولانا از ابراز هر آنچه كه مي داند به جهت جهل حاكم در محيط امتناع مي ورزد.
هر چه مي گويم به قدر فهم تست مردم اندر حسرت فهم درست .
با اين وصف ، همان تشبيهات و تمثيلات و ديگر فعاليت هاي مغزي مولانا در داستان هايي كه مي آورد ، وسعت اطلاعات عمومي و قدرت فوق العاده در استنتاج و تصرفات او را در مضامين داستانها به خوبي اثبات مي نمايد .

در متن اصلی مقاله به هم ریختگی وجود ندارد. برای مطالعه بیشتر مقاله آن را خریداری کنید