بخشی از مقاله
چکیده
بشربن حارث بن عبدالرحمن معروف به حافی، از بزرگان صوفیه متقدم و از زهاد معروف و علمای حدیث است که در دهکدهای نزدیک شهر مرو در سال 150 یا 152 ه. ق به دنیا آمد ولی بعدا در شهر بغداد ساکن شد. در خصوص دوران اولیه زندگیش اطلاع زیادی در دست نیست اما در اینکه زندگی او با تغییر شدید و توبه وی همراه شده شکی نیست. وی پس از این توبه از فرط مشاهده نور حقیقت هیچ وقت کفش به پا نکرد و از آنجا به حافی به معنای پای برهنه معروف شد.
داستانهای زیادی در رابطه با دوران قبل از توبه بشر وجود دارد و هر یک از کتب صوفیه به نحوی این دگرگونی را روایت کردهاند. طریق بشر ورع است. طریق ورع او پس از وی نیز توسط بسیاری از زهاد پیروی میشد. این مقاله سعی دارد با بررسی منابع موجود، تحلیلی جامع از زندگی و طریق این عارف ارائه داده و به سؤالات برآمده از آن پاسخ گوید.
مقدمه:
کند و کاو در کتب عرفان و تصوف، بررسی زندگی صوفیان از آغاز تا قرون متمادی و همچنین مطالعه سبک زندگی و حالات و مقامات هر یک از آنها این دیدگاه را به ما میدهد که با این وجود که اصل راه و طریق همه صوفیان یکی است ولی از قرن دوم تا به امروز تفاوتهای چشمگیری در سبک و سیاق طی کردن این طریق بوجود آمده است. از بین چهرههای قرن دوم، کمتر راجع به بشر حافی صحبت شده و همچنین روایات مختلفی درباره توبه او وجود دارد. در این مقاله سعی شده با جمعآوری و دستهبندی صحیح تمامی منابع موجود، اطلاعات جامع و شاملی در باب این عارف و صوفی بدست آمده و در کنار آن با نگاه به زندگی و طریق بشر حافی به عنوان نماینده تصوف در قرن دوم، خصوصیات صوفیان این قرن نیز به طور اجمالی بیان شود.
حال در این مقاله به ارائه 4 مبحث میپردازیم: اول، زندگی بشر حافی
دوم، مسئله توبه بشر حافی و داستانهای برآمده از آن سوم، طریق و حالات و مقامات او چهارم، مرگ بشر حافی
شرح حال بشر حافی
ابونصر بشر بن حارث بن عبد الرحمن، معروف به بشر حافی، عارف، محدث، فقیه و صوفی مشهور در اواخر قرن دوم و اوایل قرن سوم هجری در سال 150 یا 152ق هدر. قریه بَکِرد یا مابَرسام از قرای مرو، در خانواده یکی از سران دستگاه حکومتی مرو بدنیا آمد.
جد اعلایش، بعبور، بدست امیر المومنین علی - ع - اسلام آورد و ایشان نام او را عبداالله گذاشتند. نام نخست این شخص احتمالا صورت تغییر یافته ای از بغپور فارسی - معرب آن: فغفور - است که در ترکستان و خراسان، شاهزادگان و بزرگ زادگان را با آن میخواندند و این مطلب با اشاره منابع به بزرگزادگی بشر، مطابقت دارد. بشر در نوجوانی از مرو به بغداد رفت و در آنجا ساکن شد و بنابر بیشتر روایات در همانجا نیز وفات یافت.
بشر سه خواهر داشت که در بغداد می-زیستهاند و به ریسندگی اشتغال داشتند و هر سه از زنان دیندار و صالح بودند و چنین به نظر میرسد که وی سخت به آنان دل بسته بود و گفتهاند که زهد را از یکی از خواهران خود فراگرفته بود. ظاهرا بشر هرگز ازدواج نکرد و از این رو، گاهی بر او اعتراض میشد که در اجرای سنت پیامبر - ص - کوتاهی کرده است، اما او زیرکانه پاسخ میداد که تا به ادای فرایض مشغول است، به سنت نمیپردازد.
با این همه در برخی منابع شیعی شیخ ابونصر عبدالکریم بن محمد هارونی دیباجی، معروف به "سبط بشر حافی" را که از علمای امامیه بوده است، از نسل او دانستهاند. درباره روزگار جوانی بشر و سپس روی آوردنش به زهد و تصوف، روایتهای گوناگونی وجود دارد که در بخش جداگانهای به بررسی انواع این روایتها و مسئله توبه وی خواهیم پرداخت.
بشر برای شنیدن حدیث و تحصیل فقه، به کوفه و بصره سفر کرد و سپس همراه مالک بن اَنَس به مکه رفت و از علم او بهره برد. در مدینه از مکتب سُفیان بن عُیَینه و در عراق از عبداالله بن مبارک سود جست. وی از نزدیکان احمد بن عاصم انطاکی و فتح موصلی و سریّ سقطی بود و با فضیل عیاض، ابو سعید خرّاز و ابو حمزه بغدادی نیز مصاحبت داشت. دیگر استادان او در فقه و حدیث، ابراهیم بن سعد زُهری، شریک بن عبداالله و علی بن خُشرم، از محدثان قرن دوم و سوم بودند.
با آنکه علی بن خشرم را در برخی منابع دایی او معرفی کردهاند اما از مقایسه سلسله نسب بشر حافی و علی بن خشرم میتوان دریافت که این دو عمو زاده بودهاند. او معروف کرخی را نیز دیده بود و زمانی تقاضای عقد برادری با معروف داشت اما آن را مشروط به عدم شهرت به این عقد و عدم زیارت و ملاقات کرده بود.
بشر درفقه، پیرو مذهب سفیان ثوری بوداو. از مجموع احادیث منقول از سفیان ثوری، مُسندی فراهم آورد و چون در اواخر عمر از روایت حدیث اکراه داشت درصدد نقل روایت نبود و به دیگران میگفت لازم است از دویست حدیث که شنیدید به پنج تای آن عمل کنید که مراد از علم حدیث و شنیدن، فهمیدن و عمل کردن است. به روایتی، او هفت قمطره از کتب حدیث داشت که در پایان عمر زیر خاک دفن کرد و روایت نکرد. گفت: از آن روایت نمیکنم که در خود شهوت میبینم، اگر شهوت دل خاموشی بینم، روایت کنم.
برخی از شاگردان بشر که از او روایت کردهاند عبارتند از: ابو جعفر محمد بن هارون بغدادی معروف به ابن نشیط، ابوحفص عمر مروزی - خواهر،سریّزادهبشربن - مُغَلﱠس سقطی، عبد الصمد بن محمد عبادانی و نُعیم بن هَیضَم هروی.
بشر همچنین با احمد بن حنبل، یکی از رؤسای مذاهب اهل تسنن، معاصر بود و احمد در وصف و بزرگداشت او بسیار سخن گفته است. نقل است که شاگردانش به او گفتند: این ساعت تو عالمی در احادیث و فقه و اجتهاد و در انواع علوم نظیر نداری. هر ساعت از پس شوریدهای میروی، چه لایق بود؟ احمد گفت: آری، از این همه علوم که برشمردید، من این همه به ازو دانم، اما او خداوند را به از من داند. پس به او رفتی و گفتیحدﱢثنی: عَن ربّی. مرا از خدای من سخنی بگوی
ابن ندیم بشر را صاحب کتابی با عنوان الزهد میداند که اکنون از آن اثری در دسترس نیست. از قول وی اشعاری نیز در منابع مختلف نقل شده است. چند حدیثی که از قول او نقل شده است همگی در ضمن گفت و گو بوده است نه به قصد نقل حدیث
مسئله توبه بشر حافی
توبه، انقلاب و حرکتی درونی است که انسان را به سوی حق سیر میدهد، و پشیمانی از گناه و لغزشها امری است که به یکباره خمیره ایمان را بر تنوره دل عارف میچسباند و ریشه گناهان را میسوزاند چنانچه که در قرآن میخوانیم :
« مگر کسانی که توبه کنند و ایمان آورند و عمل صالح انجام دهند که خداوند گناهان آنان را به حسنات مبدل میکند و خداوند همواره آمرزنده و مهربان است. - فرقان: - 70
در حقیقت »عنایت حق موجب ارادت بنده شده و او را به خویشتن خویش و گام نهادن در وادی معرفت سوق میدهد. معرفتی که در پی این بیداری حاصل میشود سالک صادق را از اسفلالسافلین به اعلی علیین میرساند.«
زندگی بشر حافی نیز در دوره جوانی دچار تغییر و تحولی شده که سرانجام به زاهد و صوفی شدن او انجامیده، و در خصوص تغییر احوال او روایتهای گوناگونی وجود دارد.
یکی آنکه بشر مردی درستکار بود و در طلب حدیث از خراسان به بغداد و شهرهای دیگر سفر کرد، از محدثان بسیار حدیث شنید و سرانجام در بغداد ساکن شد، اما ظاهرا به یکباره ضبط و نقل حدیث را به یکسو نهاد، کتابهای حدیث خود را به خاک سپرد، از مردم کناره گرفت و به زهد و عبادت روی آورد. این روایتی است که ابن سعد و ابن قتیبه، دو مولف هم عصر بشر در کتب خود ذکر کردهاند فلذا بسیار شایان توجه و مورد استناد است.
در روایت دیگری به نوشته ابو نعیم، بشر پس از سفر به بغداد به گروه فتیان عیّاران - - پیوست و از سرهنگان آنها شد و با گروهی که همراه خود داشت به راهزنی و عیّاری میپرداخت. همچنین در برخی منابع آمده است که وی در بغداد به لهو و لعب روزگار می-گذراند و حتی بنابر اقوال مختلفی به اشغال منهیه اشتغال داشت. بر اساس این روایات، روزی در راه کاغذ پارهای یافت که در آن - - بسم االله الرحمن الرحیم - - نوشته شده بود، پس آن را برگرفت، معطّر ساخت و بر جایی نهاد، همان شب خداوند را به خواب دید که طی آن گفت:
« به عزت من که نام تو را خوشبوی گردانم در دنیا و آخرت تا کس نام تو نشنود الّا که راحتی به جان وی آید.
البته در برخی روایتها شخص دیگری این خواب را درباره بشر دیده و برای او نقل کرده است. پس از این اتفاق توبه کرد و طریق زهد بر دست گرفت و از شدت غلبه در مشاهدت حق تعالی هیچ چیز به پا نکرد و از آنجا به حافی - پا برهنه - معروف شد.
روایت بعدی که تنها ابونصر سرّاج در کتاب اللّمع آورده است، اینکه بشر در ابتدا به نخریسی اشتغال داشت اما در نتیجه تذکری که ابو اسحاق مَغازلی به او داد، نخریسی را رها کرد و طریق زهد و عبادت در پیش گرفت.
بنابر روایت دیگری که در منابع نسبتا متأخر شیعی آمده است، جریان توبه بشر اینگونه بیان میشود: وقتی امام موسی کاظم - ع - از خانه او در بغداد عبور میکردند و صدای غنا و ملاهی و رقص و نی که از خانه بیرون میآمد به گوش حضرت رسید، در این حال کنیزی که در دست او خاکروبه بود و میخواست درِ منزل بریزد، از منزل خارج شد و خاکروبه را ریخت. حضرت به او گفتند :
ای خانم! مالک این خانه آزاد است یا بنده؟! گفت: آزاد است.
حضرت کاظم علیه السّلام گفت: راست گفتی؛ اگر بنده بود، از آقای خود میترسید و چنین کاری نمیکرد. آن کنیز چون با خود آب برگرفت و به خانه بازگشت و بر صاحب خانه وارد شد، آقای وی که بر سر سفره شراب بود گفت: چرا دیر برگشتی؟> گفت: مردی با من چنین و چنان گفت.
بشر در این حال فورا با پای برهنه - حافی - از منزل بیرون شد تا حضرت مولاناالکاظم - ع - را دیدار کرد و عذرخواهی نمود و گریست، و از کردارش و عملش شرمنده شد، و بر دست آن حضرت توبه نمود. اگرچه این حکایت در منابع کهن نیامده و درستی آن محل تردید است اما در منابع دیگر اشاراتی هست که بر دوستی بشر با
خاندان پیامبر - ص - دلالت دارد. در این روایت آمده است که چون بشر پس از شنیدن کلام امام موسی کاظم - ع - با پای برهنه به دنبال او دوید تا نزدش توبه کند، حافی نامیده شد. خود او درباره لقبش گفته است: آن روز که با خدا آشتی کردم پایبرهنه بودم و اکنون شرم دارم که کفش در پای کنم. به علاوه زمین بساط حق است و روا نیست که بر بساط او با کفش گام بردارم
در روایت دیگر آمده است که او روزی در حالی که یک کفش به پا داشت، برای گرفتن بندی برای کفش دیگرش نزد کفشدوزی آمد و چون کفشدوز با دیدن او در آن حال، به سرزنش او پرداخت، وی کفش دیگر را نیز از پای درآورد و پس از آن با پای برهنه راه رفت
نکته قابل توجه آن است که مؤلفان هم عصر بشر، همچون ابن سعد و ابن قتیبه، تنها روایت طلب حدیث را درباره وی نقل کردهاند وبیشتر منابعی که داستان توبه او را آوردهاند درباره جست و جوی او برای شنیدن احادیث وسپس عزلت گزیدنش سکوت کرده و به نقل احادیثی از قول او اکتفا کردهاند. بیشتر این منابع از کتابهای صوفیهاند که در زمانهای مختلفی نوشته شدهاند. از این رو چنین به نظر میرسد که حکایت میخوارگی، عیّاری و سپس توبه او از اواخر سده 4 و یا اوایل سده 5 وارد منابع شده است.
مسئلهای که در زندگی بشر واضح و مبرهن است، وجود یک تغییر اساسی در رویه زندگی این عارف میباشد که هر کدام از منابع این تغییر را به شیوهای روایت کرده و در زندگینامه وی گنجاندهاند. بسیار بعید به نظر میرسد که توبه کردن یک عیّار یا می خواره وتبدیل شدن وی به یکی از بزرگترین زهّاد و عارفان زمانه از نظر مؤلفان عصر بشر مسئله کم اهمیتی جلوه کرده باشد که آن را در زندگینامه عارف هم عصر خویش ذکر نکردهاند. از طرفی همواره برای باور پذیر تر بودن وتأثیر گذاری بیشتر یک جهش و تغییر ناگهانی، بهتر است چاشنی اختلاف بین دو دوره تغییر، هر چه پررنگتر جلوه کند.