بخشی از مقاله
*مقدمه*
ایران این سرزمین متمدن ، سرزمین آریایی ها دارای شاعران ونویسندگان بزرگ ونام آور و آنان که شهرت جهانی دارند، است.ایران چون آسمانی است که ستارگان درخشان وزیبایی درآن می درخشند. که حتی پس از مرگ هم آثاری از خود باقی میگذارند که هیچ گاه ازبین نمی رود. ستارگانی که تمام دنیا آنان را می بیند. تمام این نویسندگان زندگی هایی داشته اندکه هرکدام به گونه ای سخت بوده دراین کتاب تنها گوشه ای از زندگی آنان نقل شده که خواننده می تواند ازآنان بهره ببرد. ماباخواندن این کتاب می توانیم بفهمیم که تمامی انسان های موفق با سختی وپشتکاربه موفقیت دست یافته اندآیاماهم میتوانیم درآینده همچو آنان یکی ازستارگان ایران باشیم.
*زندگینامه*
*رودکی*
زندگی رودکی
ابوعبدالله جعفرابن محمد رودکی در تاريخ ادب به عنوان پدر شعرفارسی شهرت دارد. وی در قرن سوم هجری قمري/ نيمه دوم قرن نهم ميلادی در روستای پنج رودک، دوفرسنگی سمرقند، زاده شد و در همان روستای زادگاه خويش از جهان رفت. وی از نوجوانی، قرآن را از بر داشت و با صدايی دلکش می خواند و از استادی بنام ابولعبک بختيار، درس نواختن بربط می گرفت. به زودی شهرت خنياگری و آواز خوش او با شعرهايی که خود می سرود، به همه جا رسيد و امير خراسان، نصربن احمد سامانی، را واداشت تا او را به دربار خويش بخواند. رودکی در دربار سامانيان که مردمان آزاد انديش و هنرپرور بودند، از مکنت و تجمل بسيار برخوردار شد. نوشته اند هنگامی که رودکی همراه نصربن احمد از هرات به بخارا می رفت
چهارصد شتر زيربنه او بود. وی مردانی بزرگ چون امير نصر سامانی، ماکان کاکی از سرداران و اميران بزرگ ديلمی و ابوالفضل بلعمی وزير دانشمند دربار سامانی را، که جايزه های کلان به او می دادند، در اشعار بسيار زيبا و استادانه خويش ستوده است. با اين همه، رودکی شاعری ستايشگر نبود. شعرش روان، ساده، دل انگيز و سرشار از شوق و ستايش لذات و شادی های زندگی است. اهميت رودکی در تاريخ ادب ما نه تنها به سبب آن است که وی پيش از شاعران بزرگ ديگر به سرودن شعر فارسی روی آورد، بلکه از آن جهت نيز هست که انواع مختلف شعر فارسی را به زيباترين و رساترين صورت ابداع کرد. او نخستين شاعری است که قالب های گوناگون شعر فارسی را بر پايه ای استوار بنا نهاد و راه را برای ظهور
بزرگانی چون فردوسی و ساير استادان عصر غزنوی هموار کرد. پيدايش رباعی را در شعر فارسی طی داستان زيبائی به رودکی نسبت می دهند. رباعی شعری است کوتاه، مرکب از چهار پاره يا مصراع به وزنی خاص. نقل کرده اند که روزی رودکی چند کودک را ديد که گردو بازی می کردند. جمعی از مردم، شيفته ظرافت و هيجان کودکانه، به دور ايشان گرد آمده بودند. رودکی به جمع آنان پيوست. کودکی شيرين زبان ضمن غلتاندن گردو با سخنانی موزون اشتياق خود را برای افتادن آن در گودالی کوچک که به اين منظور کنده بودند بيان می
داشت و می خواند: " غلتان غلتان همی رود تا بن گود" حرکت ملايم گردو به سوی گود و انتظار و هيجان بازی و شيرينی رفتار کودک که همه را فريفته خود ساخته بود، چنان در طبع نازک شاعر اثر کرد که از آن پس رباعی های بسيار بر اين وزن و آهنگ سرود.رودکی اشعار خود را به آواز خويش همراه نواختن چنگ و بربط می خواند. تاثير عظيم شعر معروف او: " بوی جوی موليان آيد همي" در ادب فارسی مثل است. نوشته اند که اميران و سپاهيان دربار امير نصر سامانی از توقف طولانی او در هرات که حدود چهارسال به طول انجاميد ملول شده بودند. ناچار به رودکی روی آوردند تا به طريقی امير را به سوی پايتخت يعنی بخارا روانه کند. رودکی بربط برگرفت و به حضور امير رفت و به
آوايی خوش برخواند:
بوی جوی موليان آيد همی *** ياد يار مهربان آيد همی
ريگ آموی و درشتی های او *** زيرپايم پرنيان آيد همی
آب جيحون با همه پهناوری *** خنگ ما را تا ميان آيد
ميرسرواست و بخارابوستان ***سروسوی بوستان آيدهمی
اين نغمه های خوش چنان در دل امير موثر افتاد که نوشته اند حتی به قدر پوشيدن کفش ها معطل نشد. بی موزه (چکمه) پای در رکاب اسب نهاد و به سوی بخارا راه افتاد.وی اسماعیلی بود و نصر نیز نخستین امیری بود که این مذهب را پذیرفت و به مبلغین اسماعیلی اجازه داد تا در قلمروش آزادانه مذهب خود را تبلیغ کنند.پس از خلع نصر سامانی، عدهای در پی آزار و اذیت رودکی و سایر اسماعیلیان برآمدند، رودکی از دربار طرد شد و در فقر درگذشت.اصل اين قصيده درتاريخ سيستان 93 بيت است. ********************************
مادرِ مي را بكرد بايد قربان *** بچة اورا گرفت وكرد به زندان بچة اوراازاوگرفت نتاني*** تاش نكوبي نخست وزاونكشي جان نباشدحلال دوربكردن *** بچة كوچك زشيرِمادروجزکه پستان
تا نخورَد شيرهفت مَه به تمامي***ازسرِِارديبهشت تا بُنِ آبان زندانِ تنگ ومادرآنگه شایی زروی دین ورّهِ داد***بچه به قربان
چون بسپاري به حبس بچة اورا *** هفت شباروز خيره مانَد وحيران
باز چو آيد به هوش، و حال ببيند ***جوش برآرَد، بنالد از دلِ سوزان
گاه زَبَر زير گردد ازغم وگه باز ***زير وزَبَر همچنان ز اندُه جوشان
باز به كردارِ اشتري كه بوَد مست *** كفك برآرد ز خشم و رانَد سلطان
مردِ حَرَس كفكهاش پاك بگيرد *** تا بشود تيرگيش وگردد رخشان
آخر كآرام گيرد و نچخد نيز *** درش كند استوار مردِ نگهبان
چون بنشيند تمام و صافي گردد *** گونة ياقوتِ سرخ گيرد و مرجان
چند ازاو سرخ چون عقيقِ يماني *** چند ازاو لعل چون نگينِ بدخشان
وَرش ببوئي گمان بري كه گل سرخ *** بوي بدو داد و مشك و عنبر با بان
هم به خُم اندر همي گدازد چونين *** تا بهگهِ نوبهار و نيمة نيسان
آنگه اگر نيمشب درش بگشائي *** چشمة خورشيد را ببيني تابان
زُفت شود راد، ومردِ سُست دلاور *** گر بچشد زاوي، و روي زرد گلستان
وآنكه بهشادي يكيقدح بخورَد زاوي *** رنج نبيند ازآن فراز و نه احزان
اندُهِ دهساله را به طنجه رماند *** شادي نو را زِ رِي بيارَد و عَمان
با مي چونين كه سالخورده بوَد چند *** جامه بكرده فرازِ پنجه و خُلقان
مجلس بايد بساخته مَلِكانه *** ازگل و از ياسمين و خيري الوان
نعمتِ فردوس گستريده ز هر سوي *** ساخته كاريكه كس نساخته چونان
جامة زرين و فرشهاي نوآئين *** شهره رياحين و تختهاي فراوان
يك صف ميران و بلعمي بنشسته *** يك صف حُران و پيرصالحِ دهقان
خسرو برتختِ پيشگاه نشسته *** شاهِ ملوك جهان امير خراسان
تُرك هزاران به پاي پيشِ صف اندر *** هريك چون ماهِ بر دو هفته درخشان
باده دهنده بتي بديع ز خوبان *** بچة خاتونِ ترك و بچة خاقان
چونش بگردد نبيذِ چند به شادي *** شاهِ جهان شادمان و خرم و خندان
از كفِ تُركي سياه چشمِ پري روي *** قامت چون سرو وزلفكانش چو چوگان
زآن مي خوشبوي ساغري بستانَد *** ياد كند روي شهريارِ سجستان
خود بخورَد نوش و اولياش هم ايدون *** گويد هريك چو مي بگيرد شادان:
«شادي بوجعفر احمد ابن محمد *** آن مِهِ آزادگان و مَفخَرِ ايران»
آن مَلِك عدل و آفتابِ زمانه *** زنده به او داد و روشنائي كيهان
آنكه نبود از نژادِ آدم چون او *** نيز نباشد اگر نگوئي بهتان
خلق همه ازخاك وآب وآتش و بادند *** واين مَلِك از آفتابِ گوهرِ ساسان
فر بدو يافت ملك تيره و تاريك *** عَدن بدو گشت نيز گيتي ويران
گرتو فصيحي همه مناقبِ اوگوي *** ور تو دبيري همه مدايحِ اوخوان
سامسواري كه تا ستاره بتابد *** اسب نبيند چون او سوار به ميدان
باز به روزِ نبرد و كين و حَمِيت *** گرش ببيني ميانِ مَغفَر و خَفتان
خوار نمايدت ژندهپيل بدانگاه *** ور چه بوَد مست و تيزگشته و غران
وَرش بديدي سپنديار گهِ رزم *** پيشِ سِنانش جَهان دويدي و لرزان
آن مَلِك نيمروز و خسروِ پيروز *** دولتِ او يوز و دشمن آهوي نالان
عَمرو اِبِن ليث زنده گشت بدو باز *** با حَشَمِ خويش و آن زمانة ايشان
رستم را نام اگرچه سخت بزرگ است *** زنده بدوي است نامِ رستمِ دستان
*زندگینامه*
*فردوسی*
زندگینامه فردوسی
فردوسی کیست ؟
هنگامی که رودکی،پدر شعرفارسی ، آدم الشعرای زبان دری در روستای بنج رودک سمرقند دیده از جهان فرو مبست ، در روستای دیگر از سرزمین شعرفارسی،در قریه باژاز ناحیه ی طابران طوس (فردوسی)بزرگترین شاعر ملی ایران و یکی از بزرگترین حماسه سرایان جهان دیده به جهان گشود .در این هنگام سال هجری قمری 329 بود نام پدذش را نیز به درستی نمیدانیم .آنکه نامش را (حسن) نوشته اند ،نام پدرش را اسحاق یا علی گفته اند و آنکه نامش را «منصور گفته نام پدرش را حسن »نوشته است . اما کنیه او را همه جا «ابوالقاسم » نوشته اند.
خانواده ی فردوسی :
از روزگار کودکی او چیزی نمی دانیم .نظامی عروضی. نویسنده ای که حدود یک قرن ونیم بعد از فردوسی می زیسته ،او را از دهقانان طوس قلمداد کرده است . از گفته ی همین نظامی واز راه آگاهیهایی که از احوال دهقانان آن روزگار داریم ونیز از اشاره هایی که در شعر خود فردوسی هست میتوانیم دور نمایی از زندگی او به دست آوریم.می توان دور نمای زندگی خانواده ی فردوسی را چنین ترسیم کرد: پدر فردوسی از دهقانان و دارای ثروت ورفاه بوده است. پدر فردوسی به تر بیت فرزند علاقه داشته،او را به مکتب فرستاده ،یا برای او معلم به خانه آورده است.همسر فردوسی با سواد و هنر مندبوده،چنگ می نواخته وزبان پهلوی می دانسته و از روی کتاب ها ی پهلوی همین داستان بیژن ومنیژه را برای فردوسی می خوانده است تا او را به نظم در آورد.
فرزندان:
یک پسر و یک دختر داشته، پسرش در زمان حیات پدر در سی و هفت سالگی وبه هئگام شصت وپنج سالگی پدر ش در گذشته است.از دخترشنظامی عروضی یاد کرده ،خودش اشاره به دختر نکرده وشاید هم قول نظامی درست نبوده است.
دین وعقیده:
فردوسی مسلمان ،شیعه ،معتزلی و دوستدار خاندان پیغمبر وعلی بوده ؛ راه رهایی و رستگاری را دین ودانش می جسته است.
نام کتاب:همه می دانند که نام کتاب فردوسی «شاهنامه»است.اماحقیقت آن است که در سر تا سر کتاب ،یک بار هم این نام یعنی «شاهنامه» نیامده است. با این همه ،همه ی شاعران ونیسندگان از قدیم ترین زمان ها از این کتاب عظیم به نام «شاهنامه»یاد کرده اند.
مرگ:
تاریخ در گذشت او را 411 نوشته اند .در این هنگام فردوسی 82 سال داشته است.برخی تاریخ درگذشت او را 416 نوشته اند اگر این تاریخ درست باشد فردوسی به هنگام مرگ 87سال داشته است.
*زندگینامه*
*ابومنصورهروی*
ابو منصور موفق بن علي هروي ، دارو ساز و پزشک بزرگ ايراني است که در قرن چهارم هجري مي زيست و نخستين کتاب داروسازي به زبان فارسي را به نام « الابنيه عن حقايق الدويه » نگاشت . از اين کتاب نسخه اي به خط اسدي طوسي ( شاعر و مؤلف گرشاسب نامه و لغت فرس ) در کتابخانه وين موجود است . اين نسخه در وين با ترجمه لاتين چاپ شده و در تهران نيز در سال ۱۳۴۶ به چاپ رسيده است . در اين کتاب آثار پيشينيان از قبيل بقراط ، ارسطو ، جالينوس و رازي بررسي شده است و به بيماريهاي مشترک انسان و دام اشاره هايي شده است .
ابومَنْصورْ مُوَفَّقِ هَرَویی(سدة 4و5ق/10و 11م)،فرزند علی پزشك و داروشناس ایرانی و مؤلف كهنترین كتاب فارسی موجود در داروشناسی.
در هیچ یك از منابع كهن نامی از او یا تألیفاتش برده نشده است،آگاهیهای ما دربارة وی تنها از راه كتاب الابنیة عن حقایق الادب اوست كه دربارة ادویة مفرده و خواص آنها تألیف شده است.ابومنصور خود در مقدمة كتاب میگوید كه در«كتاب های حكیمان پیشین و عالمان و طبیبان محدث جستجو كرده و«در ادویه و اغذیة مفرد و غیرش نیز و كردار هر دارویی و منفعتها و مضرتهاشان»به تأمل نگریسته است،چنانكه از بقراط،جالینوس،دیسكوریدس،ماسرجویه،ابن ربن طبری،حنین بن اسحاق،ثابت بن قره،محمد بن زكریای رازی،سنان بن ثابت و موسی بن سنان(؟)نقل قول كرده است(ص1-2،10،18،20،21،23،30،37،87،89،127،145،337،جمـ)،اما علاقة ابومنصور بیشتر معطوف به پزشكان هندی است و نظریات و شیوههای كار آنان را
بیشتر میپسندد،زیرا به گفتة خود وی«دارو آنجا بیشتر است و عقاقیر آنجا تیزتر و خوشتر و همت آن مردمان به استقصا اندر حكمت بالغتر است».پس در برابر یونانیان و حكمای روم كه«به غلط افتادهاند،حكیمان هند بر صوابند»و از آن جمله،سری فرگودات،جاطك و بهایل-كه ممكن است همان بهلین داد باشد كه ابنوحشیه در مقدمة كتاب السموم از او یاد كرده است-و از هیج یك اثری نمیشناسیم،و نیز منكه-كه ترجمة كتابهایی از هندی به فارسی وعربی به وی نسبت داده میشود (ص4،20،83،97،121،127،جمـ؛ابن ابیاصیبعه،2/33؛.آنگاه
ابومنصور در بیان سبب تألیف الابنیة،بااشاره به پزشكانی كه آثار آنان را بررسی كرده،گوید:«بعضی از ایشان فصلهایی بیرون كرده بودند موجز و بعضی نه،و نیز آن بعضی شرح تمام نكرده بودند.من خواستم كه كتابی بنا كنم و هر چه شناسند اندرو یاد كنم از آن چیزها كه استعمال كنند…به شرحی تمام…تا این روزگار مرا شغلهای محدث از این دور همیداشت و اتفاق نیفتاد چنانكه من همی خواستم از قبل كسادی علم و كمی طالبان تا آنگاه كه حاصل آمدم اندر حضرت عالی مولانا الامیر المسدد المؤید المنصور ادام الله علوه،پس او را دیدم ملكی
بزرگوار و دانا و حكمتشناس و حقدان و دانشجوی و داد ده و سخیدست و كریم طبع و سخندان و زایرنواز و یزدان پرست و هنرورز،پس از جهت این فضلهای شریف،مرا خرد تكلیف كرد…كه به نام این ملك عالم و عادل این كتاب تصنیف كنم».آنگاه بار دیگر تأكید میورزد:«این كتاب تألیف كردم از بهر خزانة اوی و هر چه شناسند از داروها اندرین كتاب پیدا كردم به شرحی تمام از بهر آنكه این كتاب شریفتر از آن است كه مختصر باید كرد…و این كتاب را بر حروف هجی بنا كردم تا باز جستنش آسان بود…»(ص2-5).دعوی ابومنصور بر اینكه در
الابنیة،از همة داروهای شناخته شده«به شرحی تمام»یاد كرده،باطل است.جای بسیاری مواد كه در سدة 4ق و پیش از آن،معروف بوده و از جمله در الحاوی محمد بن زكریای رازی ذكر شده،در تصنیف ابومنصورخال است(نكـ:رازی،21/77-81،306-310،507،513،514،595،601-602،جمـ).همچنین وصف وی از بسیاری داروها،سخت كوتاه است(ابومنصور،88،93،270-271،330-331؛قس:رازی،20/220-222،256-258،21/313-318،602-606،جمـ ).كهنترین نسخهای كه از الابنیة در دست است،در 447ق و به دست علی بن احمد اسدی طوسی،شاعر و لغتشناس معروف و صاحب گرشاسبنامه و لغت فرس كتابت شده است و در كتابخانة وین نگهداری میشود(فلوگل،635-534/11)در صفحة عنوان این نسخه،این
عبارت به خط اسدی طوسی جلب توجه میكند:«تألیف ابومنصور موفق بن علی الهروی حرسه الله».از جملة دعایی حرسه الله در این عبارت چنین نتیجه میشود كه ابومنصور در تاریخ كتابت این نسخه زنده بوده است.فلوگل بدون توجه به مدلول این دعا،از لقبهای المسدد و المنصور كه ابومنصور برای فرمانروایی زمان خویش آورده،نتیجه گرفته است كه این امیر،منصور بن نوح سامانی(حكـ350-366ق)ملقب به السدید بوده است.(534/11 جمعی دیگر از پژوهشگران نیز این نظر را تأیید كردهاند(فونان،80؛براون،92-93؛همو،1/21؛سارتن،-678/1-79؛محبوبی؛8:امیری،مقدمه،22).
روشن است كه قبول این نظر،با فرض زنده بودن ابومنصور در تاریخ كتابت نسخة اسدی طوسی دشوار مینماید.قزوینی بر آن است كه نتیجهگیری فلوگل از مطالب مقدمة ابومنصور پایة درستی ندارد،زیرا آن لقبها از نوع القاب ستایشآمیز عام است كه برای بسیاری از امرا و پادشاهان به كار رفته است.همچنین جملة دعایی حرسه الله در صفحة عنوان كتاب به معنای زنده بودن مؤلف در زمان كتابت نسخة اسدی طوسی نمیتواند باشد،زیرا،گرچه به احتمال ضعیف،ممكن است اسدی طوسی عین عبارت صفحة عنوان نسخة مورد استفادة خویش را نقل كرده باشد(قزوینی،264-266؛نیز نكـ:محبوبی،9). محمد تقی بهار نیز به استناد این سابقه كه برخی كاتبان عین عبارات كاتبان پیشین را بدون توجه یا با توجه به معنی و مفهوم آن
نقل كردهاند،به طور ضمنی محتمل میشمارد كه دعای یاد شده نیز از اینگونه رونویسیها بوده باشد(2/24-25)و بدینسان احتمال مطرح شده از سوی قزوینی را تأیید میكند.از سوی دیگر به نظر بهار،به رغم آنكه كتاب الابنیة همة ویژگیهای شیوة نگارش سدة 4ق را در بردارد،نمیتوان آن را با اطمینان مربوط به این سده شمرد،زیرا سبك سدة 4ق تا دو سده بعد همچنان تقلید میشده است(همانجا).بدین ترتیب از نظر این دو پژوهشگر،دوران زندگانی مؤلف را نمیتوان به دقت تعیین كرد.با اینهمه،پذیرفتن اینكه دانشمندی مانند اسدی
طوسی،نوشتة كاتب دیگری را بدون دقت در مدلول آن نقل كرده باشد،دشوار است.گرچه میتوان پذیرفت كه اسدی به هنگام كتابت نسخه،از زندگی یا مرگ مؤلف آگاهی نداشته است.از سوی دیگر با توجه به نقل قول ابومنصور از كسانی چون محمد بن زكریای رازی(320ق)،سنان بن ثابت(د330ق)و موسی بن سنان(ص،20،23،37،47،134،142،جمـ)و فقدان هرگونه اشاره به ابنسینا و كتاب قانون وی-كه بخش دارویی آن احتمالاً پس از 406ق نوشته شده است-در كتاب الابنیة،میتوان گفت این اثر به احتمال قوی پیش از 410ق نوشته شده است و از آنجا كه ستایشهای ابومنصور از پادشاه عصر خویش،در میان فرمانروایان این دوران بیش از همه منصور بن نوح،دانش دوستترین امیر سامانی میپردازد،این كتاب به احتمال
نزدیك به یقین در عصر این پادشاه تألیف شده است(نكـ:هـ د،ابن سینا؛محبوبی،8:امیری،مقدمه،20-22).در صفحات پایانی الابنیة،ذیل مادة دارویی«ودع»جملة«ودع را هیچ نگفت»،برخی پژوهشگران را به حیرت افكنده است كه آیا نوشتة ابومنصور است،یا افزودة كاتب و اگر نوشتة ابومنصور است،آیا نشانة آن است كه وی از یك متن عربی ترجمه میكرده و مرادش این بوده است كه مصنف متن دربارة این ماده چیزی نگفته بوده است،یا به معنی آن است كه اصل كتاب یا بخشی از آن به صورت امالی بوده،یعنی یكی تقریر و دیگری یادداشت میكرده
است(مینوی،مقدمه؛محبوبی،9).برپایة آنچه از مقدمة كتاب نقل شد،ابومنصور بر تصنیف و تألیف،تصریح كرده است؛همچنین واژههای بسیار به گویش هروی در این كتاب،نشان میدهد كه این تألیف به زبان فارسی صورت گرفته است.بدین ترتیب،فرض اینكه هروی كتاب خود را به زبان عربی نوشته و اسدی آن را ترجمه كرده باشد،به كلی باطل است.خود اسدی نیز در پایان نسخه بر كتابت اثر تصریح كرده است.ابراز شگفتی از ذكر نامهای عربی داروها در الابنیة نیزاعتباری ندارد(نكـ:همو،8؛امیری،مقدمه،24-25).در این كتاب خواص و آثار دارویی 561 مادة
دارویی بیان شده است.ارقام دیگری كه دربرخی منابعآمده،خطاست(نكـ:فلوگل،536/11
؛مینوی،مقدمه؛امیری،مقدمه،26؛دایرة المعارف فارسی،1/35؛سارتن،673/1 )برخی از این مواد مانند لبن و لحوم،به رغم شمول بر انواع بسیار،هركدام یك عنوان به شمار رفتهاند.عنوانها بیشتر عربی وبه ندرت فارس است،مانندپرسیاوشان،پنج انگشت، بادآورد،برنج كابلی،آزاد رخت(ص31،56،57،59،64)و گاه نیزیونانی یالاتین است(ص17،19،25،316،317).عنوانها به ترتیب حروف هجا(ابتثی)است،اما این ترتیب،تنها در نخستین حرف واژهها رعایت شده است.در این زمینه،یك نابسامانی جلب توجه میكند:در اواخر باب«ل»از دو مادة«ابوال»و«بزاق»سخن گفته شده است.میتوان تصور كرد كه مؤلف،مادة نخست را از فرهنگی كه برپایة حروف آخر كلمات مرتب شده بوده،برداشته و مادة دوم را در شكل مرادف آن«لعاب»در نظر داشته و از نقل آنها به جای درستشان غفلت ورزیده است.هیچیك از پژوهشگران نیز پرتوی بر این مشكل نیفكندهاند.