بخشی از مقاله

چکیده

جایگاه شاهان در اندیشهي فردوسی، به طرد نابهجاي جایگاه پهلوانی نمی انجامد؛ همچنان که پهلوان پروري در فلسفه ي او ، عکس این قضیه را در پی ندارد. مقالهي حاضر تلاشی در جهت روشنسازي جو حاکم بر پهلوانان و شاهان در شاهنامه، تا پایان بخش پهلوانی است. نویسندگانی که در این خصوص قلم زدهاند، عمدتاً توجه خود را به یک سوي این ارتباط معطوف داشتهاند؛ در اغلب موارد، با خلط دو مقولهي جایگاه و ارزش، تلاشها صرفاٌ به برجسته ساختن نقش یکی از آن دو، مصروف داشته شده است. اما در این مقاله سعی بر آن است تا دریافت ویژهي فردوسی در این خصوص، که همواره بر موضعی بینابین تاکید دارد، جهت ترسیم موقعیت حقیقی پهلوانان مورد بررسی قرار گیرد.

-1  مقدمه

جهان در باور فردوسی، حداقل تا قبل از آمدن فریدون، جهان تمامیت است. جهانی که در آن بیگانگی راه ندارد. حتّی اگر به ظاهر، اغتشاش و بی نظمی - جمشید - و یا نیرویی اهریمنی - ضحاك - در کار است، از آن جا که هنوز جهان، جهان یگانگی است، این گونه اختلالات وقتی به حدنهایی خود می رسند، خود به خود، در درون همین جهان منسجم و به دست نیرویی اهورایی و غیبی، مرتفع می شوند. اما آن گاه که جهان به سه پاره - در زمان فریدون- تقسیم میشود، تقسیمات نه در عرض جغرافیایی، بلکه در تمام ساختارهاي جامعه باید صورت گیرد. اگر در گذشته، همه چیز در شاه و موبد- که یکی بودند- خلاصه میشد، اکنون با تقابل هاي دو گانهاي مواجه ایم، البته تقابل نه به معناي تضاد، بلکه به معناي مقولههایی کاملاً قابل امتیاز: شاه - پهلوان، قدرت - خشونت، مشروعیت- توجیه، درست -  نادرست.

اگر چه مقالهي حاضر، در پی تحلیل روانکاوي این نوع روابط نیست، اما میتوان گفت این قسم تقسیمبندي، به گونهاي، یادآور دو مرحلهي »ماقبل ادیپی« و »ادیپی« اي است که لکان از آن با عنوان سامان »خیالی« و »نمادین« بحث میکند

شاهان دورهي پهلوانی، همان پسرانی هستند که درصدد تصاحب جایگاهی همانند و یا حتی برتر از پدران خود، شاهان دوران اساطیري، هستند. با ورود پهلوانان، شاهان باید قدم به عرصهي »نمادین« بگذارند. عرصهاي که در آن پاسخگو بودن در مقابل خطاها، امري اجتناب ناپذیر است. آن چه در این جا، شاهان را ملزم به تقبل مسئولیت در قبال اعمالشان می کند، تعیین حدودي است که پهلوانان پیش از این، ترتیب دادهاند؛ پهلوانانی که گرچه از نظر جایگاه، از شاهان متمایزند، به لحاظ ارزش، کموبیش یکسان قلمداد میشوند.

-2  رابطه ي پهلوانان و شاهان

در خصوص نوع روابط پهلوانان و شاهان و دلایل وفاداري پهلوانان به شاهان، بحثهاي گوناگونی شده است. شاهرخ مسکوب در ارتباط با آزادگی پهلوانان، از رفتار رستم در مقابل کاووس و یا بی پروایی گودرز در گفتگو با کاووس- که در جایی او را در خور بیمارستان می خواند- نمونه میآورد و در انتها، تأکید میس کند که با وجود این آزادگی، پهلوان فرودست پادشاه، و از او جدایی ناپذیر است و وفاداري ضرروت پهلوانی است.

در میان اقوام هند و اروپایی، پادشاه سر کرده بود. قدرت این طبقه، بر دانایی روحانیان که خود طبقهاي نیروند بودند، غلبه یافت و شاه، نخستین و مهتر روحانیان نیز شد؛ پس وفاداري آگاهانه ارتشتاران به شاه، وفاداري آگاه و ناآگاه آنان به امتیازهاي طبقاتی و اجتماعی خود بود، وفاداري مصلحتی اجتماعی که تعالی می یابد و به صورت فضیلتی اخلاقی در میآید. دیگر اینکه پهلوان، فراتر از در نظر گرفتن سود و زیان خود، تا آنجا پیش میرود که پا بر سر اندیشه و جان مینهد

پهلوانان سیستانی علاوه بر آنکه حافظ فرّ پادشاهان هستند،آن را به پادشاهان اعطا نیز میکنند؛ براي نمونه زال موبدان را جمع میکند تا هویت پادشاه ّملی جدید را تأیید کنند، همچنین این رستم است که باید شاه جدید را از کوه البرز بیاورد

اما بحثی که در کتاب »جامعه شناسی خود کامگی« در این مورد شده، قابل توجه است. نویسنده در ادامه شرحی که در چگونگی بر مسندنشستن ضحاك توسط »ارتش دل انگیز« می آورد، به طور کلّی نتیجه میگیرد که تشکیل لشکر از نژادهاي مختلف، از مکانیسمهاي تدافعی در مقابل غارت و کشته شدن بود، در واقع آن چه که مانع غارت میشود نه حس وفاداري به شاه و مملکت، بلکه دسته بنديهاي مختلف لشکر بود

سخنان نویسنده ي مذکور درحالی است، که این چنین نتیجه برگرفتن در قضاوت منصفانه، حداقل در خور سپاهیان پرودهي ذهن آرمانی فردوسی نیست؛ چرا که سپاهیان و پهلوانانی که او وصف میکند، دلشان چنین براي ایران میتپد:

»چو گویم که روزي تن آسان شوم  //  ز تیمار ایران هراسان شوم

مرا تخت بر بر نیاید به کار  //  اگر بد رسد بر تن شهریار«

و حتّی در غیاب شاه و هنگامی که در حال می گساري هستند، شاه خود را فراموش نمیکنند:
» به کف برنهاد آن درخشنده جام  //  نخستین ز کاووس کی برد نام
که شاه زمانه مرا یاد باد  //  همیشه بر و تختش آباد باد «

در واقع نویسنده، با اطمینان در حقّ سپاهیانی ابراز عقیده میکند که در شاهنامه، همواره خود را مقید میدانند سهم پادشاه خود را از غنایم، مجزا و در درجهي نخست در نظر بگیرند؛ براي نمونه در نبرد با تورانیان، پس از پیروزي ایرانیان، وقتی در اثر تن آسانی سپاهیان ایرانی، پیران ویسه و تعدادي دیگر از خویشان او میس گریزند، رستم در مجازات و نکوهش سپاهیان، خطاب به توس چنین میگوید:

» ز دینار و از گوهر و تخت و عاج  //  ز دیبا و از افسر و گنج و تاج
نگر تا که دارد از ایران سپاه  //  همه خواسته یکسره پیش خواه
از این هدیه شاه باید نخست  //  پس آن گه مرا و تو را بهره جست«

در متن اصلی مقاله به هم ریختگی وجود ندارد. برای مطالعه بیشتر مقاله آن را خریداری کنید