بخشی از مقاله

چکيده
با بررسي فضاي کلي غزليات شمس و جهان بيني مولانا آشکار ميشود که غزليات شمس تنها ذوق ادبي مولانا نيست که بر اثر حال و مقامات عرفاني در قلمرو عوالم روحاني به وي دست داده باشد. غزليات شمس مجموعه عينيت يافتگيهاي حالات معنوي حاصل از تجارب مولانا و زبان حال اوست براي گزارش شور عرفانياش ، اما با وسعت و قدرت بينظير وي در خلق تصاوير تازه از آموزه هاي پيشينيان بهره بسيار برده است . بيترديد، دشوار و چه بسا ناممکن است که بر اساس متون کهن و به جا مانده از چند صدسال پيش ، نويسنده و حالات روحي او را روان شناسي کنيم . بنابراين در صدد اثبات يا رد تجارب روحي مولانا و خرقاني نيستيم ؛ بلکه مقصود نشان دادن غلبه هريک از اين دو حال و تأثير و تأثرهاي آنان است - که حتيالامکان پيش داورانه نخواهد بود- و بر اساس نتيجه توصيف و تحليل هاي گفتار و احوال اين عرفا است . اين پژوهش سعي دارد، دو اصطلاح عرفاني
«قبض » و «بسط » را در انديشه مولانا و ابوالحسن خرقاني واکاوي نمايد و نشان دهد که مولوي در ساحت قبض ، از شيخ خرقان تأثير پذيرفته است .
کليدواژه ها: عارف ، قبض و بسط ، پير خرقان ، مولوي، غزليات شمس .
١. مقدمه و بيان مسأله
ابوالحســن علي بن احمد خرقاني از جمله کســاني اســت که در طول زندگي خود چنان مملکت معنوي داشــته اســت که بسـياري را مسـندنشـين خانقاه خود کرده اسـت ولي به گفته خود، به مريد و مريدپروري اعتقادي نداشته است ؛ «هرگز مرا مريد نبود، زيرا که من دعوي نکردم ، من گويم الله و بس .» (ف ٣٧٤ ،ص ٢٠٨)؛ با اين حال ، دوسـتداران و مريدان بسياري در مجالس وعظ و خطابه وي حضور داشته اند.
«وي از جوانمردان صـوفي مشـرب قرن چهارم و پنجم و از مرشـدان طريقت و طالبان حقيقت بوده اسـت که در هدايت و رهبري جوانان آثار نيک از ايشان به جا مانده است .» (مينوي، ٥:١٣٧٢ )
از دوران کودکي، نوجواني يا حتي جواني خرقاني چندان اطلاعي در کتاب ها نيامده اسـت ، شـايد به اين دليل که دوران شـکفتگي عرفاني وي به بعد از اين سـنين مربوط مي شـود. علاوه بر آن ، وي نيز چون بسياري از عرفا تمايلي به شهرت و آوازه و توجه به خلق نداشته است .
علت انتســاب ابوالحســن به خرقان ، محل زندگي او در منطقه اي به همين نام از توابع بســطام بوده اســت که هم اکنون نيز مقبره وي در قلعه نوخرقان آنجا قرار دارد. خرقاني از ســواد و علم مکتبي بهره اي نداشــته ، به گفته خود قرآن را نيز به طرزي معجزه آسا و«با الهام از روح بايزيد فراگرفته است .» (ف ٤ ،ص ١٣٩)
گفته شـده اسـت خرقاني در آغاز «خربندگي ميکرده ، مال کرايه ميداده است و بار و مسافر با آن حمل ميکرده است .» (مينوي، ١٣٧٢: ٥) اما گويي خرقاني بيشـترين مقدار عمر خود را به کشاورزي و باغباني گذرانده است و گويي اين پيشه تا پايان عمر او نيز ادامه داشـته اسـت . عطار در تذکره الأوليا، پيشـه خرقاني را از زبان بايزيد بسـطامي چنين بيان مي کند: « از اين ديه بوي مردي ميشـنوم ، نام او علي و کنيت او ابوالحسن ، به سه درجه از من پيش بود. بار عيال کشد و کشت کند و درخت نشــاند.» (عطار،٥٧٧:١٣٨٦) با توجه به اين ســخنان به نظر ميرســد خرقاني کشــاورزي بوده اســت که ديدگاه هاي عرفاني خود را نيز به نوعي با طبيعت و مظاهر بارز طبيعي آميخته و عرفان و خداشــناســي خود را با فضـاي کشـاورزي و روستايي گره زده است .
«خرقاني از ميان عرفاي معاصـر خود با شيخ ابوسعيد ابوالخي ارتباطي نزديک و دوستانه داشته است .» (تورتل ،٣٥:١٣٨٢ ) و اين دو ديـدارهـايي نيز بـا هم داشـــتـه انـد؛ همچنين گفتـه انـد کـه خرقـاني با ابن ســـينا نيز ديداري داشـــته اســـت .
(شـفيعيکدکني، ٧٦:١٣٨٤) برخي براين نظر هسـتند که وي در طول زندگي با ناصـرخسـرو و خواجه عبدالله انصـاري نيز ملاقاتي داشته است . (تورتل ، ١٣٨٢٤: ٤٥)
در ميان سـخنان خرقاني، طامات و شـطحيات صوفيانه فراوان آمده است . همچنين به اخلاق وکردار جوانمردان بسيار اشاره شده که در شناخت احوال اجتماعي، فکري و اعتقادي اين گروه در آن زمان ، بسيار مفيد و ارزنده است . خرقاني روز ســه شــنبه ، عاشــوراي ســال ٤٢٥ هجري قمري در خرقان درگذشــت .(ر.ک .شــفيعيکدکني،٢٨:١٣٨٤) مقبره خرقاني اکنون در همان مکان ، محل زيارت صـاحبدلان اسـت . براي شناخت بهتر شخصيت وي در زندگي، بررسي اوضاع فرهنگي، اجتماعي و سـياســي زمان او خالي از اهميت نيســت ، به ويژه که ، عصــر زندگي او را ميتوان دوراني از شــکوه فرهنگي و ادبي ايران به حساب آورد.
١-١ قبض و بسط عارفانه
قبض به معني گرفتگي است ، اما صوفيه به گرفتگي و فشردگي دل اطلاق ميکنند که از هيبت و عتاب حق تعالي به سالک دست ميدهد. بسط نيز عبارت است از انشراح و انشراق دل به لمعان نور حق . «هجويري» در «کشف المحجوب » در تعريف اين دو حالت ميگويد: «قبض عبارتي بود از قبض قلوب اندر حالت حجاب ، و بسط عبارتي است از بسط قلوب اندر حالت کشف و اين هر دو از حق است بي تکلف بنده ». (هجويري، ١٣٨٦: ٥٤٩-٥٤٨). در شرح منازل آ مده است : «بسط عبارت است از ارسال شواهد عبد در مدارج علم ». (سجادي، ١٣٨٣: ١٠٠) عزالدين محمودکاشاني ميگويد: «قبض انتزاع حظ است از قلب به جهت امساک و قبض حالت سرور از او؛ و بسط اشراق است به لمعات نور حال سرور» (کاشاني، ١٣٥٤: ٢٩٥).
عطار در مصيبت نامه آورده :
خانه در سوراخ سوزن ساختن قبض چيست ؟ از جان و دل تن ساختن
خويش بر صد عالم ديگر زدن بسط چيست ؟ از هر دو عالم سر زدن
(عطار نيشابوري، ١٣٥٦: ٨٩) در فتوحات مکيه آمده «بسط در نزد اين طايفه (صوفيه ) عبارت است از حال رجا در وقت و اگر اين بسط الهي نميبود ممکن نميشد که خلق خداوند متعال ، تخلق به جميع اسماء الهي کنند. بالاترين و بزرگترين تعريف اين بسط الهي، اين است که «إن ربک واسع المغفرة» و «يا أيها الناس انتم الفقراء الي الله » (سعيدي، ١٣٨٣: ١٤٤).
١-٢ تفاوت هاي قبض و بسط
ابوالقاسم قشيري ميگويد: «قبض و بسط در حال است ؛ پس از آن که بنده از حال خوف بگذرد و از حال رجا قبض و بسط ، عارف را همچنان بود که خوف ، مبتدي را؛ و بسط ، عارف را به منزلت رجا بود مبتدي را. طبق اين سخن قشيري، قبض و بسط ، حالت و مرتبه اي والاتر از حالت خوف و رجاست و خوف و رجا از حالت مبتديان ساده است .
قشيري سپس به بيان تفاوت ميان قبض و خوف و بسط و رجا ميپردازد و ميگويد: فرق ميان قبض و خوف و بسط و رجا آن بود که خوف از چيزي بود که خواهد بود، ميترسد از فوت دوست و آمدن بلاي ناگهان و رجا همچنين بود، اميد دارد به آمدن دوست يا رستن از بلايي يا کفايت مکروهي اندر مستقبل .
اما قبض ، معنياي را بود اندر وقت حاصل و بسط همچنين . خداوند خوف و رجا، دل وي متعلق بود به آنچه خواهد بود و خداوند قبض و بسط ، وقت وي مستغرق بود به وادي غالب بر او اندر حال ، پس صفت ايشان متفاوت است و بر حسب تفاوت .
زيرا که مستوفي(=يکسان ) نيست احوال ايشان . واردي بود که موجب قبض بود و ليکن اندر خداوند آن ، چيزهاي ديگر را راه بود، نه چنان که همگي او فرا گيرد [و واردي بود] که بازو هيچ چيز را گذر نبود اندر صاحب او، زيرا که او را ازو فراگرفته توضيح سخن قبلي خود ميآورد، آنجا که خوف و رجا را از حالت مبتديان ميداند. در تعاليم صوفيه ، توجه خاصي به «درون گرايي» ميشود. از اين منظر که هرچه سالک در مراحل طريقت پيش برود بايد از ميزان علاقه اش به محيط کاسته شود و تمام همت و توجه خويش را صرف تربيت روحيات انزوا طلبانه خويش کند. در اينجا نيز قشيري ميگويد آن که صاحب خوف است و يا صاحب رجاست ، همواره متوجه چيزي در بيرون خويش است و گونه اي اضطراب و دل آشوبي همراه اوست اما کسي که صاحب قبض و بسط است نه تنها در بيرون از خويش چيزي نميجويد، بلکه آنچه را که بر او وارد ميشود نيز به دست او نيست . بنابراين صاحب قبض و بسط ، والاتر از صاحب خوف و رجاست ؛ چون نه دل نگراني صاحب خوف و رجا را دارد و نه مانند او منتظر و به دنبال چيزي بيرون از خويش است .
«عيسي بسطامي گويد: سيزده سال با شيخ [بايزيد] صحبت داشتم که از وي سخني نشنيدم و عادتش آن بود که سر بر زانو نهادي. شيخ سهلگي گويد که اين در حال قبض بوده است ، اما در حال بسط از وي فوايد بسيار يافتندي. يک بار در خلوت بر زبانش رفت که سبحاني! ما اعظم شأني!» (عطار، ١٣٧٥: ٢٠٤).
قشيري هر يک از حالات قبض و بسط را به دو دسته تقسيم ميکند: «قبض گاهي تمامي وجود عارف را احاطه ميکند، چنان که او هيچ چيز را درنمييابد و ديگر قبضي که عارف را به گونه اي فراميگيرد که تمامي حواس عارف را احاطه نميکند.
بسط نيز به دو شکل بر عارف مستولي ميشود» (قشيري، ١٣٦١: ٩٥). کاشاني نيز همانند قشيري اعتقاد دارد که «چون قبض و بسط از جمله احوال اند مبتديان را از آن نصيبي نباشد و منتهيان به سبب خروج از تحت تصرف حال از آن گذشته باشند، لاجرم مخصوص بود به متوسطان » (کاشاني، ١٣٥٤: ٤٧).
١-٣ پيشينۀ تحقيق
درباره خرقاني، زندگي و آثار وي، کتاب ها و پژوهش هايي موجود است که عمده ترين آن ها عبارتند از:
-کشـف المحجوب : ابوالحسن علي بن عثمان هجويري در اين کتاب ، به صورتي مختصر، به بيان زندگي و سخنان خرقاني پرداخته است .
- تذکرة الأولياء: عطار نيشــابوري در کتاب خود- که از منابع مهم پژوهش درباره عرفا به شــمار ميآيد - فصــلي را به خرقاني و ســخنان وي اختصــاص داده که مطالب اين کتاب براي بســياري از پژوهندگان در زمان هاي بعد راه گشــا بوده است .
- نوشــته بر دريا: به تصــحيح و تعليقات محمدرضــا شــفيعيکدکني؛ نويســنده در اين کتاب پس از بيان مقدمه اي درباره زندگي و احوال و مقامات خرقاني، همچنين بحثي درباره زبان ويژه او که به لهجه خرقان و ناحيه قومس بوده ، پنج نوع متن کهن درباره او در اين کتاب ، گردآوري و تصــحيح مجدد کرده اســت ؛ ســپس به بيان ســخنان خرقاني به دو روايت کاملا متفاوت از تذکرة الأولياء پرداخته ، در پايان تعليقاتي بر اين کتاب نوشـته اسـت که از نظر اشاره به برخي ويژگيهاي زباني و گويشي خرقاني مفيد و درخور توجه ميباشد.
- احوال و اقوال شـيخ ابوالحسـن خرقاني: به کوشش مجتبي مينوي، اين کتاب شامل مقدمه اي درباره شغل و نحوه زندگي خرقاني، همچنين جغرافياي منطقه خرقان اســت . نويســنده قســمت هاي زيادي از کتاب خود را به بيان ســخنان خرقاني از کتاب هايي نظير کشف المحجوب ، اسرارالتوحيد، تذکرة الأولياء و ... پرداخته است .
- کتاب «شــيخ ابوالحســن خرقاني» از کريســتين تورتل ، که در آن نويســنده با نگرشــي تحليلي به بررســي جنبه هايي از شــخصــيت عرفاني خرقاني پرداخته اســت ؛ اين کتاب از نظر اشــاره به اوضــاع فرهنگي و اجتماعي، همچنين برخي از ويژگيهاي عرفاني خرقاني اهميت دارد، به ويژه که نويسنده استدلال هاي خود را به بياني زيبا و ادبي پرداخته است .
- تصـوف و ادبيات تصـوف : يوگني ادواردويچ برتلس ، نويسـنده کتاب ، با اشـاره به قسـمتي از سخنان خرقاني به بررسي برخي ويژگيهاي زباني آن ها پرداخته اسـت . اين کتاب از نظر دربرداشـتن برخي اصـطلاحات عرفان و تصوف و اشاره به مفاهيم عرفاني آنها براي اين پژوهش بسيار ارزنده بوده است .
درباره بررسـي دو واژه قبض و بسط از نظر ابوالحسن خرقاني و جلال الدين مولوي و نيز تأثير قبض و بسط خرقاني بر مولوي » تاکنون پژوهش مستقلي صورت نپذيرفته و پژوهش حاضر کاملا جديد است .
٢- بحث
٢-١ ديدگاه عارفان دربارة قبض و بسط
مولانا در فيه ما فيه ميگويد: «يکي مرا پرسيد که اين رجا خود خوش است ، اين خوف چيست ؟ گفتم تو مرا خوفي بنما بي رجا. يا رجايي بنما بي خوف ! چون از هم جدا نيستند و بي همديگر نيستند. چون ميپرسي، مثلا يکي گندم کاريد، رجا دارد که البته گندم برآيد و در ضمن آن هم خائف است که مبادا مانعي و آفتي پيش آيد. پس معلوم شد که رجا بي خوف نيست و هرگز نتوان تصور کردن خوف بي رجا يا رجاي بي خوف » (مولوي، ١٣٧٤: ٩).
مولوي، همچنين در جاي ديگري از فيه ما فيه درباره چرايي قبض و بسط معتقد است ؛ «تا بداني که اين قبض و تيرگيها و ناخوشيها که بر تو ميآيد از تأثير آزاري و معصيتي است که کرده اي. اگر چه تفصيل تو را ياد نيست که چه و چه کرده اي، اما از جزا بدان که کارهاي بد، بسيار کرده اي و تو را معلوم نيست که آن بد است ، يا از غفلت يا از جهل يا از جهل يا از همنشين بيديني که گناه ها را بر تو آسان کرده است که آن را تو گناه نميداني. در جزا مينگر که چقدر گشاد داري و چقدر قبض داري! قطعا قبض ، جزاي معصيت است و بسط جزاي طاعت است . آخر مصطفي را براي آن که انگشتري را در انگشت خود بگردانيد، عتاب آمد که تو را براي تعطيل و بازي نيافريديم ! از اينجا قياس کن که روز تو در معصيت ميگذرد يا در طاعت !» (همان ، ٢٣).
وي در جاي ديگر از همين اثر درباره قبض و بسط ميگويد: عارف ، گشاد و خوشي و بسط را نام «بهار» کرده است و قبض و غم را «خزان » ميگويد. چه ماند خوشي به بهار يا غم به خزان ، از روي صورت ؟ الا اين مثال است که بي اين عقل ، آن معني را تصور و ادراک نتواند کردن (همان ).
هجويري نيز در کشف المحجوب مينويسد: «بدان که قبض و بسط دو حالت اند از آن احوالي که تکلف بنده از آن ساقط است ، چنان که آمدنش به کسي نباشد و رفتن به جهدي نه . قبض عبارتي بود از قبض قلوب اندر حالت حجاب ، و بسط عبارتي است از بسط قلوب اندر حالت کشف و اين هر دو از حق است بي تکلف بنده ، و قبض اندر روزگان عارفان چون خوف باشد اندر روزگار مريدان و بسط اندر روزگار عارفان چون رجا باشد اندر روزگار مريدان ... و از مشايخ ، گروهي برآنند که رتبت قبض ، رفيع تر از رتبت بسط ، هر دو معني را؛ يکي آن که ذکرش مقدم است اندر کتاب ، و ديگر آن که اندر قبض ، گدازش و قهر است و اندر بسط نوازش و لطف و لامحاله گدازش بشريت قهر نفس ، فاضل تر باشد از پرورش آن ، از جهت آن که ، آن حجاب اعظم است و گروهي برآنند که رتبت بسط رفيع تر است از مرتبت قبض ، از آن که تقديم ذکر آن اندر کتاب ، علامت تقديم ، فضل مؤخر است بر آن ، از آن چه اندر عرف عرب آن است که اندر ذکر مقدم دارند هر چيزي را که اندر فضل مؤخر بود و نيز اندر بسط ، سرور است و اندر قبض ثبور» (هجويري، ١٣٨٦: ٥٤٩-٥٤٨).
روزبهان بقلي ميگويد: «قبض و بسط ، دو حالت شريف است عارفان را به قهر و توحيد و حجب سلطنت و تراکم انوار عظمت و رکوب حشمت در دل ايشان قبض کند، تا ايشان را از اوصاف بشريت بستاند. چون ايشان را بسط کند به کشف جمال و حسن صفات و طيب خطاب ، ايشان را با حالت وجد، حال سکر و صفا دهد تا رقص و سماع کنند، بگويند و ببخشند» (بقلي، .(549 :1360
شخصيت مرموز قلمرو عرفان - عين القضات همداني - نيز بحث خود را در باب قبض و بسط با آيه معروف «والله يقبض و يبسط » آغاز ميکند و ميگويد: «هرکه صاحب دل است ، او را نقدي هست که قوت حوصله اوست . چون آن نقد ازو واپوشيد طالب قوت آيد... چون طالب بود اگر نقد وازو دهند، بسط اينجا پيدا گردد که معشوق او روي وازو کرد و اگر او را درون پرده قرآن راه بود بداند که آن چه بود!» عبارات عين القضات درباره قبض ، بسيار شنيدني است . «کمال قبض ابدي از مشاهده عظمت خيزد و نور سياه اينجا پيدا گردد و کمال درد ابدي از مشاهده ارادت ازل خيزد و گاه گاه مشاهده اين دو صفت اضداد آن کمال قبض و درد ابدي اقتضا کند و گاه بود که مشاهده علم ازل قبض و درد اقتضا کند و ازين نقطه که ميگويم در مشاهده علم ازل هيچ بويي به مشام من نرسيده است البته ». (عسيران و منزوي، ١٣٧٤: ٣٢٠-٣٢٣).
نکته بسيار عجيب درباره قبض و بسط ، قابل انتقال بودن اين حالات است . «نقل است که شيخ ابوسعيد و شيخ ابوالحسن خرقاني خواستند که بسط آن يک بدين و قبض اين يک بدان شود. يکديگر را در برگرفتند. هر دو صفت نقل افتاد. شيخ ابوسعيد آن شب تا روز سر به زانو نهاده بود و ميگفت و ميگريست و شيخ ابوالحسن همه شب نعره همي زد و رقص هميکرد» (عطار نيشابوري، ١٣٧٥: ٧٤٤-٧٤٥).
جملات ابوسعيد ابوالخير هم درباره قبض و بسط از دل انگيزترين تعبيرات عارفانه است . در حالات و سخنان ابوسعيد آمده است : «خواجه بوطاهر گفت رحمۀ الله عليه : روزي شيخ ، مجلس ميگفت و آن روز در قبض بود و گريان بود و جماعت ، جمله در قبض بودند و همچنان ميگريستندي با وي. شيخ گفت : هرگاه ما را قبضي بود روي به سوي خاک پير ابوالفضل کنيم تا به بسط بدل گردد، ستور زين کنيد. در وقت ستور آوردند. شيخ برنشست و جمله جمع با وي برفتند. چون به صحرا رسيدند، شيخ گشاده گشت و صفت وقت وي بدل شد» (محمد بن منور، ١٣٧١: ٦٩-٧٠).
«مريدي از مريدان شيخ (=ابوسعيد) سر به سر خربزه شيرين به کارد برميگرفت و در شکر سوده ميگردانيد و به شيخ ميداد تا ميخورد. يکي از منکران اين حديث بر آنجا بگذشت گفت اي شيخ ! اين که اين ساعت ميخوري چه طعم دارد و آن سر خار و گز – که در بيابان هفت سال ميخوردي – چه طعم داشت ؟ و کدام خوشتر است ؟ بوسعيد گفت هر دو «طعم وقت » دارد.
يعني اگر وقت را صفت بسط باشد آن سر خار و گز خوشتر ازين بود و اگر حالت را صورت قبض باشد و آنچه مطلوب است در حجاب ، اين شکر ناخوشتر از آن خار بود» (همان : ٣٦).
٢-٢ نگاه مولوي نسبت به قبض و بسط
افزون بر قبض و بسط هاي مولانا در حالت هيجانات عاطفي وي در غزليات شمس ، او ديدگاهش را درباره اين دو حال در فيه مافيه بيان کرده است . از نگاه او، در عارف به واسطه طاعت و مجاهده و علم هاي سني [عالي مرتبه ] روشني و مستي و روح و راحت پديد ميآيد، اما در حالت ترک اين طاعت و مجاهده ، آن خوشي در غروب ميرود. بنابراين روشني و راحت از طاعت ، طلوع ميکند و ميتوان گفت با بسط و شادي در ارتباط است و در مقابل ، فسق و فساد و معصيت که حالت غروب و مغرب آدمي است ، با قبض و اندوه در پيوند است :
«خوشيها و روشناييها و زندگيها از آن کسي است که راستي ورزد و متابعت شريعت و طريق انبياء و اولياء کند اما به عکس آن ، مستحق تاريکيها و خوف ها و چاه ها و بلاهاست « (مولوي، ١٣٧٨: ١٦١-١٦٢).
مولانا اشاره ميکند که عارف ، به سبب اينکه معناي قبض و بسط براي ديگران ، امري نامعقول به نظر ميرسد، به مثال معقول متوسل ميشود؛ «عارف ، گشاد و خوشي و بسط را نام ، بهار کرده است و قبض و غم را خزان ميگويد» (همان : ١٣٣). همچنين تمثيل زيبايي بيان ميکند که ناظر به مراتب قبض و بسط است ؛ زيرا افزون بر معناي نهفته در آن به آيه اي استناد کرده که اين دو واژه در آن ذکر شده است . از سوي ديگر، چنان که خود بيان ميکند، صياد، نماد معشوق (حق ) است و ماهي، نماد عاشق :
«صيادان ماهي را يکبار نميکشند. چنگال در حلقوم چون رفته باشد، پاره اي ميکشند تا خونش ميرود و سست و ضعيف ميگردد، بازش رها ميکنند و همچنين باز ميکشند تا بکلي ضعيف شود. چنگال عشق نيز چون در کام آدمي ميافتد، حق تعالي او را بتدريج ميکشد که آن قوت ها و خون هاي باطل که در اوست ، پاره پاره از او برود. که والله يقبض و يبسط (همان : .(96
به نظر ميرسد اين کشيدن ، کشيدن به فراتر رفتن است و بالا بردن ظرفيت وجودي سالک براي شهود معاني ژرف هستي است .
بنابراين مولوي داراي مراتب مختلف قبض و بسط بوده که وي را بر اساس سخن خودش - پله پله تا ملاقات خدا برده است .
٢-٢-١ غزليات شمس و بسط و شادي مولوي
اگر به شکل آماري، ده غزل اول غزليات شمس را از چشم انداز قبض و بسط بررسي کنيم ، درمييابيم که فضاي اصلي غزل ها که نمايان گر تجربه هاي روحي مولانا است ، بسط و طرب است و غلبه حال بسط را به خوبي درمييابيم . مولوي حتي اعتقاد
دارد، معناي تصوف «شادي جستن در دل به وقت آمدن اندوه ها» است :
ما التصوف ؟ قال وجدان الفرح في الفؤاد عند اتيان الترح
(مثنوي، دفتر سوم : بيت ٣٢٦١)
مولانا چيرگي بسط بر احوال خود را به روشني و با انواع نمادها بيان کرده است :
قسمت گل خنده بود، گريه ندارد چه کند سوسن و گل ميشکفد در دل هشيارم از او
(غزليات شمس ، بيت : ٢٢٦٩٣)
وي تأکيد دارد که اين «بسط و شادماني در دل »، ثمره عشق و فناي در معشوق الهي است :
تا از خود ببريدم ، من عشق تو بگزيدم خود را چو فنا ديدم ، آهسته که سرمستم
(همان ، بيت : ١٥٣٠٣)
در جهان بيني مولوي «عشق » عنصر اصلي است که ذاتا شاد و سبب بسط روحي عاشقان است :
اي عشق که جمله از تو شادند وز نور تو عشاق بزادند
تو پادشهي و جمله عشاق همرنگ تو پادشه نژادند
(همان ، ابيات : ٧٧-٧١٧٦)
پيامد اين عشق سکرآور در جهان بيني بسط آميز وي، اين است که تمام پديده هاي هستي را در خوشي و پويايي ناشي از آن
ميبيند و خود نيز هم دل و همزاد با جهان در غلبه گشادگي است :
جنتي کرد جهان را ز شکر خنديدن آنک آموخت مرا همچو شرر خنديدن
(همان ، بيت : ٢١٠١٢)
٢-٢-٢ مولوي در ساحت قبض و اندوه
همان گونه که گفته شد: «اغلب در آثار صوفيه اين انديشه مطرح ميشود که جان ها در روز الست ، باده اي از قرب خداوند را چشيده بودند، ولي بعدها گرفتار دنيا شدند و موطن اصلي و عزت و منزلتي را که آنجا دارا بودند و آشنايي اوليه خود با خداوند را فراموش کردند. آنها بايد با ارشاد و يا بصيرت شخصي وارد شوند که بار ديگر به بلنداي اصل خود بازگردند. تيره بخت ، آن ها که قادر به اين سير و سلوک نبوده و در تنگناي اين محنت آباد گرفتار بمانند (ريتر، ١٣٧٧: ٥١٩).

در متن اصلی مقاله به هم ریختگی وجود ندارد. برای مطالعه بیشتر مقاله آن را خریداری کنید