بخشی از مقاله

چکیده

سیر تاریخی اندیشه بشر نشانمیدهد که حقیقت جوییِ انسان در موقعیتهای مختلف، با ابزارها و شیوههایی متنوّع و تجاربی متفاوت همراه بوده است. دین، فلسفه و عرفان، از جمله مهمترین منابعی بودهاند که آدمی برای کشف حقیقت بدان رویآورده است.

دین، ریشه در فلسفه خلقت آدمی و هدایت تشریعی او دارد. فلسفه، حاصل اندیشهورزی انسان، در مقام تنها موجود متفکّر در جهان هستی است. عرفان نیز محصول اشراق، و کشف و شهود آدمی است که تحت تأثیر برخی کنشها و تجربههای منحصر به فرد معنوی او شکلگرفتهاست؛ البته علم نیز به ویژه پس از دوران رنسانس در غرب همواره بزرگترین داعیهدار شناخت بوده است.

هر یک از این خاستگاههای»شناخت«، نگرشها، شیوهها و وسائطی برای این مقصود در دسترس آدمی قرار داده اند که الزاماً یکسان نیستند. شناخت دینی بر وحی، ایمان، فطرت و البته عقل متکی است. شناخت فلسفی صرفاً بر منطق و استدلال تکیه دارد. تکیه شناخت عرفانی، بر دل و دریافت درونی است. متکای اصلی شناخت علمی نیز غالباً دریافت حسی، و آزمایش و تجربه است.

پیداست که فصل مشترک همه این رویکردها حضور و نقشآفرینی عنصری به نام »عقل« در آنهاست که چشم پوشیدنی نیست. از اینرو تعیین جایگاه »عقل« در فرایند شناخت، اهمیت بسزایی در تحلیل شناختشناسی افراد دارد. بر این اساس، در این مقاله کوشش شده است تا با روش تحلیل محتوای کیفیِ متن، گزیدهای از مهمترین ابیات و اشعار عطار نیشابوری تبیینشود و تصویری از جایگاه عقل در معرفتشناسی او در مواجهه با دریافت حسی، ایمان و عشق ارائهگردد.

بررسی اشعار برگزیده عطار در این جستار حاکی از رویکرد دوگانه و متفاوت او در قبال مواجهه عقل با دیگر منابع شناختیِ مذکور است که تفصیل آن در پیخواهدآمد.

.1 مقدمه
موضوع »شناخت« و جایگاه و نقش »عقل« در فرایند شناخت آدمی از جمله مهمترین مباحث و مسائل فکری و عقیدتی مسلمانان در دورههای مختلف تاریخی، به ویژه در دوره رونق و گسترش فرهنگ و تمدن اسلامی در قرون اولیه هجری بوده است.

با توجه به رویکردهای متفاوت موجود در جوامع اسلامی نسبت به این مسأله، اندیشمندان و متفکران مسلمان را در اینزمینه میتوان در دو گروه بزرگ دستهبندی کرد؛ نخست، فلاسفه و طوربه کلّی، همه طرفداران علوم تحصّلی1، که ملاک و مبنایی جز عقل نمیشناختند. عقلی که در طول تاریخ، همواره مستمسک و متّکای فلاسفه و متکلّمان بوده، در حقیقت، منشأ و مصدر دیگری جز آزمون و تجربه ندارد، و تعقّل«»یعنی- سازوکار و سیرِ کشفِ مجهولات- از این دیدگاه چیزی جز پیروی از قیاس و منطقی مخصوص برای درکِ مجهول از مبادیِ معلوم نیست.

طبیعتاً در کفایت ابزاری با این ویژگیها و محدودیتهاحتّی برای دستیابی به کلِ حقایق عالم مادی و کشفِ همه رموز طبیعی تردید وجود دارد، چه رسد به اینکه به وسیله آن در ورای این طبیعت و عالم ماده، بتوان به حقیقتی دست یافت. از همینرو و به دلیل آنکه هیچگونه اطلاعات و شواهدِمقوِّم و محکمی در مورد عالم ماورای عالم ماده در دسترس بشر نیست، به ناچار اهالی فلسفه و منطق در عین آگاهی از ناتوانیِ عقل بشر در آوردنِفراهم تمهیدات و مقدّماتِ لازم برای استنتاجهای عقلی و منطقی و کلامی در بابِ عالم مجرّدات، مجبورشدهاند با تکیه بر همان اصول و مبادی مادی، به استنتاجاتی در مورد عالمِ مجردات و ماوراء الطبیعه دستبزنند.

مسلّم است که چنین قیاسی معالفارق خواهد بود و چنین استدلالها و استنتاجهایی نیز مورد پذیرش قرارنخواهدگرفت و کمک چندانی هم به کشف حقایق عالم معنا نخواهدکرد؛ زیرا موجودی که محاط در محیط مادی است و کوچکترین آگاهی و در عین حال ابزاری برای کسب آگاهی از دنیای بیرون از این محیط در دسترس ندارد، هرگز نخواهد توانست پیببرد که در آن دنیای ماورای ماده چه میگذرد. آن که از دیروز بیخبر است و به فردا نیز کمترین علمی ندارد و محدوده شناخت عقلانیاش از دایره همین محیط محدود و مادی درنمیگذرد، به قطع و یقین نمیتواند از آغاز و انجام آفرینش سخن بگوید و تصویری روشن از آن بهدستدهد.

بر همین مبنا گروه دوم که عرفا و متصوفه بودهاند، بحث و فحصهای فلسفی و کلامی را برنمیتابیدند، به کوششهایتاریخی فلاسفه و متکلّمان در راه اقناع حس کنجکاوی بشر درباره مبدأ و مقصد آفرینش و کاستن از سرگشتگی آدمی در برابر این راز ناگشودنی نه تنها اعتنایینمی-کردند، که حتّی به تحقیر آن نیز مبادرتمیوزریدند و از آن ابایی هم نداشتند، گرچه گاهی این بیپروایی آنان هزینههایی بسیار سنگین برای آنها در پیداشته است. به دارآویختهشدن حسین منصور حلاج و قتل کسانی چون عینالقضات همدانی تنها نمونههایی از این هزینههای اهل دل در مواجهه با متکلّمان و متشرّعان قشری و بیبصیرت بوده است.

از منظر عرفان، »معرفتحاصل« شهود و علمِ حضوری است و »شناخت« بیش از آنکه محصول »کسب« و »تعلیم« و »تجربه« باشد، نتیجه »کشف« و »تحقیق« و »شهود« است که جز از راه »دل« به دستآیدنمی.از دیدگاه عارفان و آگاهانِ به جهل و حقارتِ بشر در برابرِ دستگاه عظیم آفرینش، کوششهای مداوم و متوالی بشر برای درک قایق،ح صرفاً بهتوسط وسایط عقل و منطق و قیاس و برهانکه- همه محصور و متصوّر در قوانین طبیعت و مأخوذ از جهان مادی و ساخته و پرداخته مقدّمات عقل خود او هستند- و رنجهایی که در این راه متحمّل میشود، هرگز نتیجهبخش نخواهد بود و پیامدی جز سرگردانی و سرگشتگی بیشتر و بالمآل گمراهی برای آدمی در پی نخواهد داشت. به عقیده اهل تصوف و عرفان، عقل بدون اتّحاد و امتزاج با دل و جان عقیم است. از اینرو اینان از همان آغاز از درِ مخالفت با فلاسفه درآمده و در هرگفتار و نوشتاری بر آنان تاختهاند.


کیفیت مواجهه و نسبت عقل با جهل، دریافت حسی و تجربه، ایمان و عشق در آثار عطار نیشابوری نیز ریشه در همین بحث بنیادی و پردامنه تقابل فلسفه و عرفان دارد که در حوزههای مختلف فکری و فرهنگی ایران، از جمله در حوزه شعر و ادبیات عرفانی فارسی نمود برجستهای داشته است؛ بهگونهای که شاید بتوان گفت ادبیات فارسی، از این چشم انداز همواره میدان ستیز و کشمکشِ پایانناپذیر عقل و عشق بوده است.

.2پیشینه پژوهش
با توجه به اینکه مبحث »عقل« همواره فصل مشترک تمام منابع و خاستگاههای »شناخت« بوده و غالباً تعارضاتی بین اهل استدلال و فلسفه از یک سو و اهل ایمان و عرفان از سوی دیگر وجود داشته است، بهطور طبیعی بحث و گفتگو در باب آن در جامعه علمی مهم بوده و هرجا سخنی از این موضوع بهمیانآمده، گریزی هم به بحث عقل و عشق زده و کلیاتی درباره آن گفتهشدهاست. در کتب و مقالاتی هم که اختصاصاً درباره عطار نیشابوری نوشته یا به مناسبتی به اندیشههای وی پرداختهشدهاست، نیز لامحاله اشاراتی به عقل و عشق در آثارش وجود دارد

در متن اصلی مقاله به هم ریختگی وجود ندارد. برای مطالعه بیشتر مقاله آن را خریداری کنید