بخشی از مقاله

سلطان العلما بهاء ولد و تولد جلال الدين محمد مولوي
بهر صورت بهاء ولد پسر حسين خطيبي در سال‹‹546››يا‹‹542›› هجري قمري در بلخ خراسان آنزمان متولد شد. خانواده اي مورد توجه خاص وعام و نه بي بهره از مال ومنال و همه ي شرايط محياي ساختن انساني متعالي. كودكي را پشت سر مي گذارد و در هنگامه بلوغ انواع علوم وحكم را فرا مي گيرد. گويند در محروسه بلخ از اقصاي خراسان فتاوي مشكل مي آورند و او را از بيت

المال سهمي معين بود كه به امر شريعت در آنجا مصرف مي كرد و هرگز از وقف، چيزي تصرف نكرد ودر لباس علما بود.گويند او با دختر فردوس خاتون ازدواج مي كند، كه برخي به علت اشكال زماني در اين ازدواج شك نموده اند.


او براي دومين بار به گفته اي ازدواج مي كند. همسر او بي بي علوي يا مؤمنه خاتون است كه او را از خاندان فقيهان و سادات سرخسي مي دانند.
از اين بانو، علاءالدين محمددر سال602 و جلال الدين محمد در سال 604 روز ششم ربيع الاول هجري قمري متولد شدند البته نظر به اينكه مولوي در آثار خود اشاره به فتح سمرقند كه در سال 604 تا609 توسط خوارزمشاه انجام شده مي كند و اين را از مشاهدات خود مي داند، نشان دهنده اين است كه او قبل از سال 604 بايد متولد شده باشد، كه البته به غير از اين تاريخ جايي تولد اورا سال ديگري ذكر نكرده اند.

اقامت در لارنده و ازدواج مولوي
لارنده در آن زمان يكي از بهترين محل ها بود. فرمانروايش تابع علاء الدين كيقباد سلجوقي بود، كه نسبتا در زمانه اي از ديگران ممتاز بود و با رشادت جلوي تجاوزات را مي گرفت.
گويند مولوي به فرمان پدر در دهمين شهر در سن 18 سالگي در سال 622‹‹يا 623››با گوهر خاتون دختر خواجه لالاي سمرقندي‹‹خواجه شرف الدين›› ازدواج كرد. خواجه از مردان معتبر بود. سلطان ولد وعلاء الدين محمد، فرزندان مولوي در همين لارنده متولد شدند.


در لارنده مدرسه اي در اختيار بهاء ولد قرار دادند كه به وعظ مشغول بود. و براي مولوي كه در همه ي مدت در خدمت پدربود، از جهت تعليم وتربيت ويادگيري بسيار مفيد بود. در اينجا بود كه با ادب عرب آشنا شد و همانند پدر وبا اجازه او به وعظ مشغول گرديد. و از هر دانشي آموخت وبا ادب، شعر، قرآن، حديث، تفسير، كلام وهمچنين عرفان آشنا گرديد.
لارنده آب وهواي خوبي داشت و يادگارهايي از يونان وبيزانس نيز داش

ت.
بي بي علوي مادر مولوي در اين شهر فوت كرد و بهاء ولد وخانواده اش را ماتم زده كرد. اما وجود عروس براي بهاء ولد تا حدودي جاي بي بي را گرفت.آوازه تقوا وفضل و تاثير سخن بهاء ولد همواره پادشاه سلجوقي روم را بر اين مي داشت، كه از او دعوت كند، كه به قونيه رود،اما با وجود علا قه اي كه به رفتن داشت، از محلي كه همسرش در آنجا به خواب ابدي رفته بود، نمي توانست دل بكند وهجرت كند. زمان از بهاء ولد مي گذشت و پيري فرسوده اش مي كرد، درست برعكس، نوجواني وجواني از مولوي در حال گذران به سوي پختگي بود.


بالاخره به دعوت مكرر علاءالدين كيقباد، بهاء ولد وخانواده و همراهان به قونيه سفر نمودند؛ در حالي كه خبر هجوم مغول به بلخ وقتل عام و غارت مردم هر روز بيشتر و بيشتر شنيده مي شد.
رحلت مولوي
ناگاه مولوي بيمار شد و حكيم اكمل الدين، مشهور به شارح قانون ابن سينا و حكيم غضنفري بر او وارد شدند و به مداوا پرداختند؛ اما سودي نبخشيد. بيماري اوا را‹‹حماي محرق››گفتند. او در روز يكشنبه پنج جمادي الاخر 672 از جهان خاكي به سوي حق پيوست. در زمان انتقال به جهان آخرت، گويند67 سال و سه ماه هجري قمري از عمرش مي گذشت.


گويند هنگاميكه بيمار شد، مردم به ديدنش مي آمدند. شيخ صدر الدين قونوي هم به عيادت او آمد و گفت كه شفاك الله شفاء عاجلا، اميد است كه صحت باشد؛ خدمت مولانا جهان عالميان است؛ فرمود كه بعد ازاين شفاك الله شما را باد، همانا كه در ميان عاشق ومعشوق پيراهني از شعر بيش نمانده است نمي خواهيد كه نور به نور پيوندند:
من شدم عريان زتن، او از خيال مي خرامم در نهايات الوصال
شيخ با اصحاب گريان شدند و حضرت مولانا فرمود:
چه داني تو كه در باطن چه شاهي همنشين دارم رخ زرين من منگر كه پاي آهنين دارم
و در آخر گويد:
خمش كردم كه آن هوشي كه در يابي، نداري تو مجنبان گوش و مفريبان كه هوش تيز بين دارم
گويند زلزله اي گرفت ومولوي گفت، زمين گرفته است. ديري نمي پايد كه يك لقمه چرب به دست آورد و آنگاه آرام خواهد گرفت.


گويند كه همسر مولوي گفت كاش مولانا 400 سال عمر مي كرد تا عالم را از حقايق ومعارف پر مي ساخت. مولانا فرمود مگر ما فرعونيم، نمروديم، ما به عالم خاك پي اقامت نيامديم ما در زندان دنيا محبوسيم، اميد كه عنقريب به بزم حبيب رسيم، اگر براي مصلحت و ارشاد بيچارگان نبود، يكدم در نشيمن خاك اقامت نمي گزيديم.
گويند در شب آخر كه بيماري مولانا سخت تر شده بود، خويشان وبستگان اضطراب عظيم داشتند و سلطان ولد فرزند مولانا هر دم بيتابانه به سر پدر مي آمدو باز تحمل آن حالت نكرده و از اتاق بيرون مي رفت؛ مولانا اين غزل آتشين را در آنوقت فرمود و اين آخرين غزل مولانا است:
روسر بنه ببالين، تنها مرا رها كن ترك من خراب، شب گرد مبتلا كن
درد بيست، غير مردن، آن را دوا نباشد پس من چگونه گويم، كين درد را دوا كن
و در ادامه مي گويد:
در خواب دوش پيري در كوي عشق ديدم با دست اشارتم كرد، كه عزم سوي ما كن
كه گويند مراد مولوي اين بود كه ياران ما از اين سو ما را مي كشند و مولانا شمس از آن سو.
وصيت مولوي


گويد:شما را به تقوا و پرهيز كاري سفارش مي كنم و به كم خوردن، كم خوابيدن،و كم سخن گفتن و به دوري از گناه، و مواظبت بر روزه، و ادامه ي قيامت وترك شهوات و در همه ي اوقات و تحمل كردن جفا و بي مهري هاي مردم، و نشستن با مردم سفيه واحمق، و رفاقت با بزرگان وشايستگان. بدانيد بهترين مردم آن كسي است كه نفعش بيشتر عايد مردم شود، و بهترين سخن آن است كه لفظش كم ومعنيش زياد باشد، و سپاس براي خداوند است وبس.
آثار منسوب به مولانا


تراش نامه-مثنوي هفتاد وپنج بيتي.
عشق نامه- مثنوي نودو چهار بيتي.
رساله ي آفاق وانفس-در قالب قصيده در هفتاد ودو بيت.
رساله ي عقايد-اثر منثور شانزده صفحه اي كه مربوط به صفات حق تعالي است.
يكي از اشعار مولوي:
دي شد و بهمن گذشت فصل بهاران رسيد جلوه ي گلشن به باغ همچو نگاران رسيد
زحمت سرما ودود رفت به گور و كبود شاخ گل سرخ را وقت نثاران رسيد
باغ زسرما بكاست شد زخدا داد خواست لطف خدا يار شد، دولت ياران رسيد
آمد خورشيد ما باز به برج حمل معطي صاحب عمل سيم شماران رسيد
طالب ومطلوب را عاشق و معشوق را همچو گل خوش كنار وقت كناران رسيد
بر مثل وا مدار جمله به زندان بدند زرگر بخشايشش وام گذاران رسيد
جمله صحرا ودشت پر زشكوفست وكشت خوف تتاران گذشت مشك تتاران رسيد
هر چه بمودند پار حشر شدند از بهار آمد مير شكار صيد شكاران رسيد
آن گل شيرين لقا شكر كند از خدا بلبل سرمست ما بهر خماران رسيد
وقت بشاطست و جام خواب كنون شد حرام اصل طر بها به زاده ي شير فشاران رسيد
جام من از اندرون باده ي من موج خون از ره جان ساقي خوب عذاران رسيد


حشرات
هزارن سال است كه ملخ ها در افريقا، خاور ميانه وهندوستان دشمن بشر بوده اند. اين حشرات بزرگ به صورت دسته جمعي به مناطق روستايي حمله مي كنند. ملخها به درختان حمله كرده، همه ي برگهاي آنها را مي خورند ويا محصولات مزارع را مورد حمله قرار مي دهند. اين حشرات در يك چهارم مايل منطقه ي مورد حمله خود مي توانند در يك روز دوهزار تن محصول را بخورند. ملخها حشراتي هستند كه غذاي خود را مي جوند. آنها به نقطه اي كه داراي خاك مرطوب باشد مي

روند ودر آنجا تخم گذاري مي كنند. اين تخم ها در نوعي غلاف و به شكلي پنهان زير خاك قرار مي گيرند. وقتي تخم ها بار ور شدند ملخ هاي نوزاد از غلاف بيرون آمده، خود را به سطح زمين مي رسانند. اين نوزادان نمي توانند پرواز كنند چون بالهايشان به اندازه كافي بزرگ نيست. آنها تقريبا به اندازه ي ملخ هاي بالغ غذا مي خورند. با بزرگتر شدن بچه ي ملخ ها، بالهايشان نيز بزرگتر مي شود. تا زماني كه به رشد كامل رسيده، مي توانند پرواز كنند.


دسته هاي ملخ هر روز با طلوع آفتاب به پرواز در مي آيند و هر جا كه غذا باشد در آنجا فرود مي آيند. دسته هاي ملخ ممكن است در سطحي برابر 30 الي 40 مايل پراكنده شوند. چنين ملخهايي پرواز خود را از غرب آفريقا آغاز كرده، سپس به سمت شرق حركت مي كنند. پس از چهار سال به شرق مي رسند و بعد پراكنده مي شوند. در اينجا ممكن است به دلايلي بمي رند. مثلا ممكن

است هوا برايشان بسيار خشك باشد و يا به سمت در يا پرواز كنند و يا احتمالا در آب دريا بيفتند و غرق شوند. البته ملخ ها نمي دانند به كجا مي روند و به خلاف پرندگان مسير حركت خود را نمي شناسند. ملخ ها برخي از يك راه و برخي ديگر از راه ديگري مي روند. اما وقتي به سر گروه مي رسند در همانجا باقي مي مانند و به اين ترتيب همچنان به صورت گروهي به پرواز خود ادامه مي دهند. باد اين دسته ها در مسير خود جابه جا مي كند و بنا بر اين مسير حركت ملخها در مسير حركت باد قرار دارد.


حشرات ديگر نيز مهاجرت مي كنند اما نه مانند ملخ ها. در امريكا مي توان دسته هاي پروانه را ديد كه در پائيز به سمت جنوب و در بهار به سمت شمال پرواز مي كنند. در فلوريدا و كاليفرنيا هر سال مي توان شاهد پروانه هاي ميلك ويد بود كه در تمام طول زمستان بر روي درختان آويزان هستند وقتي كه گرماي بهار از راه مي رسد به طرف شمال پرواز مي كنند. پروانه ها به هنگام پرواز در بعضي از نقاط تخم گذاري مي كنند. در نتيجه در اكثر مناطق امريكا و جنوب كانادا پراكنده مي شوند. پروانه هايي كه از اين تخم ها در مي آيند نيز راه شمال را در پيش مي گيرند.


در فصل پائيز دسته هاي بزرگ پروانه به سمت جنوب پرواز مي كنند و بسياري از اين پروانه ها را همان نوزاداني تشكيل مي دهند كه در تابستان از تخم در آمده بودند. در نتيجه براي اولين بار سفر خود را به سمت جنوب آغاز مي كنند. بسياري از پروانه هاي مناطق گرمسيريبه صورت دسته هاي بزرگ در مناطق روستايي به پرواز در مي آيند. اگر به خانه برسند از يك جهت به سمت بالا پرواز مي كنند، از روي سقف عبور مي كنند ودوباره از سمت ديگر روبه پايين و با همان ارتفاعي كه

داشتند به پرواز خود ادامه مي دهند. درست مثل اينكه خانه اي آنجا وجود نداشته است. ظاهرا چنين به نظر مي آيد كه پروانه ها حشرات نيرومندي نيستند. ولي آنها بر خلاف ملخ ها در مسير جريان باد پرواز نمي كنند. اغلب ديده شده است كه از عكس جهت باد به پرواز در مي آيند. البته اگر جريان باد شديد باشد نمي توانند پيشروي كنند. بلكه معمولا روي زمين ساكن مي شوند.بسياري از حشرات چون مگسها و سنجاقك ها نيز به سمت جنوب پرواز مي كنند.
زندگي اسرار آميز عنكبوت


عنكبوت با شكم خود دو نوع مختلف تار نرم درست مي كند و مي بافد، و موقعي كه تاري مي تند هر دو نوع را به كار مي برد. يك نوع تار چسبنده است،گلها،پروانه هاو حشرات ديگر در ميان اين تارها گرفتار مي شوند، نوع ديگر تار چسبناك نيست و عنكبوت وقتي كه از اين سر به آن سر تار خود بدود، از روي اين تارهاي غير چسبناك عبور مي كند، ولي هرگاه عنكبوت سر بخورد يا اشتباه كند و روي تار هاي چسبنده بيفتد روي بدنش يك ماده ي روغني دارد كه او را از گرفتار شدن به ميان تارهاي چسبنده محافظت مي كند.


عنكبوت در زير شكم خود لوله هاي كوچكي به نام آلت هاي ريسندگي دارد، از آن براي ساختن تار استفاده مي كند.
سودمندي زنبورها
زنبورها براي پيدا كردن خوراكي غالبا به نقاطي كه در آن گل وسبزه زياد است مي روند و شيره ي گل هاي زيبا را مي مكند، گاهي اوقات اين زنبوره فقط به خوردن شيره ي گل ها اكتفا نمي كنند و به حيوانات كوچك حمله كرده و شيره ي بدن آنها را مي خورند از آن جمله عنكبوت تارانتول است كه طعمه خوبي براي اين زنبورها به شمار مي آيد و زنبور با گزيدن او بشر را از شر اين عنكبوت كه زهر آن كشنده است، رهايي مي بخشد.


جنگ مورچگان
جنگ هاي مورچه ها بي اختيار انسان را به ياد مبارزات پهلوانان و شواليه هاي قديم مي اندازد و هيچ بعيد هم نيست كه شواليه ها نيز از روي مورچه ها تقليد كرده باشند. جنگ بين مورچه ها در طول روز انجام مي گيرد و به مجرد آنكه شب دامن خود را گسترد، هر يك از دسته هاي منازع به لانه هاي خود مي روند وتا سپيده صبح به استراحت مي پردازند و با روشن شدن هوا دوباره جنگ را از سر مي گيرند و اين جنگ وكشت وكشتار روزها طول مي كشد تا لشكريان يكي از طرفين كاملا محو ونابود شوند.
ريز نقش ترين نشخوار كننده


جانوري كه در افريقا زندگي مي كند از كوچكترين نژاد نشخوار كنندگان است وبيشتر در جنگل هاي افريقا غربي ديده مي شود. اين نشخوار كننده در عين حال شنا گر قابلي هم هست و به محض آنكه احساس خطر كند وارد آب مي شود و جان خود را نجات مي دهد.


در معده اين جانور سه كيسه وجود دارد. سر اين حيوان نسبت به اندامش بسيار كوچك است و موهايش قهوه اي است ولكه ها و خط هاي سفيد بر روي آن ديده مي شود. پاهايش كوتاه است وهر كدام چهار انگشت دارد. اين جانور بر روي سر پنجه راه مي رود و اين به راه رفتن او حالت جالبي مي بخشد. در تنه درختان پوسيده براي خود لانه مي سازد و روزها در آن به استراحت مي پردازد و شب ها براي تهيه خوراك فعاليتش را آغاز مي كند. اين جانور به آساني از روي درخت

هايي كه پر شاخ وبرگ باشد بالا مي رود. خوراك اصلي او از ميوه ها وعلف و برگ تشكيل شده و اصولا گياه خوار است، اما بعضي اوقات نيز حشرات وگوشت مي خورد. مدت بارداري 120 روز به طول مي انجامد و هر بار تنها يك بچه به دنيا مي آورد. بچه ي اين نشخار كننده بعد از 2 هفته مي تواند غذاي سفت بخورد و در 5 ماهگي به سن بلوغ مي رسد..

در متن اصلی مقاله به هم ریختگی وجود ندارد. برای مطالعه بیشتر مقاله آن را خریداری کنید