بخشی از مقاله

پهلوانان ایران


مقدمه:
عظمت حماسة ملي ايران، پيش از هر چيز در روح پهلواني، و تمركز رويدادهاي آن حول يك محور قهرماني، متبلور است. عنصر نيرومند ذهني آن، كه در آرايش حماسي نبرد ميان نيك و بد و ايران و توران تجسم يافته است، اساساً اوج و فرود خود را در نهاد پهلواني و هيأت مركزي و نيروي اصلي آن به ظهور مي‎رساند.
نسلهاي مختلفي از پهلوانان، پي در پي به كوشش برمي‎خيزند، خويشكاري مي‎ورزند، پيروز مي‎شوند، شكست مي‎خورند، نام‎آور مي‎شوند، به فراموشي مي‎گرايند،

تا ذات انسان حماسي، كه تجسم نهايي خود را در جهان پهلوان مي‎يابد، باقي بماند. جهان پهلوان نيز مانند پهلوانان ديگر، دوره به دوره، فرامي‎آيد تا عظمت كاركرد آدمي را در قهرماني و افتخار بنماياند. در اين راه اگرچه كاركرد اصلي پهلوانان يگانه و بي‎دگرگوني يا خدشه‎ناپذير مي‎ماند، كاراكتر و كنش و روابط شخصيتي آنها متفاوت مي‎شود، تنوع مي‎پذيرد، و گسترش مي‎يابد.


از اين‎رو براي آنكه كنش فردي و چگونگي رويدادهاي حماسي و نوع آنها در شاهنامه بهتر ادراك شود، جا دارد كه از راه رويكردي تشريحي، به بيان وضع و تنوع و شاخه‎ها و عناصر تشكيل دهندة‌ نهاد پهلواني بپردازيم، تا زمينة لازم براي جستجوي روابط افراد و چگونگي رويدادها و اهداف زندگي پهلواني فراهم آيد. تأكيد مي‎كنم كه در اين بحث بيشتر به طرح يك نمودار از مشخصات و مختصات پهلوانان خواهم پرداخت، تا به تبيين و تحليل همه‎جانبه و ريشه‎شناختي.


بسياري از مسائل پهلوانان ايران چه از لحاظ ريشه‎هاي اساطيري و پيوندهاي تاريخي ، و چه از بابت مشخصات «زندگي و مرگ» آنان تاكنون به وسيلة صاحب‎نظران مختلفي بررسي شده است. همچنانكه از برخي رويدادها و داستانها نيز تحليلهاي ارزنده‎اي صورت گرفته است. در نتيجه طرح اين بحث از آن رو تا آنجاست كه بتواند حضور تركيبي پهلوانان را با وضوح بيشتري مشخص كند. و حضور آنان را «‌تماميت» حماسة ملي بازنماياند.


مجموعة‌ داستانهاي حماسي شاهنامه را در نخستين نظر مي‎توان نشأت يافته از سه دوره و حوزة قهرماني دانست، كه هم از بابت تاريخي و هم از بابت جغرافيايي، و هم از نظر تفاوتهاي آييني و ذهني و خانداني، نمودار زندگي اقوام مختلف در تاريخهاي مختلفي از حيات ملي ايران زمين است.
اما همة‌ رويدادها و كنشهاي فردي مربوط به اين حوزه‎ها و دوره‎ها، بر دو محور اصلي متمركز شده است:


الف‎- محور آييني و اخلاقي كه در نهايت از تنظيم بنيان اساطيري و اخلاقي نبرد و تكرار نمونه‎هايي از آن در دوره‎هاي مختلف جدا نيست، و اهداف سياسي، ملي، آييني، اخلاقي را دنبال مي‎كند.


ب- محور قهرماني كه همة تنوع زندگي قهرماني را در طول دوره‎ها و موقعيتهاي گوناگون، در يك هيأت و هويت مركزي گرد مي‎آورد. و به طرح و تبيين ارزشها، روشها، رفتارها، كنشها و روابط انسانهاي حماسي مي‎پردازد. اگرچه اين انسانهاي حماسي از هر راه كه شده غالباً به يك ريشة آييني و اساطيري و مقدس مي‎پيوندند، و در نتيجه انگار تمام آنان و تمام شاهان و ‎… از يك رگ و ريشه برآمده‎اند.
پهلوانان و خاندانها


اين سه بخش اصلي داستانهاي پهلواني را چنين ناميده‎اند و معرفي كرده‎اند:
1- داستانهاي حماسي اوستايي. كه قهرمانانش اساساً شاهان كياني‎اند؛ كه از آنان در اوستا نيز ياد شده است. اين رشته داستانها كلاً سلسلة حماسه‎هاي كياني و پيشدادي را دربرمي‎گيرد، كه مطرح شدن آنها در يشتها، نشان قدمت تاريخي آنها تا حدود زمانهاي پيش از زردشت است و به دورة‌ پيوندهاي ذهني هند و ايراني مي‎انجامد. قهرمانان اين دسته از كيومرث تا گشتاسپ و بهمن را شامل مي‎شود.


2- داستانهاي حماسي سكايي كه خاندان سيستان را دربرمي‎گيرد. كه شرح قهرمانيهاشان علاوه بر شاهنامه در شمار ديگري از منظومه‎هاي حماسي مانند جهانگيرنامه، برزونامه، فرامرزنامه و ‎… نيز بيان شده است. و مجموعاً از زندگي اقوام سكايي حكايت مي‎كند كه بخشي از آنها در سيستان جايگزين شده بوده‎اند، و محور پهلواني حماسة ملي ايران نيز شده‎اند، ‌و حركت اصلي حماسه به زندگي پرتحرك و خطير و افتخارآميز آنان سپرده شده است.


3- داستانهاي حماسي اشكاني. كه از خاندانها و پهلوانان و شاهان و شاهزادگان دورة‌ اشكاني حكايت دارد. حماسة اينان در دورة اشكاني پديد آمده، و در حقيقت حضور فعال و گسترده و شرح قهرمانيها و افتخارات آنان در داستانهاي پهلواني جاي خالي آنان را در بخش تاريخي شاهنامه پر كرده است. يكي از بزرگترين نمودهاي خانداني اين گروه، گودرزيانند، كه شاهنامه از كثرت و تنوع قهرمانيهاي آنان سرشار است. اين پهلوانان كه اساساً در شمار سرزمين ايران مي‎زيسته‎اند، چندان گسترده و مشهور بوده‎اند كه بارها اعمال و رويدادهاي پهلواني ديگري نيز به آنان منسوب شده، كه در اصل قهرمانان ديگري داشته است.
لازم به يادآوري است كه به ازاي وجود هر يك از اين گروه‎ها، دشمن و اردوي بدي نيز تنوع مي‎پذيرد، و ديگرگون مي‎شود. اما در نهايت حول دشمني‎هاي توراني، تازي،‌ رومي متمركز مي‎گردد.


از اسناد و اخباري كه از ايران پيش از اسلام باقي مانده است برمي‎آيد كه اين سه رشته داستانهاي گوناگون حماسي در زمان ساسانيان، در ميان ايرانيان اشاعه داشته است، و حتي در باب هر يك كتابهايي نيز موجود بوده است. اما قوم ايراني بدون وجه تمايزي با تمام اين داستانها هماهنگ و همخوي بوده است. در هر يك بخشي از كششها و گرايشهاي درونيش را مي‎جسته، و با هر يك بخشي از آرزوها و خواستهايش را زنده نگه مي‎داشته است. و مجموعة‌ آنها را نموداري از كل زندگي متنوع و متفاوت، اما به هم پيوسته و متجانسي مي‎دانسته است كه در اين سرزمين جاري بوده است، و به رغم همة تضادها و تعارضهاي درونيش از نوعي وحدت و هماهنگي نيز برخوردار بوده است.


بدين ترتيب بيش از صد و پنجاه پهلوان و شاه و ‎… در نيمة نخست و غيرتاريخي شاهنامه گرد آمده‎اند، تا كل ماجراهاي حماسة ملي را تصوير كنند. از اين يكصد و پنجاه تن، شماري پادشاهند، كه رهبري آييني و سياسي نبرد بزرگ را برعهده دارند، و از دورة‌ كيومرث كه هم نخستين انسان و هم نخستين پادشاه ايراني است، تا بهمن فرزند اسفنديار كه مفصل بخشهاي حماسي و تاريخي شاهنامه است،‌ در پي هم مي‎آيند و مي‎گذرند. و گاهي خود يا فرزندانشان كنش معيني در رويداد ويژه‎اي مي‎يابند، كه يا در مسير نبرد بزرگ، و يا در زندگي حماسي،‌ گره ويژه‎اي پديد مي‎آورد يا مي‎گشايد. مانند سياووش كه مفهوم تازه‎اي از جنگ و صلح را به حماسه ارائه مي‎كند، و اسفنديار كه روايتي از جابه‎جايي كاركردها را در حماسه بيان مي‎كند.


اما پهلوانان، پيكرة بزرگ و توانمند حماسه را مي‎سازند. و به اعتبار نقش و رابطه‎شان در رويدادها به چند دسته تقسيم مي‎شوند:
1- پهلوانان اصلي و جريان‎ساز،‌ كه داستان اصلي حماسه در كل حيات آنان پيگيري مي‎شود،‌و قهرمان بسياري از رويدادهايند. شمار اينان اندك است. مانند زال، رستم، گودرز و ‎… كه در مركز نهاد پهلواني قرار دارند،‌ و رستم شاخص اصلي آنهاست، كه صورت تكامل يافتة جهان پهلوان است.


2- پهلوانان ردة دوم كه يا رويدادي ويژه به آنها اختصاص يافته است، و يا حضورشان از جنبه‎هاي مختلف قهرماني حكايت مي‎كند؛ و در مجموع نهاد پهلواني را استوار مي‎دارند. مانند سهراب، گيو، بهرام، بيژن و ‎… اينان در دورة‌ دراز آميختگي، چهره‎هاي مشخصي از اردوي نيكي و عوامل مؤثري در نبرد بزرگند. و برخي از آنان چهره‎هاي پهلواني در اردوي بدي‎اند و با تنوع شخصيتي و خصلتها و كنشهاي گوناگون، هم خاندانهاي مختلف را نمايندگي مي‎كنند، و هم ويژگيهاي انسان حماسي را به نمايش مي‎گذارند.


3- پهلوانان كوچك و بزرگ بسيار ديگر، كه جزء آرايش حماسي، نهاد پهلواني، و موقعيت عمومي‎اند. اينان كه شمارشان به بيش از صد تن مي‎رسد، گاه تنها نامي در شمار پهلوانانند، و گاه در گيرودار نبردهاي گوناگون چهره مي‎نمايند، و رزمي يا كنشي به آنان اختصاص مي‎يابد، و ديگر سخني از آنان نيست. همچنانكه پيش از آن نيز از آنان سخني نبوده است.


اين گروه عظيم پهلوانان، در مجموع ارزشها و اهداف و منشها و روشهاي پهلواني را ارائه مي‎كنند، و علت وجودي خود را در رفتار و كردار معيني آشكار مي‎دارند. صفات و روحيات انساني اينان، اساساً از آغاز ورود به حماسه تا فرجام خويش ثابت است. شخصيت آنان تابع تحول و دگرگوني نيست. همان‎طور كه آمده‎اند، مي‎روند. برخي از آنان غالباً نمودار يك صفت و خصلت معين و ثابتند. گودرز از هنگامي كه پا به حماسه مي‎گذارد پيري خردمند و پهلواني راهنماست. و توس هميشه نمايانگر چهره‎اي تندخو، كم‎خرد، خودپسند است. بيژن جواني است هيجان‎زده و مغرور و بي‎تاب. و گرسيوز، تجسم حسادت و فريب و پشت هم‎اندازي و سخن‎چيني است.


عده‎اي نيز در دل رويدادها يا رويدادي، منشي را عرضه مي‎كنند و مي‎گذرند، مانند بهرام كه نمايانگر شخصيتي درون‎گرا و انديشمند است، و خوي و خصلت خود را در يك رويداد به ظهور مي‎رساند. پشوتن كه عقل منفصل اسفنديار است، گرد آفريد كه برق زيبايي و دلاوري گذرايي است و گويي تجسم مردانه‎اي از زن را در ذهن پهلوانان نمايان مي‎كند.


از سويي اين پهلوانان گوناگون، كه انگار در ريشه و ذات خانداني خود همه به نوعي به يك اصل مي‎پيوندند، از حضور اقوام و دوره‎ها و خاندانهاي گوناگون حكايت مي‎كنند. و مسألة تنوع قدمي و تاريخي، و قدرتهاي پراكندة محلي را مطرح مي‎كنند. اين خاندانها و شاخه‎هاي جدا از هم، بر حضور اجزاء دروني يك ملت دلالت دارند و هر يك بسته به نيرو و اعتبار و اهميت و گسترش خويش، رابطة ويژه‎اي با قدرت مركزي دارند.


خاندان گودرزيان كه بزرگترين خاندان پهلواني شاهنامه است؛ و بارها در شاهنامه به كثرت پهلوانان آن اشاره شده است. هفتاد پسر و نبيرة گودرز در جنگها شركت جسته‎اند. و گودرز خود پسر گشواد زرين‎كلاه است كه از نسل كاوه است. اين خاندان در حقيقت چهره‎هاي شاهي و پهلواني پارتي‎اند. گيو و بيژن و بهرام و گستهم و گژدهم و گردآفريد و هژير و ‎… به اين گروه متعلق‎اند. ميان دو خاندان زال و گودرز، پيوند سببي نيز برقرار است. و از جمله گيو داماد خاندان زال است.

خاندان توس كه در سير حماسه از خاندان شاهي به خانداني پهلواني گراييده است؛ اما همچنان مشخصة مؤثري در روابط شاهي‎- پهلواني را در خود ادامه مي‎دهد. توس كه رئيس زرينه كفشان است،‌ پسر نوذر پسر منوچهر است. و از همان زمان نوذر به سبب خصلت و خوي خويش به يك سطح پايين‎تر فرود آمده است. اختلاف ميان اين خاندان و خاندان گودرز، گاه تا حد صف‎بندي در برابر هم، آن هم بر سر تعيين پادشاه، بروز مي‎كند. خاندان توس هوادار فريبرز فرزند كاووس‎اند، و خاندان گودرز هواخواه كيخسرو پسر سياووش. توس كه از جاويدانان اوستايي است، در شاهنامه نقش سپهدار سپاه ايران را برعهده دارد. وزرسپ و ريونيز و ‎… از اين خاندانند.

در متن اصلی مقاله به هم ریختگی وجود ندارد. برای مطالعه بیشتر مقاله آن را خریداری کنید