بخشی از مقاله
چکیده
معماری معاصر در جهان شاهد پارادایم های جدیدی بوده است. یکی از آن پارادایم ها، ایده معماری چند حسی می باشد. که بر اساس فلسفه ارائه شده از موریس مرلوپونتی فیلسوف فرانسوی و نوشته های یوهانی پالاسما شکل گرفته است. و نیز معمارانی مانند پیتر زومتور و استوین هال این ایده را جامه عمل پوشانده و پروژ هایی طراحی کرده اند. با آنکه ایده معماری چندحسی جزو نظریه های جدید محسوب شده، اما در معماری سنتی ایران می توان نمونه هایی مشاهده کرد که با وجود قدمت آن به شیوه ای بدیع از معماری چندحسی استفاده شده است. بازارهای سنتی ایران و باغ های ایرانی را می توان گونه ای کامل از این گونه از معماری در نظر گرفت که با اینکه مدتها پیش از ارائه فلسفه این معماری ساخته شده اند اما از ویژگی های این نوع از معماری برخوردار هستند. پس از بررسی و تحلیل فلسفه معماری چند حسی به تحلیل چرایی آن پرداخته می شود.
واژههای کلیدی: معماری چندحسی، بازار،پالاسما، مرلوپونتی
-1 مقدمه
انسان ها در طول شبانه روز در فضاهای مختلفی قرار می گیرند و این فضاها هر کدام دارای ویژگی های خاصی می باشند که باعث ادراک متفاوتی در انسان می شوند. در واقع ابعاد فضا، مصالح استفاده شده در آن و دیگرخصوصیات آن فضا باعث تحریک و به کارگیری حواس مختلف می شود.در همین راستا مهمترین و برجستهترین وجه پدیدهشناسی فضای ساختهشده ایده ی »معماری چند حسی« است که توسط معماران پدیدهشناسی همچون یوهانی پالاسما ٌ و پیتر زومتورٍ مطرح شده است. - اکبری،بی تا - آنان ایده معماری چندحسی را مطرح کرده و موجب ایجاد پارادایم جدیدی در معماری شده اند.
-2 اهمیت حواس
1؛-2 استفاده از حواس در سول زمان
توجه غالب معماران پدیده شناس به تفوق بینایی بر دیگرحواس در فلسفه و معماری غرب به واقع پرداختن به یکی از مسألهدارترین وجوه تاریخ دریافت و ادراک فضا است. به واقع طرح حضور و مشارکت حواسی که اغلب مورد غفلت قرار گرفتهاند در فرایند دریافت، به فهم او از پدیدهشناسی خصلتی ویژه میبخشد[1] در فرهنگ غربی، به طور تاریخی به بینایی همواره به عنوان اصیل ترین ادراک حسی نگریسته شده و تفکر نیز همواره در ارتباط با بینایی شکل گرفته است.همانطور که هراکلیتوس می گوید :" چشم ها شاهدان دقیق تری نسبت به گوش ها هستند." و یا افلاطون ادراک بینایی را به مثابه بزرگ ترین هدیه اعطا شده به انسان معرفی کرده است.
و ارسطو نیز بینایی را باشکوه ترین حس دانسته است.و این توجه به بینایی تا عصر حاضر نیز ادامه داشته است و طراحی مدرنیستی نیز معمولا در چشم ها و عقل جای گرفته است و شاید غیرانسانی بودن معماری و شهرسازی نیز در نتیجه همین امر باشد. [2] سلطه چشم به نوعی باعث جدایی، انزوا و ظاهرگرایی می شود. [2] اساسا به گفته هایدگر واقعه اساسی دوران مدرن تنزل عالم هستی به تصویر است. [2]
2؛-2 تجربه چندحسی در معماری
به گفته پالاسما »همه تجربه های تاثیرگذار معماری بی شک چند حسی هستند. در سنجش و اندازه گیری کیفیت های فضا، ماده و مقیاس-چشم، گوش، بینی، زبان، استخوان بندی و ماهیچه ها- یکسان و یک اندازه سهم و نقش دارند. معماری تجربه وجودی فرد، حس بودن فرد در جهان، را قدرت و فزونی می بخشد.و این در اصل تجربه خود است که فزونی می یابد. معماری به جای آن که بینایی صرف یا پنج حس اصلی ما را درگیر کند چندین حوزه تجربه حسی را به همکنشی می کشد و در هم می آمیزد. [2] « طبق نظر پالاسما، معماران بناها را بر پایه تصاویر و احساس های بنیادین کسانی طراحی می کنند که در آن ها زندگی می کنند، و پدیدارشناسی، به واقع، این احساس های بنیادین را تجزیه و تحلیل می کند.
پدیدارشناسی، به زعم وی، به احساس های مشترک و بنیادین انسان ها و تصورات آن ها می پردازد. او با ارجاع به هوسرل و هایدگر چنین بحث می کند که پدیدارشناسی بر آن است تا پدیدارها را با رویکرد و توجه مستقیم به صرف آگاهی شرح دهد و نمایان سازد، بدون آنکه نظریه ها یا مقولاتی از علوم طبیعی یا روان شناسی را پیش فرض قرار دهد.بدین سان، پدیدارشناسی »یعنی نگرش ناب به پدیدار، یا دیدن گوهر آن. پدیدارشناسی رویکردی کاملا نظری به تحقیق و پژوهش است در معنای اصیل واژه یونانی تئوریا، که دقیقا به معنای نگریستن است.
« در این راستا، پالاسما پدیدارشناسی معماری را به معنای نگریستن به معماری از درون تجربه آگاهانه آن و از طریق احساس معمارانه دانسته و آن را در تقابل با تحلیل وجوه فرمال و خصوصیات ظاهری بناها و ویژگی های سبکی آن قرار می دهد. به تعبیر او » پدیدارشناسی معماری در جست و جوی زبان درونی ساختمان است[3] این نظریات پالاسما را می توان بیشتر متاثر از تفکر و اندیشه پدیدارشناختی مرلوپونتی و باشلار دانست.تجربه، حافظه و تخیل، از لحاظ کیفی، در خودآگاه ما ارزشهایکیفیِ برابر دارند. ممکن است ما تحت تاثیر چیزی قرار بگیریم که همانند رخ داده های واقعی زندگی، حقیقی است. هنر تصورات و عواطفی خلق میکند که همانند رویاروییهای واقعی زندگی، حقیقی است.
اساسا، در هر اثر هنری ما، به نحوی تشدیدشده، با خویشتنمان، با عواطف خودمان و با بودنمان-در- جهان مواجههایم. هر تجربه هنری و معمارانه حقیقیاصولاً آگاهی شدید از خویشتن است. هر اثر هنری یا ساختمانی که هزاران سال پیش ساخته شده، یا در فرهنگی املاًک ناشناخته تولید شده است، ما را لمس میکند چراکه نمودی جاودانه از بودن انسان، و در نتیجه، اکتشاف دوباره واقعیت بودنمان- در- جهان است. [4 ] قوه ترکیب نظام ادراکی ما واقعا شگفت انگیز است. مرلوپونتی اظهار می دارد:»حواس بدون نیاز به مفسر،همدیگر را تفسیر می کنند و به طور طبیعی،بدون مداخله هیچ اندیشه ای قابل درک اند.« کثرت دریافت های هم زمان به مثابه هستاری از ابژه یا محیط تجربه می شود.
حتی هر محیط معماری، واجد کیفیت های شنیداری، بساوایی، بویایی و حتی چشایی پنهان است. و این ویژگی ها به دریافت بینایی، معنای کمال و حیات می بخشند. [5] معماری قلمروی چندگانه از تجارب حسی است که متقابلا روی یکدیگر تاثیر می گذارد و درون هم آمیخته می شود. یعنی معماری صرفا تصویر محض از پنج حس کلاسیک نیست.تجربه لامسه در معماری چندحسی است. کیفیت های فضا، ماده و مقیاس در چشم، گوش، بینی، پوست، زبان، اسکلت و عضله بدن به طور هماهنگ تقسیم می شود..
هرچند به طور کلی شهر مدرن و معماری مدرن از تاثیرات حسی محروم بوده اند اما در آثار فرانک لوید رایت ، آلوار آلتو ، لویی کان ، اریک مندلسون ، هانس شارون و امروزه در آثار استیون هال و به ویژه پیتر زومتور، انبوهی از تجارب احساسی و معماری حواس دیده می شود. [6] استیون هال نیز که از متفکران این حوزه است در این باره چنین می نویسد:» معماری،بیش از دیگر صور هنر، درگیر ادراکات حسی بیواسطه ماست. گذر زمان؛ نور، سایه و شفافیت؛ پدیده رنگ، بافت، ماده و جزئیات، همگی در تجربه کامل معماری نقش دارند. محدودیتهای بازنمایی دوبعدی - در عکاسی، نقاشی یا هنرهای گرافیکی - و یا محدودیتهای فضای شنیداری در موسیقی، سبب میشود تا این هنرها، تنها بخشی از ادراکات بیشمار برانگیختهشده توسط معماری را درگیر کنند.
با وجود آنکه قدرت احساسی سینما غیرقابلانکار است، اما تنها معماری است که میتواند تمامی حواس و تمامی پیچیدگیهای ادراک را برانگیزد..[ 7] «در میان معماران پیتر زومتور بیشترین بازتاب سخنان پالاسما در کارهایش مشهود است. او اعتقاد دارد»همه ما معماری را به طور حسی درک کرده ایم. فهم ما از معماری در تجربه های آغازین ما ریشه دارد.ریشه های فهم ما از معماری در کودکی ما، در جوانی ما، در زندگی نامه ما قرار دارد.[8] « او در پاسخ به سوال خود که می پرسد :هنگامی که از کیفیت معماری سخن می گوییم منظورمان چیست؟ می گوید کیفیت معماری برای من هنگامی است که ساختمان مرا تکان دهد. [9] او یکی از واژگان برای توصیف آن کیفیت را اتمسفر می نامد.اتمسفر را از طریق ادراکات حسی مان دریافت می کنیم،شکلی از دریافت که به طور شگفت انگیزی سریع عمل می کند؛ چیزی که ما انسان ها برای زنده ماندن مان آشکارا به آن احتیاج داریم. [10]
3؛-2 تاثیر اندیشه موریس مرلوپونتی بر ایده معماری چند حسی
چنانچه قصد بر فهم فلسفه پالاسما باشد که از کجا و چگونه ریشه گرفته است باید به اندیشه های موریس مرلوپونتی فیلسوف و پدیدارشناس فرانسوی مراجعه کرد. مرلوپونتی می گوید: " ادراک من مجموعه ای از داده های بصری، بساوایی و شنوایی نیست، من در مجموع با تمامی هستی خودم را درک می کنم. من ساختار منحصر به فرد از یک چیز را به دست می آورم، راه منحصر به فردی که یک باره با تمامی احساسات من ارتباط برقرار می کند"مرلوپونتی با طرح این ایده که انسان یک سوژه تن دار است، تحلیل های پدیدارشناختی اش را در کتاب اصلی دوران اولیه فعالیت هایش یعنی پدیدارشناسی ادراک حسی ارائه کرد. [11]
و همین موضوع باعث شده تا جامع ترین بررسی پدیدارشناسی بدن آگاهیَ در رهیافت حسی-حرکتی را در پدیدارشناسی ادراک مرلوپونتی یافت، هرچند این بررسی قویا تحت تاثیر هوسرل و گورویچ است.[12]مرلوپونتی در عین موافقت با هوسرل در این باره که هیچ شناختی از اشیا فی نفسه ممکن نیست و تنها اشیا را آن چنان که برای آگاهی انسان دست یافتنی اند، می توان شناخت، تاکید می کند که هر تجربه ادراکی با خود یک ارجاع ذاتی به عالمی دارد که از آگاهی فراروی می کند به این معنا که درون باشنده - حال - در آگاهی نیست.بنابراین توصیف پدیدارشناختی با داده های حسی یا ذات به تنهایی سروکار ندارد. این توصیف همچنین نشانگر ویژگی ارجاعی و فرارونده تجربه ماست.
ویژگی ای که این تجربه را از تامل مفهومی متمایز می گرداند. مرلوپونتی معتقد است رابطه تفکر مفهومی و عالم نه به واسطه استنتاج بلکه از طریق یک مواجه ادراکی برقرار می گردد. بر همین اساس اصل اولویت ادراک به مثابه راه دستیابی به واقعیت طرح می گردد . [13] اندیشه نوآورانه مرلوپونتی درباره ادراک این است که پدیدار ادراک نه صرفا به حسب امکان بلکه به حسب ضرورت و ذات، پدیداری جسمانی یا بدنی است. » [14]بدن صرفا شیئی در میان اشیای بیرونی نیست« مرلوپونتی میان بدن عینی متشکل از ماهیچه ها، استخوان ها و اعصاب، و بدن زیسته، یعنی بدنی که در آگاهی پیش تاملی تجربه می کنیم، تمایز می گذارد.
او استدلال می کند که بدن زیسته شیئی نیست که بتوان آن را از منظرهای گوناگون ادراک کرد، کنار نهاد یا جای آن را در مکان عینی مشخص کرد. از آن هم بنیادی تر، بدن زیسته به هیچ وجه نمی تواند شی باشد، زیرا همان چیزی است که آگاهی ما را از اشیا ممکن می سازد. [12] به عبارتی کامل تر مقصود از این بدن یک ابژه ایستا با شکل مشخص فیزیکی یا ساختار مشخص آناتومی نیست، بلکه مقصود بدن به مثابه مجموعه ای از امکان ها برای کنش است که هر یک از ما آن را در درون خود تجربه می کنیم. [15 ] .به نظر مرلوپونتی، ادراک حسی صرفا رخدادی آگاهانه یا شناختی نیست که بتوانیم بر مبنای آن قابلیت های فکری خود را پرورش دهیم. ادراک حسی از بسیاری جهات آغازین و اساسی، پیش آگاهانه و پیشا مضمونی است، یعنی پیش از آنکه ذهن ما معنای ادراک حسی را یک مضمون قابل تعقل بیابد، تاثرات آن را به طور عینی و ملموس ادراک می