بخشی از مقاله
شناسایی فراوانی تنوع اختلالات رفتاری شایع در بین دانش آموزان دوره ابتدایی و راهنمایی
چکیده :
• رفتار نابهنجار چیست؟
• بر اساس چه ملاکهایی رفتار نابهنجار را از رفتار بهنجار تمیز میدهیم؟
• مرز بین بهنجاری و نابهنجاری کجاست؟
عوامل متعددی بر این نکته اشاره دارند که امروزه ، فشار زندگی بیش از قرن گذشته است. مصرف زیاد داروهای آرامبخش ، قرصهای خواب آور ، سو مصرف مواد و جنایات خشونتبار ، انواع شیوههای درمانی علمی و غیرعلمی و … ، اما اکثر مردم به اختلالات روانی دچار نمیشوند. آنها به نحوی با مشکلات خود کنار میآیند و به فعالیت خود ادامه میدهند.
در عین حال افرادی وجود دارند که در برابر مشکلات تسلیم شدهاند و دیگر نمیتوانند شخصا از عهده کارها برآیند و نیز افرادی وجود دارند که سبک زندگی آنها را بر مدار خودویرانگری (Self-Destruction) میچرخد. این افراد و رفتارشان به عنوان نابهنجار (Abnormal) نامگذاری شده و از افراد و رفتار بهنجار جدا شده است. اما تعیین مرز مشخص بین بهنجار و نابهنجار با وجود ملاکهای متعددی که وجود دارد، کار آسانی نیست.
واژه «نابهنجار» اصولا به معنی «دور بودن از طبیعی» است. بنابراین انحراف از بعضی معیارها را شامل میشود. درباره اختلالهای جسمی میتوان با استمداد از علم پزشکی و ابزارهای پیشرفته و فنون دقیق مرز مشخصی بین بهنجاری و نابهنجاری ترسیم نمود، ولی در حوزه اختلالهای روانی به دلیل نبودن ابزارها و فنون تشخیصی پیشرفته و دقیق و نسبی بودن ملاکها و عدم عینیت کافی ، تعیین مرز دقیق بین آنها دشوار و گاه غیرممکن است.
در واقع ، در حوزه روان شناسی مرضی «انحراف از یک هنجار» در تعریف یک ملاک و معیار ممکن است به اندازهای ناچیز جلوهگر شود که موجب هیچ نوع نگرانی نشود و همین انحراف در تعریف ملاک دیگری ممکن است به اندازهای قابل توجه باشد که درباره ماهیت نابهنجار (مرضی) آن تردیدی باقی نماند.
مقدمه :
شناخت مشکلات و ناهنجاری های رفتاری از رشته هایی است که اهمیت آن از نیمه دوم قرن حاضر شروع می شود ، ولی با این وجود این موضوع همیشه در طول تاریخ روان شناسی و روان پزشکی مورد بررسی بوده و به طور مستمر ادامه داشته است . اما در سال های اخیر این موضوع اهمیت خود را بیش تر روی تحقیقات ، طبقه بندی ، شناخت و علل ملاک های تشخیص بنا نهاده است و کاربرد آن را به میان خانواده و آموزش و بالاخره راه های درمانی برده است .
واژه های نابهنجاری رفتاری ، مشکل رفتاری ، اختلال رفتاری ، غیر عادی و ... جهت اصطلاح ناهنجاری های رفتاری ، یا مشکل رفتاری در کتاب های متعدد روان شناسی و در طبقه بندی های بین الملل به کار گرفته شده است که هر کدام بر یک ویژگی یا بخشی از مشکلات با واژه های مختلف اشاره کرده اند . ولی همه آنها اتفاق نظر در یک تعریف مشترک نداشته اند . دلیل آن قابل توجیه است زیرا شناخت تفاوت بین مرز یک رفتار مطلوب و مناسب با رفتار نامناسب ، مشکل است و از طرفی چه مجموعه ای از ویژگی های رفتاری با توجه به فرهنگ ها و جوامع مختلف می تواند نشانه اختلال یا مشکل رفتاری باشد .
اصطلاح بهنجار در زبان انگليسى به شكل صحيح و موجهى حداقل در ۴ معنا به كار برده مى شود كه عبارتند از : هنجار ارزشى، هنجار آمارى، هنجار فردى و هنجار نمونه شناختى. در هنجار ارزشى يك حال ايده آلى به عنوان بهنجار تلقى شود. بنابراين مثلاً در جمله «داشتن دندان هاى بى نقص بهنجار است» اصطلاح بهنجار در يك معناى ارزشى استعمال شده و نمايانگر يك حالت ايده آلى است چرا كه در عمل، اغلب مردم حداقل تا حدودى واجد عيوبى در دندان هاى خود بوده و هستند. هنجار آمارى كه هنجار توجيهى در حوزه علوم است نابهنجارى را به عنوان حد دور افتادن از طيف ميانگين بر مى شمارد. مثلاً اگر متوسط معمول قد مردان ۱۷۰ سانتى متر باشد طول قدهاى ۱۵۰ سانتى متر و ۱۹۰ سانتى متر هر دو از لحاظ هنجار آمارى، نابهنجار تلقى خواهند شد.
هنجار فردى به سطح مستمرى از عملكرد اشاره دارد كه فرد در خلال زمان در آن سطح عمل مى كرده است. پس از يك ضربه مغزى، شخص ممكن است كاهشى در سطح هوشى را تجربه نمايد كه اگر چه قطعاً پسرفتى نسبت به وضعيت پيشين است اما ممكن است همچنان براساس هنجار آمارى نابهنجارى محسوب نگردد (به عنوان مثال كاهشى در ضريب هوشى از۱۲۵ به ۱۰۵) . هنجار نمونه شناختى و به عبارت دقيق تر نابهنجارى نمونه شناختى اصطلاح لازمى است براى توصيف شرايطى كه اگر چه فرد براساس ملاك هاى بالا بهنجار تلقى شود، اما با وجود بر اين ممكن است نابهنجار و شايد حتى بيمار باشد. مثالى كه موبرى و همكارانش براى اين مورد ذكر مى كنند بيمارى عفونى پينتا (Pinta) است. لكه لكه شدن پوست، ناشى از اين بيمارى توسط اعضا قبيله اى در آمريكاى جنوبى به عنوان ملاك ارزش براى شخص مبتلا محسوب مى شود! تا حدى كه غيرمبتلايان از قبيله رانده مى شوند . بنابراين مبتلا بودن به بيمارى براساس ملاك آمارى يا فردى بهنجار است در حالى كه در واقع آسيب شناختى است.
هر يك از ملاك هاى فوق در تمايز قائل شدن بين بهنجار و نابهنجار واجد نقاط قوت و در عين حال محدوديت هاى خاص خود هستند و كماكان مرزهاى بهنجارى و نابهنجارى در موارد قابل توجهى مه آلود است.در مورد بر چسب هاى تشخيص چه مى توان گفت؟شخصى كه در يك بيمارستان روانى مورد بررسى و معاينه قرار مى گيرد ممكن است بر چسبى مبنى بر بيمارى و اختلال خاصى براى وى مطرح شود. اگر چه در اغلب موارد لازم است تا جهت اقدامات بعدى به اين تشخيص اعتماد كرد. با وجود بر اين توجه به نكاتى در اين خصوص ضرورى است:
نخست آن كه، اگر چه تشخيص از سوى يك متخصص مطرح شده است، اشخاص توسط افراد غيرحرفه اى _ والدين ، مسئولان مدرسه، پليس، همسايه ها يا خود بيماران _ به كلينيك آورده مى شوند، افرادى كه آموزش حرفه اى نديده اند تا حد زيادى در ميزان تحملشان در برابر رفتارهاى نابهنجار يا انحرافى متفاوت هستند، بدين معنا كه ممكن است فردى حتى با رفتارهاى نامتناسب فراوان به دليل تحمل و چشم پوشى و يا بى توجهى اطرافيان به كلينيك معرفى نشود در حالى كه فرد
ديگرى با حد بسيار كمترى از اين علايم به دليل حساسيت اطرافيان جهت بررسى به متخصص ارجاع شود. بنابراين مراجعه به كلينيك لزوماً به معناى نابهنجارى نيست همان گونه كه افرادى كه به كلينيك مراجعه نكرده اند، الزاماً فاقد رفتارهاى نابهنجار نيستند.دوم آن كه تشخيص هاى روانپزشكى ممكن است در مواردى از يك متخصصن تا متخصص ديگر متفاوت باشد
دروغ گفتن كودكان
یكی از صفات پسندیده ی هماهنگ با سرشت آدمیان "راستگویی" است. هر انسانی بالقوه مایل است راست بگوید و همچنین سخنانی را كه از دیگران می شنود راست تلقی كند.
دروغ گفتن ، انحراف از صراط مستقیم و فطرت انسانی و مخالف وجدان اخلاقی است. بدبختانه این مرض خطرناك ، مخصوص بزرگسالان نیست، بچه های كوچك نیز به این ناهنجاری دچار می شوند و از كودكی به دروغگویی عادت می كنند و گاهی چنان به این عادت ناپسند انس می گیرند كه از دروغ گفتن لذت می برند و از این كه دیگران را با گفته های نادرست و غیر واقعی خود جذب كنند، مسرور می شوند . پدران و مادران و مربیان عزیز باید بدانند كه دروغگویی ناخوشی خطرناكی است كه ممكن است از دوران كودكی بروز كند و فرد تا پایان عمر به آن مبتلا باشد.
بدبختانه بعضی از خانواده ها این ناراحتی را كوچك و ناچیز تلقی كرده و اساساً در فكر پیشگیری یا درمان آن نیستند . اگر فرزند آنها تب ، یا عطسه بی موقعی كند، سخت ناراحت می شوند و فوراً برای درمان او اقدام می كنند ولی به دروغ گفتن فرزند خویش چندان اهمیت نمی دهند.
برای این كه بتوانیم كودكان را با فطرت راستی پرورش دهیم بعضی از علل دروغگویی اطفال را كه ناشی از روش های ناپسند مربیان است ، بیان می كنیم :
علل دروغگویی و راه جلوگیری از آن
1- یكی از علل دروغگویی فرزندان ، تحمیل تكالیف سنگین به آنها و داشتن توقع بیش از طاقت كودكان است كه آنان را به راه دروغگویی می كشاند و این عادت ناپسند را در آنان ایجاد می كند. رسول اكرم (ص) در این باره می فرمایند:
اگر آنچه كه كودك در قوه و قدرت داشته و انجام داده است، از او قبول كنید و آنچه را كه انجام آن برای او سنگین و طاقت فرساست از او نخواهید، فرزند دروغگو و بدبین بار نمی آید .
بنابراین لازم است پدر و مادر و مربیان در مقام كارها ، قدرت و نیروی عادت كودكان را در نظر بگیرند و چیزی كه مطابق طاقت و توان آنهاست ، بر آنها تحمیل نكنند. چون كودك از رنجش مربی و این كه مربی ، او را تنبل و نالایق بشناسد ، واهمه دارد . لذا وقتی از انجام كار فوق طاقت خود عاجز ماند، ناچار برای حفظ شخصیت خویش به دروغ پناه می برد و در اثر تكرار، دروغگو می شود.
2- یكی دیگر از عوامل روانی كه باعث دروغ گفتن كودك می شود ، احساس تحقیر است . كودكی كه مورد تحقیر و اهانت واقع شده و به شخصیتش ضربه وارد آمده است ، تلاش می كند تا از هر راهی كه می تواند ، خود را نشان بدهد؛ كاری كند كه اعضای خانواده و احیاناً كسان دیگر، به وی توجه كنند و او را به حساب بیاورند. بنابراین از فرصت های گوناگون استفاده می كند تا منظور خود را عملی سازد. یكی از كارهای خطرناكی كه این قبیل كودكان به آن دست می زنند، دروغگویی است . كودكی كه در خانواده عملاً مورد تحقیر و بی اعتنایی بوده و روزگار خود را با محرومیت گذرانده است ، بزرگترین لذتش خودنمایی و جلب توجه دیگران است . او با راستگویی و بیان حقایق واقعی هرگز قادر نیست افكار دیگران را متوجه خود كرده و اعضای خانواده را به خویش جلب كند. ناچار دروغ می گوید و گاهی دروغ های بزرگ و وحشت زا و هیجان آورمی گوید ، دروغی كه تا چند دقیقه همه را متوجه او كرده و خانواده را به جوش و خروش وا می دارد. مثلاً ، با وحشت و اضطراب ساختگی می دود و فریاد می زند : " مغازه آتش گرفت " یا خواهرم رفت زیر ماشین ! " .
موقعی كه افراد خانواده با نگرانی و وحشت می دوند كه خود را به محل حادثه برسانند، كودك دروغگو لذت می برد و شادمان می شود ، لذت می برد از این كه آن صحنه را به وجود آورده و منشاء این همه هیجان و جنبش شده و اعضای خانواده را مسخره كرده و اهانت های گذشته آنان را تلافی كرده است .
مسلماً روش نادرست والدین ومربیان ، كودك را به دروغگویی وا می دارد ؛ بنابراین كسانی كه می خواهند فرزندان خود را به نیكی پرورش دهند و آنان را راستگو تربیت كنند، باید از اول به طرزی صحیح وعاقلانه به شخصیت آنان احترام بگذارند و از تحقیر و اهانت آنها كه منشاء انحراف و طغیان است بپرهیزند.
3- یكی دیگر از علل دروغگویی اطفال ، ترس از مجازات است . مثلاً موقعی كه به كودك بگویند: شیشه اتاق را تو شكسته ای؟ اگر كودك بداند كه اعتراف او مجازات سختی را به دنبال خواهد داشت غریزه ی حفظ خود ، او را وا می دارد كه به دروغ بگوید: " من نشكسته ام " . كودك چون خود را در مقابل تنبیه طاقت فرسای والدین ناتوان می بیند، برای حفظ خود چاره ای ندارد جز آنكه به دروغ پناه ببرد و گناه خود را انكار كند. بدیهی است هر قدر ترس از مجازات بیشتر باشد، اصرار كودك در دروغ بیشتر خواهد بود.
درمان این قبیل دروغگویی ها ملایمت و مهربانی والدین در تربیت فرزندان است. اگر والدین فرزندان خود را با اصول مهر و مؤدت پرورش دهند، اگر خانواده كانون عطوفت و رأفت باشد، اگر والدین انصاف داشته باشند و به وظایف خود در مورد فرزندان توجه كنند، بچه ها در برابر تخلفات خود دروغ نمی گویند.
یكی از مهمترین عوامل پرورش راستگویی در كودكان ، محیط خانواده است جایی كه پدران ومادران راستگو هستند و پیرامون دروغ و خلاف حقیقت نمی گردند، كودك طبعاً به راه درستی می رود و راستگو بارمی آید. برعكس ،جایی كه پدران و مادران خود دروغ می گویند و به این خوی ناپسند عادت دارند، قطعاً كودك نیز دروغگو می شود. در چنین خانواده ای ایجاد شرایط روانی برای جلوگیری از دروغگویی بی اثر است . محیط زندگی مهمترین و بزرگترین عامل سازنده شخصیت كودك است و با هیچ یك از عوامل روانی قابل مقایسه نیست . كودك بدون توجه و اراده ، با محیطی كه در آن زندگی می كند منطبق می شود و آنچه می بیند و می شنود ، در فكر او نقش می بندد.
وقتی مرد یا زن بدون عنوان پدری یا مادری دروغ می گوید ، مرتكب یك گناه كبیره شده و استحقاق یك كیفر دارد ولی وقتی آن مرد و زن ، پدر و مادر باشند و در محیط خانواده در مقابل گوش های حساس و چشم های كنجكاو فرزندان خود دروغ بگویند، علاوه بر گناه دروغ ، گناه دیگری مرتكب شده و آن گناه ، پرورش دروغگوست كه قطعاً به مراتب بزرگتر است.
پرخاشگری
طرفداران ذاتی بودن پرخاشگری
گروهی از صاحب نظران علوم رفتاری نظیر فروید۱ و لورنز۲ معتقدند که پرخاشگری یک رفتاری است که ریشه در ذات و فطرت انسان دارد. این دو معتقدند که پرخاشگری به عنوان یک نیروی نهفته در انسان دارای حالت هیدرولیکی است که به تدریج در شخص متراکم و فشرده میشود و سرانجام نیاز به تخلیه پیدا میکند. به نظر لورنز اگر چنین انرژی به شکل مطلوب و صحیح مثلاً در طرق ورزشها و بازیها تخلیه شود جنبه سازندگی خواهد داشت. در غیر اینصورت به گونهای تخلیه میشود که مخرب خواهد بود و ممکن است اعمالی از قبیل قتل، ضرب و شتم ، تخریب و نظایر آن را در برداشته باشد. از نظر فروید پرخاشگری در انسان نماینده غریزه مرگ است که در مقابل غریزه زندگی در فعالیت است، یعنی همچنان که غریزه زندگی مارا در جهت ارضای نیازها و حفظ هدایت میکند غریزه مرگ به صورت پرخاشگری میکوشد به نابود کردن و تخریب کردن بپردازد این غریزه چنانچه بتواند دیگران را نابود میکند و از بین میبرد و اگر نتواند دیگران را هدف پرخاشگری و تخریب خود قرار دهد به جانب خود متوجه شده و به صورت خودآزاری و خودکشی جلوه گر میشود، بنابراین از نظر وی پرخاشگری حالتی مخرب و منفی دارد.(اکبری سال ۱۳۸۱-ص ۱۹۱).
طرفداران منشاء اجتماعی پرخاشگری
عدهای دیگر در مقابل ذاتی بودن پرخاشگری اعتقاد دارند که فکر ذاتی بودن پرخاشگری برای انسان خطرناک و مخرب است زیر داشتن چنین فکری سبب میشود که پرخاشگری مانند میل به غذا یک واکنش اجتناب ناپذیر تلقی شود بنابراین انسان در کنترل یا کاهش آن نمیتواند نقش داشته باشد همچنین این گروه دلائل فراوانی را مبتنی براینکه پرخاشگری منشاء غریزی و ذاتی نمیتواند داشته باشد ارائه دادهاند به همین دلیل از نظر اجتماعی هم قابل آموزش است هم قابل پیشگیری و کنترل این گروه دلائل خود را در این باره این طور برمی شمرند:
۱: دشمنی ذاتی بین حیوانات وجود ندارد و آنچه ما در این مورد میبینیم آموزشهایی است که والدین این حیوانات به آنها دادهاند. ۲: وجود کرومزوم اضافی را نمیتوان دلیلی برذاتی بودن پرخاشگری دانست، کروموزم اضافی سبب افزایش و درشتی اندام میشود ولی چه بسا وجود اندام قوی و قد بلند از نظر اجتماعی خود یک امتیاز است و این گونه افراد را به عنوان مأمون، آدم کش که حالتهای پرخاشگرانه را به وجود میآورند باشند حال میتوان عدهای از پرخاشگران را یافت که فاقد کروموزم اضافی نیز هستند. ۳: تحریک الکتریکی هیپوتالاموس در مورد حیوان وقتی موجب رفتار پرخاشگرانه میشود که
او در برابر حیوان ضعیف تر از خود قرار گرفته باشد اگر حیوان در مقابل او قویتر از وی باشد واکنش او فرار و ترس است نه پرخاشگری. در انسان نیز حالت هیچانی عصبانیت و پرخاشگری بر طبق نظریه تحریکی- شناختی ناشی از شناخت فرد از کلمات و مفاهیم به عنوان ابزار عصبانی کننده و توهین آمیز استفاده کرد به همین دلیل ممکن است از دو فرد یکی در برابر شنیدن کلمهای عصبانی نشود و دیگری در برابر شنیدن همان کلمه عصبانی شود حال آنکه اگر پرخاشگری ذاتی بود بایستی هر دو نفر عصبانی میشدند. گذشته از دو گروه اصلی مطرح شده، گروهی معتقدند که رفتار پرخاشگری ریشه در
عدم فرصت یادگیری دارد، یعنی کودک به علت اینکه فرصت یادگیری نداشته و یک موجود ناپختهاست، نمیداندکه نسبت به یک محرک چگونه عمل کند لذا ممکن است به صورت پرخاشگری از خود واکنش نشان دهد. لذا این کودک باستی به مرور یادبگیرد تا چگونه پاسخ محرکات را به صورت مناسب دهد. (نوابی نژاد سال ۷۳ ص ۴۲و۴۳). گاهی رفتارهای پرخاشگرانه ناشی از یک احساس ناامنی است که در حقیقت این رفتار یک پاسخ دفاعی به وضعیت ناامنی است که در آن قرار گرفتهاست. یک کودک با ابزار دفاعی که یک حرکت پرخاشگرانهاست از خود دفاع میکند تا وضعیت ناامن را زا بین ببرد.(نوابی نژاد سال ۷۳ ص۴۸)
فرضیه ناکامی – پرخاشگرانه
گرچه پاسخ افراد نسبت به ناکامی بسیار متفاوت است زیرا عوامل ناکام کننده و شخصیت فرد ناکام شونده دامنه بسیار گستردهای دارند در مجموع میتوان گفت که پاسخ ناکامی پرخاشگری یعنی رفتار دشمنانه و تند به هنگام عدم سازگاری با موفقیت در این رفتار در زندگی روزمره ارتباط بسیار نزدیک با ناکامی دارد مثلاً کودکی که از بازی کردن منع میشود در اثر خشم اخم میکند یا پاهای خود را بر زمین میکوبد. چیزی که ثابت شدهاست این است که ناکامی پرخاشگری را افزایش میدهد پرخاشگری میتواند ناکامیهای فشرده را رها سازد و نوعی تسکین موقتی برای فرد مزاحم آورد اما پایان آن معمولاً رضایت بخش نیست به هنگام مواجه شدن با ناکامی باید آنرا به صورت یک مساله مطرح کرد و به دنبال آن راه چاره افتاد. پرخاشگری ممکن است مستقیما خود مانع را هدف قرار دهد.(فرقان رئیسی سال ۱۳۷۶ ص ۸۳و ۸۴) جان والر و همکارانش فرضیه پرخاشگری در کلمه پاسخ به ناکامی را ارائه نمودند که در آن پرخاشگری همیشه در پی ناکامی خواهد بود(والر دوب-مورد سیرز-۱۹۳۹) این افراد مانند فروید پرخاشگری را در حکم عامل تصفیه میدانستند پیداست که فرضیه ناکامی- پرخاشگریها میتوانند واکنشی در برابر ناکامی باشد اما عوامل دیگری نیز میتواند در پرخاشگر بودن یا نبودن یک کودک موثر باشد افزون بر آن ناکامی یا سایر تحریکهای عاطفی همیشه موجب پرخاشگری نمیشود(ریتا ولکسی نلسون، سال ۱۳۶۹ ص ۵۲۲- ۵۲۷)
اضطراب امتحان
اضطراب یکی از شایعترین حالات روحی است که تقریباً در همهی انسانها در طول زندگی و به درجات مختلف بروز میکند. اضطراب امتحان نیز معمولاً با نزدیک شدن امتحانات در فرد نمایان میشود، به طوری که هر کسی در طول زندگی خود حداقل یک بار این احساس را تجربه کرده است. انسان دوست دارد هنگام ارزیابی و نقادی رفتارهایش بوسیله ی دیگران حداکثر امتیاز ممکن را کسب نماید. به همین دلیل هر زمان که در موقعیت امتحان یا آزمونی قرار میگیرد دچار اضطراب میشود،هر چند موضوع امتحان را بارها و بارها تمرین کرده باشد.
دانشآموزی که درسش را خوانده و یا فردی که برای استخدام باید در مصاحبه شرکت کند، گر چه میداند از او سوالات معمولی پرسیده خواهد شد اما با نزدیکتر شدن زمان امتحان مضطربتر میشود. وجود اندکی اضطراب در انسان هم طبیعی و هم لازم است، ولی اگر از حد بگذرد برای او مشکلساز خواهد بود؛ به طوری که با داشتن اطلاعات و مهارت کافی قادر نخواهد بود امتیاز لازم را کسب کند.
اضطراب امتحان نوعی خود مشغولی ذهنی است که با خود پنداره ی ضعیف و تردید فرد دربارهی تواناییهای خود مشخص میشود و غالباً با شناخت منفی، عدم تمرکز حواس، واکنشهای جسمانی نامطلوب و افت تحصیلی همراه است.
علتهای اضطراب امتحان:
عوامل زیر باعث اضطراب امتحان در فرد میباشد.
1- سختگیریهای بیش از حد
زمانی که والدین با نزدیک شدن زمان امتحان، فشار مضاعفی برای آماده شدن و گرفتن نمره (معمولاً بیست) در مورد فرزند خود به کار میبرند و یا پی در پی دربارهی امتحان به او هشدار میدهند.
2- ترس و تهدید
وقتی اطرافیان و مخصوصاً والدین، شرایط ویژه و سخت در ایام امتحان برقرار میکنند و فرزند خود را از گرفتن نمره ی کم یا عدم قبول شدن میترسانند و تهدید میکنند.
3- عدم آمادگی
هنگامی که فرد به علت نداشتن برنامهریزی درسی و مطالعه ی صحیح آمادگی لازم را برای امتحان کسب نکرده باشد.
4- رقابت
زمانی است که دانشآموزان در مدرسه و یا فرزندان در خانه برای برتری یافتن بر یکدیگر به رقابت بپردازند.
5- والدین مضطرب
وجود اضطراب در والدین موجب انتقال آن به فرزند و تشدید اضطراب او میشود (مخصوصاً در ایام امتحان).
6- مقایسه کردن
هرگاه ناتوانیها ی فردی با تواناییهای فرد دیگری سنجیده شود و این امر با سرزنش همراه باشد، اعتماد به نفس فرد کم و بر اضطراب او افزوده میشود.
7- بیش از حد مهم جلوه دادن بعضی از درسها
وقتی اطرافیان بعضی از درسها را به هر دلیلی خیلی مهم تلقی میکنند، در فرد ترس یا نگرش منفی نسبت به آن درسها به وجود میآید.
8- پاداش نامناسب
زمانی که اطرافیان برای قبول شدن یا گرفتن نمره ی بالا (معمولاً بیست) پاداش بیش از حد در نظر میگیرند.
9- تفکر منفی
وقتی اطرافیان فردی را با القابی مانند بیاستعداد، بیعرضه و ... مورد خطاب قرار میدهند، تصویر ذهنی ناتوانی یا تفکر منفی را در فرد بوجود میآورند. این امر اضطراب امتحان را در فرد تشدید میکند.
10- بیماریها
اگر بدون توجه به بیماریهای جسمی یا روحی روانی و اقدام برای رفع آنها، فشار بیش از حدی به فرد برای درس خواندن و آماده شدن برای امتحان وارد شود، ممکن است دچار اضطراب شود.
11- عدم تمرکز
عدم دقت و تمرکز در انجام تکالیف یا درس خواندن در طول سال باعث میشود تا یادگیری سطحی باشد و در موقع امتحان یادآوری مطالب دشوار بوده و موجب اضطراب شود.
12- مقررات در جلسه ی امتحان
گاهی قوانین خشک ، رسمی و انعطاف ناپذیری که بر مبنای عدم اعتماد به دانشآموز از سوی مدرسه و عوامل اجرایی امتحانات وضع گردیده، میتواند بر شدت اضطراب بیفزاید.
13- انتظار بیش از حد از خود
گاهی اضطراب امتحان به این دلیل است که انتظارات فرد از خود، بیش از تواناییهای اوست.
افسردگی
شرح بیماری
افسردگی عبارت است از احساس غم، دلسردی، یا ناامیدی به مدت حداقل 2 هفته در اغلب روزها و اغلب ساعات روز، به علاوه علایم همراه.
علایم شایع
از دست دادن علاقه؛ بیحوصلگی و دلزدگی؛ ناتوانی از لذت بردن
احساس ناامیدی؛ بیحالی و خستگی
بیخوابی؛ خواب زیاد یا ناراحت
گوشهگیری اجتماعی؛ احساس بیارزش بودن ومورد نیاز نبودن
بیاشتهایی یا پرخوری؛ یبوست
از دست دادن میل جنسی
مشکل داشتن در تصمیمگیری؛ مشکل داشتن در تمرکز
یکباره به گریه افتادن بدون توضیح مشخص
احساس گناه شدید به خاطر وقایع بیاهمیت یا خیالی
تحریکپذیری؛ بیقراری؛ افکار خودکشی
دردهای مختلف، مثل سردرد، درد قفسه سینه بدون شواهدی از بیماری جسمی
علل
برای بیماری افسردگی واقعی هیچ علت یگانه و روشنی نمیتوان متصور بود. بعضی از عوامل زیستشناختی مثل بیماریهای جسمی، اختلالات هورمونی، یا بعضی داروها میتوانند نقش داشته باشند.
عوامل اجتماعی و روانی نیز میتوانند نقش داشته باشند.
اختلالات ارثی نیز میتوانند مؤثر باشند.
بروز این حالت ممکن است با تعداد وقایع ناراحتکننده زندگی فرد ارتباط داشته باشد.
عوامل تشدید کننده بیماری
عصبانیت یا احساس دیگری که فرو خورده شده باشد.
داشتن شخصیتی وسواسی، منظم و جدی، تکاملگرا، یا شدیداً وابسته
سابقه خانوادگی افسردگی
وابستگی به الکل
شکست در کار، ازدواج، یا روابط با دیگران
مرگ یا فقدان یکی از عزیزان
از دست دادن یک چیز مهم (شغل، خانه، سرمایه)
تغییر شغل یا نقل مکان به یک جای جدید
انجام بعضی از اعمال جراحی مثل برداشتن پستان به علت سرطان
وجود یک بیماری یا معلولیت عمده
گذر از یک مرحله از زندگی به مرحلهای دیگر، مثلاً یائسگی یا بازنشستگی
استفاده از بعضی از داروها مثل رزرپین، داروهای مسدودکننده بتا آدرنرژیک، یا بنزودیازپینها
محرومیت از داروها و مواد محرک مثل کوکائین ، آمفتامینها، یا کافئین
بعضی از بیماریها مثل دیابت، سرطان لوزالمعده ، و اختلالات هورمونی
پیشگیری
• تغییرات عمده زندگی را پیشبینی و آمادگی لازم برای مواجهه شدن با آنها را کسب کنید.
• حتیالامکان از عوامل خطر پرهیز کنید.
عواقب مورد انتظار
در بسیاری از موارد، بیماری خود به خود خوب میشود، اما با کمک گرفتن از پزشک میتوان مدت افسردگی را کم کرد و روشهای مقابله با افسردگی را فرا گرفت. عود افسردگی شایع است. درصد بهبودی بالا است، حتی اگر فرد به هنگام افسردگی، نسبت به بهبودی خود دید منفی داشته باشد.
عوارض احتمالی
خودکشی. علایم هشداردهنده آن عبارتند از: ـ گوشهگیری از خانواده و دوستان ـ عدم توجه به ظاهر خود ـ به زبان آوردن این که فرد میخواهد «همه چیز را تمام کند» یا اینکه «زیادی است و مزاحم دیگران.» ـ شواهدی از داشتن نقشه برای خودکشی (مثلاً نوشتن وصیتنامه یا توجه به یک سلاح قتاله) ـ خوشحالی ناگهانی پس از احساس نومیدی طولانی مدت ـ عدم بهبود افسردگی
درمان
اصول کلی
در صورتی که علایم خفیف تا متوسط باشند، روشهای به عهده گرفتن مراقبت از خود را در پیش گیرید:
با دوستان و خانواده صحبت کنید.
به طور منظم ورزش کنید.
یک رژیم غذایی متعادل و کمچرب داشته باشید.
الکل مصرف نکنید؛
کارهای عادی زندگی خود را ادامه دهید.
فیلمهای خندهدار و شاد ببینید.
در صورت امکان به تعطیلات بروید.
احساسات خود را در یک دفتر خاطرات روزانه بنویسید.
سعی کنید مشکلات در روابط با دیگران را حل کنید (البته بهتر است که در این زمان تصمیمات عمده نگیرید(.
تا حدی که میتوانید فعالیت در زمان ابتلا به این بیماری خود را حفظ کنید.
مسؤولیتهای خود را تا زمان بهبودی به فرد دیگری واگذار کنید.
به گروههای حمایتی در مورد افسردگی بپیوندید.
بررسي علل فرار کودکان از مدرسه
نوجواني دوره اي است که در آن دانش آموز بيش از هر زمان ديگر نياز به راهنمايي و مشاوره دارد. نوجوان ضمن مشورت با اوليا و مربيان، دست کم بايد بداند که چگونه خود را بهتر بشناسد و از برخوردهاي زيان بخش در محيط خانه و مدرسه پرهيز کند. بديهي است که خلاقيت و ابتکار فردي معلمان و اولياي خانه، با توجه به تفاوت هاي فردي کودکان و نوجوانان، نقش سازنده اي در امر مشاوره خواهد داشت، حال سوالي که پيش مي آيد اين است که فرار از مدرسه چيست؟ به دانش آموزاني که به شکل هاي مختلف از مدرسه فرار مي کنند و با غيبت هاي غيرموجه و بدون اطلاع والدين و اولياي مدرسه، به مکان هاي موردنظر خود پناه مي برند، مدرسه گريز نيز مي گويند. علت گريزان بودن و فرار از مدرسه دراين دانش آموزان حضور در مکان هايي است که به نسبت به مقتضيات سني آنها برايشان محرک هاي جذابتري ايجاد مي کنند.
علل فرار از مدرسه
1- ضعيف بودن زمينه درسي دانش آموز نسبت به محتواي آموزشي کلاسي 2- طرفداري مدير مدرسه از معلم در مواردي که حق با دانش آموز است و در نتيجه به وجود آمدن عقده در دانش آموز 3- عدم ثبات عاطفي در محيط خانواده و نبودن کنترل مناسب در مورد رفت و آمد هاي فرزندان وايجاد ياس نسبت به مطلوب بودن محيط خانه و مدرسه در دانش آموزان مدرسه گريز 4- مخاطب قرار دادن دانش آموز با القاب ناشايست و در نتيجه ايجاد زمينه تحقير و گريز از مدرسه در آنها 5- وجود فشارهاي تحصيلي آموزشي و پايين بودن توانايي هاي جسمي و ذهني دانش آموزان براي آماده کردن خود در جهت اجراي برنامه هاي آموزشي 6- شرطي شدن دانش آموز با تجربه هاي ناخوشايند تحصيلي، اجتماعي و عاطفي در محيط مدرسه 7- نبود زمينه هاي تفريحي در محيط خانواده، مانند رفتن به پارک و سينما و انجام گردش هاي دسته جمعي 8- ترس از مدرسه و اولياي آن در مورد غيبت هاي غيرموجه گذشته و احساس عدم توانايي براي انجام تکاليف درسي و جبران عقب ماندگي تحصيلي (روان شناسي کودکان محروم از پدر، مترجم خسرو باقري، محمد عطاران(1370)).
روش هاي پيشگيري و درمان
1- برقراري ارتباط عاطفي بيشتر با دانش آموزان گريزان از مدرسه در جهت کسب شناخت بيشتر از مشکلات ذهني، رواني خانوادگي و تحصيلي آنها بدون توسل بستن به توبيخ، سرزنش و تنبيه (بررسي سوابق تحصيلي، معدل و ريزنمرات سال هاي گذشته) 2- تهيه حداقل امکانات رفاهي لازم در مدرسه و سازمان دهي فعاليت هاي متنوع ورزشي، هنري و فرهنگي تا محيطي شاد و پرتلاش فراهم آيد 3- گفت وگو و مشاوره با والدين اينگونه دانش آموزان در جهت بررسي و ريشه يابي علل غيبت ها و مشارکت والدين در جهت پيگيري و نظارت بيشتر بر مناسبات و ارتباطات فرزندشان با دوستان و همسالان خود 4- تغيير نگرش و برداشت نوجوان از مدرسه و ايجاد زمينه هاي اميد، اعتماد به نفس و دلگرمي او نسبت به مدرسه از طريق انجام گفت وگو و فعاليت هاي مناسب (لاندين، نظريه ها و نظام هاي روان شناسي، ترجمه يحيي سيد محمدي 1378).
اصطلاح فرار از مدرسه پس از اجباري شدن آموزش و پرورش در اواخر قرن 19 متداول شد. در آن هنگام، اصطلاح مزبور احتمالا تمام اشکال غيبت بدون اجازه از مدرسه را شامل مي شد و تنها در اين اواخر بود که کار بررسي غيبت در اشکال گوناگون و محتمل آن به تدريج آغاز شد، اين امر بدان علت است که غيبت از مدرسه نشانه اي از يک اختلال است که نمي توان آن را به صورتي که ممکن است ترس هاي شبانه،خيس کردن بستر يا هوس غذايي را در خانه پنهان نگهداشت و از انظار مخفي کرد. احتمال مي رود که علت ديگر اين باشد که جامعه به طور کلي در اين مساله شريک است و نه تنها والدين نسبت به طرح مساله در جامعه حساسيت دارند بلکه قانون هم در اين زمينه اقداماتي اجرا کرده که ممکن است با شکست مواجه باشند. از اينها گذشته اصطلاح هراس از مدرسه بدين علت به کار مي رود که اينک به طور گسترده اي مورد پذيرش قرار گرفت است، ولي اصطلاح روگرداني از مدرسه درجه شمول بيشتري دارد زيرا تمام مواردي که داراي عوامل رواني - اجتماعي باشند را در بر مي گيرد. کودکي که از مدرسه رفتن خودداري مي کند به تباه کردن آينده خود پرداخته است. از تماس هاي خارج از خانواده پرهيز مي کند و شغل او به خطر مي افتد و آينده اش به نحوي رقم مي خورد که مي توان آن را خودکشي اجتماعي توصيف کرد. مدرسه گريز کودکي است که بدون اجازه والدينش يا اولياي مدرسه از مدرسه غايب مي شود، گرچه نوع ديگري مدرسه گريز وجود دارد و آن کودکي است که والدينش او را در خانه نگاه مي دارند، زيرا حضور او در خانه مي تواند منشا کمک به والدين باشد، بنابراين کودک يا خانواده مي توانند منشا غيبت از مدرسه باشند و به عبارتي اگر کودک بدون اطلاع پدر يا مادر از مدرسه غيبت کند اين را مي توان مدرسه گريزي ناميد و اگر پدر و مادر آشکارا کودک را ترغيب مي کنند که به مدرسه نرود آن را مي توان کناره گيري از مدرسه ناميد. کودکي که از مدرسه مي هراسد ممکن است بخواهد که به مدرسه برود ولي در مي يابد که نمي توان اين کار را انجام دهد، در نتيجه اين امر نشان دهنده اين است که کودک از يک مساله عاطفي رنج مي برد که از اضطراب شديد ناشي از ترک خانه ريشه مي گيرد و او بدين علت نمي تواند به مدرسه برود که مي ترسد خانه را پشت سر بگذراند.
مدرسه گريزي
اگر بررسي را با دانش آموزي آغاز کنيم که شديدا مدرسه گريز است مي توان ملاحظه کرد که هنگامي که والدين از مدرسه گريزي کودک اطلاعي ندارند، معمولا چنين پيش مي آمد که کودک به همان مدتي که در خانه نبوده، در مدرسه هم غيبت داشته است. تصور والدين از اينکه کودک هر روز بعد از ظهر در موقع مناسب به خانه باز مي گردد اين است که او مدرسه بوده است. اين نوع مدرسه گريزي غالبا يک واکنش نسبتا طبيعي نسبت به محيط هايي است که از نظر عاطفي خنثي و فاقد محرک هاي لازم است. به عنوان مثال عواملي که مي توانند برپايه شرايط طبيعي نامطلوب به مدرسه گريزي منجر شوند و موقعيت هايي را در بر مي گيرند که در آنها فشارهاي آموزشي بيش از آن است که يک کودک کودن بتواند تحمل کند يا در موارد نادرتر آموزش در سطحي قرار دارد که براي يک کودک زيرک قابل اعتنا نيست يا اينکه محيط خانه از نظر نداشتن ثبات و حالت عادي غيرقابل اعتماد و بسيار ضعيف است. مدرسه گريزاني از اين نوع عليه ناکامي و ياسي که در خانه يا مدرسه احساس مي کنند مي شورند. زيرا نيازهاي يک فرد يا يک کودک ناديده گرفته شده است. گرچه مدرسه گريزها بيشتر کودکاني کودن هستند، ولي آنها معمولا تنومند و ماجراجو به نظر مي رسند و خواهان تغيير مداوم هستند آنها فاقد علايق استوارند و در خردسالي از روابط گرم و صميمي بي بهره بوده اند، خانواده آنها اغلب از هم پاشيده است و معمولا براي والدين نيرويي باقي نمي ماند که علاقه اي به رفاه کودک نشان دهند و قدرت آن را ندارند که انضباط کاملي برقرار کنند و کودکان غالبا دستخوش فقر مادي عاطفي هستند. امکان دارد نشانه اي در نظر اول روان نژادانه به نظر برسد ولي غالبا آشکار مي شود که ناشي از فقدان تربيت اوليه و عدم توفيق در ايجاد عادات صحيح بوده است. خطرهايي که در اين گونه مدرسه گريزي وجود دارند همان اشکال مختلف رفتار ضداجتماعي هستند که اين رفتارها تقريبا به طور اجتناب ناپذيري در زندگي روزمره کودک منعکس مي شود. ملايمترين صورت اين عارضه، دروغگويي به والدين و معلم است و اين هنگامي است که آنها به غيبت او پي مي برند و اگر کودک تصميم بگيرد که به مدرسه باز گردد امکان داشت يادداشت هاي جعلي از خانه به مدرسه ارائه دهد يا اينکه سعي کند با تقليد صداي دکتر از طريق تلفن خود رامعذور بداند. خطرهاي جدي تر از مقدار وقت آزادي ناشي مي شود که کودک در خارج از سازمان مدرسه در اختيار دارد. پسران غالبا به عنوان نخستين اقدام به درون خانه اي خالي هجوم مي برند و دختران ممکن است به سوي رفتار افسارگسيخته سوق داده شوند. مسوول رفاه آموزشي در مدرسه گريزي و کناره گيري از مدرسه داراي رسالت مهمي است، زيرا اوست که بعد از مصاحبه با معلم مسوول از خانه افراد بازديد مي کند در نتيجه مصاحبه هاي بعدي با کودک و والدينش، ممکن است مساله حل شود و کودک به مدرسه باز گردد و امکان دارد خانواده هنوز نياز به معاضدت داشته باشد. مسوول رفاه آموزشي مي تواند به عنوان يک رابط ميان خانواده و موسسات خدمات اجتماعي عمل کند. تهيدستي را مي توان با تهيه غذا و لباس از سوي اداره آموزش و پرورش تا حدودي کاهش داد، ممکن است نقايص آموزشي و جسمي مشخص شوند و کودک به بخش خدمات پزشکي مدرسه فرستاده شود، مسائل مربوط به تراکم جمعيت را مي توان به اداره مسکن ارجاع داد، کودک برآشفته و ناراحت را به درمانگاه راهنمايي کودک هدايت کرد و... و در نتيجه مدرسه گريزي ممکن است عملي پايدار باشد ولي اين امکان هست که مسوول رفاه آموزشي با پشتکار از مزمن شدن آن جلوگيري کند. در پاره اي از حادترين موارد که معمولا از نظر تاريخي در مدارس ابتدايي و فني پيش مي آيند، تماس هاي روزمره کمتري ميان معلمان مدرسه و بخش رفاه ادارات آموزش و پرورش برقرار بوده است در نتيجه بايد سعي کرد که با اجراي برنامه هاي رفاهي سالم و سازنده کودک را از معرض خطر قرار گرفتن نجات داد و روش هاي مثبت زندگي و بودن در جامعه را به اين کودکان نشان داد.
هراس از مدرسه
يک کودک مدرسه هراس به خانه اي تعلق دارد که وضع مالي آن رضايتبخش و به احتمال زياد به جاي آنکه فاقد جو عاطفي باشد، از آن سرشار است، هوش اينگونه کودکان از حد متوسط بالاتر است. نتيجه اي که تاکنون به دست آمده است حاکي از آن است که ممکن است کودکان با هر سطح هوشي، با هر زمينه اجتماعي و از هر خانواده اي و با هرگونه آرماني، به مدرسه گريزي يا هراس از مدرسه دچار شوند. اصطلاح هراس از مدرسه اصطلاحي جامع و فراگير است، ريشه بيشتر اين حالات همان ترس از ترک خانه است و اگر کودک را وادار به اين کار بکنيم، اضطراب او به هراس مبدل مي شود. مدرسه نماينده دنياي خارج و نوعي واقعيت است که با واقعيتي که کودک در خانه تجربه کرده متفاوت است، بعضي از کودکان مواجهه با اين واقعيت را نمي توانند تحمل کنند و از اين رو به آن چيزي روي مي آورند که براي آنها مانوس تر است. مدرسه غالبا نخستين مکاني است که کودک ناگزير است که بدون حمايت مادرش در آن روزگار بگذراند. بيشتر کودکان اين تغيير را بدون اينکه به روان نژندي مبتلا شوند مي توانند تحمل کنند و رفتن به مدرسه برايشان مملو از هيجان است ولي حتي با اين وصف اکثر ما مي توانيم پاره اي از مساعدت هايي را که براي دفع ترس هاي ناشي از خرافات به کار مي افتند به خاطر آوريم و اگر ما مي توانيم چنين پديده هايي را در طي زندگاني خودمان به خاطر آوريم و آنها را بپذيريم، مي توانيم درک کنيم که هر يک از ما، ترس هايمان را به جهان خارج منعکس و روش هاي خاص خودمان را در برخورد با آنها پيدا کرده ايم. در مورد به وجود آمدن عارضه «مدرسه هراسي» کشمکشي از درون کودک به موقعيت مدرسه جابه جا يا منتقل مي شود، بعضي از جنبه ها مي توانند کودک را بسيار بترسانند، ولي اگر با آن ظاهرا به طريقي منطقي برخورد شود و مثلا مدرسه کودک را تغيير دهند يا او را از درسي که از آن متنفر است معذور دارند، کانون ديگري به زودي جايگزين آنها مي شود، کودک برآشفته ممکن است نگراني اي نشان دهد که بسياري از کودکان ديگر به درجات کمتري آن را تجربه کرده باشند. آنها ممکن است به طريقي غيرمعمول، چيزهايي را خاطرنشان کنند که مشکل بسياري از مردم باشد.
بعضي از کودکان ترس خودشان را به صورت ترس از لخت شدن براي ورزش و حمام گرفتن و شنا نشان مي دهند و بسياري از کودکان بهنجار هم در اين مورد اکراه دارند. اين بي ميلي به خصوص در مدارس متوسطه و به خصوص هنگامي که کودکان خود در حال سازگار شدن با تغييرات بدنيشان هستند بارزتر است. بسياري از کودکان مدرسه هراس نشانه هاي روان تني مشابهي از خود نشان مي دهند. آنها مخصوصا ممکن است در مورد غذا بهانه گير شوند و از صرف صبحانه خودداري کنند،
اينها لا غر مي شوند و در واقع ممکن است حتي نتوانند بر روي پا بايستند، اگر فشار وارد بر آنها براي رفتن به مدرسه برطرف شوند، بيشتر اين علا يم ناپديد مي شوند. گرچه ممکن است اين کودکان ناسازگار باقي بمانند امکان دارد که ديگران درصدد آن باشند که از زندگي بيشتر از اين کناره گيري کنند و مدرسه تنها يکي از فعاليت هاي بسياري است که آنها از آن کناره مي
گيرند، اينها ممکن است خود را در اتاقشان محبوس کنند و از ديدار مسوولا ن، دوستان يا بستگان خودداري کنند. يکي از عوامل عمده هراس از مدرسه عبارت است از آن آشفتگي اي که کودکان در صورت تغيير مدرسه احساس مي کنند، به ويژه
اگر اين تغيير مربوط به انتقال از دوره اول به دوره دوم متوسطه باشد. براي آنها که سازش يافتن با محيط جديد هنگامي که براي نخستين بار به مدرسه اي پذيرفته مي شوند کاري دشوار است، مدرسه موقعيت ويژه تنش زايي مي شود، چنين نيست که آنها نمي توانند فشار تحصيلي را تحمل کنند بلکه در مجموع اين همان موقعيت جديد است که تحمل آن برايشان
مشکل است. کودکاني که پدر يا مادرشان در خانه مريض است. در اين موقعيت زماني مخصوصا مستعد شکست هستند. چنين به نظر مي رسد که پسراني که مادرانشان مريض هستند بيشتر از ديگران آسيب پذيرند، ظاهرا آنها به گونه اي غيرعادي به مادرانشان متکي هستند و بيش از آن اندازه نگران حال آنها مي باشند. در بسياري موارد اين کودکان مستعد پاره اي ناراحتي هاي عاطفي هستند و هراس از مدرسه تنها يکي از اشکال متعددي است که حالت رکود و شکست را منعکس مي سازد. اين شکل به واسطه عوامل تصادفي بروز مي کند. بسياري از اين کودکان الگوهاي اوليه وابستگي هايشان را در سالهاي نوپايي با موفقيت به پايان نرسانده اند.
در نخستين قشرهاي مدرسه هراسي که شناسايي شده اند خانواده نوعا داراي پدري کارگر و مادري است که فعاليت هايشان تقريبا به طور کامل در خانه متمرکز بوده است. در اينجا کشمکش را به مثابه نتيجه حاصل از تعامل ميان کودک و مادر مي توان ديد در اين کودکان ظاهرا هراس از مدرسه در صورتي پديد مي آيد که دو عامل مهم زير با هم تلا قي کنند: 1- در اثر کشمکش اضطراب شديد عارض شود 2- در همين زمان ايمني مادر در اثر پديده هايي مانند: بيماري، زناشويي ناموفق، مضيقه مالي يا خواسته هايي که او از آنها در رنج است مورد تهديد قرار گيرد. مادر در اين موقعيت ياس آورش تا اندازه اي نياز به آن دارد که کودک در خانه باشد. مادر و کودک هر دو به يکي از مراحل پيشين ارضاي متقابل رجعت مي کنند ولي در اين مرحله ممکن است رابطه آنها از حالت عادي خارج شود و دشمني و خواسته هاي کودک مي تواند خاطر مادر را پريشان کند. نشانه يا عارضه هراس از مدرسه گرچه فقط يکي از شيوه هاي بروز درد است، به اختلا ل رابطه ميان کودک و يکي از والدين اشاره دارد. در بسياري از موارد باليني کودکان نوجوانند و در هر کودکي در هر خانواده در اين هنگام نوعي کشمکش وجود دارد و نوجوان معمولا مي کوشد که خود را از وابستگي به والدين و از قيدها رها کند و به تدريج مسووليتي را در قبال اعمال و افکارش بپذيرد. او هنوز به محيطي امن و قابل تحمل نياز دارد که وجود مختلف شخصيت خود را در آن بيازمايد. کودکان مدرسه هراس در اين مرحله بيشتر هم به خانه و هم به مادر متکي مي شوند و به علا وه با امتناع از رفتن به مدرسه در شيوه تصدي و حل مسائل زندگي خود سرسخت تر مي شوند آنها مي خواهند رشد کنند ولي از امکان شکستشان در راه ايفاي وظايف اشخاص بالغ بيم دارند، آنها از رشد زياد بدني و نيروي خود و نيز بيداري بلوغ جنسي مي ترسند، از اين رو ترجيح مي دهند که به رفتاري که در مرحله اوليه رشد مناسب بود بازگشت کنند تا دردسرهاي رشد بيشتررا نداشته باشند و در اين حين والدين هم با نظرات کودک مخالف هستند و تصورات آنها اين است که دوران نوجواني دوراني است که در آنها کودک يا نوجوانشان را از دست مي دهند بنابراين با هم در کشمکش و تعارض هستند. کودک مدرسه هراس را به درمانگاه هاي راهنمايي کودک مي فرستند که اين خود اقدامي به جا است زيرا در اين زمينه به معاضدت کل گروه که خود متشکل از روان شناس، روان پزشک و مددکار اجتماعي است نياز است. در اين موارد فرض بر اين است که غيبت از مدرسه مبنايي عاطفي دارد. بنابراين معيارها به شرح زير هستند: 1- پدر يا مادر مي کوشد که کودک را به مدرسه بفرستد ولي در اين کار موفق نمي شود 2- کودک در شماري از مسائل داراي اضطرابي ناموجه است و حال آنکه ديگر کودکان نسبتا به خوبي با آنها سازگاري دارند و به علاوه چنين است که اضطراب با دادن اطمينان مجدد برطرف نمي شود بلکه از کانوني به کانون ديگر منتقل مي شود 3- کودک عوارض جسمي عود کننده اي دارد که براي آنها علت مناسبي نمي توان يافت و اين عوارض هر بار کانون خود را عوض مي کنند.
دزدی در کودکان
بيشتر کودکان در دوران کودکی يکی دو بار دست به دزدی میزنند. ولی اگر با کودکی سر و کار داريد که ماهی يک بار يا بيشتر دزدی میکند، کودکی است دارای مشکل و بايد به او ياد بدهيد که دزدی نکند. شک نيست که دزدی يک رفتار ناپسند است و والدين چه هنگام رفتن کودک به مدرسه و چه قبل از آن، تلاش میکنند تا کودکشان از اين رفتار پرهيز کند. اما گاهی بر خلاف اين عقيده و حتی با توجه به برطرف کردن همه نيازهای مادی وی، شاهد بروز اين رفتار در کودک هستند. اين عمل گاهی آنقدر آنها را نگران میکند که جلوی خيلی از تصميمات اصلاحگرايانه را از آنان سلب میکند. بر اين اساس بايد گفت کودک از معنای اين کلمه چندان اطلاعی ندارد و فقط بزرگترها هستند که میدانند اين رفتار غلط است. کودک آنچه را که میبيند، همان را باور دارد و به آن اهميت میدهد و هنگامی که وسيلهای را در دست کودکی ديگر میبيند، چون آن وسيله برايش جالب به نظر میرسد، در نتيجه برای رسيدن به آن به هر دری میزند.
بسيار طبيعی است که کودک دو ساله، درک صحيحی از اهميت درستی و راستی نداشته باشد و بدون اجازه اسباببازی خواهر يا برادرش را بردارد. اما همين کودک اگر در ده سالگی به وسايل دوستش در مدرسه، بدون اجازه دست بزند يا بردارد، به دردسر میافتد و متهم به دزدی میشود. بنابراين انتظار
میرود که او تفاوت بين راستی و نادرستی را درک کند.
شمارش رفتار کودک در صورتی که کسی رفتار او را به چشم خود نبيند، مشکل نيست. با وجود اين موارد زير را در شمارش دفعات وقوع اين رفتار در نظر بگيريد:
الف ـ وقتی بدون اجازه چيزی را بردارد.
ب ـ وقتی پولهايی از کيف شما برداشته شده.
ج ـ وقتی کسی میگويد دزدیِ او را ديده است.
د ـ وقتی با چيزهای تازهای به خانه میآيد و میگويد آنها را يافته يا هديه گرفته است.
اصرار نداشته باشيد که ثابت کنيد حتما چيزی را دزديده است. چون با اين کار ممکن است احتمالاً او را برای جرمی که نکرده است، تنبيه کنيد. درسی را که کودک از اين واقعه میآموزد، اين است که خود را از هر موقعيتی که در آن احتمال دزدی میرود، دور کند. ماورای عمل دزدی، هميشه علت و يا انگيزهای وجود دارد. ما بايد به عنوان والدين و يا مربی، تلاش کنيم تا بيابيم کدام نياز يا نيازهای کودکان با اين نوع رفتار برآورده میشود.
علل دزدی
کودک احتمالاً دست به دزدی میزند چون گرسنه است يا به پول احتياج دارد تا برای خود و يکی از عزيزانش چيزی بخرد و يا مورد تأييد اجتماعی دوستانش واقع شود. گهگاه نيز کودکان به منظور تلافی و انتقام گرفتن از کودک ديگر و يا معلم و يا ابراز دشمنی نسبت به والدين خويش، دزدی میکنند. بايد بپذيريم که بعضی وقتها دزدی بچهها دلايل ديگری هم دارد، مثلاً جلب توجه و يا حس مظلوميت و يا واکنش در برابر تحقير و ... اين عمل بايد شما را وادار به انديشيدن کند. شما بايد با جستجو و تجزيه و تحليل عمل او به علت يا علل کارش پی ببريد. در اين گونه مواقع، با صحبت کردن و عملکرد صحيح خود، او را متوجه کنيد که هم شما و هم ديگران برايش ارزش قائليد و دوستش داريد. اين کار موجب میشود که حس «مورد توجه ديگران بودن» را جايگزين عمل نادرست دزدی کند.
کودک بايد متوجه شود که اين کارش نادرست است و ممکن است به وسايل و روحيه افراد لطمه وارد کند. اين موضوع را با تطبيق دادن مسئله برخورد او و وسايلش، میتوان بهتر به کودک فهماند. بهتر است ضمن تفهيم موضوع مالکيت به کودک او را از آسيبهای روحی مربوط به از دست دادن وسايل شخصی آگاه کرد. در گفتگو با فرزندتان، به او بد بودن اين کار و تأثير نامطلوب آن را بر روحيه صاحب شیء متذکر شويد و به او بفهمانيد در صورت ادامه اين کار، اعتماد ديگران از او سلب میشود و ديگر کسی او را دوست نخواهد داشت.
درمان دزدی
کمک و درمان در مورد کودکی که دزدی میکند، بستگی تام به شناخت انگيزههای حاکم بر رفتار او دارد. برای کودکی که گرسنه است، بايد حداقل ضروريات برای رفع نيازهای اوليه او، تأمين گردد. به کودکی که به منظور خريد هديه برای جلب توجه و تأييد گروه اجتماعی خود دست به دزدی میزند، بايد کمک کرد تا از طريق راههای مشروع در پی کسب شناخت و محبوبيت اجتماعی برآيد. کودکی که برای بيان احساس دشمنی نسبت
به معلم و يا والدين خود دزدی میکند، به محبت و توجه بيشتر از جانب آنان و نيز فرصتهايی جهت تخليه عواطف خويش در فعاليتهايی چون کارهای مدرسه، بازی، هنر، نقاشی و ورزش نياز دارد.
از ديدگاه روانشناسی اعتراف خواستن از کودکی که دزدی میکند و يا تهمت زدن به او در نزد ديگران، بسيار غير عاقلانه و ناصحيح است، زيرا با اين گونه روشها به ندرت به ريشه اصلی و علت بنيادی مشکل میتوان پی برد. اين عمل غالبا به دروغگويی کودک و يا ريختن آبروی او برای عملی که ممکن است هرگز ديگر مرتکب نشود، منتهی خواهد شد.
اين نکته برای والدين مهم است که به طفل در جهت خنثی کردن اثر و جبران سرقت با بازگرداندن اشياء مسروقه يا ارائه معادل جنس مسروقه توسط پولی که خود کودک میتواند با تلاش و کار فراهم آورد، کمک کنند. زمانی که اين نکته آشکار باشد که طفل نمیتواند در برابر وسوسه مقاومت کند، پول و اشياء گرانبها را نبايد در دسترس او قرار
دهيم تا امکان دزدی کاهش يابد. همچنين مهم است که اين عمل را بيش از حد مورد تأکيد قرار ندهيم، مبادا که رفتار يا پاسخ به آن چنان مهيّج گردد که در مواقع نارضايتی در آينده نيز دوباره تکرار شود.
به هر حال نقش عملی الگويی والدين و آموزش ارزشها و رفتار اخلاقی آنان میتواند کودکان را با اصول اخلاقی و حقوق ديگران کاملاً آشنا سازد تا آنان بسياری از رفتارهای مطلوب مانند درستی و پاکی را نيز به عنوان يک عادت حسنه در طول زندگی در مجموعه ويژگیهای شخصيتی خود کسب کنند.
کم رویی و گوشه گیری
گوشه گیری از نظر لغوی به معنای تنهایی، تجرد، در خلوت نشستن و از جمع كناره گرفتن است. گوشه گیر كسی است كه از مردم دوری می كند و عزلت می گزیند تا به این وسیله خود را با محیط اطراف سازگار كند؛ البته هر نوع عزلت و در تنهایی ماندن گوشه گیری تلقی نمی شود، زیرا هر انسانی دوست دارد گاهی تنها باشد تا به خودشناسی و حل مشكلات زندگیش بپردازد. اما گوشه گیری زمانی حالت بیماری پیدا می كند كه فرد از معاشرت و رویارویی با جمع و همنوعان بیزار و بیمناك باشد. از نقطه نظر متخصصان علم روان شناسی كمرویی و انزواطلبی یكی از جدی ترین مشكلات كودكان است، هر چند ممكن است از نظر معلمان و گاه والدین چندان مشكل نباشد، كودك كمرو هر چند كه برای معلم هیچگونه ناراحتی ایجاد نمی كند، ولی ممكن است به سبب رنج ناشی از احساس ناامنی و بی كفایتی در خود یكی از ناشادترین كودكان باشد و پیوسته به دنیای درون خویش پناه ببرد. بنابراین اگر در مورد رفتار غیراجتماعی این گونه كودكان چاره ای اندیشیده نشود، احتمالاً خطرناكترین و مساعدترین وضع را برای ابتلا به "اسكیزوفرنی" خواهند داشت.
هر چند همه كودكان كمرو و منزوی به بیماری روانی مبتلا نمی شوند، ولی تعدادی از آنان قربانی این بیماری خواهند بود. بهرحال این وضعیت كه عده ای از كودكان منزوی به بزرگسالان ناشاد و بی لیافت در اجتماع تبدیل خواهند شد، به تنهایی دلیل كافی برای توجه به این مشكل است.
علایم و نشانه ها
گوشه گیری با یك سلسله علایم متعدد و به هم پیوسته همراه است. گوشه گیر چون مشكلاتش را نمی تواند در عالم واقعیت حل كند، به تخیل فرو می رود و به خیالبافی می پردازد. او انسانی است بی هدف كه نمی داند چه باید بكند و برای آینده اش چه طرحی بریزد. از مردم گریزان است و هر تمنا و خواهش را یك تحمیل تلقی و در برابر آن به شدت مقاومت می كند، از همین رو مرتب با اطرافیان دچار تضاد و كشمكش است، برای دفاع از حقش اقدام نمی كند و كناره گیری را بر تلاش ترجیح می دهد. از دیگر نشانه ها می توان به خجالت و سكوت، احساس محرومیت و ناتوانی از برقراری رابطه با دوستان و معلمان، به تعویق انداختن انجام كارها و یا از این شاخه به آن شاخه پریدن، بی حوصلگی، كسالت، احساس خستگی، پوچی، زودرنجی، نگرانی از آینده، كمك نخواستن از دیگران به هنگام نیاز، سازش با وضع موجود و اعتراض نكردن به آن حتی در صورت احساس ناراحتی و نگرانی، همچنین اجتناب از رقابت، غیبت از مدرسه و بی علاقگی به درس، عدم تمركز حواس، اختلال در خواب و خوراك، بی اعتنایی نسبت به وقایع اطراف، بی اعتمادی نسبت به یك تجربه موفقیت آمیز در یك فعالیت گروهی، برای اینگونه كودكان آغاز بسیار خوبی است. كودك منزوی نیاز دارد تا احساس كند. عضو باارزش یك یا چند گروه است. او هر وقت كه در فعالیتهای زندگی واقعی ارضا شود، نیازی به عقب نشینی به میدان رؤیاهای خویش برای ارضای خواسته های اساسی اش نخواهد داشت. معلم آگاه باید توجه داشته باشد كه كودك كمرو و منزی نیز دارای تواناییها و شایستگیهای ویژه ای است كه با راهنمایی و تشویق می توان آنها را در یك فعالیت گروهی به كار گرفت. هرگاه شركت وی در فعالیتی با تحسین دیگران همراه باشد، او نسبت به تكرار عمل موفقیت آمیز خویش در موقعیتهای گروهی تشویق خواهد شد. موفقیت در یك عمل تا حد زیادی در بالابردن اعتماد به نفس كودك و در نتیجه در تغییر نگرشهای كودكان دیگر نسبت به او تأثیر خواهد داشت. ضمناً باید عوامل زمینه ساز گوشه گیری مانند تحقیر و احساس گناه از بین بروند. در این مورد روان درمانی و مشاوره فردی و گروهی می تواند در رفع گوشه گیری مؤثر واقع شود؛ همچنین تغییر وضعیت محیط زندگی از روشهای مفید درمان گوشه گیری به شمار می رود. والدین و معلمان نیز باید با كودكان گوشه گیر با ملایمت و مسالمت و دلجویی رفتار كنند. بردن فرد به گردشهای علمی، تشویق به سخن گفتن در حضور والدین و دوستان و بستگان، همچنین جرأت دادن به او به این معنی كه می تواند در برابر جمع سخن بگوید و شركت دادن وی در فعالیتهای هنری و ایفای نقش در نمایشنامه ها از جمله اعمالی است كه مهارتهای اجتماعی دانش آموزان و كودكان را افزایش می دهد و آنان را در مبارزه با گوشه گیری و انزواطلبی یاری می دهد. پیشنهادهای عملی زیر می تواند تا حد زیادی در زمینه كمك به كودك كمرو و گوشه گیر مفید و مؤثر باشد. با پذیرفتن رفتار مطلوب كودك می توان به او اطمینان بخشید. در كودكان اعتماد به نفس به وجود آوریم و زمینه ابراز وجود را برایشان فراهم كنیم. تجارب موفقیت آمیز در كودك ایجاد امنیت می كند. آموزش صحیح در گسترش رشد احساس شایستگی كمك می كند
ناخن جويدن در كودكان
بسياري از والدين زماني كه مي بينند فرزندشان در حال جويدن ناخن هايش است ناراحت، آزرده و خشمگين مي شوند . به او تذكر مي دهند كه؛ «ما نگران سلامتي و بهداشت تو هستيم و نمي خواهيم در آينده انگشتاني زشت داشته باشي.»
بيشتر آنان بر اين باورند كودكاني كه ناخن مي جوند، دچار فشار عصبي و اضطراب شده اند و سعي دارند با اين عمل خود تشويش و دلهره خود را كاهش دهند.
آنها هم چنين نگران اين موضوع هستند كه اين رفتار در كودكانشان به صورت عادتي درآيد كه در آينده به سختي بتوانند آن را ترك كنند.
منظور از عادت، رفتاري مقاوم شده است كه بارها و بارها تكرار مي شود. يك عادت ممكن است گاه به عنوان يك سرگرمي و گاه راهي براي رهايي از اضطراب هاي روزانه كودك انتخاب شود.
اغلب كودكان و نوجوانان در طي دوران رشد خود، عادات و رفتارهاي گوناگوني را تجربه مي كنند كه مورد تاييد والدين و اطرافيان شان نيست؛ مثل مكيدن شست، انگشت در بيني كردن، موتاب دادن، چرخيدن هاي متوالي در اتاق.
آنان اين عادات را كاملاً غيرارادي و ناخودآگاهانه انجام مي دهند و به هيچ وجه قصدشان آزردن و برانگيختن ديگران نيست.
در اين گونه موارد انتخاب شيوه مقابله و رويارويي با آن مشكل از اهميت ويژه اي برخوردار است؛ زيرا مي تواند تاثير زيادي بر روند درمان و يا وخيم تر شدن اوضاع گذارد.
• زمينه ها و رشد
از آنجايي كه والدين اين كودكان هم در دوران كودكي خود چنين عادتي داشته اند و دوقلوها نيز گاهي به طور هم زمان شروع به ناخن جويدن مي كنند، مي توان به اين نتيجه رسيد كه اين مشكل و عادت مي تواند تا حدي ژنتيكي باشد.
البته بايد در نظر داشت، كودكان مقلدان بسيار ماهري هستند و با مشاهده يكي از اطرافيان خود كه ناخنش را مي جود ممكن است تصور كنند كه اين كار خوشايند و لذت بخش است و آنان هم شروع به جويدن ناخن هايش كنند. به همين دليل عوامل محيطي هم مي تواند در بروز اين اختلال موثر باشد.
تحقيقات نشان مي دهد كه تقريباً ۳۸ درصد كودكان ۶ _ ۴ ساله ناخن هايشان را مي جوند. اين عادت تا ۱۰ سالگي به اوج خود مي رسد و در مواردي تا ۶۰ درصد كودكان افزايش مي يابد. همچنين بيشترين ميزان ناخن جويدن در پسران ۱۴ _ ۱۳ ساله (۶۲ درصد) مشاهده مي شود.
ناخن جويدن در دختران حدود ۱۱ سالگي به بيشترين حد خود (۵۱ درصد) مي رسد. آمارها بيانگر اين موضوع هستند كه تقريباً ۲۰ درصد نوجوانان كماكان درگير اين مشكل هستند و ۲۰_۱۰ درصد اين عده نيز تا بزرگسالي عادت ناخن جويدن را در خود نگه داشته اند.
• علل ناخن جويدن
چرا دست كودكي به سمت دهانش بالا مي رود؟ گروهي از پزشكان بر اين باورند كه هميشه علت خاصي براي عادات گوناگون وجود ندارد، بلكه گاهي آنها رفتارهاي آموخته شده اي هستند كه تنها پيامدهاي مثبت و خوشايندي براي كودك (و يا نوجوان) داشته اند.
براي مثال، مي توانيد زماني كه دست فرزندتان به سوي دهانش بالا مي رود، دقت كنيد و محرك هايي را كه موجب اين عمل در كودك شده است بهتر ارزيابي كنيد. شايد او در همان لحظه به كاري كه بايد انجام دهد و برايش مشكل است فكر مي كند، مي توانيد خيلي ملايم از او بپرسيد آيا مي داند دستش را به دهان برده است ؟
از جمله دلايل رايجي كه موجب ناخن جويدن در كودكان و نوجوانان مي شود، آن است كه درصدد كاستن از فشارهاي عصبي و تنش هاي روزانه خود هستند.
آنها از اين طريق سعي مي كنند با هيجانات و بحران هاي عاطفي دروني شان به مقابله برخيزند. از اين رو گروهي از روانشناسان بر اين باورند كه نفس «جويدن ناخن» عادتي زشت و ناپسند نيست، بلكه تنها مفري براي رهايي از تنش و استرس در كودك است.
همه ما لحظات بحراني و ناخوشايندي را در زندگي تجربه كرده ايم و شديداً تحت تاثير شرايط ناگوار قرار گرفته ايم. براي كاستن از تنش هاي روزانه به افراد بالغ توصيه مي شود از روش هاي كاهش استرس و اضطراب، آرام سازي عضلاني، پياده روي، يوگا و حركات ورزشي آرام استفاده كنند. اما كودكان براي آرام سازي هيجانات تندشان روش هاي خاص خودشان را دارند.
گاهي والدين تصور مي كنند كه يك كودك چرا بايد فشار عصبي داشته باشد؟ آيا مگر دوران كودكي دوران فراغت، بازي و بي خيالي نيست؟ اگر كودكي بنا به دلايلي عصبي، تندخو و پريشان شود، اين موضوع ناشي از خطا و اشتباه والدين و اطرافيان اوست ؟ پاسخ هر دو سئوال «منفي» است.
دوران كودكي همچون بزرگسالي، توام با استرس ها و فشارهاي رواني گوناگوني است. بزرگ شدن كاري بس دشوار و مشكل است.
والدين نمي توانند و به عبارتي نبايد جلوي تمامي فشارها و نگراني هاي زندگي را براي كودك بگيرند. هر كودك بايد سعي كند روشي براي كاستن از بار هيجانات و عواطف تند خود انتخاب كند كه هم موجب راحتي و آرامش خيال او شود و هم مورد قبول خانواده، اجتماع و شخصيت خود او باشد.
تیک عصبی در کودکان
تیک، انقباض غیرارادی و ناگهانی ماهیچه است. عادت تیک می تواند در رفتارهایی نظیر شانه بالا انداختن، پلک زدن، تنگ کردن چشمها، تکانهای تند سر یا شانه، شکلک در آوردن، تکان دادن سر به طرفین یا پایین آوردن سر و یا چین دادن بینی دیده شود. این تیکهای حرکتی در دوران کودکی کاملاً معمول هستند. با آماری که انجمن روانپزشکی آمریکا گزارش داده است، پنج الی بیست و چهاردرصد از کودکان دارای نوعی تیک هستند.
تیکهای گذرا
تیکهای حرکتی معمول که اغلب در حدود سه و نیم سالگی شروع می شوند به کودکان کمک می کنند تا انرژی عصبی را آزاد کنند. هفتاد و پنج درصد از کودکان این نوع تیک را در عرض شش ماه پست سر می گذارند.
شما می توانید برای جلوگیری از تبدیل شدن این عمل به یک عادت، با تمرین کردن روشهای پیشگیرانه به کودکانتان کمک کنید ولی تیکهای گذرا نباید در برنامه ی کامل ترک عادت مورد توجه قرار گیرد.
تیکهای مزمن
اگر تیک بیش از دوازده ماه ادامه یابد، تیک مزمن محسوب می شود. تیکهای مزمن پایدار هستند و معمولاً انقباض ماهیچه در آنها بیش از حد و بسیار شدید است. این تیکها مشخصاً به صورت حمله های دوره ای صورت می گیرند و غالباً شدت آنها ماه به ماه، روز به روز یا حتی ساعت به ساعت تغییر می کند. در حقیقت رفتار تیکی ممکن است برای هفته ها یا ماهها کاملاً محو شود اما دوباره ظاهر گردد. تیکهای مزمن می توانند با برنامه ای متوقف شوند.