بخشی از مقاله
خداشناسی
يكي از مشكلاتي كه ما در مسير خوب بودن ، بالا رفتن و تعالي داريم اين هست كه بعضي وقتها به سمت خدايي مي رويم كه اين خدا رو فقط شنيديم و دقيقاً نمي شناسيم . بحثي كه انشاءالله تحت عنوان شناخت خداوند شروع مي شه يه بحث كلامي ، عاطفي ، عقلاني ، اخلاقي ، نفساني و در حقيقت يه بحث تلفيقي هست . يعني من الان كلاس اثبات وجود خدا نمي خوام بگذارم .
گاهي مي بيني يه نفر ، دو سال ، 5 سال ، مشكلي داره ، بعد كه باهاش صحبت مي كني مي بيني تمام اين مشكل از اينجا نشأت مي گيره كه يه دونه از صفات خداوند رو خوب نشناخته . بعد كه خوب براش توضيح مي دي يا حتي از خودش سؤال مي كني ، جوابي كه بهت مي ده جواب اين دو سه سال خودش هست . مثلاً خيلي وقتها شخصي كلي تو زندگيش درگيري داره . بعد كه مي شيني صحبت مي كني و براش اثبات مي شه كه خدا مهربونه ، مي فهمه تو اين دو ، سه ساله نسبت به خداوند چقدر سوء تفاهم داشته .
آخه خدا با تو به اين كوچولويي ، مي تونه لج كنه ؟! اصلاً براي تو خدا مهمه ؟ يا فكر مي كني خداوند تبارك و تعالي كمتر از مادرت در حقت مهربونه ؟ مگر خبر نداري كه رحمت مادرت نشأتي از رحمت خداست ؟ مگر كسي مي تونه همچين حرفي بزنه كه مادرم براي من از خدا مهربونتره ؟ رحمت مادرت جلوه اي از رحمت خداست . بعد كه اينها براش جا مي افته ، مي فهمه مثل اينكه جدي تا الان اشتباه مي كرده . اين رو كه دارم مي گم براي اين هست كه ضرورت شناخت خدا در زندگي برامون جا بيفته .
خيلي وقتها براي اينكه ما خدا رو نمي شناسيم در زندگي دچار سوء تفاهم ها و سوء تعبيرهايي مي شيم و متأسفانه مي بيني كه همه كار و زندگي از هم مي پاشه . يا به سمت خداي خيالي جلو مي ريم . خدايي كه در اثر ناله ها و اشكهاي ما دلش مي سوزه ، ترحم مي كنه و دست از مصلحتش برمي داره . و فكر مي كنيم خدايي كه تا الان جواب ما رو نداده براي اين هست كه ما گريه نكرديم ، خدا ما رو دوست نداره براي اينكه گريه نكرديم !
بهش مي گن : آقا ! تو تا الان با خدا دوست نبودي ، خدا دوستت نداره ، غافل از اينكه خداوند همه رو دوست داره و خيلي از مصالح رو تغيير نمي ده . چه تو گريه كني ، چه نكني ، باز اين به عدم شناخت خداوند برمي گرده . يعني صفتهاي الهي هر كدوم شناخت خاص خودشون رو دارن .
خدا رحمت كنه استاد بزرگوارمون مرحوم آسيد علي آقاي نجفي ، ايشون هزار جلسه ، يعني هزار تا كاست نوار دارن ، شرح دعاي جوشن كبير ، هر يك آيه جوشن كبير در صفات خداوند رو در يه جلسه شرح داده ، اين هزار ساعت كه تموم مي شه ، جلسه آخر كه ديگه آخرين كلمه رو مي گه ، در آخرين جملاتش مي گه : ما از خداوند گفتيم يك از هزار ، مكث مي كنه ، مي گه : نه نه نه ! يك از ميليون ، نه ، قطره از دريا ، نه ، هيچ از بي نهايت !
هزار ساعت از خداوند حرف زده ! خُب اين چيزي هست كه متأسفانه ما بعضي وقتها اصلاً دقت نمي كنيم . خدايي رو كه مي پرستيم ، خداي خيالي هست :
مي روم با عصايي خيالي در پي يك خداي خيالي
اين خدايي كه ما دنبالش مي گرديم نيست . اين خدايي كه تو مدارس اثبات شده برامون يه خدايي كاملاً منطقيه ، خدايي كه با عقل اثبات مي شه ، وقتي عقل در كورة احساسات مي افته و بدن داغ مي شه ، وقتي كه روي تو فشار مي ياد و صبر تموم مي شه ، اين خداي عقلي مي پره . لذا تو شهوات كم مي ياره . در صبرها كم مي ياره ، در بلاها كم مي ياره ، چرا ؟ چون خداوند عقلي تابِ مقاومت در برابر اين شدائد و مسائل عاطفي رو نداره . از اين بُعد هم باز خدا رو نشناختيم . اگر ما خدا رو بشناسيم ، خيلي از همه چيزها بالاتره ، خيلي بالاتر از اين حرفهاست .
در حقيقت اين مقدمه اي كه خدمتتون گفتم لزوم شناخت خداست و در حقيقت يه نماي كلي از اين بحث هست . در طي چند جلسه اي كه اين بحث رو خواهيم داشت ، با خودمون فكر كنيم كه اگر ما واقعاً خدا رو بشناسيم ، ديگه هيچ مشكلي داريم ؟ خيلي وقتها انسان چون خدا رو نمي شناسه ، تمام زندگيش تيره و تار هست و چون در اشتباهي رو هم مي زنه اين تيره و تاري برطرف نمي شه . بعضي وقتها انسان مثلاً فكر مي كنه داره مبارزه با نفس مي كنه ، باز هم خدا رو نشناخته . يه وقت فكر مي كنه داره واجبات انجام مي ده ، خدا رو نشناخته ، فكر مي كنه داره مستحبات انجام مي ده ، خدا رو نشناخته . خيلي وقتها انسان فكر مي كنه كه ديگه آخر گذشت هست ، ديگه هيچ كس به پاي گذشتِ اين نمي رسه ، مي گه : من خيلي آدم نوراني و خوبي هستم ، اما خدا رو نشناخته .
رفت پهلوي شيخ ، بادي هم به غبغب انداخت گفت : اي شيخ ! مي خواهم كه هيچ نخواهم ! شيخ آرام بهش گفت : همين رو هم خواستي !
يعني بعضي وقتها ما از راه نفساني داريم جلو مي ريم ، فكر مي كنيم خداي مبارزه با نفسيم ، خيلي وقتها شيطون دامهاش رو براي ما عوض مي كنه . در يه خونه ديگه رو مي زنيم فكر مي كنيم در خونه خدا روداريم مي زنيم . يكي از عرفاي اصفهان نقل مي كرد ، مي گفت : يه مجلسي ما رو دعوت كردند كه آقا فلاني در بستر احتضاره ، شما تشريف بياريد اونجا يه تلقيني بكنيد و در حقيقت يك محبتي در حق اين كسي كه دار مي ميره بكنيد . گفتم : چشم ، رفتم بالاي سرش ، گفتم : بگو اشهدان لااله الا الله ، گفت : اشهدان لااله الا الله ، ديدم يكي از دم در داره مي گه : صَدَقَ عبدي ! گفتم : اِه ! اين ديگه كيه ؟ برگشتم نگاه كردم ديدم شيطونه . گفتم : با تو كه نيست ، چرا مي گي صدق عبدي ؟ گفت : اتفاقاً اين با من هست ، يه عمر من رو مي پرستيده ، فكر مي كرده خدا رو مي پرسته ، يك عمر من رو پرستيده . مي گه : لا اله الا الله ،راست مي گه ، هيچ كسي غير از من نداره .
يك عمر در يه خونه هايي رو مي زنند ، بعد آخر كار ، تازه اونهايي كه خيلي خوب باشن مي فهمند كه اي آقا ما در خونة كي رو داشتيم مي زديم ؟ يك عمر در دامهايي مي افتند كه فكر مي كنند در مسير بهشتند ، در حالي كه كُمپلت داره در مسير جهنم جلو مي ره . يه عمر قاري قرآن هست ، يه عمر داره منبر مي ره ، يه عمر داره مداحي مي كنه ، يه عمر زبانش به الفاظ معنوي مترنم هست ، اما چون در مسير خداوند نيست ، رسماً داره شيطون رو تبليغ مي كنه . لذا خداشناسي خيلي مهمه . براي همين هست كه يه وقتهايي تو دامهاي اشتباهي مي افتيم . لذا بعضي وقتها نعوذبالله خيلي چيزهايي ديگه رو از خدا بالاتر مي دونيم .
خُب با اين مقدمه وارد بحث خداشناسي مي شيم . قبل از هر چيز من بايد نگرش شما رو نسبت به جهان يه چكي كنم ، اسمش رو جهان بيني مي ذاريم ! جهان بيني يعني چي ؟ يعني اون نگاهي كه شما به دنياي دور و ورتون داريد . اين نگاه خيلي مهمه . يعني انسان قبل از اينكه بخواد به خدا برسه ، بايد ببينه نظرش نسبت به دنيا چيه ؟
نظرات مختلفي ما نسبت به دنيا داريم ، يعني طرز تلقي و برداشت شما از جهان متفاوته :
1 ـ يه عده هستند از آغاز جهان خبري ندارند ، از پايانش هم خبري ندارند ، لذا مي يان مي گن : اصلاً دنيا آغاز و پاياني نداره . مثلاً ازشون مي پرسي : آقا قبلاً چي بودي ؟ از كجا اومدي ؟ مي گه : نمي دونم . فقط شنيدم كه تو شكم مادرمون بوديم ، يواش يواش دست و پا درآورديم بعد هم چرخيديم و بيرون اومديم . بعد مي گه : وقتي اومديم بيرون اول شير مي خورديم ، اون هم يادم نيست ، بعد هم ديگه يواش يواش يه چيزهايي يادمه . مي پرسي زندگي از كي شروع مي شه ؟ مي گه : از 6 الي 7 سالگي ، يادمه تا اون لحظه اي كه بخوام بميرم . مي پرسي : بعدش چي ؟ مي گه : بعدش هم نمي دونم .
دو طرف جهان براي اينها تاريكه . اينها كساني هستند كه كاملاً مادي فكر مي كنند ، برخي فكر مي كنند منظور ما ماركسيستها هستند . كما اينكه در بحث هاي جهان بيني منظور ماركسيستها هستند اما الان ماركسيست كه تو موزة تاريخه . مقصود من در اين بحث اصلاً ماركسيست ها نيستند . يعني اگه شما تو كتابهاي جهان بيني هم بخونيد ، جهان بيني مادي مي گه : كمونيستها ، ماركسيستها ، مادي گراها ، نه ، ما اينها رونمي گيم . مقصود من ، ما ( من و تو بچه شيعه ) هستيم ، مي خوايم ببينيم كه نگرش ما شيعيان نسبت به جهان مون مادي نباشه . چه جوري ؟ اگر تو در طول زندگيت نسبت به اون تيكه اي كه بعد مي خواي بري هيچ برنامه روشني تو ذهنت نداري ، اگر تو در بيست و چهار ساعت شبانه روز
، از صبح كه بيدار مي شي ، 5 دقيقه ، 10 دقيقه وقت نمي گذاي براي اينكه ، براي اونجا يه چيزي بفرستي ، و اگر تو نسبت به آينده ات هيچ آرزويي هم نداري ، مادي گرا هستي . چقدر براي آينده تون آرزوها داريد ؟ مي گيد : مي خوام دانشجو بشم ، اگر دانشجو هستي ، فارق التحصيل بشم ، ازدواج كنم ، خواستگاري برم ، خونه ، بچه ، كيف كنم ، چقدر آرزوها داري ؟ اما شده يه بار آرزو كني بگي : قيامت باشه از خاك بلند شم مثل بقيه ياران اميرالمؤمنين (ع) لباسهام رو بتكونم بگم : ” الحمدلله الذي اذهب انّ الحزن” خدا رو شكر ! خوب شدم ، شاد شدم ، آرزو داشتي اونجا بري خدا رو ببيني ؟ پيغمبر (ص) رو ببيني ؟ اينها رو در زندگيت تو شبانه روز در مخيله ات چك مي كني ؟! اگه چك نمي كني ، نسبت به زندگي و نگاهت به جهان ماديگرا هستي . جهان بيني تو مادي هست ، فرقي با ماركسيستها نداري . فقط تو چهار تا كلمه شهادتين اضافه كردي ، فرقي نداري . تو فقط گفتي : من به اصول دين اعتقاد دارم ، اما تا به معاد فكر نمي كني ، مادي گرايي .
2 ـ اوني كه نگاه مادي داره ( ماركسيست ) مي گه : آقا همين يه فرصت رو دارم ، بايد هرچي مي تونم از اين يه فرصت استفاده كنم ، و من خيلي تعجب مي كنم از اينكه مي بينم يه ماركسيستي جونش رو براي بقيه مي ده . بعد مي فهمم كه مي شه شستشوي مغزي داد كه با خودش بگه : اسم من مي مونه . ولي باز هم خيلي تعجب هست . من داستان زندگي چكورا رو كه مي خونم تعجب مي كنم ، يا فيدل كاسترو ، كه همين الان مي بينمش تعجب مي كنم اينها چه جور ماركسيستهايي هستند ؟ اينها كه از ما مسلمون ترند ،
اون مي گه چي ؟ مي گه از اين دنيا بايد حداكثر استفاده رو بكني ، ببين هرچي لذته همينه . هركاري مي كني بكن ، بهش برسي . آقا جون هرچي مي خواي بهش برسي همينه ، اين فرصت رو داري . مثل مگس ! مگس مي دونيد 24 ساعت عمر داره ، تو اين 24 ساعت هر كاري بخواد بكنه مي كنه ديگه ، زود باش هر كاري مي خواي بكني سريع ! آيا برخي از ما اينطوري هستيم يا نه ؟! اگر كه هر لذتي جلوت مي ياد معطلش نمي كني ، چكش نمي كني كه حالا اين لذت براي آخرتم ضرر داره يا نه ؟ بعد لذت رو انجام بدم . اگر هر لذتي جلوت اومد و با آخرت چك نكردي تو هم ماركسيست شيعه اي ! جهان بيني مادي داري ، گرچه شيعه هستي ، و گفتي اشهد ان لااله الا الله . اين رو بايد دقت كنيد .
پس دومين نگرش اين هست كه مي گن : آقا ! جهان همينه كه هست . زود سر و ته اش داره به هم مي ياد ، آقا ! بدو ، نفس نكش ، حتي كمتر بخواب ، برو برس به لذتها ! لذا حتي مي دونيد ؟ اينها از صبح تا شب ، حتي قرص مي خورند ، به مشروبات پناه مي برند ، قهوه مي خورند ، از مواد مخدر استفاده مي كنند ، براي اينكه ظرفيت لذت بردنشون رو در جهان بيشتر كنند . كمتر بخوابند ، ما داريم گروههايي كه اينها كمتر مي خوابند ، براي اينكه از زندگي لذت ببرن ! مواد مخدر مي كشه كه يك ساعتش رو ده ساعت بكنه . چون تو چند ثانيه ، مثلاً اندازه ده ساعت لذت مي بره . چرا اين جوريه ؟ خُب اين طفلك فكر مي كنه جهان همينه ديگه . كسي هم بهش نگفته اونجا هم هست . اگر تو هم برنامه ريزيت طوري باشه كه اين برنامه ريزي فقط و فقط به لذتهاي اين جهان خلاصه بشه ، تو هم مادي گرايي .
آيا تا حالا شده كه به لذتهاي آخرتمون هم فكر كنيم ؟ آيا شده فكر كنيم كه اونجا چه خبره ؟
3 ـ اونهايي كه اومدن تو اين جهان و جهان رو مادي مي بينند ، جهان رو يه محلي مي دونند كه بايد توش هرچي مي شه و مي تونند ابزارهايي درست كنند كه اين ابزارها بيشتر حفظشون كنه . لذا همين الان در غربِ متمدنِ ما ، عده اي مي رن پولهاي كلان مي دن تا اينها رو منجمد كنند ، به اميد اينكه يه روزي علم پيشرفت كنه ، اينها دوباره از اين انجماد در بيان ، دوباره زنده بشن و در جهان متمدن با پيشرفتهاي زياد زندگي كنند . همين جوري تو يخ ايستاده منتظر كه جهان متمدن بياد . باش داداش ! الان مي ياد !
چرا اينجوري فكر مي كنه ؟ به خاطر اينكه خيلي براش سخته ، اومده تو اين جهان كه به همه چيز برسه ، مي بينه نمي رسه ، مي بينه كه اين دنيا ، دنياي سريعي نيست ، نمي تونه به همه جا برسه ، هرچقدر هم پول جمع كنه و خرج كنه ، خيلي جاها رو نمي تونه ببينه ، مي گه انشاءالله يه روزي بيام كه مثلاً هر وقت خواستم به هرجاي برم به همه كرات سركشي كنم ، لذت بيشتري ببرم ، لذا از اين جهان كوتاه مي ياد و مي ره خودش رو منجمد مي كنه .
ما هم اين طوري هستيم يا نه ؟! آيا تا حالا شده فكر كني كه يه چنين زندگي داشته باشي ؟! مادي داري فكر مي كني . آيا تا حالا شده فكر كني در جهان يه قدرتهايي داشته باشي ، كه اين قدرتها ظرفيت بهره برداري تو رو از جهان بيشتر كنه ؟ مثلاً قدرت داشته باشي هر ثانيه اي يه جاي دنيا باشي ، چشمهات رو ببندي ، اين ور دنيا باشي ، چشمهات رو ببندي اون ور دنيا باشي ، هر وقت فكر قدرتهايي بودي كه بهره برداريت رو از جهان بالا ببره ، بدون ديدگاهت نسبت به جهان يه ديدگاه گذرا و ديدگاهي كه به جهان به صورت پُل و معبر نگاه كنه نيست . چه آرزوهايي بعضي ها تو ذهن هاشون دارن ؟ مراقب باش .
4 ـ ماديون ! قبلاً گفتم خيلي از ماها مادي هستيم ، اين ماديون نسبت به خالق جهان و اون كسي كه جهان رو مي چرخونه هيچ آگاهي و شعوري نسبت نمي دن ، چون مي گن : ماده است ، لذا روي وقايع جهان اينها خيلي حرف دارند ، مي گن آقا چرا اينجا اين جوريه ؟ چرا يه عده سفيدند ؟ چرا يه عده زردند ؟ چرا اينطوريه ؟ اينها رو اين چيزها حرف دارند ، چرا ؟ چون خلقت رو بر مبناي شعور نمي دونند ، مي گه اين كِرمه چيه ؟ به چه درد مي خوره ؟ صبح تا شب به خلايق گير مي دن . حالا كِرم هيچي ، اين سوسكه ديگه چيه ؟ مردم چرا اينجوري خلق شدند ؟ اين چرا مريضه ؟ اون چرا سالمه ؟
در ايران خودمون چند وقت پيش در تهران پزشكي رو گرفتند ، ايشون تشريف مي بردند بيمارهاي لاعلاج سرطاني ، اونهايي كه مشكل داشتند و داشتند مي مردند رو آمپول هوا تزريق مي كرد يارو از دنيا مي رفت . تعجب كردند ، ديدند سرطاني ها دارن زودتر از موعد از دنيا مي رن ، قضيه چيه ؟ بعد كه باهاش صحبت كرده بودند گفته بود : (ببينيد تفكر مادي چقدر كار دست آدم مي ده ؟ ) ديدم دارن درد مي كشند ، گفتم راحت بشن ! دست شما درد نكنه ، يعني تو مي گي آگاهي و شعوري روي اين خلقت نيست ! اون صاحب اصلي كه خودش مي خواد مرگ رو برسونه عقل نداره ؟! اون چيزي كه تو فهميدي رو نمي فهميد ؟! تو توي خلقت دخالت مي كني ؟
البته اين رو بگم : تا جايي كه خداوند به ما علم اعطا كنه اجازه دخالت داريم يعني اگر اين علم به ما اعطا شد كه مي شود مثلاً سر يه آدم با مصرف رو برداشت روي بدن يه آدم اعدامي پيوند زد كه اين بيشتر زندگي كنه و بتونيم اين كار رو انجام بديم خُب اين كار رو انجام مي ديم ، تا جايي كه خدا قدرت داده انجام دادنش مشكلي نداره . ولي اينجايي كه قدرت نداده حق دخالت نداريم . با چه حقي در مرگ و مير مردم دخالت مي كني ؟ مگه خدا خودش اين شعور رو نداره .