بخشی از مقاله

چکیده

تبادل و اقتباس آثار هنری-ادبی ملت ها و اقوام جهان از یکدیگر موجب تکامل اندیشهها و ساختارهای هنری ملتها است. آفرینش هنری اساساً دفعی و خلقالساعه نیست و تدریج، تقلید، تأثیرپذیری، تبادر، تبادل مضامین و شگردها در متن این جریانها نهفته است. در جهاننو گونه داستان و رمان از تأثیرگذاری بیشتری برخوردار است، به ویژه اگر دربردارنده تفکر فلسفی و سبک زندگی انسانها باشد.

این نوشته کوششی است در جهت نشاندادن شباهتها و تفاوتهای فکری دو نویسنده رمانهای »ملکوت« و »ویکنت شقهشده.« همچنین فارغ از تفاوتها و شباهتهای دو متن، تحلیل ساختاری و محتوایی این دو اثر به صورت موجز مورد لحاظ واقع می شود. در نتیجه این جستار فضای نمادینی آشکار میشود که تقابلهای دوگانه -مرگ و زندگی- را معنا میکند؛ لذا در بررسیهای فلسفی، نگرش هر دو را پیرامون موضوع خیر و شر، نیز مرگ و زندگی در پهنه ادبیات گوتیک مورد تأمل قرار میدهد.

 مقدمه

اگر ادبیات دربردارنده دغدغهها، اندیشهها، افکار و آرمانهای انسانی باشد، برخی از مفاهیم اجتماعی، انسانی و الهی را میتوان یافت که محتوا و درون مایه، بنیاد و ساخت آثار ادبی را تشکیل میدهد، بنابراین بخش قابل توجهی از آثار ادبی ملل دربردارنده احساسها و رنج ها و دلخوشیهای مشترک انسانهاست؛ هرچند خلق هر اثر ادبی-هنری به منزله پدیدهای اجتماعی و فرهنگی فرایند خاص خود را دارد و هیچگاه دو اثرکاملاً همانند، در دو فرهنگ متفاوت به وجود نمیآیند.

بررسی دو اثر »ویکنت شقهشده« اثر ایتالوکالوینو نویسنده نامدار ایتالیایی و »ملکوت« بهرام صادقی نشان میدهد که با وجود دوری محل پیدایش آنها - ایران و ایتالیا - شباهتهای چشمگیری میانشان دیده میشود به طوریکه خواندن یکی مضمون دیگری را به ذهن متبادر میسازد. هم عصربودن نویسندگان و قرارگرفتن آنها در فضای اجتماعی-سیاسی مشابه سبب پیدایش نگرش مشابه آنها به مسائلی چون عشق، متافیزیک، مرگ، هراس و معناداری زندگی و جهان گردیده است.

ملکوت اثر خلقالساعهای نیست، تأثیرات مضمونی و ساختار درونی آثاری چون »بوف کور« و »یکلیا و تنهایی او « بر آن غیرقابل انکار است؛ در مورد اینکه بهرام صادقی تا چه اندازه با آثار ایتالو کالوینو آشنا بوده به صراحت نمیتوان سخن گفت؛ اما در مورد اینکه خود اعتراف میکند که از نظر تکنیک بعضی از کارهایش بیشباهت به کارهای پیراندلو - 1936-1867 - نمایشنامهنویس و رماننویس ایتالیایی نیست - محمودی:1377، - 100-99، جای تردید باقی نمیماند.

علاوه بر این حوادث جامعه یکی از سرچشمههای الهام بخش نویسندگانی است که با توجه به نهادها و تحولات اجتماعی دست به قلم میبرند، ولی بیش از همه بر عادتها، خصلتها و حالتهای فردی تأکید میورزند. رفتارها و حالتهایی که بر فردیت درون گرا و منزویشده آدم ها انگشت میگذارد که گهگاه به شکل نوعی خودکاوی بیمارگونه که آنها را به دنیای درون سوق میدهد و به عزلتی عمیق فرومیبرد، ظاهر می شود.

بهرام صادقی »زمانی دست به قلم برد که آثاری از داستاننویسان نوگرا و فرانوگرا به فارسی برگردانده شده بود و طنز توانای اجتماعی نهفته در داستانهای ترجمه شده آمریکایی و اروپایی افق دید او را در مورد ساختار داستان گستره دیگری بخشید

 همچنین پخش فیلم آلمانی »کابینه دکتر کالیگاری« در اوایل دهه 1340، در سالهای هراسِ دیکتاتوری پس از کودتا و شورشهای شکستخورده، پیشزمینه خلق رمان ملکوت در همان سالهاست که احتمال اقتباس صادقی را از آن اثر بیشتر میکند.

این نزدیکی بیتردید در میان آثار دیگر ادبیات معاصر ایران با آثار اروپایی و آمریکایی به ویژه آمریکای لاتین نیز دیده میشود. چنانچه در شباهت برخی آثار دولتآبادی مانند »جای خالی سلوچ« با »مادر« اثر پرل باک و یا »سمفونی مردگان« از عباس معروفی با »خشم و هیاهو«ی فاکنر و »صدسال تنهایی« اثر مارکز جای تأمل است و بهآسانی نمیتوان ردّ پای اثری را در آن دیگری پیدا کرد.

پیشینه پژوهش

مرگ اندیشی تفکری نیست که در حوزه ادبیات مدرن به وجود آمده باشد؛ زیرا پیشینه آن به زمانهای گذشته بازمیگردد، زمانیکه انسان آرزوها، زندگی و داشتههایش را در معرض تهدید مرگ می بیند، خواسته یا ناخواسته برخی از اندیشههایش را به این حوزه گسیل میکند. پژوهشگران حوزه نقد نیز کوشیده اند با نگاه روانشناختی-جامعه شناختی به تحیل بازتاب مرگ و دغدغه انسان در برابر آن بپردازند.

در این میان آثار متعدد و درخور توجهی درباره رمان »ملکوت« نوشته شده است، برای نمونه میتوان به مقاله محمد صنعتی با عنوان »با مرگ به ستیز مرگ؛ تحلیل روانشناختی ملکوت« و کتاب »تأویل ملکوت؛ قصه سیاسی -اجتماعی « از محمدتقی غیاثی اشاره کرد، اما درباره »ویکنت شقه شده« باید گفت که کمتر خواننده و منتقدی در میان پژوهشگران ایرانی دیده میشود که با اثر کالوینو آشنایی داشته باشد؛ لذا نویسنده در این جستار کوشیده است تا علاوه بر آشنایی مخاطبان با آثاری از این دست، شباهت تقابلها و کارکرد آنها را در دو اثر نامبرده نشان دهد.

بهرام صادقی داستاننویس معاصر، در سال 1315 در نجفآباد اصفهان دیده به جهان گشود. دانشآموخته دانشکده پزشکی دانشگاه تهران بود و در سال 1362 در تهران درگذشت. از او بیش از سی داستان کوتاه، در مجموعههای »سنگر و قمقمههای خالی «، »داستانهای کوتاه پراکنده« و یک رمان کوتاه - داستان بلند - با عنوان »ملکوت« به جای مانده است. صادقی را میتوان از نخستین نویسندگان پستمدرن ایرانی و منتقد و تا اندازهای پوچگرا و دارای فلسفه تندرو و گاه افراطی نیهیلیستی دانست که طنز تلخ زبان او همواره نمودار اندیشه و مسلک فکری خاصی است که بعدها توسط پستمدرنهای دیگر به اوج خود میرسد.

همچنین رویکرد او به ادبیات گوتیک و به ریشخندگرفتن فرهنگ دینی و صداقت انسانهای معاصر از ویژگیهای رایج در کار اوست. صادقی در طول حیات نمیتواند با مشکلات جامعه به آسانی کنار بیاید. به همین سبب نوعی حس روانپریشی در عموم آثارش موج میزند و دغدغه فکریاش او را به ناامیدی یأسآلودی حواله میکند که راه بازگشتی برایش متصور نیست تا جاییکه تلخی مرگ به جانش نفوذ میکند.

در متن اصلی مقاله به هم ریختگی وجود ندارد. برای مطالعه بیشتر مقاله آن را خریداری کنید