بخشی از مقاله
چکیده
گرچه اسطوره دیریست وارد ادبیات شده، اما رویکرد نویسندگان قرن بیستم به اسطوره، کاملاً با رویکرد نویسندگان پیشامدرن تفاوت دارد. نویسندگان مدرنیسم، در صدد شکستن مرزهای اسطوره و نفی آن و گاه، کسب معنای دیگری از آناند. این نوع رویکرد به اسطورهها، به معنای اسطورهپیرایی از آثار داستانی نیست؛ چراکه این نویسندگان کماکان از طرح داستانی اسطورهها در داستانهای خود بهره میگیرند، با این تفاوت که با دریافت جدیدی از روایات اسطورهای و بازآفرینی آنها، سعی در آشکار ساختن نارضایتی خود از وضع حاکم دارند. همچنین، نوع خاصی از هنر پیشتاز معاصر وجود دارد که گفته میشود ویژگیهای مدرنیستی یا ضدّ مدرنیستی ندارد، بلکه پسامدرنیست است.
پسامدرنیسم، انتقاد مدرنیسم از هنر محاکاتی سنتی را ادامه میدهد و همچون مدرنیسم در پی نوآوری است، ولی این هدف را با شیوهی خاص خود دنبال میکند. این نوع رویکرد به اسطورهها، در رمان فارسی نیز اتفاق افتاده است. در این پژوهش، نگارنده از روش تحلیلی- مقایسهای استفاده کرده و به بررسی کاربرد درونمایهی اساطیری برادرکشی در رمان سمفونی مردگان پرداخته است. عباس معروفی در رمان سمفونی مردگان، از روایت اسطورهای هابیل و قابیل برای طرح مسألهی برادرکشی بهره میگیرد و به توصیف وضعیت دشوار روشنفکران ایرانی در سالهای 1320 تا 1355 میپردازد، اما در فرجام داستان، نهتنها قابیل موفق به کشتن هابیل نمیشود، بلکه خود در این راه هلاک میگردد.
کلیدواژهها: اسطوره، دگردیسی، رمان فارسی، مدرنیسم، پستمدرنیسم، سمفونی مردگان
مقدمه
اسطورهها مربوط به زمانیاند که انسانها به اثبات عقلانی پندارهای خود، تمایل چندانی نداشتند؛ بلکه ترجیح میدادند در هالهای از توهم و خیال زندگی کنند، اما با ظهور عصر مدرن و پیدایش پدیدهای به نام مدرنیته، این انتظار میرفت که اسطورهها عرصه را خالی کرده و جای خود را به عقلگرایی محض قرن بیستمی دهند و رد پای اسطورهها راقطف در نقّالیها و داستانهای سنتی مشاهده کنیم. اما همگام با ورود به عصر جدید و آغاز نوگرایی در داستانها و پیدایش رمان نو، نهتنها اسطورهها عرصه را ترک نکردند، بلکه شاهد خودنمایی آنها در رمانهای مدرن و پستمدرن نیز هستیم. چراکه »اسطورهها از جمله کلان روایتهایی هستند که میتوانند در موقعیتهای گوناگون اجتماعی، سیاسی و فرهنگی، محمل اندیشهها، تجربیات و مسائل نوظهور بشری باشند.
روایتهای اساطیری با برخورداری از ساختار داستانی منسجم خود، طرحهای روایی مناسبی را در اختیار نویسندگان رمان نو قرار میدهند تا با استفاده از قالبهای داستانی اسطورهها به طرح مسائل امروزین بپردازند. با وجود این، نباید رویکرد نو نویسندگان معاصر را به اسطوره، آن هم در عصر مدرنیته که قطعاً نمیتواند در ردیف رویکرد نویسندگان و داستاننویسان سنّتی قرار گیرد، بیدلیل دانست.
چراکه در این عصر تعداد پرشماری داستانهای اسطورهای نگاشته شدهاند که نویسندگان آنها تنها از اسطورهها بهره نگرفتهاند، بلکه به بازنگری و حتی تغییر ساختار اساطیر نیز دست زدهاند. بنابراین با ژرفاندیشی در این آثار و نحوهی استفاده و بهکارگیری اساطیر توسط نویسندگان، میتوان به نتایج قابل تأملی دست یافت. در این عصر، انسان نمیخواهد از رسم رایج زمانه پیروی کند و چشم بسته با فشار هر نیرویی که در آن رسم نهفته است به پیش رانده شود. انسان میخواهد این نیروها را بشناسد و در پرتو این شناخت، آنها را به ضابطهی اختیار خود درآورد در واقع انسان قرن بیستم نیروی نهفته در اسطوره را کشف کرده و از پتانسیل آن برای پیشبرد اهداف خود بهره میبرد .
در رمان فارسی، نویسندگانی چون صادق هدایت، محمد محمدعلی، هوشنگ گلشیری، سیمین دانشور، عباس معروفی و غیره، به تغییر و بازساخت یا تلفیق شخصیتها و روایات اساطیری ملی و فراملی پرداختهاند که این دگرگونیها و دلایل آن باید بررسی شود و از آنجا که یکی از انواع نوگرایی در ادبیات داستانی معاصر، دگرگونی اسطورهها و کاربرد آنها در رمان فارسی است و شناخت این امر، به درک بهتر رمانهای مدرن و پستمدرن فارسی یاری میرساند، انجام تحقیق حاضر ضروری است.
طرح مساله
انسان هیچگاه نمیتواند بدون اسطورهها و تصاویر ذهنیاش زندگی کند. اگر هنرمند و ادیب در گذشته تفکر اسطورهای را به صورت یکنواخت به کار میبرده، یعنی تحت سلطهی نظام اسطورههای کهن واقع میشده است، اما امروز بینش او در بهکارگیری اسطورهها براساس جهانبینیهای نوین و نظام عقلی تغییر کرده است. نوگرایی - مدرنیسم - در آثار ادبی و هنری مؤلفههایی دارد که بی شک مهمترین آن اسطورهگرایی است، اما نه به آن شکل گذشته بلکه تقدس و غلبهی گفتمان اسطورهای در چنین آثاری میشکند یا به سخره گرفته میشود. البته شایان یادآوری است که ویژگی انعطافپذیری اسطورههاست که به ادبا و نویسندگان معاصر این امکان را میدهد تا آثارشان را به عرصهی تبلور اندیشههای گوناگون تبدیل کنند.
این ویژگی اساطیر هنگامی شگرفتر مینماید و انسان را به تأمل بیشتر وامیدارد که به تعاریف مختلفی که از سوی اسطورهشناسان و نقادان و نظریهپردازان برای اسطوره ارائه شده، نظری مجدد بیافکنیم. آنگاه پی خواهیم برد که همه بر یک ویژگی اتفاق نظر دارند؛ اینکه اسطوره یک الگو، کهنالگو یا یک الگوی ذهنی بشر است و به اعتبار الگو بودنش، ثابت؛ اما نکتهی شگفت همینجاست که این الگو در عین ثابت بودن، چنان قابلیت انعطافپذیری دارد که مکاتب مختلف نظری به ارائهی تعاریف گوناگون اسطوره از دیدگاه خاص خود پرداختهاند. چراکه »اسطوره آینهای ازلی است که خود را در آن میبینیم؛ اسطوره برای هرکسی حرفی برای گفتن دارد.
اسطوره قالبی است برای ادبیات تا نویسنده اندیشهی خود را در این قالب ارائه دهد؛ و از دیگر سو، ادبیات محملی است برای اسطوره تا از این گذر، اسطوره دست به دست و نسل به نسل میان انسانها بگردد تا از خطر فراموشی در امان ماند. »جهان اسطوره و دنیای ادبیات به هم میپیوندند، زیرا که هر دو در یک ساختار مشترکاند و آن ساختار داستانیشان است در واقع به لطف تعامل ادبیات و اسطوره، احساس اشتراک در تجربهی جمعی انسانی بهدست میآید که همین احساس و تجربه »در درازنای زمان و مکان، والاترین دستاورد ادبیات است و ]البته[ هیچ چیز به اندازهی ادبیات در نو شدن این احساس برای هر نسل موثر نیست.
اسطورهها، نخستین داستانهای انسان نخستیناند از وضعیت جهان و بشر، اما داستان امروزی به وضعیت انسان مدرن و دغدغههای مدرنش میپردازد. در مقام مقایسه میتوان گفت داستانهای نخستین، وسیلهی اظهار بودند؛ داستان امروزی، ابزار پژوهش است. داستانهای نخستین، از جانب یک جامعهی تمام سخن میگفتند؛ داستان امروزی، سخنگوی فرد تنهایی است به نام نویسنده. اسطوره دید کاملی از حقیقیت را به ثبت میرساند؛ داستان غالباً برای نویسنده و خواننده، نمایندهی یک بحران عقیدتی و جستوجوی یقین است.
نویسندهی امروزی، جهانبینیاش را اخذ نمیکند، کشف میکند. او مانند اسطورهسرای کهن، شعایرش را به ارث نمیبرد، پدید میآورد. اما نکته اینجاست اگرچه ممکن است او بیانگر حقایقی جهانشمول نباشد، گویندهی نظری دربارهی ارزشهاست. به قول مالارمه1 شاعر فرانسوی: تمامی عصر ما در تلاش پدید آوردن کتابی مقدس است.از دیگر ویژگیهای اسطوره که باعث شده در دهههای اخیر بسیار مورد توجه نویسندگان واقع شود، همین ویژگی کهن بودن آن است.
این سالخورد بودن اسطوره، وجههی لازم را به آن بخشیده تا نویسندگان در داستانهایشان از آن بهره گیرند و نهتنها در قالب اسطوره به بیان اندیشههایشان بپردازند، که اعتبار اندیشهشان را از اسطوره دریافت کنند.همانطور که جانهینلز اشاره میکند، اسطورهها تنها بیان تفکرات آدمی دربارهی مفهوم اساسی زندگی نیستند، بلکه منشورهایی هستند که انسان بر طبق آنها زندگی میکند و میتوانند توجیهی منطقی برای جامعه باشند. طرحی که جامعه بر آن استوار است، اعتبار نهایی خود را از طریق تصورات اساطیری بهدست میآورد.
به دیگر بیان، اسطوره به منزلهی پشتوانه و یا حتی مهر تأییدی بر داستان معاصر است. شاید همین ویژگی اسطوره است که ما را متقاعد میکند که رمان، همیشه به یک اسطورهی مرجع نیاز دارد چرا که هدف رمان-نویس خلاق معاصر، تنها ارائه و نمایش اسطوره نیست؛ بلکه او میخواهد از اسطوره و ویژگیهایش استفادهی بهینه کرده و به بیان دغدغههای انسان عصر خویش و ارائهی راه حل بپردازد. بنابراین، هدف از کاربرد اسطوره در رمان نو، تنها عرضهی پاسخهای از پیش تعیین شده نیست، بلکه ایجاد زمینه های تفکر و تعمق دربارهی پرسشهای جدید است که انسان معاصر با آن روبهرو میشود. نویسنده ضمن نمایاندن اسطوره و تجدید حیات آن به نمایش دغدغههای خاص زمانه روی میآورد.
رمان، رابطهی موجود میان حقیقت اسطوره و واقعیت تاریخی را مطرح میکند و بسط میدهد.همانطور که لوکاچ تاکید کرده است، گرایش رمان، ترکیب اسطوره و تاریخ است تا بتواند سیمای بشر را در تمامیت آن عرضه کند نویسندهی رمان نو برای رسیدن به این هدف، دست به خلاقیت زده و چهرهی اسطوره را متناسب با سیمای عصر خویش تغییر میدهد و به پردازشی نو از روایت کهن اساطیر مبادرت میورزد. پس اسطوره همیشه زنده است و کارکرد اجتماعی دارد، اما شکل کارکردیاش تغییر مییابد. رمانهای نمادین قرن حاضر، در واقع همان اسطورههای عصر ما هستند.