بخشی از مقاله
چکیده
بیژن نجدی یکی از نویسندگان دوران معاصر است که آثار ارزشمندی از خود به یادگار گذاشته است. داستان سه شنبهی خیس از مجموعه داستانهای یوزپلنگانی که با من دویدهاند، انتخاب شده است. اگرچه گرایشهایی فرمی و ساختی در آثار نویسنده به چشم میخورد، اما هدف نگارنده در این مقاله سخن گفتن از استعاره به مفهوم کلاسیک آن نیست؛ چرا که در نظریه کلاسیک استعاره را صرفاً موضوعی ادبی و زبانی میدانستند. این مقاله بر آن است که به نظریه معاصر استعاره و نمود آن در این داستان بپردازد. این نظریه که نخستین بار توسط جورج لیکاف و مارک جانسون مطرح گردیده است، ادعا میکند که نظام ادراکی که انسان اساساً سرشتی استعاری دارد و استعاره به شکل ناخودآگاه و غیر اختیاری، در زندگی روزمرهی انسان فراوان به کار میرود. این استعاره های مفهومی خود به سه دستهی اصلی استعارههای جهتی، استعارههای هستیشناختی و استعارههای ساختاری تقسیم میشوند.
مقدمه
مطالعات زبان شناسان شناختی در مورد استعاره، چشم انداز جدیدی را در مقابل دیدگان قرار میدهد. این مطالعات ،کانون استعاره را در مفهوم جستجو میکند نه در زبان. یکی از زبان شناسانی که از محوریت استعاره در زبان سخن گفته است، رومن یاکوبسن است. استعاره از نظر او وجود یک شباهت یا همگونی »انتقالپذیر« میان یک موجود - مثلاً حرکت اتومبیل من - و موجودی دیگر را که می تواند جانشین آن شود - حرکت اسب - ، پیشنهاد میکند
از نظر یاکوبسن نوعی مطابقت و مقایسه بین زبان و تخیل صورت می گیرد. وی ساختار زبان را به استعاره و مجاز تقسیم می کند؛کل ساختار زبان با استعاره ساخته می شود.ما در نشانه شناسی زبان به چیزی جز بازی استعاری بر نمی خوریم.بسیاری از نظریه پردازان جهان معاصر چون یاکوبسن،ژاک لاکان،لیکاف و دیگران زبان را دارای سرشتی نمادین و استعاری می دانند
دستاوردهای نظریه معاصر استعاره در نقطه مقابل نظریه کلاسیک در مورد استعاره قرار دارد که ماهیت و اساس استعاره را در زبان جستجو میکند، همهی مفاهیم را حقیقی فرض میکند و استعاره را مربوط به بخش غیرحقیقی زبان میداند و استعاره را یک تفکر عقلانی و خودآگاه قلمداد میکند، نه شیوهای که با طبیعت ذهن و بدنهای ما شکل گرفته است.
لیکاف و جانسون با به چالش کشیدن نظریه کلاسیک تعریف دوبارهای از استعاره ارائه دادند. آنان با مطرح کردن نظریه استعاره مفهومی، کانون استعاره را نه در کلمات که در مفاهیم جستجو کردند - نک.بارسلونا،. - 50 :1390 همچنین بنیاد استعاره را نه براساس شباهت، که بر پایه ارتباط قلمروهای متقاطع همزمان در تجربهی انسان و درک شباهتهای این حوزهها دانستند. آنان همچنین معتقدند که بخش عمدهی نظام مفهومی ما استعاری است که شامل مفاهیم عمیق و پایداری چون زمان، رخدادها، علل، اخلاق، ذهن و ... می شوند. این مفاهیم به وسیلهی استعارههای چندگانهای درک و فهمیده میشود که دارای مفهومی مستدلاند و سرانجام این که نظام مفهومی استعارهها، اختیاری و دلبخواهی نیستند.
لیکاف و جانسون مدعی شدند که مفاهیم حاکم بر اندیشهی ما فقط شامل موضوعات فکری نمیشود، بلکه اعمال روزمرهی ما و حتی پیش پا افتادهترین جزئیات آن را در بر میگیرد. ساختار ادراکات، نحوهی مراودهی ما در جهان، و چگونگی تعامل ما با سایر افراد را همین مفاهیم ذهنی تشکیل میدهد. بنابراین، نظام مفهومی ما نقش اساسی در تعریف واقعیات روزمرهمان ایفا میکند و اگر درستی این ادعا را قبول کنیم، باید بپذیریم که نحوهی اندیشیدن، تجربهها و اعمال روزانه مان موضوعاتی مرتبط با استعارهاند. این دو محقق یادآور شدند نظام مفهومی ما چیزی نیست که در حالت عادی بدان واقف باشیم بدین معنی که ما در بسیاری از امور جزئی روزانه، کما بیش به گونهای ناخودآگاه در امتداد خطوط خاصی میاندیشیم و عمل میکنیم
الگوی شناختی استعاره را وسیلهای میداند که از طریق آن حتی تجارب انتزاعیتر و نامحسوستر و بر حسب موارد آشنا و ملموس مفهومسازی می شود. بدین ترتیب؛ انگیزهی استعاری جست و جوی فهم است. استعاره نه با نقض محدودیتهای گزینشی، بلکه با مفهومسازی یک قلمروی شناختی بر حسب مؤلفه هایی که بیشتر به یک دامنهی شناختی دیگر مرتبط است، توصیف میشود.
همانطور که لیکاف و جانسون - 1980 - شواهد فراوان میآورند، بیشتر فهم ما از تجربهی روزانه بر پایهی استعاره ساخته میشود... هنگامی که وارد یک مشاجره میشویم، موقعیتهایی را ایجاد میکنیم تا حمله کنیم، دفاع کنیم و عقب نشینی نماییم و کار را با پیروزی یا شکست به پایان بریم. شکلگیری این عبارات استعاری با توجه به آنچه لیکاف و جانسون آن را »استعارهی مفهومی« مینامند، یعنی مشاجره جنگ است، ممکن میشود
به بیان فنیتر، استعاره را میتوان نگاشت - به مفهوم ریاضی کلمه - از یک قلمروی مبدأ به یک قلمرو مقصد. این نگاشت به شدت ساختمند است
لیکاف و جانسون اساس این رابطه را که به شکل تناظرهایی میان دو مجموعه صورت میگیرد، »نگاشت« مینامند. آنها مجموعهای را که دارای مفهومی عینیتر و متعارفتر است، قلمرو مبدأ یا منبع و مجموعهی دیگر را که دارای مفاهیم انتزاعی و ذهنیتر است، قلمرو مقصد یا هدف میخوانند.
بیژن نجدی در مجموعه ی یوزپلنگانی که با من دویده اند،به مدل های سینمایی،سیلان ذهن و رئالیسم جادویی و زبان غریبه گردان خاص خود رو کرده است...وی هیچ گاه عمق تلخ هستی را بر ملا نمی کند.او با بازی های عملا نشان می دهد که هیچ واقعیتی جز زبان وجود ندارد. اگر چه خود این استباط برآمدی تلخ دارد،امانجدی با این استنباط درگیر نیست.نجدی باترکیبی که از ساز و کارهای جدید،شالوده شکن زبان-اما نه افراطی- ایجاد می کند،به زبان خاص خود دست می یابد.او خود را به زحمت نمی اندازد.عادت زبانی اش شده است
سه شنبه ی خیس داستان دختری است تنها به نام ملیحه که مادرش را از دست داده است و اکنون با شنیدن خبر آزادی زندانیان راهی زندان اوین میشود تا شاهد آزادی پدرش - سیاوش- باشد. حال آنکه نمیداند هفت سال پیش او را تیرباران کردهاند!
ظرفیت های داستان و همین طور زبان خاص نجدی، نگارنده را به بررسی انواع استعاره های مفهومی ترغیب و تشویق کرد که شرح کامل آن بدین گونه است:
انواع استعارههای مفهومی -1 استعارههای جهتی: استعارههای وضعی یا جهتی استعارههایی هستند که عمدتاً مفاهیم را براساس جهتگیری
فضایی، مانند بالا، پایین، عقب، جلو، دور، نزدیک و ...، سازماندهی و مفهومی میکنند. کارکرد استعاری این جهتگیریهای فضایی از این واقعیت نشأت میگیرد که بدان انسان مکانمند و فضایی است و شکل عملکرد جسم وی با کارکردهایش در محیط بیرون یکسان است
استعارههای جهتی دو نوع از مفاهیم را سازماندهی میکنند؛ دستهی اول مفاهیم ساده ی فضایی - مانند بالا، پایین و ... - یا مفاهیمی که ما آنها را به طور مستقیم و در پیوند با کارکردهای بدنی هر روزهمان درک میکنیم. دستهی دوم، مفاهیمی که به طور آشکار، مربوط به فیزیک بدن ما نیستند، بلکه در تجربهی روزمرهی ما که دارای جایگاه عظیمی در زمینهی پیش فرضهای فرهنگی ماست... ریشه دارند
. این مفاهیم مربوط به قلمرو قضاوتهای ذهنی، احساسات و عواطف، عدالت و اموری مانند اینها میشوند. به عبارت دیگر، بعضی مفاهیم کانونی در الفاظی که مربوط به جهات بالا - پایین، درون - بیرون، عقب- جلو و ... میشود، روشنتر تعریف شده اند؛ در حالی که تجربههای عاطفی مفهومی شده، بر پایهی تجربه ی فضایی و ادراکی ما، وضوح کمتری دارند و استعارههای جهتی به ما این امکان را میدهد تا عواطفمان را در اصطلاحاتی که روشنتر تعریف شده، و یا مربوط به مفاهیم دیگری است - مانند سلامت، زندگی، تسلط و ... - مفهومی کنیم. از این منظر میتوانیم از استعارههای پدیدار شونده یا مفاهیم پدیدار شونده سخن بگوییم
استعارههای جهتی در داستان سه شنبهی خیس ارتباط تنگاتنگی با روحیه ملیحه - شخصیت داستان- دارد. نویسنده از فضاها و جهتها به عنوان وسیلهای برای نشان دادن تنهایی، ترس شخصیت داستان استفاده میکند.
ملیحه زیر چتر آبی و در چادری که روی سرتاسر لاغریش ریخته بود، از کوچهای میگذشت که همان پیچ و خم خوابها و کابوسهای او را داشت
حضور چتر در این داستان نقش چشمگیری دارد. به غیر از نقش و کارکرد روزمرهی آن در زندگی که معمولاً به عنوان سرپناهی در مقابل باران مورد استفاده قرار میگیرد، به تجربهی عاطفی مفهومی شده، بر پایه تجربه فضایی و ادراکی
چتر نیز باید اشاره شود. این سرپناه بیجان که توسط دست بشر ساخته شده است، جایگزین سرپناهی میشود که اکنون در زندگی ملیحه حضور ندارد اما تمنای حضور پدر - سرپناه - در تمام وجودش شعله میکشد؛ سرپناهی که همچون چتری میتوانست او را حمایت کند و او را از درد تنهایی برهاند. گاه به صورت ناخودآگاه نقش و کارکرد چتر در نگاه ملیحه جایگزین نقش و کارکرد پدری میشود که او آرزو دارد، از همین رو، ملیحه چتر را چون موجودی زنده در آغوش میگیرد و با او سخن میگوید.
- نمیدونم، فقط با همین چشمهام دیدم که مردم بچههاشونو، شوهراشونو بغل کردن و رفتهن ... بعد من دستهامو باز کردم، دنبال یه کسی بودم، یه چیزی... دیدم یه چیزی توی دستمه، انو بغلش کردم، یه رویا رو که آبی بود، اون خیلی آبی بود، با خودم بردمش خونه، با هم حرف زدیم...