بخشی از مقاله

مقدمه

منطق کلاسیک بر پایه اصل طرد شقّ  ثالث استوار است . برمبنای این اصل ارزش معرفت به یکی از دو حدّ  کاذب یا صادق محدود می شود و هر گزاره صرفاً یکی از دو مقدار صفر یا یک را به خود اختصاص میدهد. بر این اساس، دانشمندان از همان ابتدا بنا را بر منطق دوارزشی گذاشتند و از نردبان آن برای شناخت عالم بالا رفتند . بدون شک این نردبان برای شناخت برخی مفاهیم ریاضی مبتنی بر معیارهای دو ارزشی، نظیر 2=2 یا 2+2=4 ، که از ارزش صدق قطعی برخوردارند و نیز بیان برخی مفاهیم منطقی نظیر گزاره متناقض P&~P یا قضایای منطقی که به ترتیب ارزش  های صفر و یک را به خود اختصاص میدهند مفید و کارآمد است، اما آیا در سایر حوزه ها نیز این زبان می تواند برای منطق ارزش معارف بشری استفاده شود؟

اگر هبشأن فاعل شناسایی در مسئله شناخت توجه کنیم آیا می توانیم از ارزشهای میانی دو ارزش صفر و یک که تابع میزان علم یا جهل فاعل شناسایی است غفلت کنیم؟ اگر به مفاهیمی همچون»زیبایی«، »هنری« و... توجه کنیم یا به مجموعه هایی نظیر » مجموعه افرادی که به منطق علاقه  مندند« یا »مجموعه افرادی که از رشته تحصیلی خو د راضی هستند « بپردازیم آیا می توانیم بدون هیچگونه تقریب و صرفاً با دو ارزش صفر و یک سخن بگوییم؟ به علاوه، آیا جهان واقع هم مانند منطق و زبان باینری که در توصیفش به کار میبریم دودویی یا سفید و سیاه است؟

ما و آنچه پیرامون ما هست همیشه همچون رودی خروشان درجریان است و مرتب جلوه های جدیدی از خود بروز می دهد. این دگرگونی بهویژه در سایه بحث حرکت جوهری، که در آن مسئله وحدت شیءِ متحول در شکلی همسو با این تحول توجیه می شود، به نحوی عمیق تفسیر میشود.  آیا میتوانیم روی همه این چیزها برچسب سیاه و سفید بزنیم؟

به بیان دیگر، اگر بپذیریم که قوانین  ریاضی آنجا که به واقعیات مربوط میشوند قطعی و یقینی نیستند و آنجا که قطعی و یقینی اند نمیتوانند به واقعیات اشاره داشته باشند، اگر بپذیریم که فیلسوفان علم در بحث حجت استقرا از امکان اثبات منطقی تئوریهای علمی و یا حتی ابطال منطقی آنها نیز ناامید شدهاند و نتایج تحقیقات تجربی را نه قطعی و یقینی - با ارزش یک - و نه مردود و باطل - با ارزش صفر - ، بلکه در محدوده میانی این دو، یعنی صفر و یک ارزیابی میکنند، اگر بپذیریم که فیلسوفان مغرب زمین تمامیتوان خود را برای حلّ مسئله چگونگی امکان شناخت ودسترسی به واقع - با ارزش یک - بهکار گرفتهاند و راه های گوناگونی را در قلمرو ذهن، زبان و … پیمودهاند ولی تاکنون در دستیابی به نظریهای که ضامن دسترسی به واقع و سفیدی ارزش آن باشد موفق نبودهاند، و بالأخره اگر بپذیر یم که تلاش فیلسوفان مسلما ن درحلّ معمای شناخت و چگونگی دسترسی به واقع هنوز در معرض سؤالاتی جدی قرار دارد و توضیحات آنها درباره بدیهیات اولیه به مقام توجیه یا شکل گیری آن اصول و نه مقام صدق آنها برمیگردد، آیا میتوانیم منطقی را که فقط در حوزههای خاصی از ریاضی مصداق دارد به تم امی حوزه ها تعمیم دهیم؟ این تعمیم در فضایی که از شرایط لازم برای کاربرد استقرابرفرض - حجیّت آن - ، بهدلیل قبول حوزههایی که این منطق در آنها جریان ندارد، برخوردار نیست با چه مجوزی انجام می شود و بر چه مبنایی قابل توجیه است؟

آیا گردکردن تقریبها به صفر و یک به منظور فراهمآوردن شرایط لازم برای کاربرد منطق صفر و یک، که در آن دقت فدای سهولت می شود و گردکردنها به فراموشی سپرده می شود و ذهن به آن گردکردن و این فراموشی عادت می کند، میتواند استفاده از منطق سیاه وسفیدوتعمیم آن به سایر حوزه   های مختلف سیاسی، اجتماعی، فرهنگی و دیگر عرصهها را توجیه کند؟

تعمیم یا توسعه منطق سیاه و سفید

در این مقاله برآنیم تا براساس جواب پرسش های فوق به جایگاه و نقش منطق دو ارزشی و اصل طرد شقّ  ثالث که پایه و زیربنای آن محسوب میشود پی ببریم . بهعلاوه، در نگاهی تاریخی دیدگاه ارسطو را در این خصوص روشن میکنیم.

احتمالات و منطق سیاه و سفید

برخی نظریه احتمال را به منطق دو ارزشی صفر و یک افزوده اند. براساس این نظریه، هر واقعه عددی مخصوص به خود و در دامنه بین صفر و یک دارد ولی مجموع اعداد مرتبط با آن واقعه، یعنی احتمال آنکه آن واقعه اتفاق بیفتد و احتمال آنکه آن واقعه اتفاق نیفتد، یک می شود. به عبارت دیگر، تصویر انسان از وقایع مورد بحث همچنان سیاه و سفید است و هرچه اطلاعات فاعل شناسایی درمورد یک واقعه بیشتر شود، میزان احتمال وی درمورد آن واقعه کمتر خواهد شد. بدینترتیب با طرح نظریه احتمال، نه تنها طعم دو مقداری رخدادها از م یان نمیرود، بلکه نخستین گام درجهت توسعه منطق دو ارزشی وگسترش دامنه ارزشها از صفر تا یک برداشته میشود.

بااین نظریه شأن فاعل شناسایی درمسئله شناخت و ارزش های میانی دو ارزش صفر و یک که تابع میزان علم یا جهل فاعل شناسایی است مورد عنایت قرار میگیرد اما مشکل مربوط به مجموعه هایی نظیر »افرادی که به منطق علاقهمندند« یا »افرادی که از رشته تحصیلی خود راضی اند« و نیز برخی مجموعههای نسبی نظیر مجموعه افراد زیبا، مجموعه کارهای هنری و ... حل نمیشود.اگر بگوییم احتمال آنکه حسن به منزل رسیده باشد %30 است
تصویری از این رخداد ارائه کرده ایم که با تصویر حالتی که بگوییم »حسن %30 مسیر را تاکنون طی کرده است « بسیار متفاوت است. همینطور اگر بگوییم %30 افراد شرکت کننده در سمینار به منطق علاقه مندند تصویری از سمینار ارائه کردهایم که باحالتی که بگوییم »افراد شرکت کننده در سمینار هریک تا اندازه ای مثلاً به میزان %30 به منطق علاقه مندند« متفاوت است

در متن اصلی مقاله به هم ریختگی وجود ندارد. برای مطالعه بیشتر مقاله آن را خریداری کنید