بخشی از مقاله

چکیده:

سیاستگذاری در بخش عمومی و دولتی در طی زمان دستخوش تغییرات و چرخشهای فراوان بوده است. از زمان سوداگران تا دوره برتری نظریات نئولیبرال، همواره نقش دولت و میزان مداخله آن در اقتصاد و تعیین امر خصوصی و عمومی مورد مناقشه قرار گرفته است. این تحولات را میتوان از دو منظر بازشناخت: درونزا و برونزا. سیاستگذاری بخش عمومی و دولتی را هم میتوان به عنوان یک رشته علمی قلمداد کرد و هم به عنوان یک فعالیتی که توسط دولت انجام میشود و متضمن کارکردهای خاص آن در نظام سرمایهداری است. مقاله حاضر به این مسئله خواهد پرداخت که چگونه تغییر پارادایمها در سیاستگذاری بخش عمومی و دولتی به عنوان شاخهای علمی، متأثر از »ساختار انقلابهای علمی« کوهن است

از سوی دیگر پذیرش نقشهای جدید برای دولت در نظام سرمایهداری به منظور تعویق در ظهور بحرانها و تغییر حوزه آنها و حفظ فرایند انباشت سرمایه، دولتها را به سوی اتخاذ سیاستهای جدید و تغییر در سیاستهای فعلی سوق میدهد

این مقاله همچنین به بررسی نقاط اشتراک و افتراق این دو فرایند و تضارب آنها خواهد پرداخت. در قسمت نخست با واکاوی نظریات مرتبط با نقش دولت در نظام سرمایهداری، بحرانهای معاصر و تغییر در حوزه بحرانها - از اقتصاد به فرهنگ و هویت و مشروعیت - ، علل تغییر در پارادایمهای سیاستگذاری عمومی بررسی خواهد شد. سپس مدلها و گونههای مختلف سیاستهای عمومی و نحوه ارتباط آنها با علم الاجتماع در دورههای زمانی متفاوت بررسی میشود. اینکه چگونه پارادایمهای غالب در حوزه سیاستگذاری عمومی تحت تأثیر انقلابهای علمی دستخوش تحول میشوند. در انتها همپوشانی این دو روند مورد پرسش قرار میگیرد.

بخش اول: مقدمات و مفاهیم

-1-1  سیاستگذاری عمومی

واژه سیاستگذاری عمومی گرچه بعد از جنگ جهانی دوم باب شد، اما به عنوان یک مفهوم مؤثر در حوزه سیاسی اجتماعی، تاریخی پر فراز و نشیب به خود دیده است. نخستین بار هارولد لاسول بود که با ارائه یک تعریف ویژه و خاص مفهوم سیاستگذاری عمومی را به عنوان یک موضوع منفرد و واحد در علوم اجتماعی برجسته ساخت. وی پا را از این هم فراتر گذاشت و اصولاً علمالاجتماع را برای حل مسائلی میدانست که توسط جهت گیریهای سیاستی تعیین میشدند. در واقع این سیاستگذاری بود که مشخص میکرد که مشکل و مسئله چیست تا علوم اجتماعی به ارائه راهحلها بپردازند

این نظریه در میان مارکسیستهای ساختگرا طرفداران فراوانی دارد. بوردیو جامعهشناس برجسته فرانسوی ادارات و نمایندگان سیستم دولتی را تهیهکنندگان و طراحان عمده »مشکلات اجتماعی« میداند که علوم اجتماعی در اغلب موارد با پذیرش این مشکلات به عنوان مسائل اجتماعی، بر این مسئلهسازی مهر تأیید میزنند. لاسول سیاستگذاری را دارای 3ویژگی میداند: چندرشتهای است، به دنبال حل مشکل است و به شدت هنجاری است

نکته مهم در تعریف لاسول آن است که جنبه عمومی سیاستگذاری از قلم افتاده است. توماس دای در تعریف مختصر خود از سیاستگذاری عمومی، آن را "هر آنچه حکومت انتخاب میکند که انجام دهد یا ندهد"، میداند

در این تعریف، با تأکید بر عمل حکومت هم مسئله عمومی بودن سیاستگذاری برجسته شده و هم جنبه عدم تصمیمگیری نیز به عنوان یکی از شقوق سیاستگذاری مطرح گردیده است. یعنی حکومتها با تصمیم نگرفتن پیرامون تغییر وضع موجود نیز به گونهای سیاستگذاری میکنند.

در حوزه سیاستگذاری عمومی بین »مطالعه سیاست«3 و »تحلیل سیاست«4 تفاوت وجود دارد. مطالعه سیاست به وجهه آکادمیک سیاستگذاری برمیگردد و فعالیتی دانشگاهی است. تحلیل سیاست توسط کارگزاران دولتی انجام میشود و مربوط به طراحی سیاستهای واقعی است

مطالعه سیاستگذاری عمومی به پرسشهایی حول چه کسی، چه چیزی، چه زمانی و کجا میپردازد. بنابراین مطالعه سیاست با ویژگیهای سنتی علم سیاست فرق دارد. در مطالعه سیاستگذاری عمومی محققین تلاش میکنند تا ابعاد مختلف یک سیاست و نحوه تدوین و تصویب آن را در قالب یک الگوی فرایندی بررسی نمایند - قلیپور و فقیهی، . - 14:1393 این تمایز میان دو جنبه سیاستگذاری عمومی بسیار مهم است. سیاستگذاری عمومی به عنوان انشعابی از مدیریت دولتی شناخته میشود. مدیریت دولتی هم به عنوان یک علم است و هم به عنوان یک هنر

جنبه علمی مدیریت دولتی آن را به سوی مباحث سازمان و ساختار میبرد و برعکس، جنبه هنر - عمل - بودن آن، سمت و سوی سیاسی پیدا میکند. از این حیث، سیاستگذاری عمومی در سمت سیاسی مدیریت دولتی قرار گرفته و در عین حال به عنوان شاخهای علمی در حوزه مدیریت هم به شمار میرود. از این رو است که هم تحت تأثیر مباحث سیاسی و کارکردهای حکومت قرار میگیرد و هم در حوزه رشتههای علمی، دستخوش بحران و انقلاب درون خود میشود. بدین ترتیب مطالعه سیاستگذاری عمومی جنبه علمی دارد و تحلیل سیاست گذاری عمومی بیشتر یک عمل متکی بر اقدام و عمل سیاسی است. انقلابهای علمی مطالعه سیاستگذاری عمومی را دستخوش تغییر میکنند و بحران در سرمایهداری که با تغییر نقش حکومت همراه است، تحلیل سیاستگذاری عمومی را متحول میسازد.

-2-1  نظریههای دولت

در گذر تاریخ حکومتها نقشهای متفاوتی به خود گرفته و دارای تعاملاتی مختلف با نظام حاکم بر زمان بودهاند. در حقیقت نقش حکومت بر اساس نظام موجود تعیین میشده است. نظام در هر برههای از زمان شکلی خاص داشته و پس از قرن شانزدهم نظام سرمایهداری به عنوان نظام غالب تعیین کننده نقش دول بوده است. نظام سرمایهداری در ذات خود دستخوش تناقضاتی است. حکومت در فرایند بازتولید در نظام سرمایهداری، با دو تناقض عمده روبرو است: تضمین تداوم فرایند انباشت سرمایه خصوصی و تأمین مشروعیت دموکراتیک

در متن اصلی مقاله به هم ریختگی وجود ندارد. برای مطالعه بیشتر مقاله آن را خریداری کنید