بخشی از مقاله
آثار و فوايد ايمان به خدا
بهجت و انبساط
اوّلين اثر ايمان مذهبى، از نظر بهجت زايى و انبساط آفرينى، «خوشبينى» است; خوشبينى به جهان و خلقت و هستى. ايمان مذهبى از آن جهت كه تلقّى انسان را نسبت به جهانْ شكل خاص مى دهد، به اين نحو كه آفرينش را هدفدار و هدف را خير و تكامل و سعادت معرّفى مى كند. طبعاً ديد انسان را نسبت به نظام كلّى هستى و قوانين حاكم بر آن خوشبينانه مى سازد. حالت فرد با ايمان در كشور هستى، مانند حالت فردى است كه در كشورى زندگى مى كند كه قوانين و
تشكيلات و نظامات آن كشور را صحيح و عادلانه مى داند، به حسن نيّت گردانندگان اصلى كشور نيز ايمان دارد و قهراً زمينه ترقّى و تعالى را براى خودش و همه افراد ديگر فراهم مى بيند و معتقد است كه تنها چيزى كه ممكن است موجب عقب ماندگى او بشود تنبلى و بى تجربگى خود او و انسان هايى مانند اوست كه مانند او مكلّف و مسؤول اند.
از نظر چنين شخصى، مسؤول عقب ماندگى او خودش است نه تشكيلات و نظامات كشور، و هر نقصى وجود دارد از آنجاست كه او و امثال او وظيفه و مسؤوليّت خويش را انجام نداده اند. اين انديشه طبعاً او را به غيرت مى آورد و با خوشبينى و اميدوارى به حركت و جنبش وامى دارد.
دومين اثر ايمان مذهبى از نظر بهجت زايى و انبساط آفرينى، «روشندلى» است. انسان همينكه به حكم ايمان مذهبى جهان را به نور حقّ و حقيقت روشن ديد، همين روشن بينى، فضاى روح او را روشن مى كند و در حكم چراغى مى گردد كه در درونش روشن شده باشد، برخلاف يك فرد بى
ايمان كه جهان در نظرش پوچ است، تاريك است، خالى از درك و بينش و روشنايى است، و به همين سبب خانه دل خودش هم در اين تاريكخانه كه خود فرض كرده تاريك و مظلم است.
سومين اثر ايمان مذهبى از نظر توليد بهجت و انبساط، اميدوارى به نتيجه خوب تلاش خوب است.
از نظر منطق مادّى، جهان نسبت به مردمى كه در راه صحيح و يا راه باطل، مى روند بى تفاوت است; نتيجه كارشان بسته است تنها به يك چيز: «مقدار تلاش» و بس.
ولى در منطق فرد با ايمان، جهان نسبت به تلاش اين دو دسته بى طرف و بى تفاوت نيست; عكس العمل جهان در برابر اين دو نوع تلاش يكسان نيست، بلكه دستگاه آفرينش حامى مردمى است كه در راه حقّ و حقيقت و درستى و عدالت و خيرخواهى تلاش مى كنند:
اِنْ تَنْصُرُوا اللّهَ يَنْصُرْكُمْ. (1)
اگر خدا را يارى كنيد (در راه حق گام برداريد) خداوند شما را يارى مى كند.
اِنَّ اللّه لايُضيعُ اَجْرَ الُْمحْسِنينَ. (2)
اجر و پاداش نيكوكاران هرگز هدر نمى رود.
چهارمين اثر ايمان مذهبى از نظرگاه بهجت و انبساط، «آرامش خاطر» ا
ست. انسان فطرتاً جوياى سعادت خويش است; آنچه مايه سعادت انسان مى گردد دو چيز است: 1. تلاش; 2. اطمينان به شرايط محيط. تكليف انسان با خودش روشن است. از اين ناحيه اضطرابى دست نمى دهد، آنچه كه انسان را به اضطراب و نگرانى مى كشاند و آدمى تكليف خويش را در باره او روشن نمى بيند جهان است.
آيا كار خوب فايده دارد؟ آيا صداقت و امانت بيهوده است؟ آيا با همه تلاش ها و انجام وظيفه ها پايان كار محروميّت است؟ اينجاست كه دلهره و اضطراب در مهيب ترين شكل ها رخ مى نمايد.
ايمـان مذهبى به حكم اينكه به انسان كه يك طرف معامله است، نسبت به جهان كه طرف ديگر معامله است، اعتماد و اطمينان مى بخشد، دلهره و نگرانى نسبت به رفتار جهان را در برابر انسان زايل مى سازد و به جاى آن به او آرامش خاطر مى دهد.
يكى ديگر از آثار ايمان مذهبى از جنبه انبساط بخشى، برخوردارى بيشتر از يك سلسله لذّت هاست كه «لذّت معنوى» ناميده مى شود. [ لذّت هاى معنوى ] لذّت هايى است كه با عمق روح و وجدان آدمى مربوط است و به هيچ عضو خاص مربوط نيست و تحت تأثير برقرارى رابطه با يك مادّه بيرونى حاصل نمى شود، مانند لذّتى كه انسان از احسان و خدمت، يا از محبوبيّت و احترام، و يا از موفّقيت خود يا موفّقيت فرزند خود مى برد كه نه به عضو خاص تعلّق دارد و نه تحت تأثير مستقيم يك عامل مادّى خارجى است.
لذّات معنوى از لذّات مادّى، هم قوى تر است و هم ديرپاتر. لذّت عبادت و پرستش خدا براى مردم عارف حق پرست از اين گونه لذّات است. عابدان عارف كه عبادتشان توأم با حضور و خضوع و استغراق است بالاترين لذّت ها را از عبادت مى بردند. در زبان دين از «طعم ايمان» و «حلاوت ايمان» ياد شده است. ايمان حلاوتى دارد فوق همه حلاوت ها. لذّت معنوى آنگاه مضاعف مى شود كه كارهايى از قبيل كسب علم، احسان، خدمت، موفّقيت و پيروزى، از حسّ دينى ناشى گردد و براى خدا انجام شود و در قلمرو «عبادت» قرار گيرد .
آثار و فوايد اعتقاد به قضا و قدر الهى
گفتيم عوامل مؤثّر در كار جهان كه مجموعاً علل و اسباب جهان را تشكيل مى دهند و مظاهر قضا و قدر به شمار مى روند، منحصر به امور مادّى نمى باشند; يك سلسله امور معنوى نيز وجود دارند كه جزءِ عوامل مؤثّر جهان اند و قهراً در تغيير و تبديل سرنوشت مؤثّرند. مطابق اين نظر، يك سلسله حساب هاى غير مادّى نيز جزءِ حساب عالم است. مثلا حمايت از حقّ و عدالتْ يك حساب معنوى دارد ماوراى حساب هاى مادّى و محسوس. جهان به حقّ و عدالت برپاست و به حمايت كسانى كه به حمايت حقّ و عدالت برمى خيزند، برمى خيزد و اجر و پاداش آن ها را ضايع نمى كند:
اِنْ تَنْصُروا اللّهَ يَنْصُرْكُمْ وَ يُثَبِّتْ اَقْدامَكُمْ. (1)
اگر به يارى حقيقت برخيزيد، حقيقت به يارى شما برمى خيزد.
اِنَّ اللّهَ يُدافِعُ عَنِ الَّذينَ آمَنوا اِنَّ اللّهَ لايُحِبُّ كُلَّ خَوّان كَفور. (2)
خداوند مدافع اهل ايمان است و خيانتكاران كافر نعمت را دوست نمى دارد.
وَ لَيَنْصُرَنَّ اللّهُ مَنْ يَنْصُرُهُ اِنَّ اللّهَ لَقَوِىٌّ عَزيزٌ. (3)
خداوند يارى مى كند آن كس را كه او را يارى كند. خداوند نيرومند و غالب است.
يكى از حساب هاى عالم، توكّل و اعتماد به خداست. توكّل يعنى انسان در پيمودن راه حقّ، چه از جنبه مثبت و چه از جنبه منفى، به خود تزلزل راه ندهد و مطمئن باشد كه اگر در جريان زندگى هدف صحيح و خداپسند خود را در نظر بگيرد نه منافع شخصى را، اگر فعاليّت خود را متوجّه انجام وظيفه كند نه متوجّه خود، كار خود را به خدا بازگذارد، خداوند او را تحت حمايت خود قرار مى دهد.
اين ها و امثال اين ها يك سلسله حساب هاى مخصوصى است كه فقط در جهان بينى الهى موجود است و از نظر جهان بينى الهى جزءِ عوامل علّى و معلولى و مظاهر قضا و قدر است.
بنابراين، اعتقاد درست به قضا و قدر الهى، يك نفر با ايمان را در عمل و فعاليّت صحيح، مطمئن تر و به نتيجه كاراميدوارتر مى كند. زيرا از نظر مادّى، سنن تشريعى يعنى مقرّراتى كه خوب است و بايد بشر به آن ها عمل كند، حساب مخصوصى در ميان سنن تكوينى ندارد; حقّ و باطل، درست و نادرست، عدالت و ستم، يك جور حساب دارند; جهان نسبت به طرفداران هر يك از اين ها بى طر
ف است. امّا از نظر الهى جهان نسبت به اين امور بى طرف نيست; طرفدار اهل حقّ درستى و عدالت است. معتقد به تقدير الهى، به حكمت و رحمت و عدالت الهى نيز معتقد است. معتقد است اگر كسى رضاى خدا را تحصيل كند، يعنى از سنّت تشريعى الهى پيروى كند كه در كنف آن ها محفوظ خواهد ماند. اين گونه اعتقاد به تقدير و تدبير الهى كه نتيجه اش توكّل و اعتماد به خداست، ترس از مرگ و نابودى و همچنين ترس از فقر و بى چيزى را از ميان مى برد و بزرگترين
نقطه ضعف آدمى را كه ترس از نيستى يا هستى شقاوت آلود است، اصلاح مى كند.
اعتقاد به وجود اين گونه حساب ها در كار عالم بود كه مسلمانان صدر اسلام را آن اندازه فعّال و كوشا و شجاع و دلير بارآورد كه در جهان مانند ندارد. قرآن كريم وصف الحال آن ها را اين طور ذكر مى كند:
اَلَّذينَ قالَ لَهُمُ النّاسُ اِنَّ النّاسَ قَد جَمَعوا لَكُمْ فَاخْشَوْهُمْ فَزادَهُمْ ايماناً و قالوا حَسْبُنَا اللّهُ وَ نِعْمَ الْوَكيلُ. فَانْقَلَبوا بِنِعْمَة مِنَ اللّهِ وَ فَضْل لَمْ يَمْسَسْهُمْ سوءٌ وَ اتَّبَعوا رِضوانَ اللّهِ وَاللّهُ ذوفَضْل عَظيم. (1)
آنان كه مردم به آن ها گفتند جمعيّتى انبوه براى نابودى شما گرد آمده اند، پس بترسيد از آن ها، امّا اين تهديد جز بر ايمان آن ها نيفزود و گفتند حمايت خدا ما را بس است و او خوب كارگزارى است، پس بازگشتند با نعمتى از خداوند و تفضّلى از جانب او در حالى كه هيچ گونه بدى به آن ها نرسيده بود و تنها خشنودى خدا را در نظر گرفتند و پى جويى كردند. خداوند صاحب تفضّلى بزرگ است.
با اين بيانْ امتياز كامل اعتقاد به قضا و قدر الهى طبق تعليمات قرآن مجيد از اعتقاد به سرنوشت و قضا و قدر مادّى كه يك نفر ماترياليست طبق نظام علّت و معلول مادّى داراى آن است، كاملا روشن است.
شفاعت از آن خدا است
فرق اساسى شفاعت واقعى و حقيقى با شفاعت باطل و نادرست در اين است كه شفاعت واقعى از خدا شروع مى شود و به گناهكار ختم مى گردد، و در شفاعت باطل عكس آن فرض شده است.
در شفاعت حقيقى، مشفوعٌ عندَه، يعنى خداوند، برانگيزاننده وسيله يعنى شفيع است; و در شفاعت باطل، مشفوع له، يعنى گناهكار، برانگيزاننده او است. در شفاعت هاى باطل كه نمونه آن در دنيا وجود دارد، شفيع، صفت وسيله بودن را از ناحيه مجرم كسب كرده است، زيرا او است كه وسيله را برانگيخته و به شفاعت وادار كرده است، او است كه وسيله را وسيله قرارداده است. ولى در شفاعت هاى حق كه نسبت دادن آن به انبياء و اولياء و مقرّبان درگاه الهى صحيح است، وسيله بودن شفيع از ناحيه خداست، خداست كه وسيله را وسيله قرار داده است. به عبارت ديگر: در شفاعت غلط، شفيع تحت تأثير مشفوعٌ له (گناهكار) قرار مى گيرد و مشفوعٌ عنده (صاحب قدرت) تحت تأثير شفيع قرار مى گيرد، ولى در شفاعت صحيح برعكس است; مشفوع عنده (صاحب قدرت =خدا) علت مؤثر در شفيع اوست، و شفيع تحت تأثير او، و به خواست او در گناهكار مؤثر واقع مى شود. سلسله جنبان رحمت، در نوع غلط شفاعت، گناهكار است و در نوع صحيح آن، مشفوعٌ عنده (خدا) است.
قرآن كريم در اين باره تعبيرى فوق العاده جالب و عجيب دارد كه مى فرمايد:
قُلْ لِلّهِ الشَّفاعَةُ جَميعاً
بگو شفاعت، تمامى مخصوص خداست.
اين آيه در كمال صراحت، شفاعت و وساطت را تأييد مى كند و در كمال صراحت همه شفاعت ها را از خدا و متعلق به خدا مى داند; زيرا خداست كه شفيع را، شفيع قرار مى دهد. اين آيه ممكن است تنها ناظر به شفاعتى باشد كه در قيامت صورت مى گيرد و به اصطلاح مربوط به «قوس صعودى» باشد، ممكن هم هست كه شامل مطلق واسطه ها و وساطت هاى رحمت باشد، يعنى شامل «قوس نزولى» هم باشد; به عبارت ديگر ممكن است شامل تمام نظام سببى و مسبّبى جهان باشد; به هر حال از آن جهت كه به شفاعت اخروى مربوط است، به اين معنى است كه
مجرم بدون خواست خدا قدرت شفيع برانگيختن ندارد و شفيع بدون اذن او قدرت دم زدن ندارد.
برهان اين مطلب از لحاظ عقلى اين است كه در فلسفه الهى ثابت شده است كه «واجب الوجود بالذات واجب من جميع الجهات و الحيثيات است»، يعنى همان طورى كه واجب الوجود در ذات خود، معلول غير نيست، در صفات و افعال خود نيز امكان ندارد كه تحت تأثير علتى قرار گيرد; او مؤثر محض است و از هيچ چيزى انفعال و تأثر پيدا نمى كند.
رابطه علم و ايمان
متأسّفانه در جهان مسيحيّت به واسطه برخى قسمت هاى تحريفى عهد عتيق (تورات) انديشه اى در اذهان رسوخ يافته است كه هم براى علم گران تمام شده و هم براى ايمان. آن انديشه، انديشه تضادّ علم و ايمان است. ريشه اصلى اين انديشه همان است كه در عهد عتيق «سِفر پيدايش» آمده است. ت و شجره ممنوعه چنين آمده است:
خداوندْ آدم را امر فرموده، گفت: از همه درختان باغ بى ممانعت بخور، امّا از درخت معرفت نيك و بد زنهار نخورى، زيرا روزى كه از آن خوردى هر آينه خواهى مرد.
در آيات 1 ـ 8 از باب سوم مى گويد:
و مار از همه حيوانات صحرا كه خدا ساخته بود هوشيارتر بود و به زن (حوّا) گفت: آيا خدا حقيقتاً گفته است كه از همه درختان باغ نخوريد؟ * زن به مار گفت: از ميوه درختان باغ مى خوريم * لكن از ميوه درختى كه در وسط باغ است خدا گفت از آن مخوريد و آن را لمس نكنيد، مبادا بميريد * مار به زن گفت: هر آينه نخواهيد مرد * بلكه خدا مى داند در روزى كه از آن بخوريد
چشمان شما باز شود و مانند خدا عارف نيك و بد خواهيد بود * و چون زن ديد كه آن درخت براى خوراك نيكو است و به نظر خوشنما و درختى دلپذير و دانش افزا، پس، از ميوه اش گرفته، بخورد و به شوهر خود نيز داد و او خورد * آنگاه چشمان هر دوى ايشان باز شد و فهميدند كه عريانند پس برگهاى انجير دوخته، سترها براى خويشتن ساختند. *
در آيه 23 از همين باب مى گويد:
و خداوند خدا گفت: همانا انسان مثل يكى از ما شده است كه عارف نيك و بد گرديده. اينك مبادا دست خود را دراز كند و از درخت حيات نيز گرفته بخورد و تا به ابد زنده ماند.
طبق اين برداشت از انسان و خدا و آگاهى و عصيان، امر خدا (دين) اين است كه انسان عارف نيك و بد نگردد و آگاه نشود; شجره ممنوعه، شجره آگاهى است، انسان با عصيان و تمرّد امر خدا (با سرپيچى از تعليمات شرايع و پيامبران) به آگاهى و معرفت مى رسد و به همين دليل از بهشت خدا رانده مى شود. بر اساس اين برداشت، همه وسوسه ها، وسوسه آگاهى است; پس شيطان وسوسه گر، همان عقل است.
براى ما مسلمانان كه از قرآن آموخته ايم خداوند همه اسماء (حقايق) را به آدم آموخت و آنگاه فرشتگان را امر فرمود كه آدم را سجده كنند، و شيطان از آن جهت رانده درگاه شد كه بر خليفة اللّهِ آگاه
به حقايق سجده نكرد; و سنّت به ما آموخته است كه شجره ممنوعه طمع، حرص و چيزى از اين مقوله بود ـ يعنى چيزى كه به حيوانيّت آدم مربوط مى شد نه به انسانيّت او ـ و شيطان وسوسه گر همواره بر ضدّ عقل و مطابق هواى نفس حيوانى وسوسه مى كند و آنچه در وجود انسان مظهر شيطان است نفس امّاره است نه عقل آدمى، آرى، براى ما كه چنين آموخته
ايم، آنچه در «سِفر پيدايش» مى بينيم سخت شگفت آور است.
همين برداشت است كه تاريخ تمدّن اروپا را در هزار و پانصد سال اخير به عصر ايمان و عصر علم تقسيم مى كند و علم و ايمان را در مقابل يكديگر قرار مى دهد. در صورتى كه تاريخ تمدّن اسلامى تقسيم مى شود به عصر شكوفايى كه عصر علم و ايمان است، و عصر انحطاط كه علم و ايمان توأماً انحطاط يافته اند. ما مسلمانان بايد خود را از اين برداشت غلط كه خسارت هاى جبران ناپذير بر علم و بر ايمان و بر انسانيّت وارد كرد بركنار بداريم و كوركورانه تضادّ علم و ايمان را امرى مسلّم تلقّى نكنيم.