بخشی از مقاله
تاریخ اموزش و پرورش
فصل اول – مقدمه
تاريخ هر قوم و ملتي شناسنامة آن قوم و ملت است و هر موجود بيشناسنامه ، گمنام و بي اعتبار است . گذشت قرون و اعصار نمايانگر آن است كه آدمي به همان اندازه كه نگران آيندة خويش است ، به گذشتة خود نيز دلبستگي دارد . گويي گذشتة او پشتوانة زندگي حال و آيندة اوست . بنابراين ، تاريخ و شناخت آن جزء جداناپذير زندگي انسان است . تاريخ با تمام لعزندگي و ابهامش جالب است . هيچ گوشهاي از تاريخ آسوده از دستبرد و تحريف و دگرگوني نمايده است و در بسياري از موارد از تاريخ جز نقل جنگها و كشمكشهاي پادشاهان و موجه جلوه دادن اعمال زورمندان و صاحبان قدرت و تحقير مردم چيز ديگري بر جا نمانده است . اين تحريفها ، دستبردها و اعمال نظرها باعث شده است كه برخي تاريخ را تاريكترين
علم بدانند . اما تمام دستبردها و تحريفها و دگرگونيها و تاريكيها و ابهامها ، نميتوانند مانع از علاقه ، توجه و دقت نظر انسان به انسان باشند و همين امر باعث ميشود كه انسان دير يا زود به حقايق تاريخ پي ببرد و از آن درس عبرتي براي حال و آيندة خود بگيرد . اگر بقول اسپنسر تاريخ عبارت از تحقيق حال جامعة فعال باشد نه جنگ پادشاهان ، ديگر شرح حال ،اشخاص قوي صفات تاريخ را تشكيل نميدهد ، بلكه شرح اختراعات بزرگ و افكار نو ،اساس تاريخ ميگردند بنابراين ميتوان تاريخ را در يك معني خاص عبارت از مجموعهاي از تركيبها و تحليلهاي بيشمار و رشد زوال مظاهر حيات دانست كه گذشته ملتها در آن به تصوير كشيده شده و بر جزئي از وقايع ميبايست در س عبرتي براي آيندگان باشد .
اهميت تاريخ آموزش و پرورش
تاريخ به معني عام خود در برگيرندة رشتههاي گوناگون و متعددي است و اعتبار هر يك از رشتههاي آن متناسب با اوضاع واحوال خاص زندگي اجتماعي اقوام و ملتهاست . بنابراين هر رشته از تاريخ يك مقام و ارزش اعتباري خاص در يك اوضاع و احوال اجتماعي ، اقتصادي و سياسي خاص خواهد داشت . اما آنچه امروزه مورد قبول همگان است اين است كه در تاريخ هر ملتي «تاريخ آموزش و پرورش » آن ملت ممتازترين درجة اهميت تاريخي را در بر دارد . زيرا تاريخ بمعناي خاص خود به اعتبار شناخت فرهنگ آن جامعه معتبر و با ارزش است . شايد به همين جهت است كه علم تاريخ و توجه به فرهنگ و تمدنهاي كهن كه آموزش و پرورش آنها بيشترين سهم را در تاريخ فرهنگ و تمدن آنها داراست در پيشرفتهترين كشورهاي
جهان مقام والايي يافته است و بر خلاف آن كه گمان ميكنند توجه به تاريخ و فرهنگ ملتها و سنتهاي كهن آنان ، ويژه ملتهاي عقب افتاده و كم رشد است در كشورهاي پيشرفته «متروپل»هزينه بر رسيداي تاريخي ، رقم قابل ملاحظهاي را در برميگيرد . تا جايي كه امروزه تاريخ آموزش و پرورش هر ملتي را مترادف با تاريخ تمدن و فرهنگ
معنوي آن جامعه ميدانند . زيرا
اولاً : تاريخ آموزش و پرورش هر ملتي بطور مستقيم و كامل با تاريخ عمومي فكر بشر مربوط بوده و علل اعمال و اقدامات آدمي را در زمانهاي مختلف روشن ميسازد .
ثانياً : عقايد و نظريات علماي تعليم و تربيت هر عصري از افكار معاصران خود مجزا نبوده و بر حسب اتفاق پيدا نميشود . بلكه معتقدات اخلاقي و مذهبي و سياسي آن عصر در چگونگي انديشههاي آنان كاملا مؤثر است .
ثالثاً : عقايد متفكران هر دورهاي در باب مسائل آموزش و پرورش و بطور كلي پيرامون مسائل فرهنگي هر جامعه در افكار و اخلاق مردم آن دوره و نسلهاي بعد نيز تاثير زيادي باقي ميگذارد . و بررسي وشناخت اينگونه مسائل است كه به تاريخ آموزش و پرورش اهميت خاصي داده است .
رابطة تاريخ آموزش و پرورش و علوم تربيتي
از آنجا كه پايه و اساس فرهنگ و اصول تربيتي امروزي در هر كشوري در گذشته پيريزي شده است و با توجه به اينكه جوامع امروزي ميكوشند كه مسائل و معضلات جامعه خود را از طريق توجه بيشتر به آموزش و پرورش حل كنند و بعبارت ديگر كوششي دائمي و فزاينده در جهت بالا بردن سطح فرهنگي عمومي جامعه دارند كه اين فرهنگ عمومي خودر يشه در گذشته و تاريخ آن جامعه دارد ، لذا
اولاً : بدون ترديد تاريخ و آموزش و پرورش را ميبايست يكي از مهمترين موارد علوم تربيتي در هر فرهنگي محسوب داشت و آنرا در برگيرندة جامع عدهاي از شعبههاي تعليم و تربيت دانست . ثانياً : رابطة تاريخ آموزش و پرورش با علوم تربيتي از طريق مطالعة احوال ، افكار و نظريات تربيتي ، اخلاقي ، فلسفي و ... بزرگان تعليم و تربيت در هر دوره كاملاً مشخص و روشن است تا جايي كه تاريخ آموزش را ميتوان بزرگترين محرك اخلاقي و تربيتي درهر دورهاي بحساب آورد .
ثالثاً : مطالعه شرح حال نام آوران بزرگ در هر دوره بويژه آنانكه از پيشروان تعليم و تربيت عصر خويش بودهاند ما را در مبارزه با مسائل ومعضلات تربيتي عصر خود نيرومندتر و استوارتر ميسازد. زيرا مطالعه شرح احوال هر يك از اين متفكران تربيتي ميتواند سرمشق و الگويي باشد براي ابراز جديت ما در راه توسعه آموزش و پرورش.
بنابراين شايد بتوان به جرأت اظهار داشت كه تاريخ آموزش و پرورش و علوم تربيتي با هم رابطهاي عميق و ناگسستني داشته و پيدا كردن مرزي بين آنها محال و غير ممكن ميباشد .
تدوين دقيق آموزش و پرورش ايران بويژه قبل از اسلام بدليل كمبود منابع چندان آسان نيست . هر چند نويسندگاني و علاقمنداني تا كنون تلاشهاي فراوان و گامي ارزندهاي در اين باب انجام دادهاند ولي اكثر منابع مورد استفاده آنان يا نوشتهها و آثار يونانيان دربارة ايران بوده است ، يا سنگ نوشتهها و كتيبههائيكه در نقاط مختلف فلات ايران مشاهده ميشود و يا آثار مستشرقين و اروپائياني كه در گذشته به اين مسائل نظر انداخته و اظهار نظراتي كردهاند كه در هر صورت مأخذ ومنابع پراكنده و گاهي غير قابل اعتماد ، نتوانسته است دقيقا اوضاع آموزش و پرورش ايران باستان را ترسيم كند . لذا با استفاده از كوششهايي كه در اين زمينه انجام گرفته و با استفاده از همان نوشتهها مختصرا به تاريخ آموزش و پرورش ايران
ميپردازيم .
مشخصات تاريخ آموزش و پرورش ايران
از مطالعة كتيبهها و سنگ نبشتهها والواح و كتب تاريخ و اخلاق و تذكرهها و ديوانهاي شعرا كه از زمان پيدايش خط در ايران در دست است اين حقيقت جلوهگر ميشود كه با وجود شورشها و خورنريزيهايي فراوان و تاخت و تاز دشمنان و قبايل وحشي و استيلاي بيگانگان بر ايران ، تمدن معنوي و فرهنگ ملي ما با هم پيوستگي خاص دارد و اين پيوستگي منحصر و مربوط به دوره و عصر معين نيست بلكه تمام ادوار قبل از اسلام و بعد از اسلام با يكديگر ارتباط كامل دارند چنانكه گويي هر قرن دنبالة قرن پيشين است . زبان فارسي كه مهمترين عامل و وسيلة پرورش است از زماني كه به حالت كنوني تكوين يافته تا امروز تقريبا تغيير نكرده و ايراني امروز كتاب هزار سال پيش را به آساني ميفهمد در صورتي كه مثلاً زبان
انگليسي چهار قرن پيش با امروز تفاوت كلي دارد و فهميدن آن خالي از اشكال نيست . همين طور اداب و رسوم و طرز زندگاني و معماري و صنايع در تمام اين مدت بهم پيوسته است و بستگي كامل با ايران پيش از اسلام دارد . در اين مورد شاهنامة فردوسي بهترين شاهدي است كه به نحو اكمل اين پيوستگي را نشان ميدهد و دوام تجليات روح و اختصاصات ملّي را در تمام عمر چندهزار سالة ايران بطرز بيني به ثبوت ميرساند . دومين مشخصّه اين است كه ايران با داشتن دانشمندان و هنرمندان نامي و نويسندگاني كه آن را شهرة آفاق ساختهاند .
و همچنين از كسب فرهنگ همسايگان و ملل متمدن ديگر فروگذاري نكرده و از هر جا توانسته بر دانش و هنر خويش خزائني افزوده است . نه تنها در اعصار پيش از اسلام حكمت و نجوم و رياضيات و پزشكي را از كلده و آشور و هندوستان – فلسفه و طب يوناني را از يونانيان آسيايي صغير گرفته بلكه در صدر اسلام كتب علمي و فلسفي يونان را از زبان سرياني و يوناني به عربي ترجمه نموده و ازمنابع مذكور بهرة بي پايان برده است و بعدها نيز كه با چين و هندوستان مربوط شده از هنرهاي زيباي چين و افكار و سبك ادبي هند استفادة شاياني كرده و با علوم و فرهنگ خود تركيب نموده و نمونه بهتر و كاملتر بوجود آورده است .
در صد سال اخير نيز از هنر و دانش غرب بهرهمند شده و زندگاني نويني پديد آورده است .
سومين مشخص عمده ، ايمان كاملي است كه افراد كشور به تأديب از راه زجر و سياست داشته و در نتيجه مردم اين سرزمين و ديار مؤدّب و در عين حال مردمي آرام و قانع ساخته شدهاند و از ديگر عوامل مهم اينكه در گذشته هيچگونه ثباتي در اوضاع سياسي اين مملكت وجود نداشته و هر روز طايفهاي بر اين سرزمين مستولي بوده و قرنها اين مرز و بوم در تحت رقيّت بيگانگان بسر برده همين گونه تربيت بوده كه محو كنندة شخصيت و بوجود آورنده ادب صوري و تملق است . با توجه به اين هر وقت مرد توانايي بر اين كشور فرمانروايي داشته همه فرمانبردار او بودهاند . و قهراً رفاه و آسايش بوجود آمده ولي همين كه از ميان رفته نا امني همه جار را فرا گرفته و ايران در حال ناتواني و زبوني زيسته است .
چهارمين مشخصه فرهنگ ، در سيزده قرن اخير نفوذ دين مبين اسلام بر كليه شئون زندگاني بود . پيش از اسلام حمله مقدونيها و تصرف ايران بدست اسكندر و سردارانش با اينكه هشتاد سال بطول انجاميد در روح مردم تاثيري نكرد در صورتي كه دين اسلام در دل ايرانيان ريشه دواند و اثراتش همه جا هويدا شد . روزي كه نوزاد بجهان آمد در گوش او اذان گفتند و نام يكي از امامان را به وي دادند همين كه زبان به سخن گشودن باز كرد بدستور غزالي « اصل اول از ركن سوم كتاب كيميايي سعادت، كلمة الله اكبر را بر زبان جاري ساختند و زماني كه به مكتب خانه پا نهاد ابتدا قرآنش آموختند و روزي پنج بار بعربي نماز خواندن را ياد او دادند « نمازهاي يوميه »
مقصود از زندگي را عبادت و بندگي خداوند غفار بدو گفتند . طفل را به روضه خواني و تعزيه و سوگواري راهنمايي كردند . و زيارت قبور ائمه و عتبات عاليه را به همه توصيه و تاكيد نمودند و بهترين رشته تحصيل را علوم ديني دانستند . «قابوسنامه – باب سيو يكم »
مشخصه پنجم اين است كه در اثر هجوم اقوام و قبايل مختلف از توراني و هياطله وهيون وعرب و مغول و تاتار و غُز و كشتارها و غارتها و خرابيها كه از جنگها باقي ميماند در اثر ناامني و ظلم و جور حكومتهاي مطلقالعنان كه بود و نبود افراد به هوي و هوس آني اميران و فرمانروايان بستگي داشت در اثر تلقينات بعضي از افراد ، مربياني ايراني پيوسته انسان را به ناپايداري روزگار و فناپذير بودن عالم و عدم اطمينان و اتكاء به آينده و بي علاقگي به دينا متوجه نموده و اين گونه افكار را چه در مكتب و در مدرسه و چه در مكانهاي ديگر در دماغ مردم پروراندهاند . ديوان شعرا و نويسندگان نيز از همين آراء و عقايدي است كه در زمان آنها جريان داشته كه چنين بيان داشتهاندمثلا فردوسي بيان داشته :
فلك را ندانم چه دارد گمان كه ندهد كسي را بجان خود امان
يكي پند گويم ترا من درست دل از بحر گيتي ببايدت شست
و باز بيان داشته :
امروز ترا دسترس فردا نبست و انديشة فردات بجز سودا نيست
ضايع مكن اين دم ار دلت سودا نيست كاين باقي عمر را بقا پيدا نيست
به هر حال شعرا و حكمايكي پس از ديگري نگرش درون را بيان داشتهاند همچنين سعدي كه از جمله حكماي خوشبين است فرمود :
مكن تكيه بر ملك دينا و پشت كه بسيار كس چون تو پرورد و كشت
و حافظ فرمايد :
جهان و كار جهان جمله هيچ در هيچ است هزار بار من اين نكته كردهام تحقيق
به مأمني رو و فرصت ثمر غنيمت وقت كه در كمينگه عمرند قاطعان طريق
و باز
جمشيد از حكايت جام از جهان نبرد زنهار دل مبند بر اسباب دنيوي
در نتيجه شيوع اين تفكر كوشش و فعاليت مردم در توليد ثروت و دلبستگي بزندگاني و توجه به امور دنيا و اقدام به كارهاي دامنهدار محدود بوده و مخصوصا بعد از حمله مغول همه چيز را موقت و گذران دانستهاند و جز در امور مذهبي كمتر گامي برداشتهاند كه مدتها بعد از آن بهرهگرفته شود .
ششمين مشخصه عمده در دوران بعد از اسلام عدم مداخلة دولت است در امر فرهنگ همچنان كه در مغرب زمين تا آغاز عصر جديد دولتها توجهي به آموزش و پرورش مردم نداشتند . همانطور نيز در ايران دولت در كار تعليم و تربيت دخالت نميكرد . مكتب و مدرسه تاسيس نمينمود مردم را بموجب مقرراتي بايجاد آموزشگاه وادار نميكرد . در مدارس موجود نظارت نداشت از خزانة دولت به آنها كمك نميكرد . البته از پادشاهان و بزرگان ايران عدهاي مسجد و مدرسه و خانقاه و مكتب بر پا كرده ضياع و عقار مهم بر آنها وقف كردهاند ولي اين كار را از طرف شخص خود نمودهاند نه بنام حكومت ودولت .
تشويق و تحريض به آموختن
از زماني كه تاريخ ايران ثبت شده براي خرد و دانش در اين سرزمين ارزش بسيار قائل بودهاند و از خداوند درخواست دانش و بينش كردهاند . در سه هزار سال قبل زردشت پيغمبر ايراني در دين پشت «اوستا »ميگويد «اي راستترين علم مزدا ، آفريدة مقدس ، اگر در پيش باشي منتظر من بمان و اگر در دنبال باشي خود را بمن برسان ».
و در همان پشت نيز گويد «راستترين معلم مزدا ، آفريدة مقدس را ميستائيم كه راه نيك نمايد و بگذر نيك كشاند ... و به مقصد نيك رساند و گشايش نيك بخشد ...»در كتاب و نديداد كه قسمتي از اوستاست دستور داده است كه : «اگر شخصي بيگانه با همكيش يا برادر يا دوست براي تحصيل دانش و هنر نزد شما آيد او را بپذيريد و آنچه خواهد بدو بياموزيد .
در دوره اسلامي نيز پيغمبر اكرم « ص »مسلمانان را به دانش آموختن ترغيب و دستور فرموده و علاوه بر احاديثي كه از آن حضرت آوردهاند چون «طلب العلم فريضه علي كل مسلم و مسلمه »و نيز «الا ان الله يحب بغار العلما » .
يا اخباري كه از حضرت اميرالمؤمنين كنند مانند «اعلم ان كمال الدين طلب العلم و العمل به الا وان طلب العلم اوجب عليكم من طلب المال ان المال مقسوم مضمون لكم قد قسمه عادل بينكم و ضمنه و سيفي لكم و العلم مخزون عند اهله قدامرتهما بطلبه من اهله ناطلبوه ».
در قرآن كريم مكرر بتحصيل و تحقيق و پرسش اشارت شده كه براي نمونه دو آيه نقل ميشود كه بدين مضمون است .
«و ما كان المومنون لينفزوا كافه فلولا نفر من كل فرقه منهم طائفه ليتفقهوا في الدين و لينذروا قومهم اذا رجعوا اليهم لعلهم يحذرون »
يعني ممكن نيست تمام گروندگان براي جستن دانش كوچ كنند پس چرا چند تن از هر فرقه كوچ نميكنند تا تفحّص كنند و ياد بگيرند آنچه براي دين و بقاء آن لازم است و پس از بازگشت بقوم خود تبليغ كنند تا شايد قوم آنها در حذر باشند و فرمان برند .
و در جاي ديگر در قرآن ميفرماييد : قل هل يستوي الذين يعلمون و الذين لا يعلمون انما يتذكر اولوا الالباب .
و بگو يكسان نيستند كسانيكه ميدانند و كسانيكه نميدانند و صاحبنظران اين مسئله را متذكر هستند . علاوه بر احكام ديني تقريبا همه بزرگان و نويسندگان و شاعران ايران مردم را بفرا گرفتن دانش و هنر تشويق وتحريض كردهاند كه ذكر هزاريكش در اين تحقيق و ياداشت نگنجد فقط نمونهاي چند شعر در اين بسنده كنم فردوسي شاعر حماسه سرا اين مرزوبوم چنين بيان داشته .
بآموختن گرببندي ميان زدانش روي بر سپهر روان
زماني مياساي از آموختن اگر جان همي خواهي افروختن
آيه 123 سوره توبه 2 آيه 9 سوره زمر
چنان دان هر آنكس كه دارد خرد بدانش روان را همي پرورد
اگر تخت جوئي هنر بايدت چو سبزي دهد شاخ بر بايدت
توانا بود هر كه دانا بود زدانش دل پير برنا بود
و باز ناصرخسرو قباديان سروده است :
ز دانا موئي ارزد با جهاني نيرزد صد سر نادان به نائي
بياموز آنچه نشناسي توزنهاي كه بر كس نيست از آموختن عار
نشاگردي هر آن كوشاد گردد بود روزي كه هم استاد گردد
و در جايي ديگر سنائي در خصوص ارزش علم و دانش چنين بيان ميدارد :
علم باشد دليل نعمت و ناز خنك آنرا كه علم شد دمساز
سعدي گويد :
چو خواهي كه نامت بماند بجاي پسر را خردمندي آموز و راي
بياموز فرزند را دسترنج اگر دست داري چو قارون بگنج
نظر بسوابق علم دوستي و دانش پژوهي ايرانيان قبل از اسلام و نظر به ايماني كه مردم به پيشواي اسلام و احكام الهي داشتهاند و با توجه به اندرزهاي بزرگان ايران و تأثير آنها در قلوب مردم اين سامان جاي شگفتي نيست كه از اين كشور هزاران دانشمند و سخنور و صنعتگر درهر رشته بر خاسته كه ماية شگفت جهان و سرافرازي ملت ايران هستند .
فــــــصل دوم
تاريخ آموزش و پرورش در ايران پيش از اسلام بصورت خلاصه
1-منظور از آموزش و پرورش در ايران پيش از اسلام
براي آگاهي از مسير فرهنگ در ايران پيش از اسلام آگاهي از نكات تاريخي ، آداب و سنن شعائر و آئين مذهبي و ... بسيار ضروري است و چون ذكر مباحث تاريخي در اين مختصر نميگنجد بهمين اندازه اكتفا ميشود كه بعنوان يادآوري ذكر شود كه عليرغم وجود اختلافات طبقاتي بسيار عميق در ايران باستان و بطور كلي در ايران قبل از اسلام در تمام دورههاي تاريخ ايران پيش از اسلام آموزش و تربيت كودكان و نوجوانان بر مبناي تعاليم ديني زردشت بوده است و بطور كلي منظور عمده از تربيت كودكان در اين دوره را ميتوان از نيايشي كه در خرده اوستا آمده است چنين استنباط كرد كه منظور از آموزش و پرورش در اين دوره تربيت كودك بگونهاي است كه او بتواند عضو مفيد جامعه بار آيد . در اين نيايش چينن آمده است «اي اهورا مزدا بمن فرزندي عطا فرما كه با تربيت و دانا بوده و در هيئت اجتماع داخل شده به وظيفه خود رفتار نمايد . فرزند رشيد ، محترمي كه حاجت ديگران را برآورده فرزندي كه بتواند در ترّقي و سعادت خانواده ، شهر و كشور خود بكوشد . »
در اوستا خطاب به پيروان زردشت چنين آمده است : «اي زردشتي ، بهوش و خرد را براي انجام وظيفه نسبت به ديگران آماده دار و از هر كار بيجا و نابهنگام خودداري نما، همواره در اقدام بكار نيك و دستگيري بيچارگان و بينوايان استوار باش »
بدين ترتيب ملاحظه مي شود با توجه به اينكه تعاليم زردشت در سراسر ايران قبل از اسلام بصورت تعاليم تربيتي مقبوليت همگاني داشته است ، منظور از آموزش و پرورش را ميتوان از تعاليم زردشت در اوستا خرده اوستا ، پند نامة زردشت و ... باقي مانده است بخوبي دريافت . در پند نامة زردشت ،پدر و مادر مسئول تربيت فرزند شناخته ميشوند و از كارهاي نيكي كه طفل انجام دهد اولياي او را نيز بهرهمند دانسته است . در اين صورت چنانچه پدر و مادر در پرورش كودك غفلت كنند از عواقب اعمال زشت او برخوردار خواهند شد . بطور خلاصه از دستورات تربيتي زردشت در اين دوره كه سر تا سر تاريخ آموزش و پرورش ايران باستان مشهود است ميتوان سه منظور عمده از تربيت طفل را نتيجه گرفت .
1-خدمت به اجتماع و كشور
2-خدمت به خانوداه
3-بهبودي حال و برتري بر ديگران
مهمترين عوامل مؤثر در آموزش و پرورش در ايران پيش از اسلام
از مطالعه تاريخ آموزش و پرورش ايران باستان چنين بر ميآيد كه ريشه گرفتن عقايد تربيتي و شيوة برخورد با مسائل زندگي عواملي در كار بودهاند كه مي توان آنها را عوامل اوليه تربيت دانست كه عمدهترين آنها عبارتنداز طبيعت ، وضع جغرافيايي و دين زردشت .
الف طبيعت : چنانكه ميدانيم كشور ما از قديمالايام كشور تقريبا خشكي محسوب ميشود و جز در برخي از قسمتهاي آن نظير سواحل درياي مازندران ، در اغلب نقاط اين كشور خشكي و كم آبي بچشم ميخورد . بطور كلي اوضاع خاص طبيعي كشور ما از قبيل وجود كوههاي برهنه ، بيابانهاي وسيع و بيآب و زمينهاي باير و وسيع كمي پوشش گياهي جنگلي و ... نياكان ما را در جستجوي آب و كندن قنات و حاصلخيز كردن زمين و مبارزه با قحطي و خشكسالي و آفات و حشرات ناگزير وادار به تلاش و كوشش بسيار كرده است . از آينرو در آنها روحيه صبر و استقامت و مبارزه ريشه گرفته و در طول تاريخ آنها را مردماني نيرومند و زحمت كش ،قانع و سازگار و صرفهجو و صبور با آورده است .
ب وضع جغرافيايي : قرار گرفتن كشور ايران مسير شرق و غرب بخصوص آسيايميانه هند و آسياي صغير و مجاورت با قبايل وحشي و نيمه وحشي شمال شرقي فلات ايران كه از راه چپاول و غارت زندگي ميكردند . مردم سرزمين ما را همواره در خطر هجوم بيگانگان قرار ميداده است بطوريكه اين موقعيت خاص جغرافيايي موجب آن شده است كه نياكان ما مجبور به دفاع از خود و سرزمين خود در مقابل طوايف مهاجم بيگانه باشند و در برابر آنها ايستادگي كنند . و بهمين سبب مردمي دلير و هوشيار و جنگ آزموده شدند . از طرف ديگر قرار داشتن ايران در سر راه هند ، چين ، آسياي صغير و تمدنهاي كناره دريايي مديترانه و ارتباط با افريقا و تمدنهايي نظير تمدن مصر ، اين نتيجه را نيز داشت كه چون وسايل ارتباط و مراوده و داد و ستد بين شرق و غرب عموماً از راه خشكي صورت ميگرفت و اين راه طبعاً از ايران ميگذشت .بنابراين مملكت ما محل تبادل كالا و مصنوعات و آثار هنري و دانش و فرهنگ بود و نياكان ما در طي قرون متمادي از علم و ادب و تمدن و هنر خاور و باختر استفاده ميكردند و ملل شرق و غرب را نيز از تمدن و هنر و فرهنگ خويش بهرهمند ميساختند .
پ دين زردشت : در حدود قرن ششم پيش از ميلاد مسيح ، زردشت ، سپيتمان برعليه آراءو عقايد آريائيها كه سخت دچار اوهام و خرافات و سحر و جادو شده بودند كرد ومردم را بسوي اهورا مزدا اطاعت از او و نيز مبارزه با اهريمن دعوت نمود. زردشت تمام نيكيها و زيبائيها را از اهورا مزدا مي دانست و تمام پليديها و زشتيها را اهريمن دستور داده است كه براي چيره شدن نيكي بر بدي مردم بايد با اهريمن و لشكر او مبارزه كنند . كشاورزي و دامپروري را مورد رضايت اهورا مزدا ميدانست و پاكيزگي و راستي و درستي را ترويج ميكرد .
دروغ و نادرستي را از صفات اهريمن ميشمرد و مردمان را به پرهيز از آنها دعوت ميكرد . شعار مردم را در پندار نيك، كردار نيك ، گفتار نيك قرار داده بود . و به اخلاق و فضيلت انسان توجه خاصي مبذول ميداشت .يكي از نكات بسيار موثر تعاليم زردشت در تربيت ، اعتقاد به رستاخيز بود كه از اصول مهم و از مشخصات بارز اين دين است كه اهميت بسيار در آموزش و پرورش دارد و زردشت معتقد بود كه بعد از مرگ كارهاي خوب و بد آدمي را ميسنجد و در نتيجه به بهشت يا دوزخش ميفرستند و اگر كارهاي نيك و بد او يكسان باشد در برزخ دوره آزمايش برايش معين ميكنند و در آخر معصيت كنندگان نيز گناهان خود را شسته و جز آمرزيدگان خواهند شد .
از اين اصل اعتقادي نتيجه ميگيريم كه در دين زردشت مسئوليت هر كس با خود اوست و اگر بخواهد ميتواند خود را نجات دهد و وسايل آنرا فراهم سازد و اگر نخواهد هيچ كس توان آن را ندارد او را نجات دهد .
زردشت و تربيت
دستورات تربيتي زردشت را ميتوان از كتاب اوستا بصورت فضايل اخلاقي چنين برشمرد .
راستي و درستي و دادگري وخويشتن داري و دليري و سپاسگذاري و حقشناسي . زردشت معتقد بود كه اين صفات را بايد از كودكي به اطفال تلقين نمود تا اين خصلتهاي پسنديده در آنها جايگزين گردد . توجه زردشت به فراگيري علم و دانش بسيار بوده بطوريكه دراوستا آمده است : زردشت مزداپرستان را پيوسته به تعليم و تربيت تشويق نموده است . چنانكه در ونديداد آمده است كه اگر شخصي بيگانه هم كيش برادر و يا دوست براي تحصيل دانش و هنر نزد شما آيد او را بپذيرد و آنچه خواهد بدو بياموزيد .
از كتاب دينكرد كه از كتب ديني زردشتي است چنين بر مي آيد كه در اوستا فصلي دربارة تربيت اطفال توسط پدر ، لله و طرز تعليم آنها و همچنين اوصاف معلم بوده كه در اثر حوادث ايام از بين رفته است . در كتاب دينكرد در زمينه توجه به امر تربيت چنين آمده است : «تربيت را نيز مانند زندگاني مهم شمرده و هر كس بايد بوسيله پرورش و فراگرفتن خواندن و نوشتن خود را به پايگاه ارجمند برساند و با رعايت دستورهاي مذهبي واستفاده از پندنامهها ، قانون و نظم را محفوظ بدارد.
تاكيد زردشت بر پاكيزگي و پرهيزكاري و پرداختن به راستي و درستي و ... در تعليم و تربيت دوران آئين زردشت تأثير فراواني داشته است بطوريكه در دين زردشت روشنايي نشانه خرد و پاكي و پرهيزكاري است .
انسان بايد بر هواي نفس و شهوت چيره شود و بر نيرو و پيشرفت كشور بيافزايد تا طرفدار روشنائي باشد و به اهورامزدا كمك كند ، تاثير عميق تعاليم تربيتي زردشت در ايران قبل از اسلام بحدي است كه در مطالعه تاريخ آموزش و پرورش به بررسي و تحقيق پيرامون اثرات تربيتي دستورات و تعاليم زردشت و تاثير آن بر تربيت افراد جامعه در دوران طولاني تاريخ ايران قبل از اسلام تاكيد ميشود .
تربيت كودكان و نوجوانان
در ايران قبل از اسلام به لحاظ وجود اختلافات طبقاتي شديد تربيت كودكان و نوجوانان در طبقات بزرگان و درباريان با تربيت كودكان و نوجوانان در طبقه عامه مردم تفاوت داشته است تنها وجه اشتراك برنامه هاي تربيتي كودكان در تمام طبقات آن بوده است كه ايرانيان به فرزندان خود سه چيز ميآموختند . اسب سواري ، تير اندازي و راستگويي ، فرزندان طبقات پايين اجتماع زحمت درس خواندن نداشتند چون هر كودك ايراني دفاع از ميهن يا بهتر بگوييم براي حضور در لشكركشيهاي پادشاهان ميبايست آمادگي داشته باشد اين بود كه سواري و تيراندازي را فرا ميگرفت و راستگويي نيز كه از مشخصات دين زردشت محسوب ميشد به همگان آموخته ميشد مطابق كورش نامه گزنوفون در آموزشگاه درباري كه مخصوص شاهزادگان و كودكان درباريان را ميآموختند و بوسيله انواع ورزش و بازي عادات و حكمات فاصله را تا هفده سالگي درنهاد آنان جايگزين مينمودند .
بطور كلي در ايران باستان آموزش و پرورش منحصر به فرزندان بزرگان و اشراف بوده است آنان تا پنج سالگي فرزندان خود را به اختيار مادر ميگذاشتند و از پنج تا هفت سالگي تحت سرپرستي پدر در ميآمدند . وظيفه كودكان اشراف و بزرگان را گزنوفونها بر عهده داشتند . و همانگونه كه ما فرزندان خود را «يعني يونانيان»براي تعليم ادبيات به مكتب ميفرستيم او ميگويد محل مدارس در فضاها و ميادين باز در نزديكي كاخهاي سلطنتي و بناهاي دولتي و دور از بازار و مراكز تجمع و پر سر و صدا قرار داشت .
و هر كدام داراي چهار بخش بوده و هر بخش زير نظر دوازده افسر اداره ميشد . بخش اول مخصوص كودكان و نوجوانان هفت تا شانزده ساله بود . يكي از كارهاي مربيان اطفال در طول روز ، رسيدگي به اختلافات و دعاوي آنان بوده دوره دوم ده سال طول ميكشيد و كساني كه دورة اول را گذرانده بودند به آن وارد مي شدند ، اينان علاوه بر تعليماتي كه در محل ميآموختند ، شبها پيرامون ايوان خانه به مراقبت و پاسداري ميپرداختند . افرادي كه دورههاي اول و دوم را سپري ميكردند وارد دوره سوم ميشدند . اين دوره بيست و پنج سال طول ميكشيد و سپس دوره آخر شروع ميشد كه ويژه افراد مورد اعتماد سالمنداني بود كه به كارهاي اداري از جمله به دادرسيهاي مهم اشتغال داشتند ، آموزگاران دورههاي پيش نياز از بين اينان انتخاب ميشدند .
افلاطون در باره تعليم شاهزادگان شرح ميدهد كه به محض آنكه كودك متولد ميشد، او را به فردي لايق ميسپردند كه علاوه بر تربيت وي ، برچگونگي رشد جسم او نيز توجه و نظارت داشته باشد . پس از آنكه كودك هفت ساله ميشد ، او را به سواركاران ميسپردند تا سواري و شكار بياموزد و در سن چهارده سالگي ، چهار تن موسوم به مربيان شاهانه براي تربيت او انتخاب ميكردند . يكي از آنان كه در دانايي برتر از ديگران بود ، مسئول آموزش حكمت زردشت و آيين كشورداري ميشد . دومي كه در عدالت شهره بود ، آيين راستگويي و درستكاري به او ميآموخت . سومي خويشتن داري ، پرهيزكاري و آزادگي و چهارمي دلاوري و بي باكي را به او ياد مي داد . بعلاوه ايرانيان به سبب اعتقاد به دستورات زردشت به
سلامت جسم خود اهميت ميدادند و سلامت جسم را ماية سلامت روح ميشمردند و در كتاب دينكرد وابستگي تن و روان صريحاً بيان شده است . يكي از وظايف مهم ايرانيان مبارزه با اهريمن بوده و اين مبارزه را از طريق حفظ سلامت تن و روان بمرحله عمل در ميآورند و معتقد بودند كه اگر تن انسان ضعيف شود قواي روحاني او نيز ضعيف خواهد شد و بالعكس : ضربالمثل «عقل سالم در بدن سالم است »از ضرب المثلهاي قديمي ايرانيان است . براي پرورش تن و تامين سلامتي و ايجاد دلاوري و سلحشوري و جوانمردي انواع ورزشها را به اطفال ميآموختند مطابق نوشتههاي مهرودوت و گزنوفون و شاهنامه فردوسي ، ايرانيان به فرزندان خود اسب سواري ، تيراندازي و شكار ، چوگان بازي ژوپن اندازي و شنا را آموزش
ميدادند .
علاوه بر اين به برخي از شاهزادگان و فرزندان بزرگان تعليمات خاصي نيز داده ميشد تا آنها را براي فرماندهي ، فرمانروائي و تصدي شغلهاي دولتي آماده نمايند . چنانكه گفته شد اينگونه تعليمات تا بيست و حتي بيست و چهار سالگي ادامه ميافت و معمولا برنامه هاي تعليمات عمومي آنها خواندن و نوشتن و حساب و نيز قضاوت و شناخت خواص داروها رانيز در بر ميگرفت .
تربيت اخلاقي
برنامه هاي آموزش و پروش در ايران باستان شامل 3 قسمت عمده بوده است كه عبارتند از :
1-تعليمات ديني و اخلاقي
2-تربيت بدني
3-خواندن و نوشتن و حساب براي طبقات خاص
از ميان برنامه هاي سه گانه فوق ، مهمترين قسمت عبارت از تعليمات ديني و اخلاقي بوده است و در اين مورد در اوستا ضمن تاكيد بسيار به پرورش اخلاقي كودكان از طريق دستورات ديني ، فصل مخصوصي نيز به تربيت كودك و معلم روحاني اختصاص يافته است . در پند نامه بزرگمهر نيز به تربيت ديني كودكان و حتي بزرگسالان تأكيد بسيار شده است و در پند نامهاي چنين تاكيد ميكند «هر كس بايد يك سوم شبانه روز را صرف تربيت ديني كند واز پارسايان و اشخاص با دين در اين خصوص پرسشهاي معقول كند . تمام مردم بجز كرها و لالها هر قدر ميتوانند بايد دراين راه كوشش كنند و در آموزشگاه ديني تربيت شوند ».
از سن بلوغ به بعد تربيت ديني بيشتر در آتشكده صورت ميگرفت هر زردشتي مكلف بوده است به آتشكده رود و نيايش آتش را از اوستا بخواند . موبدان روزي پنج بار به خواندن ادعيه در مقابل آتش اعمال خاصي انجام ميدادند كه در تهذيب اخلاق بسيار موثر بوده است نكته حائز اهميت در پرورش اخلاقي در اين دوره توجه به راستي است كه در سراسر اوستا بحدي تاكيد و تكرار شده كه از مشخصات دين زردشت بشمار آمده است در كاتهاي زردشت دين خود را آئين راستي ميخواند و راستي راهمان پرتوايزدي ميداند كه در وجود آدمي مكتوب است
تعليمات عالي و فني
بموازات قدرت يافتن امپراطوري ايران و بلحاظ نياز شديدي كه براي اداره كشور پهناور ايران به صاحب منصب و مدير و دبير و مهندس و مترجم و آمارگير و حسابدار، پزشك و ستاره شناس و مانند آنها احساس ميشد از دوره هخامنش آموزشگاه درباريان ، شاهزادگان و فرزندان بزرگان و نجبا را براي اينگونه مشاغل آماده ميكرد و در رشتههايي كه كارشناس و استاد نداشته از دانشمدان و استادان و متخصصين خارجي يونانيان استفاده ميكردند .
در دوره ساساني مهمترين موادي كه مي توان جزو برنامه تعليمات متوسطه و مقدمات تعليمات عاليه دانست . در رساله انوشيروان و پيش خدمت او كه بزبان پهلوي اكنون موجود است ذكر شده و در آن جواني ازخاندان اشراف تحصيلات خود را براي انوشيروان بر گرفته شرح ميدهد :
در سن مقرر او را به آموزشگاه فرستاده بخش اساسي اوستا را با تفسير آن از حفظ كرده سپس به تحصيلات متوسطه پرداخته ، تاريخ و ادبيات ، معاني بيان و هيئت را فرا گرفته است اسبسواري و تيراندازي و چوكان بازي و نيزه افكندن را آموخته است . در نواختن چنگ و بربط و طنبور و كنّار و همچنين پايبازي ماهر است . نرد و شطرنج و هشتپاي را ميداند . بطرز تهيه انواع خوراكها و نوشابهها آشناست ، اقسام گلها و عطر آنها را ميشناسد ... »
در تعليمات عالي مادهاي كه از ساير مواد بيشتر مورد توجه بود پزشكي بود .زيرا بوسيله آن بر اهريمن چيره ميشدند و سلامتي را باز مييافتند و به اين ترتيب وظيفه ديني خود را انجام ميدادند . طب بحدي اهميت داشت كه براي آن در كتاب اوستا قوانين و نظاماتي مندرج بوده كه در اثر سراغ ايام از بين رفته فقط خلاصهاي از آن در كتاب دينكرد باقي است .
فرزندان طبقات پايين و فرزندان طبقات متوسط نيز معمولا شغل پدر را ميآموختند تا جانشين او بشوند زيرا معتقد بودند كه از او استعداد شغل را بارث بردهاندو سعادت جامعه در اين است كه آنرا پيش گيرند . اطفال طبقات برزگر و صنعتگر و پيشهور و سوداگر بوسيله شاگردي و كار كردن زير دست پدر يا استاد ، حرفه او را ياد ميگرفتند.
حوزه علمي گندي شاپور «جندي شاپور»
مهمترين مركز تعليمات عاليه در ايران پيش از اسلام دانشگاه جندي شاپور بوده است . شهر جندي شاپور را در قرن سوم ميلادي شاپور اول ساساني بعد از فتح روم بوسيله اسراي رمي در محلي بين دزفول و شوشتر كنوني بنا نهاد و شاپور دوم آن را به پايتختي برگزيد وپس از تاسيس دانشگاه جندي شاپور بر اهميت علمي و فرهنگي اين شهر افزوده شد وهجوم دانشمندان از اقصي نقاط جهان زمينه آوردن كتب علمي و ادبي را به ويژه از هندوستان و يونان فراهم ساخت اين مركز علمي بخصوص پس از تعطيل مركز علمي آتن توسط امپراطوري روم شرقي و به واسطة جذب دانشمندان يوناني و مسيحيان نسطوري ، از بزرگترين مراكز علمي ، ادبي ،فلسفي و هنري روز خويش بشمار ميرفت .
در زمان سلطنت انوشيروان ساساني دانشگاه جندي شاپور توسعه فراواني يافت و علاوه بر استادان ايراني ،استادان و دانشمندان يوناني و سرياني و هندي در آنجا به تعليم اشتغال داشتند و يكي از مراكز مهم مناظرههاي علمي محسوب ميگرديد .
جندي شاپور بخصوص از لحاظ پزشكي داراي اهميت بسيار زياد بود و از بيمارستان آن اطبا براي تدريس استفاده ميكردند و محكومين به قتل را نيز براي آزمايشات و تجربيات علمي خود بكار ميگرفتند . جامعه پزشكان داراي تشكيلات منظمي بود . رئيس اين صنف ملقب به «درست بد بود» به علت آنكه عالمترين و با تجربهترين پزشكان به اين سمت برگزيده ميشد ، پزشكي مخصوص هم بوده و رياست بيمارستان جندي شاپور را به عهده داشت طبق اسناد تاريخي گاهي مجالس امتحان و آزمايش براي دانشجويان برگزار ميشد و سپس موفق به اخذ اجازه نامه پزشكي ميشدند .
برزويه حكيم و طبيب مشهور انوشيروان در راس هيئتي از دانشمندان ايراني به هندوستان رفت و آنان كتب طبي و اخلاقي و از جمله كتاب كليله و دمنه را با خود به ايران آورده و آنها را به پهلوي ترجمه نمودند .
آشنايي با فلسفه يونان ومنطق ارسطو از طريق ترجمه كتب علمي و فلسفي يوناني و به زبان پهلوي ساساني نيز در اين دانشگاه صورت گرفته است كه در بسط علم و دانش داراي اهميت فراواني است .
دانشگاه گندي شاپور «جندي شاپور » را صد سال قبل از اسلام ميتوان بزرگترين مركز علمي و فرهنگي دانست . كه فعاليتهاي علمي تا قرن سوم هجري نيز ادامه داشته است . و از آن پس بخصوص از اواخر قرن دوم هجري به بعد به واسطه انتقال دانمشندان و استادان دانشگاه گندي شاپور به بيت الحكمه بغداد كه به وسيله هارون الرشيد تاسيس و مامون آنرا توسعه داد فعاليتهاي علمي اين مركز بزرگ علمي رو به خاموشي نهاد .
ساير مدارس
به غير از گندي شاپور ، مراكز علمي ديگري در آن دوره در مناطق تابع ايران وجود داشت ، چنانكه در حدود قرن چهارم در رها مدرسهاي مشهور به مدرسه ايرانيان تشكيل شد .