بخشی از مقاله
نظری بر قرآن
كتاب خدا كه جدا ساز حق از باطل است ، همه اش حق است و جدى ، نه شوخى ، هر جبارى كه كتاب خدا را پشت سر اندازد خدا كمرش را مى شكند، و هر كس به پيروى هواى نفسش به دنبال غير قرآن رود خدا گمراهش مى سازد، كتاب خدا حبل متين خدا و ذكر حكيم و صراط مستقيم است ، كتاب خدا بازيچه هواها نمى شود،
و دانشمندان از معارفش سير نمى گردند گرونده به آن از هر زبانى كه باشد درباره آن دچار اشتباه نمى شود، و از اينكه دشمنان آن را رد كنند كهنه نمى گردد، و عجائبش تمام شدنى نيست ، قرآن همان كتابى است كه وقتى جن آن را شنيد چاره اى جز اين نديد كه بگويد: ((انا سمعنا قرانا عجبا يهدى الى الرشد))، هر كس به حكم قرآن سخن گويد راست گفته ، و هر كس به حكم آن حكم كند عدالت ورزيده ، و هر كس به دستوراتش عمل كند پاداش داده مى شود، و هر كس را به سوى قرآنش بخوانند به صراط مستقيمش هدايت كرده اند.
مؤ لف : قريب به اين معنا از معاذ بن جبل از رسول خدا (صلى اللّه عليه و آله و سلم ) و مختصر آن از ابن مردويه از على (عليه السلام ) نقل شده .
ترجمه تفسير الميزان جلد 20 صفحه 437
آيات 1 - 19، سوره اعلى
سوره اعلى مكى است و نوزده آيه دارد.
بِسمِ اللَّهِ الرَّحْمَنِ الرَّحِيمِ
سبِّح اسمَ رَبِّك الاَعْلى (1)
الَّذِى خَلَقَ فَسوَّى (2)
وَ الَّذِى قَدَّرَ فَهَدَى (3)
وَ الَّذِى أَخْرَجَ المَْرْعَى (4)
فَجَعَلَهُ غُثَاءً أَحْوَى (5)
سنُقْرِئُك فَلا تَنسى (6)
إِلا مَا شاءَ اللَّهُ إِنَّهُ يَعْلَمُ الجَْهْرَ وَ مَا يخْفَى (7)
وَ نُيَسرُك لِلْيُسرَى (8)
فَذَكِّرْ إِن نَّفَعَتِ الذِّكْرَى (9)
سيَذَّكَّرُ مَن يخْشى (10)
وَ يَتَجَنَّبهَا الاَشقَى (11)
الَّذِى يَصلى النَّارَ الْكُبرَى (12)
ثمَّ لا يَمُوت فِيهَا وَ لا يحْيى (13)
قَدْ أَفْلَحَ مَن تَزَكى (14)
وَ ذَكَرَ اسمَ رَبِّهِ فَصلى (15)
بَلْ تُؤْثِرُونَ الْحَيَوةَ الدُّنْيَا(16)
وَ الاَخِرَةُ خَيرٌ وَ أَبْقَى (17)
إِنَّ هَذَا لَفِى الصحُفِ الاُولى (18)
صحُفِ إِبْرَهِيمَ وَ مُوسى (19)
ترجمه آيات
بنام خداى رحمان و رحيم
نام پروردگار بلند مرتبه خود را منزه بدار (و در رديف نامهاى ديگرش قرار مده ) (1).
پروردگارى كه اجزاى عالم را از عدم به وجود آورد و هر يك را در جايى قرار داد كه بايد قرار مى داد (2).
و پروردگارى كه هر چيزى را داراى حدود و اندازه اى كرد به طورى كه براى رسيدنش به هدف نهايى از خلقتش مجهز باشد (3).
و پروردگارى كه چراگاه ها از زمين رويانيد (4).
دوباره خزانش كرد و به صورت خاشاكى سياه در آورد(5).
از نظر حفظ قرآن دلواپس مباش اينقدر برايت مى خوانيم كه ديگر از يادش نبرى (6).
البته به اذن ما از ياد نبرى و گر نه هر چه را كه بخواهد از ياد خواهى برد كه خدا داناى به آشكار و نهان است (7).
و ما در سر هر دو راهى تو را به راه آسان تر دعوت ، سوق مى دهيم و انتخاب آن را به فطرت پاكت الهام مى كنيم (8).
پس تو به كار تذكر دادنت بپرداز البته جايى كه تذكر مفيد باشد (9).
كه به زودى آنها كه از خدا مى ترسند متذكر مى شوند (10).
ولى بدبخت ترين افراد از تذكر تو اعراض مى كنند (11).
بدبخت هايى كه در آتش خواهند سوخت آتشى كه از آتش دنيا سوزنده تر است (12).
چون در آن مرگ و حياتى نيست (13).
محققا هر كس كه خود را تزكيه كند رستگار مى شود (14).
و هر وقت نام خدا را به ياد آورد بلافاصله به نماز بايستد (15).
ولى شما اى مردم ! زندگى دنيا را بر آن رستگارى مقدم مى داريد (16).
با اينكه زندگى آخرت خير محض و فنا ناپذير است (17).
اين سفارش ها در صحف قديم نيز بود (18).
يعنى صحف ابراهيم و موسى (19).
مضمون كلمه سوره مباركه اعلى
بيان آيات
در اين آيات به توحيد خداى تعالى امر شده ، توحيدى كه لايق به ساحت مقدس او باشد، و نيز به تنزيه ذات متعاليه اش از اينكه نام مقدسش با نامى ديگر ذكر شود، و يا چيزى كه بايد به او مستند شود بغير او نسبت دهند، مثلا كسى ديگر را در خلقت و تدبير و رزق شريك او بدانند، و به رسول خدا (صلى اللّه عليه و آله وسلم ) وعده تاءييد مى دهد، تاءييد به وسيله علم و حفظ، و نيز وعده مى دهد كه او را از آسان ترين طريق و مناسب ترين راه موفق به تبليغ و دعوت بفرمايد.
و سياق آيات اول سوره سياق آيات مكى است ، و اما ذيل سوره يعنى از جمله ((قد افلح من تزكى ...)) مورد ترديد است براى اينكه از طرق ائمه اهل بيت و همچنين از طرق اهل سنت رواياتى رسيده كه منظور از ((تزكى )) دادن زكات فطره و خواندن نماز عيد است ، و اين را هم مى دانيم كه روزه و توابعش كه يكى زكات فطره است و همچنين نماز عيد، بعد از هجرت در مدينه تشريع شده نتيجه مى گيريم كه آيات ذيل سوره در مدينه نازل شده ،
پس سوره مورد بحث مشتمل است بر آيات مكى و مدنى هر دو، و اين با رواياتى كه مى گويد اين سوره مكى است منافاتى ندارد، براى اينكه مى توان آن را حمل كرد به اينكه منظور صدر سوره است .
توضيح معناى اينكه فرود:
سبّح اسم ربّك - نام پروردگارت را تنزيه كن
سبِّح اسمَ رَبِّك الاَعْلى
در اين آيه به رسول خدا (صلى اللّه عليه و آله و سلم ) دستور مى دهد اسم پروردگار خود را تقديس و تنزيه كند، و از اينكه نفرمود پروردگارت را تنزيه كن ، فرمود اسم پروردگارت را تنزيه كن - و ظاهر لفظ اسم كلمه اى است كه بر مسمى دلالت كند - و كلمه هم جايش در زبان است ، مى فهميم كه منظور اين است كه : هر وقت نام پروردگارت را به زبان مى آورى نام چيز ديگرى از قبيل آلهه و شركا و شفعا كه خدا از آن منزه است با آن كلمه به زبان ميار، و نسبت ربوبيت به آنها مده يعنى امورى كه از شوون ربوبيت است و مختص به خداى تعالى است ، از قبيل خلقت ، ايجاد، رزق ، احياء، اماته ، و امثال آن را بغير خدا نسبت مده
و يا معنايش اين است كه : امورى كه لايق ساحت مقدس خداى تعالى نيست از قبيل عجز، جهل ، ظلم ، غفلت و نظائر آن از هر صفت نقص و عيب را به خدا منسوب مكن .
و كوتاه سخن اينكه : تنزيه نام خدا اين است كه وقتى سخن از خدا مى رود بايد كلام از ذكر امورى كه مناسب با ذكر او نيست خالى باشد، اين تنزيه خدا در مرحله زبان و سخن است كه بايد با تنزيه او در مرحله عمل موافق باشد و لازمه اين تنزيه توحيد كامل و نفى شرك جلى است ، و شرك جلى درست عكس توحيد است ، و شخص مشرك نه تنها خداى تعالى را منزه از نواقص مذكور نمى داند، بلكه از شنيدن نام خدا به تنهايى ناراحت مى شود، و دو آيه زير بر اين معنا ناطق است : ((و اذا ذكر اللّه وحده اشمازت قلوب الذين لا يومنون بالاخره و اذا ذكر الذين من دونه اذا هم يستبشرون ))، ((و اذا ذكرت ربك فى القران وحده ولوا على ادبارهم نفورا.
و در اينكه اسم را اضافه كرد به كلمه ((رب)) و رب را اضافه كرد به كاف خطاب نكته اى است كه بيان قبلى ما را تاءييد مى كند، چون معناى آن چنين مى شود: منزه بدار نام پروردگارت را كه تو او را پروردگار خود گرفته اى ، و مردم را به ربوبيت و الوهيت او مى خوانى ، پس ديگر در كلام خود آنجا كه نام او را به ربوبيت مى برى ، نبايد نام غير او به طورى ذكر شود كه با ربوبيت خداى تعالى كه خودش نيز خود را بدان ناميده منافات داشته باشد.
كلمه ((الاعلى )) - به معناى كسى است كه بر فراز هر بلندى كه تصور شود در آمده ، و بر هر چيزى قاهر و چيره باشد، و اين كلمه صفت ((ربك)) است ، نه صفت((اسم ))، و همين صفت حكم آيه را تعليل مى كند، و مى فهماند كه چرا گفتيم نام پروردگارت را منزه بدار، براى اينكه او از هر علوى كه تصور شود عالى تر است .
مفسرين درباره اين جمله چهار قول دارند:
اقوال مختلف در اين باره بعضى گفته اند: معناى((سبح اسم ربك الاعلى )) اين است كه : بايد بگويى((سبحان ربى الاعلى ))، نقل از ابن عباس . البته اين نسبت را هم به وى داده اند كه گفته معنايش اين است كه نماز بخوان.
بعضى گفته اند: مراد از كلمه ((اسم ))، مسمى ، يعنى خود خداى تعالى است ، و معناى آيه اين است كه : خدا را از هر فعل و صفتى كه لايق به ساحت قدس او نيست منزه بدار.
بعضى گفته اند: منظور از آوردن كلمه ((اسم )) تعظيم مسمى است ، و استشهاد شده به گفته لبيد شاعر كه گفته است :
((الى الحول ثم اسم السلام عليكما - تا سر يكسال و سپس اسم سلام بر شما دو نفر باد))، يعنى سلام بر شما باد، در اينجا هم معنايش ((سبح ربك الاعلى )) است
و بعضى گفته اند: مراد تنزيه اسماى خداى تعالى است از هر رفتارى كه لايق به ساحت قدس او نباشد، مثلا اگر لفظى از اسماى خدا عمومى باشد، هم به خداى تعالى اطلاق شود، هم به غير او، مانند عالم و قادر و امثال آن ، در مورد خداى تعالى آن را تاءويل نكند (و با اسماى خدا بازى ننمايد) و اگر لفظى باشد كه معناى اصلى و لغوى آن در مورد خداى تعالى صادق نباشد،
كلمه را بر معناى اصليش باقى نگذارد، و آن را تاءويل نمايد مانند ((و جاء ربك - پروردگار تو آمد))كه حتما بايد تاءويل شود، و اگر كلمه اى است كه جز در مورد خداى تعالى اطلاق نمى شود،مانند كلمه ((الله )) بايد آن را بر غير خداى تعالى اطلاق نكند، و در جاهاى نامناسب از قبيل مستراح آن را به زبان نياورد، و به همين قياس رعايت ادب را درباره اسم خدا بنمايد.
و ليكن معنايى كه ما ارائه داديم هم عمومى تر و وسيع تر است ، و هم با سياق آيات بعدى كه مى فرمايد: ((سنقرئك فلا تنسى )) و ((نيسرك لليسرى فذكر)) مناسب تر است ، چون سياق اين آيات سياق تحريك و تشويق به تبليغ رسالت ، و تذكر دادن و بيدار كردن مردم است ، و لذا نخست دستور مى دهد كه آن جناب كلام خود را اصلاح كند و از هر چيزى كه بويى از شرك جلى و يا شرك خفى دارد پاك نمايد، و اسم پروردگارش را منزه بدارد، و در مرحله دوم او را وعده مى دهد به اينكه آنقدر وحى را برايش بخواند كه ديگر چيزى از آن را فراموش نكند، و در مرحله سوم وعده اش مى دهد كه طريقه تبليغ را بر او آسان سازد، و در آخر دستور مى دهد مردم را تذكر دهد و تبليغ كند، دقت بفرماييد.
مظاهر تدبير الهى : خلقت ، تسويه ، تقدير، هدايت ، و...
الَّذِى خَلَقَ فَسوَّى
خلقت هر چيزى )) به معناى گردآورى اجزاى آن است ، و ((تسويه اش )) به معناى روى هم نهادن آن اجزا به نحوى است كه هر جزئى در جايى قرار گيرد كه جايى بهتر از آن برايش تصور نشود، و علاوه بر آن جايى قرار گيرد كه اثر مطلوب را از هر جاى ديگرى بهتر بدهد، مثلا در مورد انسان چشم را در جايى و گوش را در جايى و هر عضو ديگر را در جايى قرار دهد كه بهتر از آن تصور نشود، و حقش ادا شود.
و اين دو كلمه يعنى ((خلقت )) و ((تسويه )) هر چند در آيه شريفه مطلق آمده ، ليكن تنها شامل مخلوقاتى مى شود كه يا در آن تركيب باشد، و يا شائبه اى از تركيب داشته باشد، و آيه مورد بحث تا چهار آيه بعد در مقام توصيف تدبير الهى است ، و اين خود برهانى است بر ربوبيت مطلقه او.
وَ الَّذِى قَدَّرَ فَهَدَى
يعنى آنچه را خلق كرده با اندازه مخصوص و حدود معين خلق كرده ، هم در ذاتش و هم در صفاتش و هم در كارش ، و نيز آن را با جهازى مجهز كرده كه با آن اندازه ها متناسب باشد، و بوسيله همان جهاز او را به سوى آنچه تقدير كرده هدايت فرموده ، پس هر موجودى به سوى آنچه برايش مقدر شده و با هدايتى ربانى و تكوينى در حركت است ،
مانند طفل كه از همان اولين روز تولدش راه پستان مادر را مى شناسد، و جوجه كبوتر مى داند كه بايد منقار در دهان مادر و پدرش كند، و هر حيوان نرى به سوى ماده اش هدايت و هر ذى نفعى به سوى نفع خود هدايت شده است ، و بر همين قياس هر موجودى به سوى كمال وجوديش هدايت شده .
و خداى تعالى در اين معانى فرموده : ((و ان من شى ء الا عندنا خزائنه و ما ننزله الا بقدر معلوم )) و نيز فرموده : ((ثم السبيل يسره))، و نيز فرموده : ((لكل وجهه هو موليها)).
وَ الَّذِى أَخْرَجَ المَْرْعَى
كلمه ((مرعى )) به معناى چرايى است كه علف خواران آن را مى چرند، و كسى كه آن را از زمين خارج مى كند و مى روياند همان خداى سبحان است .
فَجَعَلَهُ غُثَاءً أَحْوَى
كلمه ((غثاء)) به معناى گياه خار و خاشاكى است كه سيل به كنار بيابان مى ريزد، و منظور از آن در اينجا - به طورى كه گفته اند - گياه خشكيده است . و كلمه ((احوى )) به معناى سياه شده است .
و منظور از بيرون كردن مرعى براى آذوقه حيوان و سپس خاشاك سياه كردنش ، ارائه نمونه اى از تدبير ربوبى و دلائل ربوبيت خدا است ، همچنان كه خلقت و تسويه و تقدير و هدايت نمونه ديگرى از آن است .
سنُقْرِئُك فَلا تَنسى إِلا مَا شاءَ اللَّهُ إِنَّهُ يَعْلَمُ الجَْهْرَ وَ مَا يخْفَى
راغب در مفردات گفته كلمه ((قرائت )) به معناى ضميمه كردن حروف براى به وجود آوردن كلمه ، و رديف كردن كلمات براى به وجود آوردن جمله است در حال خواندن ، پس اين ماده در هر ضميمه كردنى استعمال نمى شود، مثلا وقتى مى خواهى بفهمانى من مردم محل را گردهم جمع كردم ، نمى توانى بگويى (( قرات القوم ))، و باز به همين دليل به يك حرف كه از دهان در آيد قرائت گفته نمى شود.
معناى ((اقراء)) در((سنقرئك فلا تنسى )) و مفاد استثناء (( الّا ماشاء اللّه ))
و در مجمع البيان گفته كلمه ((اقراء))كه فعل ((نقرئ))) مشتق از آن است به معناى تحويل گرفتن قرائت قارى است ، به منظور غلط گيرى و تصحيح قرائت وى ، و قارى به معناى خود خواننده است .
البته بايد توجه داشت كه در مورد بحث كه مى فرمايد ما به زودى تو را اقراء مى كنيم ، به معناى اقراى معمول در بين خود افراد معلولى نيست ،
كه استاد گوش بدهد و غلطهاى شاگرد را تصحيح كند، و يا جايى كه خوب نخوانده خوب خواندن را به او بياموزد، چون چنين چيزى از رسول خدا (صلى اللّه عليه و آله و سلم ) سابقه نداشته ، و معهود نيست كه چيزى از قرآن را خوانده باشد، و چون به علت فراموشى خوب نخوانده و يا به غلط خوانده ، خداى تعالى فرموده باشد تو بخوان و من گوش مى دهم ، تا درست خواندن را به تو ياد دهم ، بلكه منظور از اقراء در خصوص مورد، اين است كه ما چنين قدرتى به تو مى دهيم كه درست بخوانى و خوب بخوانى ، و آنطور كه نازل شده و بدون كم و كاست و غلط و تحريف بخوانى ، و خلاصه آنچه را كه نازل شده فراموش نكنى .
و جمله ((سنقرئك فلا تنسى )) وعده اى است از خداى تعالى به پيامبرش ، به اينكه علم به قرآن و حفظ قرآن را در اختيارش بگذارد، به طورى كه قرآن را آنطور كه نازل شده همواره حافظ باشد، و هرگز دچار نسيان نگردد، و همانطور كه نازل شده قرائتش كند، و ملاك در تبليغ رسالت و وحى به همانطور كه وحى شده همين است .
و جمله ((الا ما شاء الله )) استثنايى است كه تنها به منظور بقاى قدرت الهى بر اطلاقش آورده شده ، مى خواهد بفهماند چنين نيست كه خداى تعالى بعد از دادن چنين عطيه اى ديگر قادر نباشد تو را گرفتار فراموشى كند، نه ، بعد از اعطاء هم باز به قدرت مطلقه خود باقى است ، و اين استثنايى نظير استثنايى است كه در آيه شريفه : ((و اما الذين سعدوا ففى الجنه خالدين فيها ما دامت السموات و الارض الا ما شاء ربك عطاء غير مجذوذ)) مى باشد، كه توضيحش در همان سوره گذشت .
پس در اين استثنا نمى خواهد بعضى از مصاديق نسيان را از عموم ((لا تنسى )) خارج كند و بفرمايد به زودى علم قرآن را به تو مى دهيم به طورى كه هيچ چيز از قرآن را فراموش نكنى ، مگر آنچه را كه او خواسته است فراموش كنى ، براى اينكه اگر معنا چنين باشد اختصاص به رسول خدا (صلى اللّه عليه و آله و سلم ) ندارد، همه مردم اينطورند، و از هر چيزى و هر محفوظى آن مقدارى را فراموش مى كنند كه خدا خواسته باشد،
و از اشيا مقدارى را حفظ مى كنند و مقدارى را فراموش مى نمايند، پس اين چه منتى است كه بر شخص رسول خدا (صلى اللّه عليه و آله وسلم ) نهاده ؟ با اينكه عطيه ، عطيه اى است عمومى و مشترك بين آن جناب و عموم مردم . پس وجه درست همان است كه ما بيان كرديم .
وَ نُيَسرُك لِلْيُسرَى
كلمه ((يسرى )) مونث ((ايسر)) است ، و مصدر ((تيسير)) كه فعل ((نيسر)) از آن مشتق شده به معناى آسان كردن است ، و در اين جمله كلمه ((يسرى )) صفتى است كه در جاى موصوف محذوف خود نشسته ، تقدير كلام ((و نيسرك للطريقه اليسرى )) است ، مى فرمايد ما تو را آنچنان رهنمون مى شويم كه همواره براى دعوت و تبليغ زبانى و عمليت آسان ترين طرق را اتخاذ كنى ، عده اى را هدايت كنى ، وعده اى ديگر را اتمام حجت نمايى ، و در برابر آزارشان صبر كنى .
مقتضاى ظاهر كلام اين بود كه بفرمايد((ونيسر لك اليسرى )) طريقه آسان را براى تو فراهم مى كنيم ، همچنان كه موسى (عليه السلام ) در دعايش گفت : ((و يسر لى امرى))، نه اينكه بفرمايد تو را براى يسرى آسان مى كنيم ، حال بايد ديد چرا اينطور تعبير كرد؟ در جواب مى گوييم : در آيه شريفه سخن از اين معنا رفته كه نفس شريف پيامبر (صلى اللّه عليه وآله و سلم ) را مجهز به الهامهايى مى كند كه بتواند وظيفه رسالت خود را به آسانى و به بهترين طريق انجام دهد، اگر فرموده بود((و نيسر لك اليسرى )) نفس شريف رسول خدا (صلى اللّه عليه و آله وسلم ) را در اين موهبت هيچكاره معرفى كرده بود، و با دگرگون كردن تعبير فهمانده كه كارى مى كنيم كه خود تو بهترين طريقه را انتخاب كنى .
علاوه بر اين اگر اينطور كه گفتيم تعبير آورده بود نوعى تحصيل حاصل مرتكب شده بود، براى اينكه معنايش چنين مى شد((:ما آسان را براى تو آسان مى كنيم))، آن وقت اشكال تحصيل حاصل و اينكه آسان كردن آسان معنا ندارد، جوابى نداشت .
پس مراد از آسان كردن ، آسان كردن خود رسول خدا (صلى اللّه عليه و آله و سلم ) است ، و منظور اين است كه فطرت آن جناب را آنچنان صاف كند، كه جز طريقه آسان را انتخاب نكند، طريقه اى را كه همان طريقه فطرت است از ساير طرق تشخيص دهد، پس آيه شريفه در معناى آيه زير است كه از موسى حكايت مى كند كه گفت ((حقيق على ان لا اقول على اللّه لا الحق))