بخشی از مقاله

تجلّی یکی از مباحث عرفانی است و این تحقیق بر مبنای ادبیات مقایسهای که شاخهای از ادبیات تطبیقی است انجام گرفتهاست. جلالالدّین محمد مولوی شاعر و عارف و متفکر ایرانی قرن هفتم هجری قمری - 13 میلادی - و ویلیام بلیک شاعر و عارف و متفکر و نقاش انگلیسی قرن هجدهم و نوزدهم میلادی، ایدههای قابل مطالعهای درباره-تجلّی و انواع آن دارند. تجلّی در مکتب مولانا به تجلّی خداوند در دل و روح آدمی - جمالی، جلالی، اسمائی، صفاتی، شهودی... - و تجلّی خداوند در کل عالم، مربوط می-شود. تجلّی در مکتب بلیک، به گستردگی مفهوم آن در عرفان مولوی نیست ولی نکتهی قابل توجه در دیدگاههمراهیاو، تجلّی با تخیّل خلّاقانه است. تخیّل و انرژی از اصول تفکر و نظریهپردازی اوست و شعر، نثر، نقاشی و اسطورههای ویژهی او را تحتالشعاع خود قرار دادهاست. تجلّی در لغت به معنی ظاهر شدن، روشن و درخشنده شدن و جلوه کردن است و در عرفان نظری تجلّی یعنی جلوهکردن حق در جهان هستی که همه چیز را آفرید. انواع و اقسامی دارد: مهمترین آنها: تجلّی جمالی، تجلّی جلالی، تجلی اسمائی، تجلّی صفاتی، و تجلّی افعالی،تجلّی ذاتی، تجلی شهودی است. مولوی میگوید:
تجلّی کن که تا سرمست گردند       کند اجزای عالم مست شوری

چو دریای عتاب تو بجوشد    برآید موج طوفان از تنوری
خلایق همچو کشت و تو بهاری    به تو یابد شقایقشان ظهوری

- مولوی، : 1363 ج - 6

در حدیث قدسی معروف میان عرفا آمده است که داوود - ع - علت وانگیزه آفرینش جهان را از حضرت حق سؤال میکند و چنین پاسخ میشنود که: کنتُیاًکنزاًفاحببتُمخف أن أعُرفٌ فَخَلَقتُالخلق لکی اعرف. - گنج پنهانی بودم که خواستم شناخته شوم. پس خلق کردم تا شناخته شوم - . سراسر آفرینش، مظاهر و آئینهای تجلّی حقاند.

هر دو عالم یک فروغ روی اوست    گفتمت پیدا و پنهان نیز هم

- حافظ، - 250 : 1381

اساس آفرینش جمال الهی و عشق به آن جمال است. ذات حضرت حق آن شاهد مخله غیب که پیش از آفرینش جهان، خود هم معشوق بود و هم عاشق، خواست تا جهان خویش را آشکار سازد، آفرینش را آئینه جمالش گردانید. پس اساس آفرینش و پیدایش جهان عشق حق به جمال خویش و جلوه جمل خویش است در حقیقت خدا یک معشوق است. معشوق خویشتن خویش و معشوق همه آفرینش. "آفرینش وسیله ظهور حق و زمینه معرفت و عشق خلق به آن معشوق حقیقی است". - یثربی، - 48 :1374 مولوی میگوید:
عشق مطلق سر ز جیب غیر بیرون میکند خواه عشقی نام نه خواهی عدم خواهی وجود بر شهود خود وجودش را چو جلوه میدهد ظاهر و باطن به هم بنموده اندر پیش خلق لعل روحآمیز او صد جان به یک دم میدهد وین همه چون و چرا را یار بیجون میکند اوست لیک افسانهها پیدا به افسون میکند خویشتن را بر جمال خویش مفتون میکند نام ایشان ظاهراً لیلی و مجنون میکند غمزه خونریز او هر لحظه صد خون میکند تجلی از دیدگاه جلالالدین محمد مولوی و ویلیام بلیک   

- مولوی، :1363 ج - 2

عبدالرحمن جامی در مقدمه مثنوی یوسف و زلیخا، با بیانی شیوا و زیبا از تجلّی میگوید:

در آن خلوت که هستی بینشان بود وجودی بود از نقش دویی دور "جمالی" مطلق از قید مظاهر دلا را شاهدی در حجله غیب نوای دلبری با خویش میساخت ولی ز آن جا که حکم خوبرویی است چو هر جا هست حسن، اینش تقاضاست برون زد خیمه ز اقلیم تقدّس از او یک لمعه بر ملک و ملک تافت ز هر آیینهای بنمود رویی مه سبّوحیان، سبّوحگویان به کنج نیستی عالم نهان بود ز گفتگوی مایی و تویی دور به نور خویشتن، بر خویش ظاهر مبرّا ذات او از تهمت عیب قمار عاشقی با خویش میباخت ز پرده خوبرو در تنگخویی است نخست این جنبش از حسن "ازل" خاست تجلّی کرد بر آفاق و انفس ملک سرگشته خود را چون فلک یافت به هر جا خاست از وی گفتگویی شدند از بیخودی، سبّوحجویان در همین معنی، حافظ غزل زیبای خود را سروده است:
در ازل پرتو حسنت ز تجلّی دم زد    عشق پیدا شد و آتش به همه عالم زد
جلوهای کرد رخت دید ملک عشق نداشت   عین آتش شد از این غیرت و بر آدم زد
- حافظ، - 103 :1381

عشق بزرگترین و محوریترین سخن عارفان استکه با تجلّی همراهی می-کند. حسن و زیبایی علت پیدایش عشق و عشق سبب پیدایش جهان هستی است. و این عشق آتش شور و شعف در همه عالم ایجاد کرد:
عالم از شور و شر عشق خبر هیچ نداشت    فتنهانگیز جهان، غمزه جادویی تو بود

- همان: - 142

تجلّی یکی است و تکرار نمیشود. و محصول تجلّی که نقش مخلوقات است متفاوت میباشد و هیچ نقشی به نقش دیگر مانند نیست. عکس روی تو چو در آینه جام افتاد حسن روی تو به یک جلوه که در آینه کرد این همه عکس می و نقش نگارین که نمود عارف از خنده می در طمع خام افتاد این همه نقش در آینه اوهام افتاد یک فروغ رخ ساقی است که در جام افتاد

- همان: - 75

در متن اصلی مقاله به هم ریختگی وجود ندارد. برای مطالعه بیشتر مقاله آن را خریداری کنید