بخشی از مقاله
نقش امام علي(ع) در جنگهاي دوران پيامبر
پرچم توحيد در تمام غزوات پيامبر به جز غزوه تبوك در دست امام علي(ع) بود و وي پرچمدار وجلودار سپاه بود و در غزوه تبوك از طرف پيامبر مأمور به حفاظت از مدينه شد.
در اين مجال سعي بر آن است تا غزوات و جنگهايي كه حضور حضرت علي(ع) در آنانسرنوشت ساز بوده است و يا به تعبير ديگر ضربات حضرت علي(ع) در آنان عظمت و اقتدار مسلمينرا به ارمغان آورد و باعث بقاء و ثبات اسلام گرديد مورد بحث قرار گيرد.
اقتدار اسلام در بدر در گرو شجاعت علي(ع) (سال دوم هجرت) در غزوه بدر كه سراسر پيروزي مسلمانان و دين خدا بود, علي(ع) پرچمدار بود و پيشوايان كفر كهاز دم شمشيرها و سرنيزههاي مسلمانان جان به در بردند, سرافكنده و زبون گشتند. خداوند از طريقپيروزي در بدر, پيامبرش را ثابت قدم داشت و دعوتش را برتري بخشيد. اشراف قريش كه در جنگحاضر نشده بودند و در شهر مانده بودند, سپاه شكست خورد هر ذلتزده خود را مينگريستند كه پروبال شكسته برميگردند و از بزرگاني چون «حكيم بن هشام ابوجهل» «اميه بن خلف» «عتبه بن ربيعه»رئيس خاندان عبدالدار و صحب پرچم و برادر او «وليد» و پسرش نسيبه در بازگشت خبري نيست,آنهايي كه قسم خورده بودند تا كار محمد(ص) را يكسره نسازند به مكه بازنگردند.
اگر در شمار كسانيكه در جنگ بدر و ديگر جنگها توسط امام علي(ع) به هلاكت رسيدند, تأمليداشته باشيم اين سؤال در ذهن پديد خواهد آمد كه آيا تصادفي بود كه بيشتر كشته شدگان به دستعلي(ع) از خانداني بودند كه در كينه و دشمني با بنيهاشم مشهور بودند يا آنكه علي(ع) از ميان لشگردشمن همان دشمنان ديرين خود را در نظر داشته است؟ به راستي بسيار جاي تعجب است كه در جنگبدر, كشته شدن «حنظله پسر ابي سفيان», «عاص بن سعيد بن عاص بن اميه», «وليد بن عتبه» داماد آنهاو برادر هند (زن ابي سفيان) و
پس از آن «عقبه بن ابي معيط» پدر وليد و برادر مادري عثمان و سپساشخاص ديگر كه هم پيمانان آنان بودند و يا بوسيله نسب يا سبب به آنان ميرسيدند, همه به دستعلي اتفاقأ پيش آمده باشد.(2) در روز بدر نيمي از مشركين قريش كه از شجاعان نيز بودند به دست حضرت علي(ع) هلاك شدندو نيمي ديگر به دست ديگر سپاهيان مسلمان. در بعضي منابع تعداد مشركاني كه در بدر كشته شدند49 نفر ذكر شده است, كه نفر از آنان را يا حضرت علي(ع) به تنهايي كشته و يا در به هلاكترساندن آنان شركت داشته است.(3) در اهميت غزوه بدر و ضربات شمشير آن حضرت همين بس كه اگر مسلمانان شكست ميخوردندموقعيت مسلمانان در برابر مشركان كاملا به خطر ميافتاد و آنچه در سالهاي بعد تا امروز تحت عنوانگسترش اسلام رخ داده است, مديون ضربات شمشيري است كه در آن روز زده شد.
ذوالفقار علي(ع) در احد (سوم هجرت)
وقتي سپاهيان قريش در مقابل مسلمانان قرار گرفتند, ابوسفيان براي برانگيخته ساختن پرچمدارانكه از فرزندان عبدالدار بودند, خطاب به آنان گفت: «اي فرزندان عبدالدار! شما در روز بدر وظيفهپرچمداري را خوب انجام نداديد و پرچم ما را با خود به عقب برگردانديد و بر ما شكست واردآورديد» كه اين سخن باعث برانگيخته شدن فرزندان عبدالدار و «طلحه بن ابي طلحه» شد, سرانجامفرزندان عبدالدار قسم خوردند كه تا زمان پيروزي پرچم را برافراشته نگاه دارند. «طلحهبن ابيطلحه»با غرور پرچم را در دست گرفت و از ميان مسلمانان مبارز طلبيد; عليبن ابيطالب با آزادمنشي بهميدان شتافت و او با ضربه ذوالفقار علي(ع) به هلاكت رسيد .
بعضي مورخان نوشتهاند كه در روز احد, قريش ده نفر پرچمدار از عبدالدار برگزيده بود كه نه نفر ازآنان توسط حضرت علي(ع) از پاي درآمدند.
از جمله فداكاريهاي حضرت علي(ع) در روز احد, دفاع جانانه وي از پيامبر بود. پس از پيروزياوليه كه نصيب مسلمانان شد, به علت نافرماني بعضي از سپاهيان مسلمان, مشركين توانستند مجددأحمله را آغاز نمايند, تا آن جا كه جان پيامبر در خطر افتاد. از جمله كساني كه دفاع از پيامبر را در آنشرايط دشوار برعهده داشت, حضرت علي(ع) بود. در برابر فداكاري امام علي(ع) امين وحي نازلگرديد و فداكاري علي را در نزد پيامبر ستود و گفت:« اين نهايت فداكاريست كه علي از خود نشانميدهد.» سپس ندايي در ميدان شنيده شد كه:
«لاسيف الا ذوالفقار, لافتي الا علي.
ارزش ضربت علي(ع) در خندق (سال پنجم هجرت)
در غزوه خندق, پنج تن از قهرمانان احزاب, به نامهاي: عمروبن عبدود, عكرمه بن ابيجهلهيبرهبن وهب, نوفلبن عبدا و ضراربن الخطاب, توانستند از خندق بگذرند.)6) وي اين مطالب را درضمن رجزي كه ميخواند بيان ميكرد و چنين ميگفت: من از داد زدن و مبارز طلبيدن خسته شدم وصداي من گرفت.
در لشكر اسلام, سكوت حكم فرما بود تا اينكه پيامبر فرمود: يك نفر برخيزد و جواب او را بدهد.پيامبر سه مرتبه اين مسأله را تكرار كرد و هر سهبار بجز عليبن ابيطالب كسي آماده مبارزه نشد. پيامبرشمشير خود را به علي داد,
عمامه مخصوصي بر سر او بست و در حق او چنين دعا كرد: خداوندا عليرا از هر بدي حفظ بنما, پروردگارا در روز بدر «عبيدهبن حارث» و در جنگ احد «حمزه» را از دستداديم, پروردگارا علي را از گزند دشمن حفظ بنما.
علي به سرعت به سوي ميدان به راه افتاد. در اين لحظه, پيامبر جمله تاريخي خود را بيان كردند:»ايمان و كفر - به تمامي - روبروي يكديگر قرار گرفت». علي(ع) رجزي بر وزن رجز حريف خواند وگفت: عجله مكن! پاسخگوي
نيرومندي به ميدان تو آمد. عمرو خواست حريف خود را بشناسد. بهعلي(ع) گفت: تو كيستي؟ علي(ع) گفت: علي فرزند ابوطالب. عمرو گفت: من خون ترا نميريزم, زيراپدر تو از دوستان ديرينه من بود. علي فرمود: من در هر دو حالت - چه كشته بشوم و چه تو را بكشم -رستگارم و جايگاه من بهشت است, ولي در هر حال انتظار تو را ميكشد. عمرو لبخندي زد و گفت:علي! اين تقسيم عادلانه نيست, بهشت و دوزخ هر دو مال تو باشد.(7)
امام علي ابتدا به عمرو سه پيشنهاد نمود تا يكي را بپذيرد: ابتدا او را به اسلام دعوت كرد, كه وينپذيرفت; سپس به او گفت: كه دست از نبرد بردارد و از معركه جنگ بيرون رود, كه عمرو پذيرش آن رامايه سرافكندگي دانست و نپذيرفت. سرانجام علي(ع) فرمود: اكنون حريف تو پياده است تو نيز ازاسب پياده شو تا با هم نبرد كنيم, عمرو گفت: علي! اين پيشنهاد ناچيزيست كه هرگز تصور نميكردمعربي از من چنين درخواستي بنمايد .
نبرد ميان دو قهرمان به شدت آغاز گرديد و گرد و غبار اطراف دو قهرمان را فراگرفت و تماشاگران ازوضع آنان بيخبر بودند: ناگهان صداي تكبير - كه نشانه پيروزي علي(ع) بود - بلند شد. منظره به خاكافتادن «عمرو» آنچنان رعبي در دل ساير لشگريان كه در پشت سر عمرو ايستاده بودند افكند, كهبياختيار عنان اسبها را متوجه خندق كرده و همگي به لشگر خود بازگشتند. بجز «نوفل» كه اسب ويدر وسط خندق سقوط كرد و خود او سخت به زمين خورد. مأموران خندق او را سنگباران نمودند اماوي با صداي بلند گفت: اين گونه كسي را كشتن دور از جوانمردي است, يك نفر فرود آيد با هم نبردكنيم, علي(ع) وارد خندق شده و او را به هلاكت رسانيد.
در ظاهر اينطور به نظر ميرسد كه در جريان خندق, علي يك نفر را كشت, ولي در حقيقت, افراديرا كه از شنيدن نعرههاي عمرو جرأت رويارويي را نداشتند, شهامت بخشيد و يك ارتش ده هزار نفريرا كه براي از بين بردن حكومت نوپاي اسلامي كمر بسته بودند, مرعوب و وحشت زده ساخت.
وقتي علي به خدمت پيامبر بازگشت, پيامبر در مورد ارزش ضربت علي, چنين فرمودند: «ارزش اينفداكاري, بالاتر از تمام اعمال امت من است, زيرا در سايه شكست بزرگترين سردار كفر, عموممسلمانان, عزيز و مشركين خوار و ذليل گشتند
علي فاتح خيبر (سال هفتم هجرت)
در غزوه خيبر پس از آنكه مسلمانان دژهاي متعدد خيبر را فتح نمودند به طرف دژهاي «وطيح» و«سلالم» يورش آوردند, ولي با مقاومت سرسختانه يهوديان روبرو شدند. تا اينكه «ابوبكر» مأمور فتحقلعه گرديد ولي موفق به اين امر نشد و روز ديگر «عمر» مأمور فتح شد ولي وي نيز توفيقي نيافت و پساز بازگشت از صحنه نبرد با توصيف
دلاوريهاي «مرحب» رئيس دژ, بيشتر باعث وحشت ياران پيامبرشد, كه اين وضع پيامبر و ياران او را سخت ناراحت كرده بود.(10) سرانجام پيامبر دلاوران سپاه راگردآورده و فرمود: اين پرچم را فردا به دست كسي ميدهم كه خدا و پيامبر را دوست دارد و خدا وپيامبر او را دوست ميدارند و خداوند اين دژ را به دست او ميگشايد. او مرديست كه هرگز پشت بهدشمن نكرده و از صحنه نبرد فرار نميكند.
اين جمله حاكي از فضيلت و برتري و شهامت سرداري است كه مقدر بود فتح و پيروزي به دست اوصورت بگيرد,
هر فردي آرزو ميكرد كه اين افتخار بزرگ نظامي نصيب وي گردد.
سكوت مردم در روز بعد, با جمله پيامبر كه فرمود: «علي كجاست»؟! در هم شكست. در پاسخ اوگفته شد كه دچار چشم درد است و استراحت ميكند, پيامبر فرمود: او را بياوريد. علي را بر شتريسوار كرده و به خيمه پيامبر آوردند.
چنان وضعيت چشمان علي وخيم بود كه وي را از پاي درآوردهبود. پيامبر دستي بر ديدگان او كشيد و در حق او دعا فرمود. اين عمل و آن دعا, مانند دم مسيحايي,آنچنان اثر نيك بر او گذاشت كه آن سردار تا پايان عمر به درد چشم مبتلا نگرديد .
پيامبر به علي دستور پيشروي داد و همچنين يادآور شد كه ابتدا نمايندگاني اعزام نمايد تا آنان را بهاسلام دعوت كند اگر نپذيرفتند, آنان را به زندگي در تحت لواي حكومت اسلامي فرابخواند, اگر بازهم نپذيرفتند با آنان بجنگد.
وقتي حضرت علي(ع) هرولهكنان و با شهامت خاصي به سوي دژ حركت كرد و پرچم اسلام را كهپيامبر به دست او داده بود در نزديكي خيبر بر زمين كوبيد. در اين لحظه در خيبر باز شد و دلاوران يهوداز آن بيرون ريختند.
نخست برادر «مرحب» به نام «حارث» جلو آمد. هيبت نعره او آنچنان مهيب بود كهسربازاني كه پشت سر علي(ع) بودند بياختيار عقب رفتند, ولي علي مانند كوه, پا برجا ماند. لحظهاينگذشت كه جسد مجروح «حارث» به روي خاك افتاد و جان سپرد. مرگ برادر, «مرحب» را سختغمگين و متأثر ساخت. او براي گرفتن انتقام برادر در حالي كه غرق سلاح بود و زره يماني بر تن وكلاهي كه از سنگ مخصوص تراشيده بود بر سر داشت, جلو آمد و به رسم قهرمانان عرب رجزخواند. علي نيز رجزي در برابر او سرود.
رجزهاي دو قهرمان پايان يافت. صداي ضربات شمشير و نيزههاي دو قهرمان اسلام و يهود,وحشت عجيبي در دل ناظران پديد آورد. ناگهان شمشير كوبنده قهرمان اسلام, آنچنان سهمگين بود كهبرخي از دلاوران يهود كه پشت سر موجب ايستاده بودند, پا به فرار گذارده و به دژ پناهنده شدند.عدهاي كه فرار نكردند, با علي تن به تن جنگيده و كشته شدند. علي يهوديان فراري را تا در حصارتعقيب كرد در اين كشمكش, يك نفر از جنگجويان يهود با شمشير بر سپر علي زد و سپر از دست ويافتاد علي فورأ متوجه در دژ گرديد. و آن را از جاي خود كند و آن را به جاي سپر به كار برد. پس از آنكهآن را به روي زمين افكند, هفت نفر از نيرومندترين سربازان اسلام از آن جمله «ابورافع» سعي كردند كهآن را از اين رو به آن رو كنند, نتوانستند.(12) در نتيجه قلعهاي كه مسلمانان ده روز پشت آن معطل شدهبودند, در مدت كوتاهي توسط حضرت علي(ع) فتح شد.
رمز پيروزي علي(ع) در جنگ ذات السلاسل
مأموران پيامبر گزارش دادند كه در سرزميني به نام «وادي يابس» هزاران نفر با يكديگر همپيمانشدهاند كه با تمام قوا در كوبيدن اسلام بكوشند; يا در اين راه كشته شوند و يا محمد(ص) و افسر دلاورو ياور او علي(ع) را از پاي درآوردند.
پيامبر پس از جمعآوري مسلمانان, اعلام نمود: گروهي بايد براي دفع اين فتنه قيام نمايند. در اينلحظه, دستهاي براي اين كار تعيين شدند و فرماندهي لشكر به «ابوبكر» واگذار شد. او به سوي قبيله«بنيسليم» رهسپار گرديد ولي از آنجايي كه اين قبيله در ميان دره بسيار وسيعي زندگي ميكردند, وقتيكه سربازان اسلام خواستند به دره سرازير شوند, با مقاومت «بنيسليم» روبرو
شدند و فرمانده سپاهچارهاي جز اين نديد كه از همان راهي كه آمده بود بازگردد.
بازگشت سپاه اسلام با آن وضع, پيامبر را متأثر ساخت. اينبار پيامبر مقام فرماندهي را به دوستوي, «عمر» واگذار نمود ولي اينبار نيز دشمن با هوشياري تمام در مقابل مسلمانان مقاومت كرد وفرمانده سپاه به سربازان فرمان عقبنشيني داد و آنان به مدينه بازگشتند.
«عمرو بن عاص» سياستمدار حيلهگر عرب كه در آن روزها تازه اسلام آورده بود خدمت پيامبررسيد و گفت:
پيروزي در جنگ تنها در گرو شجاعت و قدرت بازو نيست, بلكه قسمتي از آن مربوط بهكارداني و خدعه است. اگر من اين بار سربازان اسلام را رهبري نمايم, دشمن را شكست خواهم داد.پيامبر بنا به مصالحي با نظر او موافقت كرد, ولي او نيز به سرنوشت فرماندهان گذشته گرفتار شد.
اين شكستهاي پياپي, مسلمانان را با اندوهي جانكاه روبرو ساخت. در آخرين بار, پيامبر سپاهيتنظيم نمود و علي را به مقام فرماندهي انتخاب كرد و پرچمي به دست او داد. علي وارد خانه خود شد وپارچهاي را كه در لحظات سخت بر سر ميبست, از همسر گرامي خود فاطمه(ع) خواست و آن را بهسر خود بست. دختر پيامبر با ديدن اين منظره - كه همسرش به سوي نبردي عظيم رهسپار است -گريست, پيامبر جمله زير را در بدرقه علي(ع) فرمود,«او را به فرماندهي برگزيدم, زيرا او فرماندهايحملهور است و هرگز پشت به ميدان نميكند.»
رمز پيروزي علي(ع) را ميتوان در سه مطلب خلاصه كرد:
1- دشمن را از حركت خودآگاه نساخت, زيرا مسير حركت خود را عوض كرد, تا دشمن از مسيرحركت وي – به وسيله اعراب بيابانگرد و قبايل مجاور - مطلع نگردد.
2- او كاملا به يك اصل مهم نظامي, يعني اصل «استتار» عمل نمود. شبها راه ميرفت و روزها درنقطهاي پنهان ميگرديد و به استراحت ميپرداخت. هنوز به دره نرسيده بود, كه به سربازان دستوراستراحت داد. از طرفي, براي اينكه دشمن از رسيدن آنها به نزديكي دره آگاه نشود, مقرر فرمود كهسربازان اسلام دهان اسبان خود را ببندند, كه صداي آنها دشمن را بيدار و آگاه نسازد. سپيده دم,علي(ع) نماز صبح را با ياران خود خواند و سربازان را از پشت كوه تا بالاي آن و از آنجا به داخل درهحركت داد. سپاهيان نيرومند اسلام, به فرماندهي افسري دلاور و شجاع, برق آسا به دشمن خوابآلود حمله برده, گروهي را دستگير كردند و دستهاي نيز پا به فرار گذاشتند.
3- دلاوري و شجاعت بينظير اميرمؤمنان آنچنان زهر چشمي از دشمن گرفت كه سپاهان دشمن درخود توان مقاومت نديده, پا به فرار گذاشتند.(13)حضرت علي(ع) با پيروزي بيسابقهاي به مدينه بازگشت. پيامبر, با گروهي از ياران خود به استقبالسپاه اسلام آمد. فرمانده سپاه با ديدن پيامبر, فورأ از اسب پياده شد. پيامبر در حالي كه دست خود را برپپشت علي ميزد, فرمود: بر اسب سوار شو, خدا و رسول او از تو راضي است. در اين لحظه, اشك درديدگان علي حلقه زد و پيامبر جمله تاريخي خود را درباره علي بيان نمود كه: «اگر نبود كه گروهي ازامت من, مطلبي را كه مسيحيان درباره حضرت مسيح(ع) گفتهاند, درباره تو نيز بگويند; در حق توسخني ميگفتم كه از جايي عبور نميكردي مگر اينكه خاك زير پاي تو را براي تبرك برميگرفتند».
دلايل عدم شركت علي(ع) در غزوه تبوك
همانطور كه اشاره شد علي(ع) در تمامي غزوات پيامبر, پرچمدار وي بود. جز در غزوه «تبوك» كهبه دستور پيامبر در مدينه باقي ماند و در اين جهاد شركت نكرد. زيرا پيامبر به خوبي ميدانست همنافقان و برخي از افراد قريش به دنبال فرصت ميگردند تا در غياب پيامبر وضع را دگرگون سازند وحكومت نوبنياد اسلامي را واژگون نمايند و اين فرصت در صورتي امكانپذير است كه پيامبر و يارانگرامي وي به مقصد دوري بروند و ارتباط آنان با مركز قطع شود.
تبوك, دورترين نقطهاي بود كه پيامبر در طي غزوات خود به آنجا مسافرت نمود. پيامبر كاملااحساس كرد كه در غياب او ممكن است گروههاي ضداسلامي, اوضاع را دگرگون سازند و همفكرانخود را از نقاط مختلف حجاز گردآورده, متشكل شوند. او با اينكه «محمدبن مسلمه» را جانشين خوددر مدينه قرار داده بود, ولي به علي(ع) فرمود: تو سرپرست اهل بيت و خويشاوندان من و گروه مهاجرهستي و براي اينكار جز من و تو, شخص ديگري شايستگي ندارد.
اقامت اميرمؤمنان در مدينه, توطئه گران را سخت ناراحت ساخت. زيرا فهميدند كه با وجود علي ومراقبتهاي مستمر او, ديگر نميتوانند نقشههاي خود را عملي سازند. از اينرو, براي خارج ساختن ازمدينه نقشهاي ريختند به اين صورت كه شايع كردند پيامبر علي را براي شركت در جهاد دعوت كرد,ولي علي بخاطر دوري راه و شدت گرما, از شركت در اين نبرد مقدس امتناع ورزيد. علي, براي رفعتهمت آنان, به محضر پيامبر شرفياب گرديد و جريان را با آن حضرت در ميان نهاد. پيامبر(ص) درجواب او چنين فرمود: برادرم به مدينه بازگرد! زيرا براي حفظ شئون و اوضاع مدينه جز من و تو كسيشايستگي ندارد. تو نماينده من در ميان اهلبيت و خويشاوندان من هستي.....
«اما ترضي ان تكون مني بمنزله هارون من موسي الا أنه لا نبي بعدي؟» آيا خشنود نميشوي كه بگويمتو نسبت به من مثل هارون نسبت به موسي هستي با اين تفاوت كه پس از من پيامبري نيست. همانطوري كه او وصي و جانشين بلافصل موسي بود, تو نيز جانشين و خليفه پس از من هستي؟
ديگر سريههاي حضرت علي(ع)
همانطور كه اشاره شد, حضرت علي(ع) در تمامي غزوات پيامبر (به جز غزوه تبوك) شركتداشت, علاوه بر شركت در غزوهها, فرماندهي چند سريه را نيز برعهده داشت كه معروفترين آنان:«سريه ذات السلاسل» بود كه به آن اشاره شد و بقيه سريههاي حضرت علي(ع) به شرح ذيل عبارتنداز:
1- سريه حضرت علي(ع) با قبيله «بني سعد»: به پيامبر خبر دادند كه قبيله بني سعد جمع شدهاند وميخواهند به يهوديان خيبر كمك برسانند, به همين منظور حضرت علي(ع) را در شعبان سال ششمهجرت با صد نفر به سوي قبيله «بني سعد» به فدك اعزام نمود, حضرت علي شبها راه ميرفت وروزها كمين ميكرد, تا آنكه به آبي كه «همج» نام داشت رسيد (ميان خيبر و فدك) به يكي از جاسوساندشمن دست يافت و از او از وضعيت و محل قبيله بني سعد پرسيد آن مرد گفت: اگر امانم دهيد شما رابه سر وقت آنان خواهم برد و چون امانش دادند, او نيز حضرت علي(ع) و يارانش را به سوي قبيله «بنيسعد» برد, در اين سريه غنيمت بسياري به دست آوردند از جمله آن غنايم پانصد شتر و دو هزارگوسفند بود.(16) 2- سريه حضرت علي(ع) به فلس: پيامبر در ربيعالاخر سال نهم هجري, حضرت علي(ع) را با صدو پنجاه سوار براي ويران ساختن بتخانه فلس كه مهمترين بتكده قبيله طي بود, بدان سو روانه ساخت.
حضرت علي(ع) كه ميدانست قبيله مزبور در مقابل مسلمانان مقاومت خواهند كرد, به همين سبببه هنگام سحر, به جايي كه بتخانه در آن قرار داشت حمله برد و بتخانه فلس را ويران ساخت و درخزانه آن سه شمشير يافت به نامهاي: «رسوب, مخذم و يماني» و با موفقيت گروهي از اين قبيله رادستگير نمود و با خود به مدينه آورد و از جمله دستگير شدگان, خواهر عدي بن حاتم طائي» بود,عدي بن حاتم كه در مقابل حضرت علي(ع) گريخته بود, سپس براي آزادي خواهرش به مدينه آمد وپس از وصف خواهرش از پيامبر اسلام و شخصيت حضرت علي(ع), عدي بنحاتم اسلام آورد ومسلمان شد.(17)
3- سريه حضرت علي (ع) به يمن: در سال دهم هجرت رسول خدا(ص) حضرت علي(ع) را برايگسترش و نفوذ اسلام به يمن فرستاد. كه پيش از آن خالد بن وليد به چنين مأموريتي به سوي يمن رفتهبود كه موفقيتي به دست نياورده بود. با ورود حضرت علي(ع) و تلاشهاي وي, قبيله حمدان در يمن,همگي در يك روز اسلام آوردند و سپس بتدريج مردم يمن به اسلام روي آوردند, كه حضرت عليجريان را براي پيامبر نوشت و پيامبر سجده شكر به جا آورد و سه مرتبه فرمود: «سلام بر مردم حمدانباد» و اين نبود مگر به جهت رفتارهاي مناسب آن حضرت.(18)
جنگهاي دوران خلافت
امام علي(ع) در دوران خلافتش سه دسته را از خود طرد نمود و با آنان به جنگ پرداخت, كهبراساس حديثي از پيامبر آنان را ناكثين, قاسطين و مارقين ناميد. پيامبر در حديثي خطاب به امام عليفرمود: «ستقاتل بعدي الناكثين و القاسطين و المارقين» پس از من با ناكثين و قاسطين و مارقين مقاتلهخواهي كرد.(19) اصحاب جمل كه ناكثين ناميده شدند از لحاظ روحيه, پول پرست و داراي مطامع متعدد و طرفدارتبعيض بودند.
سخناني كه امام علي(ع) درباره عدل و مساوات دارد بيشتر متوجه اين گروه است.
اصحاب صفين كه قاسطين نام گرفتند, اهل سياست و تقلب و نفاق بودند و تلاش آنان بر اين بود تازمام حكومت را در دست گيرند و بنيان حكومت و زمامداري علي را در هم فرو ريزند, عدهاي به امامعلي(ع) پيشنهاد كردند كه با آنها كنار آيد و تا حدودي مطامعشان را تأمين كند, اما, امام نپذيرفت, زيراامام اهل معامله نبود, او آمده بود با ظلم مبارزه كند نه آنكه ظلم را امضاء كند. از طرفي معاويه واطرافيان او با اساس حكومت علي(ع) مخالف بودند و ميخواستند كه خود مسند خلافت را صاحبشوند و در حقيقت جنگ امام علي با آنها, جنگ با نفاق و دورويي بود.
دسته سوم, يعني اصحابنهروان كه به مارقين مشهور بودند, داراي روح عصبيتهاي ناروا و خشكه مقدسيها و جهالتهاي خطرناكبودند.(20) مارقين در ابتدا شيعه علي بودند و گروهي سخت متعصب و خشن و مؤمن به راهشان, اماعامي و جاهل بودند, هر چند در ميانشان افرادي مطلع از فقه و حديث ديده ميشدند ولي اهلتشخيص, تميز, منطق و ارزيابي عيني و تشخيص جبهه دوست و دشمن نبودند.(21)
انتخاب حضرت علي(ع) به خلافت و آغاز مخالفت
در روز 13 ذيالحجه 35 هجرت, عثمان توسط شورشيان به قتل رسيد اولين مسألهاي كه مسلمانانبايد به آن ميپرداختند انتخاب خليفه بود. چندتن از ياران پيامبر و مسلمانان با سابقه چون طلحه و زبير,چشم به خلافت دوخته بودند, معاويه نيز كه در مدت 20 سال قدرتي يافته بود و مردم شام با وي يكدلبودند سودائي در سرداشت.
براي انتخاب خليفه, مهاجرين و انصار در مسجد پيامبر جمع شدند تا تصميمگيري كنند. مسجدپيامبر محل اجتماع مهاجرين, انصار و شورشيان مصر و ساير مردم گرديد. در اين نشست «عمارياسر»كه فعاليت بيشتري نشان ميداد, سخنگوي مهاجرين شناخته شد. عمار ياسر با جمعي از بزرگان انصاركه هواخواه علي عليهالسلام بودند از جمله «رفاعه بن مالك» و «مالك بن عجلان» و «ابو ايوبانصاري» با كمال جديت ميكوشيدند تا هر چه سريعتر با علي(ع) بيعت نمايند, مبادا اتفاقي بيفتد و بازهم علي(ع) را از منصب خلافت دور كنند.(22) مردم از هر سو به سوي خانه علي(ع) هجوم آوردند كه بايد خلافت را بپذيري. اما افسوس كه زمانمساعد نبود در اين 25 سالي كه از رحلت پيامبر ميگذشت هيچ سالي نامناسبتر از اين سال برايخلافت علي(ع) و زماني نامناسبتر از اين عصر براي اجراي عدالت نبود. مردمي كه سالها به تنآساييو مالاندوزي خو گرفته و براي خود امتيازاتي بدست آورده بودند و چرخ سياست حجاز و قلمرواسلامي به دست آنان ميگشت. ممكن نبود به زندگاني ساده و بيآلايش و مساوات دوره پيامبربرگردند.
آنان خليفهاي دست و دل باز ميخواستند و مسلم بود كه علي(ع) مرد سازش نيست در اين دوران25 سال, پس از رحلت پيامبر, بسياري از سنتها دگرگون شده, برخي حكمها معطل مانده و درآمددولت در كيسه كساني ريخته شد كه در اين مدت چندان رنجي براي اسلام و مسلمانان برخود ننهادهبودند. روزي كه عمر دفتر حقوق بگيران را تأسيس كرد و مقرري را براساس سبقت در اسلام پايه نهادشايد نميدانست عاقبت آن به كجا ميرسد. اما ديري نگذشت كه سربازان متوجه شدند آنان درجبههها ميجنگند و غنيمتهاي جنگي را به مدينه ميفرستند و صدقات به صندوق دولت ميرسد ومردمي در خانه نشستهاند و تنها به خاطر اينكه چند سالي زودتر از آنان مسلمان شدهاند بيشتر ازكساني كه در فراهم آوردن اين مالها رنج بردهاند بهره ميگيرند.
از اين دشوارتر, كار بعضي سران قريش بود. اين تيره خودخواه و جاهطلب كه در سقيفه با روايتي كهابوبكر بر مردم خواند. زمامداري مسلمانان را از آن خود ساخته بود بر ديگر تيرهها و بر همه مسلمانانيكه عرب نبودند بزرگي ميفروخت. خاندان اموي كه تيرهاي از قريش بودند دير زماني با خاندان هاشمميانه خوبي نداشتند بخصوص با علي(ع) كه در جنگ بدر, تني چند از بزرگان آنان را از پا در آورده بود.