بخشی از مقاله

تعريف ايمان

در تعريف ايمان نيز مانند تعريف دين، با كثرت و تعدد و اختلاف در تعريف مواجه هستيم. نقطه اختلاف در تعريف ايمان، آغاز كشمكش ها و مجادلات ديگر دين شناختي مي باشد. از اين روي در برخورد با ايمان، تعريف واحد و آشكار رو در رو نيستيم كه بتوان بر اساس آن به توافق و اجماع در تعريف رسيد. زيرا در تعريف ايمان نيز، رويكردها و نگاههاي متفاوتي وجود دارد كه هر يك ايمان را از منظر خاصي مورد توجه قرار داده است . البته اين تعدد تعاريف، بيشتر در حوزه هاي كلام مسيحي روي داده است تا در حوزه كلام اسلامي .


3-1- تعريف ايمان در كلام مسيحي :
در كلام مسيحي به سه رهيافت كلي مي توان اشاره كرد : 1. رهيافت معرفت گرايانه 2. رهيافت شهود گرايانه 3. رهيافت جامع گرايانه .
3-1-1- رهياتفت معرفت گرايانه :
رهيافت فوق يك تلقي فيلسوفانه از ايمان است كه گوهر اساسي ايمان را از جنس معرفت مي داند كه از آن به رويكرد و رهيافت گزاره اي ايمان، نيز ياد مي شود. مطابق اين تلقي، ايمان يك اعتقاد يقيني است كه بواسطه برهان و ادله اثبات پذير مي باشد. اين نوع رويكرد را در گرايش الهيات عقلاني و طبيعي مي توان ديد .


1- ايمان پذيرش عقلي مضمون وحي : تعريفي كه شوراي واتيكان در سال 1870 از ايمان ارائه مي كند در ذيل تلقي فوق قرار مي توان داد . «جان هيك» تعريف ايمان را در كتاب خود اينگونه ذكر مي كند : «يك كيفيت ماوراء طبيعي كه به واسطه آن، در حالي كه لطف خداوند شامل حال ما گرديده و به مدد ما شتافته باور كنيم كه چيزهايي را كه خداوند وحي كرده، واقعي هستند.
همانطور كه يك متكلم يسوعي آمريكايي معاصر مي نويسد : براي يك كاتوليك واژه ايمان، تصور نوعي پذيرش عقلي مضمون وحي را بعنوان حقيقت به ذهن متبادر مي كند و اين بخاطر قدرت گواهي دهنده خداي فرستنده وحي است. ايمان واكنش كاتوليكهاست به نوعي پيام معقول كه خداوند آن را ابلاغ نموده است .


2- ايمان، واكنش ارادي و متعهدانه: يكي ديگر از تعاريفي كه از منظر عقلاني و معرفتي به ايمان توجه شده، تعريفي است كه يكي از فيلسوفان متاخر ارائه كرده است»: ايمان متفاوت است از عقيده داشتن به يك قضيه محتمل، زيرا قضيه محتمل مي تواند موضوعي كاملاً نظري باشد. ايمان «بله» گفتن است كه شخص را متعهد مي كند. كار ايمان تبديل احتمالات به مسلمات عقلي نيست؛ تنها افزايش مقدار كافي در كفه ترازوي دلايل و مدارك قادر به انجام اين كار است. اما ايمان واكنش ارادي است كه ما را از رهيافت نظري و عقلي خارج كرده و نجات مي دهد.


در رهيافت معرفت گرايانه از ايمان ديني مي توان از برجسته ترين متكلمان مسيحي همچون «تومان اكويناس» نام برد كه به دنبال وي «ويليام جيمز»، «پاسكال» نيز با حفظ جوهر بنيادين نظريه اكويناس، آنرا در قالب هاي ديگر طرح كردند. در واقع در تلقي معرفتي و گزاره اي ايمان را مي توان به دو گرايش اراده گرايانه و غير اراده گرايانه تفكيك كرد.


در نوع اراده گرايانه، حضور نوعي اراده و اختيار در ايماني كه به معرفت گزاره اي تفسير مي شود مي توان شاهد بود. در نوع غير اراده اي، فقط عنصر معرفتي و گزاره اي را در ايمان اشاره مي كند. با اين بيان توماس اكويناس و ويليام جيمزو پاسكال در نوع تلقياتشان از ايمان معرفت گزاره اي همراه با اراده و اختيار مي باشد.


لذا مشخصات و ويژگي هايي كه معرف نظريه معرفت گرايانه و گزاره اي از نوع ارادي مي باشد از اين قرار است :
1- شكل از باور گزاره اي (belief that)2 – وجود شواهد اندك به نفع گزاره هاي فوق 3- لزوم دخالت اراده آدمي در مسأله ايمان و استفاده از آن براي جبران نقص مدارك : در اين جا لام است تلقي معرفت گرايانه ايمان از نوع ارادي اكويناس را اشاره كنيم و تفصيل آن را بايستي در جاي ديگر سراغ گرفت .
3- ايمان تصديق ارادي بر اساس شواهد كافي : در نگاه اكويناس، ايمان تصديقي است كه يك فرد مومن با توجه به شواهد و ادله ناقص، بر اساس اراده خود به آن اقبال مي كند . البته اكويناس، وجود شواهد ناكافي در تعريف ايمان را از آن روي ضروري مي داند تا عنصر و جوهره ايمان يك امر ضد عقلاني و عقيده فاقد مدرك تلقي نشود.


در نهايت اين تلقي، در تعريف ايمان مي خواهد بر اين پاي فشارد كه ايمان تصديق و معرفت به گزاره هاي وحياني است كه بر اساس يك نوع خردورزي و عقل انديشي صورت مي گيرد. در اين راستا تحليلي كه «پل تيليخ» از رهيافت فلسفه دين اكويناس دارد، قابل توجه است. به اعتقاد وي رهيافت توميستي به فلسفه دين يك طريق عقلاني و با واسطه در جهت وصول به خداست به همين خاطر به يك نوع استنتاج عقلاني، مبتني گشته است و يك عقلانيت استدلالي جايگزين عقلانيت بي واسطه پيروان فرقه فرانسيسي مي شود.


بر اين اساس اكويناس مي نويسد: «هرچيز به دو شيوه معلوم يا شناخته مي شود؛ به واسطه خودش و به واسطه ما، بنابراين من مي گويم از آنچا كه خدا در خود هست پس گزاره» خدا هست» به واسطه خودش معلوم است. زيرا محصول و موضوع در اين گزاره يك است. زيرا خداوند خود وجود خويش .... ليكن از آنجا كه ما (در مقابل با قاطعيت وجود وي) از ماهيت خدا آگاه نيستيم، پس گزاره «ماهيت خدا اين است»، به واسطه خود معلوم و شناخته نيست بلكه بايد با توسل به آن چيزهائي كه به ديده ما معلوم تر است يعني توسل به آيات و آثار او اثبات شود.


به گفته تيليخ همين نگاه عقلاني وي نسبت به ايمان به خدا، نتيجه اش گسست ايمان و عقل است. به همين جهت به عقيده توماس موضوع يا ابژه اي واحد نمي تواند كه هم متعلق ايمان و هم متعلق معرفت قرار گيرد. به اين دليل كه ايمان متضمن پيوندي بي واسطه با موضوع خود نيست. منظور وي پيوند محسوس و تجربي با موضوع مي باش لذا مرتبه ايمان كمتر از معرفت است. توماس مي گويد : «از آنجا كه تجربه ايمان فاقد جنبه بصري يا توانائي رويت ذات باري است پس ايمان هيچ گاه به مرتبه نظام معرفتي مشهود در علم نمي رسد».


از همين روي آنچه توماس از ايمان، اراده كرده چيزي جز، باور به سطح نازل از شواهد و مدارك براي اثبات متعلق ايمان نيست. اين درك از ايمان نيز به زوال «ايمان خواهد انجاميد. از اين روي در تلقي و تعريف معرفت گرايانه، «پاسكال» نيز ايمان را بر اساس محاسبه عقلي و ريسك كردن مورد توجه قرار مي دهد. شرطبندي پاسكال در توجه به ايمان يك نوع اطمينان بخشي عقلاني به فرد مومن است.


«ويليام جيمز» نيز به عنوان يك مومن، موسس مكتب پراگماتيسم در مقاله معروف» خواهش ايمان» (1897) به اين نكته اشاره مي كند كه هر چند ما نمي توانيم دليل قطعي به وجود و عدم وجود خدا اقامه كنيم ولي ايمان به وجود خود و عدم ايمان به آن، چنان از اهميت خطيري برخوردار است كه هر انسان عاقلي حاضر است به اطر ايمان به خدا بر سر زندگاني خود شرط بندي كند لذا نمي توان با موضع شكاكانه حركت برداشت .


ويليام جيمز مي نويسد : «موضوع و تو كننده ايمان شما چنين است: بهتر است از دست دادن حقيقت را ريسك كنيم، نه شانس خطا را. او نيز مانند مومنان هست و نيست خود را خطر مي كند. او در عرصه اي مخالف با فرضيه ديني فعاليت مي كند. همچنانكه مومنان در پشتيباني حوزه مخالف ديگر و نقطه مقابل هستند. توصيه و تبليغ شكاكيت به ما به عنوان يك وظيفه تا «شواهد كافي» براي دين پيدا شود، برابر است با گفتن اينكه در حضور فرضيه ديني، تسليم ترسمان شدن كه آن را خطا مي داند، بهتر و عاقلانه تر است از تسليم اميدمان شدن كه مي گويد چه بسا حق باشد... فريب در برابر فريب، چه دليلي هست كه فريفتگي بر اثر اميد، بسي بدتر است از فريفتگي بر اثر ترس؟


3-1-2- رهيافت شهودي و عرفاني :
طبق اين تلقي از ايمان، ايمان فراتر از عقل و معرفت محسوب مي شود، كه در آن نوعي اعتماد و اطمينان همراه با اراده نهفته است به اين نوع رويكرد، ايمان غير گزاره اي نيز اطلاق مي شود. لذا بر اساس رهيافت فوق ايمان : «اولاً، نوعي (اعتماد) است و بنابراين در ساحت اراده تحقق مي پذيرد نه در ساحت معرفت و ثانياً متعلق آن يك شخص است نه گزاره، بنابراين مطابق اين تلقي، ايمان فعل اراده است و وضعيت وجود خاصي است كه تماميت وجود آدمي را در بر مي گيرد و استحاله مي بخشد و لذا در ساحتي گسترده تر از عقل و معرفت دست مي دهد. از اين رو مي توان تلقي عارفانه از ايمان را رويكرد وجودي يا غير گزاره اي به ايمان نيز ناميد.
با توجه به بيان فوق تعريفهاي زير را مي توان در اين تلقي گنجاند:


الف : ايمان يعني حالت دلبستگي واپسين:
تيليخ ايمان را اينگونه تعريف مي كند : «ايمان حالت دلبستگي واپسين است، پويايي ايمان پوياي دلبستگي واپسين انسان است ايمان به مثابه دلبستگي واپسين، عمل كل شخصيت است در محور حيات شخصي روي مي دهد و تمام عناصر آن را در بر مي گيرد، ايمان محوري ترين عمل ذهن بشر است ايمان حركت بخش صرف يا كار كرد خاص كل وجود انسان نيست. ايمان به همان

ميزاني كه از حاصل جمع تأثيرهاي عناصر حيات شخصي فراتر است. از هر تأثير خاص ديگر نيز فراتر مي رود و خودش بر روي هر يكي از عناصر حيات شخصي تأتير قطعي دارد.» در اين عمل هيچ كدام از كاركردهاي عقلاني انسان نيست، همانطور كه عمل روان ناخود آگاه انسان نيز نيست. بلكه عملي است كه عناصر عقلاني و غير عقلاني وجود انسان در آن فراتر مي روند.‌« خصيصه وجدي ايمان، ويژگي عقلاني ايمان را طرد نمي نمايد گرچه با آن يكسان نيست، تمايلات غير عقلاني را بدون يكساني با آنها در بر مي گيرد.»

در متن اصلی مقاله به هم ریختگی وجود ندارد. برای مطالعه بیشتر مقاله آن را خریداری کنید