بخشی از مقاله

كلياتی درباره مسأله معاد از مطهری

بحث ما درباره مسأله معاد است . مسأله معاد از نظر اهميت ، بعد از
مسأله توحيد مهمترين مسأله دينی و اسلامی است . پيغمبران ( و بالخصوص‏
آنچه از قرآن درباره پيغمبر ما استفاده می‏شود ) آمده‏اند برای اينكه مردم‏
را به اين دو حقيقت مؤمن و معتقد كنند : يكی به خدا ( مبدأ ) و ديگر به‏


قيامت و يا فعلا به اصطلاح معمول ما معاد مسأله معاد چيزی است كه برای‏
يك مسلمان ايمان به آن لازم است ، يعنی چه ؟ يعنی در رديف مسائلی نيست‏
كه چون از ضروريات اسلام است و ايمان به پيغمبر ضروری است ، پس ايمان‏
به آن هم به تبع ايمان به پيغمبر ضروری است .
ما بعضی چيزها داريم كه بايد به آنها معتقد بود ، به اين معنا كه‏


اعتقاد به آنها از اعتقاد به پيغمبر منفك نيست ، " بايد " به اين‏
معناست نه به معنی تكليف ، به معنی اين است كه انفكاك پذير نيست كه‏
انسان به پيغمبر و اسلام ايمان و اعتقاد داشته باشد ولی به اين چيز ايمان‏
نداشته باشد . مثلا روزه ماه رمضان ، می‏گويند كه روزه ماه رمضان از
ضروريات اسلام است . اگر كسی روزه نگيرد و بدون عذر روزه بخورد ، اين‏


آدم فاسق است ولی اگر كسی منكر روزه باشد ، از اسلام خارج است ، چرا ؟
برای اينكه اسلام ايمان به وحدانيت خدا و ايمان به پيغمبر است و امكان‏
ندارد كه كسی به گفته پيغمبر ايمان داشته باشد ولی روزه را منكر باشد ،
چون اينكه در اين دين روزه


هست از ضروريات و از واضحات است ، يعنی نمی‏شود انسان در ذهن خودش‏
ميان قبول گفته‏های پيغمبر و منها كردن روزه تفكيك كند . ولی خود مسأله‏
اعتقاد به روزه داشتن مستقلا موضوع ايمان و اعتقاد نيست ، يعنی در قرآن‏
هيچ جا وارد نشده : " كسانی كه به روزه ايمان می‏آورند " .


اما گذشته از اينكه مسأله معاد و قيامت مثل روزه از ضروريات اسلام‏
است ( يعنی نمی‏شود كسی معتقد به پيغمبر باشد ولی منكر معاد باشد ) در
تعبيرات قرآن كلمه ايمان به قيامت ، ايمان به يوم آخر آمده است ، يعنی‏
پيغمبر مسأله معاد را به عنوان يك چيزی عرضه كرده است كه مردم همان‏


طوری كه به خدا ايمان و اعتقاد پيدا می‏كنند ، به آخرت هم بايد ايمان و
اعتقاد پيدا كنند ، كه معنی آن اين می‏شود كه همين طوری كه خداشناسی لازم‏
است ( يعنی انسان در يك حدی مستقلا با فكر خودش بايد خدا را بشناسد )
در مسأله معاد نيز انسان بايد معادشناس باشد ، يعنی پيغمبر نيامده است‏


كه در مسأله معاد بگويد چون من می‏گويم معادی هست شما هم بگوييد معادی‏
هست ، مثل اينكه من گفتم روزه واجب است شما هم بگوييد روزه واجب است‏
. نه ، ضمنا افكار را هدايت و رهبری و دعوت كرده كه معاد را بشناسند ،
معرفت و ايمان به معاد پيدا كنند .


معاد ، جزء اصول دين
اينكه علمای اسلام معاد را از اصول دين قرار داده‏اند ولی ساير ضروريات‏
را از اصول دين قرار نداده‏اند ، بر همين اساس است . چون خيلی اشخاص از
ما اين سؤال را می‏كنند ، می‏گويند شهادتين كه انسان به آن مسلمان می‏شود دو
چيز بيشتر نيست : " اشهد ان لا اله الا الله ، اشهد ان محمدا رسول الله‏


" . ديگر چرا مسأله معاد را جزء اصول دين قرار داده‏اند ؟ خوب ، آدمی كه‏
به پيغمبر ايمان داشته باشد ، به هر چه پيغمبر گفته ( اگر برايش ثابت‏
شود كه پيغمبر گفته ، مخصوصا اگر ثبوتش به حد ضرورت و بداهت برسد )
ايمان پيدا می‏كند ، پس ما بايد بگوييم اصول دين دو چيز بيشتر نيست ( 1
) : توحيد ، نبوت ، معاد فرع و طفيلی نبوت است ، چون ما به نبوت‏


اعتقاد داريم و پيغمبر از معاد خبر داده ، به معاد هم اعتقاد داريم ،
همين طوری كه چون پيغمبر گفته‏اند نماز واجب
پاورقی :
. 1 حالا دو اصل ديگر [ عدل و امامت ] را كه شيعه می‏گويند ، آن به جای‏
خود مسأله عليحده‏ای است .


است به نماز هم اعتقاد داريم ، نماز هم از ضروريات است ، روزه هم از
ضروريات است ، حج هم از ضروريات است .


اين ايراد وارد نيست ، چون علت اينكه مسلمين معاد را جزء اصول دين‏
قرار داده‏ا ند اين بوده كه اسلام درباره معاد يك امر علاوه‏ای از ما خواسته‏
، يعنی نخواسته ما فقط آن را به عنوان يكی از ضروريات اسلام ، به طفيل‏
قبول نبوت قبول كرده باشيم ، خواسته كه خود ما هم مستقلا به آن ايمان و
اعتقاد داشته باشيم ، ولو مثلا ما به نبوت اعتقاد نداشته باشيم ، به معاد


اعتقاد داشته باشيم . اين كه " ولو " می‏گويم نه اينكه از آن صرف نظر
می‏كنم ، می‏خواهم بگويم يك مسأله‏ای است كه خواسته ما مستقلا به آن ايمان‏
داشته باشيم و لهذا قرآن استدلال می‏كند بر قيامت ، استدلال نمی‏كند بر روزه‏
، می‏گويد روزه را پيغمبر گفته ، ولی استدلال می‏كند بر قيامت ، چه آن نوع‏
استدلالی كه پايه آن خود توحيد است ، و چه آن استدلالی كه پايه آن نظام‏


خلقت است .
استدلالهای قرآن بر معاد
دو نوع استدلال در قرآن هست . يك نوع استدلال بر معاد ، بر اساس توحيد
است كه قرآن می‏گويد ممكن نيست خدا خدا باشد ولی معادی نباشد ، يعنی اگر
معاد نباشد خلقت عبث است . اين خودش يك استدلال است . قرآن خواسته‏
روی اين مطلب استدلال كند : " « ا فحسبتم انما خلقناكم عبثا و انكم‏


الينا لا ترجعون »" ( 1 ) . البته ما روی اين استدلالها بعد بيشتر صحبت‏
می‏كنيم ولی حالا اين مدعای خودمان را كه " معاد از اصول دين است "
می‏خواهيم بگوييم روی چه حساب است . قرآن در واقع اين طور می‏گويد : يا
بايد بگوييد خدايی نيست ، پس خلقت و آفرينش عبث و باطل و بيهوده‏


است ، دنبال حكمت در خلقت نبايد رفت و مانعی نخواهد داشت كه خلقت‏
بر عبث و بيهوده باشد ، و يا اگر خدايی هست كه جهان را آفريده است‏
معادی هم بايد باشد ، معاد متمم خلقت است ، مكمل خلقت است ، جزئی از
خلقت است كه با نبودن آن خلقت ناقص است ، خلقت عبث و بيهوده است‏
.
پاورقی :
. 1 مؤمنون / 115 : [ آيا چنين پنداشتيد كه ما شما را عبث آفريده‏ايم و
به سوی ما بازگشت نخواهيد كرد ؟ ] .
يك سلسله استدلالهای ديگر هم در قرآن هست كه همان نظام موجود و مشهود
را دليل بر قيامت قرار می‏دهد . در اول سوره حج و مؤمنون هست كه ايها


الناس ! اگر در بعث و در قيامت شك و ريب داريد ، پس ببينيد خلقت‏
خودتان را ، بعد خلقت خود ما را می‏گويد كه شما را از نطفه آفريديم ،
نطفه را از خاك آفريديم ، بعد نطفه را به علقه و علقه را به مضعه تبديل‏
كرديم ، بعد برای مضعه استخوان قرار داديم ، بعد گوشت پوشانديم ، بعد
شما را به صورت طفل در آورديم ، " « ثم انكم بعد ذلك لميتون 0 ثم انكم‏


يوم القيامة تبعثون »" ( 1 ) همچنين كأنه همين راهی را كه تا حالا
آمده‏ايد ادامه می‏دهيد تا منتهی می‏شود به قيامت .
پس سر اينكه معاد را جزء اصول دين قرار داده‏اند ، نه صرف [ اين بوده‏
كه معاد ] يكی از ضروريات دين و از توابع نبوت بوده است ، بلكه يك‏


مسأله‏ای بوده كه راه استدلال بر آن لا اقل تا اندازه‏ای باز بوده و قرآن‏
می‏خواسته است كه مردم به مسأله قيامت [ به عنوان يك مسأله مستقل‏
اعتقاد پيدا كنند ] .
پيوستگی زندگی دنيا و آخرت
انسان در آن دنيا آنچنان است كه اينجا خودش را بسازد ، اينجا اگر
خودش را كامل بسازد آنجا كامل است ، اگر ناقص بسازد ناقص است ، اگر
خودش را كور قرار بدهد آنجا كور است و اگر خودش را كر قرار بدهد آنجا
كر است و اگر خودش را از صورت انسانيت خارج كرده باشد و به صورت‏


حيوانی از انواع حيوانات ديگر در آورده باشد ، در آنجا به صورت همان‏
حيوان محشور می‏شود . اين هم مسأله سوم ، يعنی رابطه و پيوستگی بسيار شديد
ميان زندگی دنيا و زندگی آخرت ، كه فرمود : " « الدنيا مزرعة الاخرش »
" ( 2 ) . تنها اين جمله نيست ، هزارها جمله [ هست ] ، اصلا هر چه‏


درباره معاد آمده در همين زمينه " « الدنيا مزرعة الاخرش » " آمده است‏
. اساسا نظام آنجا با نظام اينجا فرق می‏كند . اينجا نظام ما نظام اجتماعی‏
است ، به اين معنا كه افراد واقعا در سعادت و شقاوت يكديگر شريك و
مؤثرند ، يعنی عمل خوب من می‏تواند شما را خوشبخت
پاورقی :


. 1 مؤمنون / 15 و . 16
. 2 حديث نبوی ، كنوز الحقايق ، مناوی ، باب دال .
كند و عمل بد من تأثير دارد در بدبختی شما و افراد يك اجتماع سرنوشت‏
مشترك دارند . ولی در آنجا اصلا سرنوشت مشترك نيست ، اهل سعادت با
هم‏اند و اهل شقاوت هم با هم ، ولی آن با هم بودن غير از اشتراك داشتن‏
در سعادت است ، اساسا اشتراكی در كار نيست ، هر كسی در وضع خودش هست‏
بدون آنكه تأثيری در وضع ديگری داشته باشد .


اينها اموری است قطعی و مسلم و پيغمبران آمده‏اند برای اينكه مردم را
به اين مطلب دعوت كنند ، مخصوصا اين قسمت اخير چون جنبه تربيتی‏
زيادتری دارد و بيشتر به مسأله دعوت مربوط است . ما می‏بينيم كه در درجه‏
اول قرآن و بعد ساير آثار دينی ما اصرار فراوانی روی اين مطلب دارند كه‏


آن دنيا دار الجزاء است ، خانه پاداش و خانه كيفر است ، پس شما
مراقب عمل خودتان در اينجا باشيد . حتی قرآن تعبيری دارد كه عده‏ای اين‏
تعبير را حمل بر هيچ گونه مجاز گويی نمی‏كنند و عين حقيقت می‏دانند .
تعبير اين است كه قرآن می‏گويد آنچه كه شما در اين دنيا عمل می‏كنيد ، عمل‏
شما پيش فرستاده شما به دنيای ديگر است . عده‏ای می‏گويند اين تعبير


بلاغتی است ، تعبير مجازی است ، عمل ما كه آنجا فرستاده نمی‏شود ، عمل من‏
يعنی كار ، اين كار يك حركت است و اين حركت هم همين جا فانی و تمام‏
می‏شود . ولی عده‏ای معتقدند كه هر چه در اين دنيا پيدا بشود ، صورتی در
دنيای ديگر پيدا می‏كند كه همين خودش يك حقيقتی در دنيای ديگر پيدا


می‏كند و اين تعبير قرآن راست است كه هر چه ما در اينجا عمل می‏كنيم چيزی‏
در آن دنيا ايجاد كرده‏ايم ، پس چيزی را از اين دنيا به آن دنيا
فرستاده‏ايم .
تعبير قرآن


اين تعبير قرآن را ببينيد آيات معاد اساسا برای موعظه هم خيلی خوب‏
است در اواخر سوره حشر می‏فرمايد : " « يا ايها الذين آمنوا اتقوا الله‏
" ای اهل ايمان ! تقوای الهی داشته باشيد ، از خدا بپرهيزيد ( هميشه‏
گفته‏ايم كه كلمه " تقوا " معنايش پرهيز نيست ولی ما تعبير ديگری‏
نداريم ) ، كه معنايش اين است كه خودتان را از غضب الهی ، از مخالفت‏
فرمان الهی دور نگه داريد . " « و لتنظر نفس ما قدمت لغد »" خيلی‏


تعبير عجيبی است ، " « و لتنظر »" امر است : " و بايد هر نفسی و هر
كسی نظر كند و دقت كند در
آنچه برای فردا می‏فرستند " . اين صريح‏ترين تعبيری است كه می‏شود در اين‏
زمينه كرد . وقتی به ما می‏گويد بياييد در كار و عمل خودتان مراقب باشيد
، به اين تعبير می‏گويد : درباره اين چيزهايی كه برای فردا پيش می‏فرستيد
، در مورد اين پيش فرستاده‏های خودتان دقت كنيد ، دقيق باشيد . درست‏


مثل آدمی كه در يك شهری هست و برای شهر ديگری كه بعدها می‏خواهد برود در
آنجا سكنی اختيار كند ، كالايی قبلا تهيه می‏كند و می‏فرستد ، به او می‏گويند
در اين چيزهايی كه قبل از خودت داری می‏فرستی ، يك دقت خيلی كاملی بكن‏
. بعد دو مرتبه می‏فرمايد : " « و اتقوا الله »" باز بار ديگر از خدا


بترسيد ، از نافرمانی الهی پرهيز كنيد " « ان الله خبير بما تعملون »"
( 1 ) . چون اول به تعبير پيش فرستاده گفت ، دو مرتبه به تعبير خود عمل‏
می‏گويد : خدا آگاه است به اعمال شما ، يعنی آنچه را شما می‏فرستيد ، خدا
كه آگاه است ، پس خودتان هم آگاهی كامل داشته باشيد كه خوب بفرستيد .
الان اين داستان يادم آمد ، خوب است برايتان عرض كنم . من هشت سال‏


نزد مرحوم آقای بروجردی ( اعلی الله مقامه ) درس خوانده بودم و حقيقتا
به شخص ايشان اعتقاد داشتم ، يعنی خيلی اعتقاد داشتم ، واقعا او را يك‏
مرد روحانی می‏دانستم . حالا افرادی به دستگاه ايشان انتقاد داشتند كه خود
من هم داشتم به جای خود ، اما من به شخص اين مرد معتقد بودم ، يعنی او
را يك مرد روحانی واقعی می‏ديدم و مرد كاملا مؤمن و معتقد و خداترس . در


همين كسالت قلبی كه ايشان پيدا كرده بودند كه منتهی به فوت ايشان شد
ظاهرا سه چهار روز هم بيشتر طول نكشيد گفتند يك روزی ايشان در همان حال‏
، خيلی متأثر بود و گفت كه من خيلی ناراحتم از اينكه كاری نكرده‏ام و
می‏روم . آنهايی كه دور و بری هستند خيال می‏كنند در اين مسائل هم تملق‏


گفتن خيلی خوب است [ می‏گويند ] ای آقا ، شما چه می‏فرماييد ؟ شما
الحمدلله اينهمه توفيق پيدا كرديد ، اينهمه خدمتها كه شما كرديد كی [
كرده ] ؟ ! ای كاش ما هم مثل شما بوديم . شما كه الحمدلله كارهايی كه‏
كرديد خيلی درخشان است . ايشان اعتنا نكرد به اين حرفها و در جواب آنها


اين جمله را كه حديث است گفت : " « خلص العمل فان الناقد بصير بصير»
" ( 2 ) يعنی عمل را خالص بگردان كه آن كه نقد
پاورقی :
. 1 حشر / . 18
. 2 بحار ، ج / 13 ص 431 [ با اندكی اختلاف ] .
می‏كند ( 1 ) ، صرافی می‏كند و عمل را در محك می‏گذارد ، او خيلی آگاه و
بيناست ، از زير نظر او كوچكترين عمل مغشوشی بيرون نمی‏رود ، يعنی چه‏
می‏گوييد ما كار كرديم ؟ ! از كجا كه اين عملهای ما عملی باشد كه واقعا


خلوص داشته باشد ؟ برای خدا بودنش را شما از كجا اينقدر تأمين می‏كنيد ؟
تعبير قرآن همين مطلب است : " « يا ايها الذين آمنوا اتقوا الله و
لتنظر نفس ما قدمت لغد »" باز دو مرتبه " « و اتقوا الله »" ، در
دو نوبت در پس و پيش اين جمله ، كه در آنچه پيش می‏فرستيد خوب دقت‏


كنيد . خدا را جلوی چشم ما حاضر می‏كند به عنوان يك ناقد ، به عنوان يك‏
بررسی كن ، به عنوان يك محك زن بسيار بصير و دقيق . " « ان الله خبير
بما تعملون » " . بعد می‏فرمايد : " « و لا تكونوا كالذين نسوا الله‏


فانسيهم انفسهم اولئك هم الفاسقون »" ( 2 ) . از آن كسان نباشيد كه‏
خدا را فراموش كردند ، خدا هم خودشان را از خودشان فراموشاند . اين هم‏
تعبير عجيبی است . قرآن در يكی از تعبيراتش می‏گويد هر كس خدا را
فراموش كند اثرش اين است كه خودش را فراموش می‏كند ، يعنی خود
واقعی‏اش را گم می‏كند ، بين خودش و خودش فاصله قرار می‏گيرد ، بعد هر
كاری كه می‏كند برای خودش نمی‏كند ، بدبختيها را برای خودش جلب می‏كند


اما خدمتها را نه برای خودش . به عنوان مثال ، آدمی كه دچار حرص و آز
شديد است و به حكم حرص و آزكار می‏كند ، از هر راهی شد ( از حلال ، از
حرام ، از هر جا شد ) جمع می‏كند و جمع می‏كند ، او كه به فكر خودش است‏
اگر حساب كند برای صد و پنجاه سال ديگر هم دارد ، در صورتی كه خودش‏


می‏داند آنچنان پير شده كه ده سال ديگر هم بيشتر نيست . اين آدمی است كه‏
خودش را فراموش كرده است . او خيال می‏كند كه برای خودش كار می‏كند و
در واقع نمی‏فهمد كه اگر برای خودش هم بخواهد كار كند اين جور نبايد كار
كند . " « و لا تكونوا كالذين نسوا الله فانسيهم انفسهم اولئك هم‏
الفاسقون »" .
اين آيه را به اين مناسبت عرض كرديم كه قرآن روی ارتباط عالم دنيا و
عالم
پاورقی :


. 1 ناقد يعنی انتقاد كن ، از اصل كلمه اصطلاح صرافی است . صراف كه‏
سكه را به محك می‏زند برای اينكه عيارش را به دست بياورد ، اين عملش‏
را می‏گويند " نقد " . اصلا نقد يعنی همين عمل ، بعد اين كلمه را در
جاهای ديگر به كار برده‏اند كه حافظ هم خوب می‏گويد :
نقدها را بود آيا كه عياری گيرند
تا همه صومعه داران پی كاری گيرند


[ يعنی ] تا بفهمند كه همه كارهايشان غلط است .
. 2 حشر / . 19
آخرت و اينكه آنجا دار الجزاء است و اينجا دار العمل ، اينجا مزرعه‏
است ، يوم الزرع است و آنجا يوم الحصاد ، فوق العاده تكيه كرده است و
بلكه اصلا انبياء اساس و روح تعليماتشان همين است ، نظام دنيا را هم كه‏


درست می‏كنند ، به اعتبار اين است كه همين پيوستگی ميان دنيا و آخرت‏
هست ، يعنی اگر نظام دنيا نظام صحيح عادلانه‏ای نباشد ، آخرتی هم درست‏
نخواهد بود ، ايندو با يكديگر اينچنين وابستگی و پيوستگی دارند ، نه‏
اينكه تضاد دارند . از نظر قرآن سعادت واقعی بشر در دنيا و سعادت واقعی‏


بشر در آخرت توأم‏اند ، جدايی ندارند . آن چيزهايی كه از نظر اخروی گناه‏
است و سبب بدبختی اخروی است ، همانهاست كه از نظر دنيوی هم نظام كلی‏
زندگی بشر را فاسد می‏كند ، حالا اگر فرض كنيم يك فرد را خوشبخت كند ولی‏
نظام كلی افراد بشر را فاسد و خراب می‏كند .
اينها خصوصياتی بود كه در آنها هيچ نمی‏شود شك و ترديد كرد . خصوصيات‏
ديگری هست كه بايد روی آنها بحث كرد و البته هر دسته‏ای هم آنها را همين‏


طور صد در صد قطعی دانسته‏اند . آنها را ما بايد جداگانه بحث كنيم .
تفسيرهای گوناگون درباره معاد
. 1 اعاده معدوم
بعضيها خيال كرده‏اند معاد يعنی اعاده معدوم . متكلمين قديم چقدر روی‏
اين قضيه بحث می‏كردند كه اعاده معدوم محال نيست ، برای اينكه فكر
می‏كردند معاد يعنی اعاده معدوم ، قيامت يعنی اعاده معدوم ، يعنی اول‏
فرض می‏كردند كه اشياء معدوم می‏شوند ( معدوم مطلق ) آنوقت می‏گفتند آيا
اگر چيزی معدوم مطلق شد ، بار ديگر امكان دارد وجود پيدا كند و يا اين از


محالات است ؟ اين البته چيزی است كه اصلا لزومی ندارد ما روی آن بحث‏
كنيم . ما چه دليلی داريم بر اينكه اشياء معدوم می‏شوند ، تا بعد بياييم‏
روی مسأله اعاده معدوم بحث كنيم كه اعاده معدوم محال است يا ممكن ؟ ما
نه دليل علمی داريم و نه دليل شرعی كه اشياء معدوم می‏شوند بالكليه و معنی‏
قيامت يعنی اعاده آن معدومات .
يكی از مسائلی كه فلاسفه با متكلمين گلاويز بودند ، مسأله اعاده معدوم‏
است . فلاسفه می‏گويند اولا اشخاص معدوم نمی‏شوند تا بخواهند اعاده شوند ،


آنها
می‏گويند معدوم می‏شوند . بعد آنها [ متكلمين ] می‏گويند اعاده معدوم ممكن‏
است ، اينها می‏گويند اعاده معدوم محال است . لزومی ندارد ما روی اين‏
قضيه اصلا بحثی بكنيم ، اگر كسی لازم دانست بعدا سؤال می‏كند و ما روی آن‏
بحث می‏كنيم .
. 2 عود ارواح به اجساد
بعضی ديگر معاد را به اين شكل توجيه می‏كنند : معاد يعنی عود ارواح به‏
اجساد ، يعنی انسان وقتی كه می‏ميرد روحش از بدنش مفارقت می‏كند و اين‏
روح جدای از بدن هست در يك عالمی ( كه آن عالم را عالم برزخ می‏گويند )


تا وقتی كه بناست قيامت شود ، ولی وقتی كه قرار شد قيامت شود ، آن‏
وقت روحها برمی‏گردند به بدنهای خودشان ، هر روحی به بدن خودش بر می‏گردد
. اين طور آمده‏اند مطلب را تعبير كرده‏اند .
يك مطلب را بايد قبلا عرض كنم و آن اين است كه اتفاقا در تعبيرات‏


قيامت ، ما كلمه " معاد " نداريم . از همه اسمهای قيامت معروفتر معاد
است ولی اين اصطلاح ، اصطلاح شرعی نيست ، يعنی اصطلاح متشرعه است ، آنهم‏
به مفهوم خاصی . در قرآن كريم ، ما كلماتی نظير معاد داريم مثل " ماب‏
" ولی كلمه معاد را نداريم . در دعاها و احاديث هم من الان يادم نيست‏
كه در جايی از قيامت با كلمه معاد تعبير شده باشد . كلمه معاد را ظاهرا
متكلمين خلق كرده‏اند . اين كلمه می‏تواند كلمه درستی هم باشد يعنی با


تعبيرات قرآن منطبق باشد اما چون معاد يعنی مكان عود يا زمان عود ( اسم‏
مكان و زمان است ) ، آنها كه اين كلمه را گفته‏اند به اين اعتبار گفته‏اند
كه قيامت را يا زمان عود به معنی اعاده معدوم می‏دانسته‏اند ، يا زمان عود
ارواح به اجساد .
در قرآن ، ما كلماتی شبيه كلمه معاد داريم ، كلمه معاد نداريم ولی كلمه‏
" مرجع " يا " رجوع " و كلمه " ماب " داريم . " عود " يعنی‏


بازگشت . " عود " را در جايی می‏گويند كه يك چيزی از يك اصلی آمده‏
باشد ، دو مرتبه به آن اصل برگردد ، می‏گويند عود كرد . " رجوع " هم‏
همين طور است ، " رجوع " هم يعنی بازگشت ، بايد يك آمدنی باشد تا
بازگشت صدق كند ، و لهذا اگر در قرآن درباره قيامت كلمه " عود "
نداريم ، كلمه " رجوع " داريم اما آنچه در قرآن كلمه " رجوع " و

 


امثال آن آمده ، به معنای بازگشت به خداست ، يعنی تعبير قرآن اين است‏
. در قرآن هيچ جا رجوع ارواح به اجساد نيامده ،
يا هيچ جا رجوع به معنای [ بازگشت ] بعد از معدوم شدن نيامده ، بلكه‏
تعبير اين است : " « انا لله »" ما از آن خدا هستيم ، " « و انا


اليه راجعون »" ( 1 ) و ما به سوی او بازگشت می‏كنيم . پس كلمه معاد
را هم اگر ما به كار ببريم ، اگر به معنی عود الی الله استعمال كنيم ،
آنوقت با تعبيرات قرآنی ، خوب منطبق می‏شود . يا اين تعبير : " « و ان‏
الی ربك المنتهی »" ( 2 ) و اينكه نهايت و تماميت و پايانی به سوی‏
پروردگار است ، يعنی به سوی او همه چيز پايان می‏يابد ، " « ان الی ربك‏
الرجعی »" ( 3 ) . و امثال اين تعبيرات .


. 3 عود ارواح به خداوند
محدثين متشرعه مثل مرحوم مجلسی ادعا می‏كنند كه اجماع همه اهل اديان‏
است بر معاد به معنی عود ارواح به اجساد ، ولی عده‏ای می‏گويند نه ، ما
اجماع داريم ولی نه اجماع به صورت عود ارواح به اجساد ، بلكه به معنی‏
عود به سوی پروردگار . حالا اين عود به سوی پروردگار ، آيا مستلزم عود


ارواح به اجساد است يا شكل ديگری ، بعد بايد ببينيم ولی آنچه كه قرآن‏
گفته است ، از قيامت تعبير كرده به وقتی ، به روزی يا به نشئه‏ای كه در
آن نشئه انسانها به خدا بازگشت می‏كنند ، يعنی چه انسانها به خدا بازگشت‏
می‏كنند ؟ اصلا آمدن از خدا يعنی چه و بازگشت به سوی خدا يعنی چه ؟ ولی هر


چه هست ، قرآن اين طور گفته است ، حتی از قيامت تعبير به " القاء
الله " كرده است ، منكرين قيامت را منكرين لقاء پروردگار ناميده : "
« الذين كذبوا بلقاء الله »" ( 4 ) يا : " « بل هم بلقاء ربهم كافرون‏
" ( 5 ) ، تعبيرات قرآن چنين تعبيراتی است .
البته ما بدون اينكه بخواهيم رد يا قبول كرده باشيم ، [ نظريات مختلف‏


را بيان می‏كنيم ] . همه اينها معتقدند كه تفسير ما درباره معاد اين است‏
. هيچ كس نمی خواهد چيزی بر خلاف گفته پيغمبر گفته باشد ولی هر كدام به‏
يك چيزهايی استناد می‏كنند و اين طور تفسير می‏كنند . از نظر بعضی ، مسأله‏
قيامت و مسأله معاد يعنی عود كردن
پاورقی :
. 1 بقره / . 157
. 2 نجم / . 42
. 3 علق / . 8
. 4 انعام / . 31
. 5 سجده / . 10
روحها بار ديگر به همان بدنهايی كه بوده‏اند و پوسيده‏اند و متفرق و خاك‏
شده‏اند . بعضی ديگر معاد را به همان معنی عود الی الله می‏گيرند ولی‏
می‏گويند عود ارواح الی الله ، جسم كه عودی ندارد به سوی خدا ، برای جسم‏
معنی ندارد بگوييم به سوی خدا باز می‏گردد ، روح است كه می‏تواند درجات و


مراتبی را طی كند كه به حسب آن درجات و مراتب به نشئه ربوبی نزديكتر
باشد و بنابر اين قيامت يعنی بازگشت ارواح به سوی خدا . صرف اين مطلب‏
را بخواهيم بگوييم ، می‏شود معاد روحانی مطلق كه اين بر خلاف ضرورت‏
تعليمات انبياست ، يعنی در تعليمات انبياء درست است كه گفته‏اند عود


به سوی پروردگار ، ولی برای اين عود شكل هم معين كرده‏اند ، آن شكلی كه‏
معين كرده‏اند صد در صد روحانی نيست .
مسأله معاد در ميان قدمای فلاسفه اصلا مطرح نبوده ، يعنی اصلا معاد را
انبياء آورده‏اند نه فلاسفه . حتی ارسطو خودش قائل به فنای روح است و
ابدا معتقد به بقای ارواح و عود ارواح و اين حرفها نيست و روح را يك‏


موجود فانی و قابل فنا می‏داند .
حكمای اسلامی از قبيل بوعلی طور ديگری معتقدند ، بوعلی می‏گويد كه از نظر
برهان علمی و برهان عقلی ، ارواح باقی می‏مانند و بازگشت می‏كنند به سوی‏
خداوند و سعادت و شقاوت آنها هم سعادت و شقاوت معنوی و عقلانی است ،
يعنی لذتها و المها ، لذتها و المهای عقلانی است ( يعنی از نوع لذتی است‏
كه عقل می‏برد و از نوع رنجی است كه عقل می‏برد ، نه از نوع لذت و المی‏
كه انسان از راه جسم می‏برد ) . ولی بعد می‏گويد اين راهی است كه ما از


طريق علمی می‏توانيم طی كنيم ، اين قدر می‏دانيم كه روح انسان فانی نمی‏شود
و باقی می‏ماند و در جهان ديگری يا معذب است يا متنعم ، ولی آن مقداری‏
كه ما از راه دليل علمی می‏توانيم بفهميم اين است كه فقط عقل انسان (
يعنی قوه عاقله انسان ) باقی می‏ماند ، ساير قوای انسان هر چه هست ، همه‏
معدوم می‏شوند و قوه عاقله به صورت يك امر مستقل و يك شی‏ء مستقل و يك‏


شخصيت مستقل كه شخصيت واقعی انسان هم همان عاقله‏اش هست باقی می‏ماند .
ولی بعد می‏گويد لكن معاد جسمانی هم چيزی است كه پيغمبر به آن خبر داده‏
است ، صادق به آن خبر داده است ، ما معاد جسمانی را هم قبول می‏كنيم به‏
اعتبار اينكه مخبر صادق به آن خبر داده است . پس در واقع اين طور
می‏گويد كه دليل علمی و عقلی ، ما را فقط در حد معاد روحانی راهنمايی‏


می‏كند ولی اينكه معاد جسمانی باشد ، چيزی است كه ما از راه عقل‏
نمی‏توانيم كشف كنيم ولی چون مخبر صادق خبر داده
( اخبر به الصادق ) ما قبولش داريم ( 1 ) .
. 4 عود ارواح به خداوند با كيفيت جسمانی


بعضی ديگر آمده‏اند جمع ميان ايندو كرده‏اند ، به اين معنا كه نظريه‏ای‏
ابراز داشته‏اند كه معنی آن اين است : در عين اينكه معاد عود به پروردگار
است نه عود ارواح به اجسام ( 2 ) ، ولی در عين حال خودش كيفيت جسمانی‏
دارد . اينها كسانی هستند كه بر خلاف اعتقاد امثال بوعلی و ما قبل بوعلی‏


كه فقط عقل انسان يك قوه مستقل و مجرد از بدن است ، اعتقاد دارند قوای‏
حياتی انسان دو طبقه است : طبقه جسدی و طبقه غير جسدی ، و انسان دارای‏
بدنی است كه آن را بدن مثالی و بدن برزخی ناميده‏اند و آن بدن الان با اين‏


بدن متحد است ، الان وجود دارد و وقتی كه انسانی می‏ميرد ، اين بدن حكم‏
يك تفاله‏ای را دارد و آن حكم جوهر را دارد و اين بدن است كه دائما
متحلل و فانی می‏شود ، متغير و فانی می‏شود و بدل پيدا می‏كند . می‏گويند اين‏
بدن نسبت به آن بدن ، حكم موی سر و ناخن و اين جور فضولات را دارد .
همين طوری كه يك انسان در طول عمر چندين بار اين بدن را عوض می‏كند ،


مثلا به صورت زوائدی كه پوسته‏های بدن باشند يا به صورت ناخن يا به صورت‏
مو ، به صورت انواع فضولات ، و اين بدن دائما عوض می‏شود ، مردن حكم اين‏
را دارد كه يكمرتبه و يكجا آن بدن كه بدن حقيقی انسان است اين بدن را كه‏
حكم لباسی را برای آن بدن دارد رها می‏كند و دور می‏اندازد . و آن بدن با
اين بدن فرق می‏كند . اين بدن بالذات مرده است و حيات برای آن حالت‏
عارضی دارد ولی آن بدن بالذات زنده است ، حيات جزء ذاتش است و عين‏


ذاتش است و بنابر اين برای آن بدن ، ديگر مردن تصور ندارد . پس در عين‏
اينكه [ معاد ] عود ارواح به كمال خودش است ولی به اين شكل جسمانی است‏
.
اين هم يك فرضيه‏ای است در اينجا ، كه ببينيم آيا با تعبيرات قرآن‏
جور درمی‏آي د يا جور در نمی‏آيد ؟ خيلی هم مشكل است ، با بعضی تعبيرات‏
قرآن فوق العاده خوب
پاورقی :
. 1 بوعلی را من واقعا مؤمن به پيغمبر می‏بينم ، عجيب هم به پيغمبر
ايمان دارد .
. 2 اجسام يعنی اين اجساد ، اين بدنهای خاك شده .
جور در می‏آيد ولی منطبق كردنش با بعضی تعبيرات ديگر مشكل است .
. 5 تجديد حيات مادی دنيا به شكل ديگر
برخی ديگر خواسته‏اند مثل دسته اول معاد را يك امر مادی و طبيعی بدانند


ولی بدون اينكه نيازی باشد كه بگويند عود ارواح به اجسام ، نه ، ارواحی‏
به اجسامی عود نمی‏كند چون اساسا ارواحی وجود ندارند ، بلكه خود همين‏
حيات مادی تدريجا به شكل ديگری تجديد می‏شود ، كه اين فرضيه‏ای است كه‏
بعد بايد روی آن صحبت كنيم .
يكی از مسائلی كه به نظر من بايد روی آن بحث كرد ، مسأله روح است كه‏
آيا قبول قيامت مستلزم قبول وجود روح است به عنوان يك موجودی كه‏


قابليت اين را دارد كه بعد از فنای بدن باقی بماند يا مبتنی بر اين‏
نيست ؟ البته ما در اينجا از نظر عقلی نبايد بحث كنيم ، اول از نظر
دينی و شرعی بايد بحث كنيم ، يعنی بايد ببينيم آنچه كه در اسلام راجع به‏


معاد آمده است ، از حالت احتضار گرفته تا عالم قبر و سؤال و جواب قبر
و عالم برزخ و عالم قيامت ، آيا اينها يك چيزهايی است كه بر اساس اين‏
اصل بوده است كه انسان دارای يك روحی است كه آن روح واقعا قبض می‏شود
، مردن قبض روح است ، تحويل گرفتن روح است و انسان كه می‏ميرد به معنی‏
اين است كه رابطه ميان روح و بدن بريده می‏شود و روح در عالم خودش قرار


می‏گيرد و جسد در عالم خودش ، يا اينكه اين طور نيست ؟
بحث بعد ما كه پايه بحثهای ديگر قرار می‏گيرد ، همين بحث روح است .
بعد هم وارد استدلالهای قرآن برای وجود قيامت می‏شويم كه عرض كرديم قرآن‏
دو نوع استدلال دارد .

در متن اصلی مقاله به هم ریختگی وجود ندارد. برای مطالعه بیشتر مقاله آن را خریداری کنید