بخشی از مقاله

خلاصه

خداشناسی و اعتقاد به خداوند، و کشف و تمایل به ماورا طبیعت به زمان و یا مکان و نقطه خاصی از طبیعت اختصاص ندارد. درمیان تمامی ملل وجود دارد، می دانیم که سرسلسله تمام عقاید دینی اعتقاد به توحید و اعتقاد به خدا است، اندیشمندان زیادی به بحث درباره خداوند پرداخته اند ودرصدد اثبات یا نفی آن بوده اند، ودر این میان خدا و انگاره های هم بسته با او، در فلسفه ورزی نیچه موضوعیتی اساسی دارد، البته با این توضیح که نگاه نیچه به این مفاهیم، با رویکرد سایر اندیشمندان بسیارمتفاوت است شیوه ای که برآمده از نگاه انضمامی او به زمانه ای است که در آن می زیست، همچنین بیان او در این حوزه به ویژه با طرح ایده مرگ خدا جنجال برانگیز بوده و مجالی برای ظهور تفسیرهایی گوناگون وبعضاً متعارض شده است. آموزه های اساسی او نظیر نیهیلیسم و ابرانسان،کاملاً در ربط ونسبت با آن، یعنی ایده مرگ خدا سامان یافته است، سؤالی که برای ما پیش میآید این است که آیا نیچه منظورش از مرگ خدا، خدای حقیقی است یا قصد او ترسیم فضای زمانه خود است. و با تکیهبر اندیشه شهید مطهری درصدد هستیم که چالش خدای نیچه را حل کنیم، در این مقاله در صدد تأکید بر اثبات خدای راستین و حقیقی با توجه به دیدگاه و اندیشه شهید مطهری هستیم؟

کلمات کلیدی: خدا، مرگ خدا، اثبات،نفی، ابر انسان، فطرت

.1 مقدمه

تصورات گوناگون اندیش بشری در تمام دوران تاریخ، تحت تأثیر موضوعی بوده است آنچنان بزرگ، که غیبت آن را هیچ دورهای از تاریخ در خاطر ندارد. این عنوان بزرگ را از ابتداییترین صور خیال انسان، تا عالیترین مراتب فهم که خاص انبیا و اولیاء است میتوان پیدا کرد، و چه چیز را جز خدا توان به اندیشه واداشتن ذهن بشر را میتوان نام برد، اندیشمندان اربابان تفکر نیز هر یک به نحوی وارد این قلمرو شده اند، برخی با اهتمام به اثبات آن، درصدد ساختن و پرداختن استدلال های فلسفی برای تبیین آن برآمد ه اند، و برخی دیگر به مدد همین دستاویز در سودای نفی و انکار آن. در این میان اما تعیین دقیق موضع دینی نیچه کاری است بس دشوار، جمله معروف خدا مرده است را نخستین مدخل ورود به آرای نیچه را در خصوص خدا اخذ کردهاند. سؤالی که پیش میآید برای ما این است که آیا نیچه منظورش از مرگ خدا خدای حقیقی است یا قصد او ترسیم فضای زمانه خود است، قول مشهور آن است که حکمت شادان نخستین محمل طرح این تمثیل بوده است،اماظاهراً این مضمون، البته نه به تصریح، در سپیده دم نیز آمده است و بعدها در زرتشت به تکامل و اوج خود رسیده است،ما در ادامه در مقابل نظرهای نیچه به نظر و سخنان و اعتقادهای شهید مطهری فیلسوف بزرگ اسلام میپردازیم که خیلی شفاف و واضح خدا را اثبات میکند و سرسلسله تمامی اعتقادات را خدا میداند و خدا را حقیقتی میداند که نامتناهی و نامحدود است و خدا را خالق و مبدأ و اول و آخر همه اشیا میداند. بهراستیکه شهید مطهری چه بهدرستی و روشنی از خداوند سخن میگوید که اگر خدا را سرلوحه کارهایمان قرار دهیم به مسیر روشنی هدایت میشویم
و    قلب ما به آرامشی الهی میرسد.پ

2.    تفکرات قرون وسطی

تفکرات علمی و مذهبی قرون وسطی آمیخته با خرافات واشتباهات زیادی بود به گونه ای که مردم وبیشتر مردم فکر می کردند این شرایطی که دارند جز مقدرات الهی است،اغلب کشاورزان هم مانند بیشتر اشراف، این امر را رایج و درست میدانستند که انسان ناچار است در هر جایگاه و طبقهای که چشم به دنیا گشوده باقی بماند و انسان آن جامعه محکوم به همان نوع زیستنی است که در ابتدای به وجود آمدنش داشته است یعنی: خودش نه تغییری و نه پیشرفتی میتواند داشته باشد و پا از آن دایره بیرون ننهد، اندیشههای خرافات نادرست دیگری هم در میان اروپاییان قرونوسطی رایج بود ازجمله آنکه قدرتها و حکومت ها را دارای ریشه الهی میپنداشتند و بر این باور بودندکه خداوند بهمنظور متوقف کردن ناعدالتی و خشونت و برقراری صلح و آرامش، امپراتوری را تأسیس کرده و در کنار امپراتوری،کلیسای خود را برای رستگاری بشریت برپا داشته است - هنری، :1390 ص .[1] - 631 آنهادرمورد خدای متعال تصورها و تعبیرهای دشواری مطرح کرده بودند در نزد مسیحیت خدا عبارت از اقنوم - شخص - است.

اقنوم پدر، اقنوم فرزند، اقنوم روحالقدس وبه این عقیده تثلیث میگویند، منظورازاقنوم پدر، ذات خداونداست و منظور ازاقنوم فرزند، صفت کلام خداوند است ومنظورازروح القدس، صفت محبت پدر و فرزنداست که بهوسیله آن ذات خدا باصفت کلام خود محبت میکند و فرزند با پدر محبت می کند، نمونه دیگری از خرافات مسیحیان این بود که در قرون وسطی کشیشان بهشت وجهنم رابه مردم میفروختند و مردمان نادان هم باپرداخت پول قسمتی از بهشت وجهنم را از آن خود می کردند. علل اصلی و اساسی عقب ماندگی علمی قرونوسطی که منجر به پیدایش دوران تاریک جامعه این دوره شد، را وجود وحضورکشیشان در دین مسیحی می دانندکه به خاطر نفع شخصی خود و به این علت که جامعه پی به آمیختگی خرافات ساختگی کشیشان با دین پاک نشوند، تلاش خود را در بی ارزش دانستن علم و نیاموختن آن به مردم آن جامعه و جمود نگه داشتن فضای علمی جامعه به کار میبستند، با این وجود، به تدریج مردم آگاه شدند و درهای علم و معرفت را به روی خود گشودند خاصه هنگامیکه در اسپانیا با مسلمانان روبرو شدند و    به مدت دو قرن دنبالروی مسلمانان برای تحصیل علم و دانش شدند - العش، .[2] - 53 :1372

.3 مسیحیت از دیدگاه نیچه

نیچه مدعی است که دینی هم چون مسیحیت که هیچ تماسی با اصل مسیحیت ندارد، دشمن خونی علم است. مسیحیت نیز مانند هر ایمانی همیشه باعلم به ویژه زبانشناسی تاریخی و پزشکی مخالفت ورزیده است. به نوشته نیچه: زبانشناسی و پزشکی با مسیحیت جور درنمیآید، چون کسی که این دو علم را داشته باشد بهدرستی به حقهبازی و پوسیدگی طبیعی مسیحیت دست پیدا میکند، درواقع کسی نمیتواند زبانشناس تاریخی یا پزشک باشدوضد مسیحی نباشد، زیرا بهعنوان زبانشناس تاریخی پی به ماهیت کتابهای مقدس میبرد وبه عنوان پزشک به ماهیت پوسیدگی طبیعی، فرد نوعی مسیحی پی میبرد، پزشک میگوید درمانناپذیر و زبانشناس تاریخی میگوید حقهبازی. نیچه نهتنها درصدد نابودی مسیحیت نیست بلکه دوام و بقای آن را میطلبد - یاسپرس، .[3] - 146-80 :1380

نیچه کلیسا را دشمن خونی هرچیز والا وشریف درجهان میدانست. به نظر او کلیسا مظهر ارزش های برده وار بود و با هرگونه عظمت آدمی میجنگید و نمود و نماینده کژی وکاستی وتباهی بود و هرگز از رذالت و فریبکاری بازنمیایستاد و نیچه با واقعیت وجامعه مسیحی مخالفت میکرد و با اصل مسیحیت مخالفتی نداشت، بلکه با مسیحیت تحریفشده ودروغین سرناسازگاری ومخالفی داشت و جامعه مسیحیتی که خدای واقعی را زیر سؤال برده بودند را رد میکرد، یعنی با اوهام خویش خدایی ساختگی به وجود آوردند که شباهتی به خدای اصیل ما نداشت حتی نیچه مینویسد: که مسیحیت را خیلی دوست دارد وزندگیاش را بر اساس آن هدایت میکرده است و مسیحت بهترین نمونه زندگی آرمانی است که من به واقع شناخته ام، از کودکی آن را در پیشگرفتهام و در قلبم با بلندنظری با آن رفتار کردهام واین ها تناقضهای نیچه را نشان میدهند. نیچه میگوید ما دیگر مسیحی نیستیم اما بیدرنگ میافزاید این مقدس مآبی خود ما است که امروز سختگیرتر شده است ونمی گذارد هنوز مسیحی باشیم - یاسپرس، .[3] - 70-66 :1380

اما بیخردیهای عوام مسیحیت اینها همه به نظر اوازواقعیتی سرچشمه میگیرد ازاین واقعیت که خدا مرده است. قصد نیچه ازگفتن این جمله تشخیص یکی از واقعیتهای کنونی بود او نمیگفت خدایی وجود ندارد یامن به خدا ایمان ندارم، بلکه واقعیتی را مشاهده میکرد این واقعیت همینکه مشاهده شدمنطقاً میرسد به چند خصوصیت این عصر به بدبختی وفاجعه به ابهام ودروغ به تظاهر وباز گویی به بیآرامی وشتاب. نیچه به واقعیت اساسی مرگ خدا بسنده نکرد پرسید چرا خدا مرده است؟ از میان پاسخهایش تنها یکی بهطور جامع سنجیده وسراسر اندیشیده بود و بسط یافت وآن اینکه علت مرگ خدا مسیحیت است، مسیحیت بود که به گفته نیچه هرحقیقتی را که آدمی در روزگاران پیش ازمسیحیت با آن میزیست را نابود کرد - یاسپرس، .[3] - 176 :1380

اگر میتوانستیم با نگاهی تمسخرآمیز به نمایش مضحک شگفتانگیز و دردناک و ظریف مسیحیت اروپایی در کل بنگریم فکر میکنم هرگز شگفتی و خنده ما به پایان نمیرسید. آیا به نظر نمیرسد که اراده هجده قرن بر اروپا حاکم بوده و میخواسته است که انسان را بدل به ناقصالخلقهای متعالی کند، اما آنکسی که با نیازهای خلاف آن و با تیشه الهی در دست به جان این خطا وکژی انسان اروپایی افتد، ناگزیر است اندوهگین با حسی از ترحم و سرخوردگی فریاد برآورد: آه ای ابلهان، ای ابلهان مغرور، شما چهکارها که نکردهاید، این کار تنها از دست شما برمیآید، چگونه آن زیباترین سنگ مرا خراب و نابود کردید، چهکارهای زیادهای که نکردهاید، میخواهم بگویم که مسیحیت تاکنون ننگآورترین شیوه تعالی خویشتن بوده است. انسانهایی که بهکفایت والا نیستند تا مرتبه ها وشکاف بین مرتبه انسانی را ببینند چنین انسانهایی با مفهوم برابری در پیش گاه خدا تاکنون سرنوشت اروپا را رقمزدهاند و سرانجام گونه ای حقیر و مسخره و بیمار را پرورده

در متن اصلی مقاله به هم ریختگی وجود ندارد. برای مطالعه بیشتر مقاله آن را خریداری کنید